#روایت_خواندنی
#برشهایی_از_روایت_طفلِ_جان
#کتاب_سررشته
تصمیم گرفتم بهتدریج جدایش کنم. شب میلاد امام علی(ع)، سه کیلو شیرینی تر گرفتیم. یک مرکز نگهداری از دختران بیسرپرست بالای خیابانمان بود. جعبه را تحویل دادم به نگهبانی آنجا. در راه برگشت نیز در دلم چند جملهای با رباب گفتوگو کردم. آخر شب، روی کاغذ یک جدول کشیدم و بالایش نوشتم: «چکلیست ترک اعتیاد.» زدم روی یخچال.
◾️◾️◾️◾️◾️
ماه رمضان که رسید، من سرفراز و بسامان، روزهگرفتن را شروع کردم. سال قبل، ده روز روزه گرفته بودم. سال قبلترش، زنی تازهزا بودم که کل ماه را خورده بود و نوشیده بود و خوابیده بود. با شوق و ترس وارد رمضان شدم. مثل وقتی که تازهعروسها مهمانی میگیرند، دلم میخواست همهچیز سر جایش باشد.
◾️◾️◾️◾️◾️
اگر همین پانزده روز پیش، طفلی را از شیر باز نکرده بودم، جسارت فکرکردن به قطع شیر شیطان را نداشتم. شب، حوالی ساعت یازده بود که بالاخره شارژ هاجر ته کشید و روی پایم خاموش شد. پدرش هم قبل از او خاموشی اتاق را زده بود. من در اضطراب عزم جدید بودم. دوباره پوست بین دو کتفم، کشیده میشد. «امشب باید چهکار کنم؟» تکیه دادم به دیوار، شانههایم را محکم به آن کشیدم. درِ کوله را باز کردم. دلم میخواست هرچه را از اول مکلفشدنم تا حالا انباشت کرده بودم، بکشم بیرون و وارسی کنم. «چطور این بار رو زمین بذارم؟»
#مژده_پورمحمدی
❇️🎙روایت کامل را در پادکست طفلِ جان بشنوید...
در جان و جهان هر بار یکی از مادران، درباره چیزی سخن میگوید، از آفاق تا انفس...🌱
http://eitaa.com/janojahanmadarane
#کتاب_سررشته
آیا کتاب سررشته را میشناسید؟ آن را خواندهاید؟ نکند هنوز نخواندهاید؟!
سررشته، روایتهای مادران از پیوند مادریشان با عبادت و خودسازی آنهاست. روایتهایی که اعضای مجموعه مردمنهاد مادرانه، آنها را زیستهاند؛ روایتهایی از دل زندگی.
اگر کتاب را نخواندهاید؛
اگر میخواهید یک نسخه از آن را در کتابخانه خودتان داشته باشید؛
اگر قصد دارید چندین نسخه از آن تهیه کنید و به دیگران هدیه بدهید؛
در نمایشگاه کتاب به «بخش کتابهای عمومی، سالن شبستان، راهروی ۱۰,۱، غرفه ۲۰۱، انتشارات کتابستان معرفت» بشتابید!
برای خرید بیش از ۱۰ عدد کتاب با تخفیف ویژه به شناسه کاربری @mhaghollahi پیام بدهید.
جان و جهان؛ حرکت قلم بر مدار مادران انقلابی🌱
http://eitaa.com/janojahanmadarane
https://ble.ir/janojahan
https://rubika.ir/janojahaan
✍بخش دوم؛
حتی کودکان نمیخواستند باور کنند این جشن سهروزه به انتها رسیده و باید برگردند به جایی که دیگر خانهی خدا نیست. زینب چسبیده بود بهم و التماس میکرد که «نه. ما نریم. حداقل اونقدر بمونیم که همه برن و بعد ما بریم». با همین اصرارهایش، بغض غروب روز سوم را توی گلویم شکست. نشستم روی زمین و هایهای گریه کردم. تا صدای اذان آمد و خدا هدیهی معتکفان را گذاشت توی دادنشان.
آن حس غربت که رفت، غبار هم از روی وجود زنگارگرفتهی ما رفته بود. حالا باز همه شاد بودیم و میگفتیم و میخندیدیم. بچهها دوباره شروع کردند به بازی. سفرهی افطار که جمع شد نوبت خداحافظی بود. انگار همه، اعضای یک خانوادهی بزرگ بودیم که مدتی آمده بودیم خانهی بزرگ پدری و وکنار هم شیرینترین لحظههای مادرانهمان را گذرانده بودیم. حالا دوباره از وطن، از خانهی مألوف، بازمیگشتیم به غربت شهر و زندگی روزمرهمان.
به خانه که رسیدیم، بعد از دیدن مادرشوهرم و سلام و علیک، اولین جملهای که گفتم این بود: «ایشالا سالای بعدم حتما میریم اعتکاف مادرانه.»
#کتاب_سررشته
#اعتکاف
#ماه_رجب
کتاب #سررشته را میتوانید از کتابفروشیهای معتبر خریداری کنید و یا از سایتهای اینترنتی فروش کتاب سفارش دهید.
این کتاب که شامل تجربههای جذابی از همنشینی مادری و عبادت است، هدیهی شیرین و دلچسبی برای مادران معتکف و اعتکافهای مادرانه میتواند باشد.
برای سفارش کتاب سررشته به تعداد بالاتر از ده جلد و با تخفیف، به @mhaghollahi پیام دهید.
در جان و جهان هر بار یکی از مادران درباره چیزی سخن میگوید، از آفاق تا انفس...🌱
🌐 ble.ir/join/69TZ9jm6wJ
🌐 https://eitaa.com/janojahanmadarane