eitaa logo
جارچی شاهرود
24.8هزار دنبال‌کننده
20.1هزار عکس
8.5هزار ویدیو
60 فایل
بزرگترین رسانه شاهروددراستان سمنان @jarchy0273 لینک دعوت 👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/204472353Cbb461f6e3a 👇رزرو تبلیغات وارسال مطالب👇 @adminjarchy @adminjarchy1
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🍃🌸🍃 روزی حضرت «داود (ع)» در مناجاتش از خداوند متعال خواست همنشین خودش را در بهشت ببیند. خطاب رسید: «ای پیغمبر ما، فردا صبح از در دروازه بیرون برو، اولین کسی را که دیدی و به او برخورد کردی، او همنشین تو در بهشت است.» روز بعد حضرت داود (ع) به اتّفاق پسرش «حضرت سلیمان (ع)» از شهر خارج شد. پیر مردی را دید که پشته هیزمی از کوه پائین آورده تا بفروشد. پیر مرد که «متی» نام داشت، کنار دروازه ایستاده و فریاد زد: «کیست که هیزمهای مرا بخرد.» یک نفر پیدا شد و هیزمها را خرید. حضرت «داود (ع) » پیش او رفت و سلام کرد و فرمود: «آیا ممکن است، امروز ما را مهمان کنی؟!» پیرمرد فرمود: «مهمان حبیب خداست، بفرمائید.» سپس پیر مرد، با پولی که از فروش هیزمها بدست آورده بود، مقداری گندم خرید. وقتی آنها به خانه رسیدند، پیر مرد گندم را آرد کرد و سه عدد نان پخت و نان ها را جلویِ مهمانش گذاشت. وقتی شروع به خوردن کردند، پیرمرد، هر لقمه ای راکه به دهان می برد، ابتدا «بسم الله» و در انتها «الحمد للَّه» می فرمود. وقتی که ناهار مختصر آنها به پایان رسید، دستش را به طرف آسمان بلند کرد و فرمود: «خداوندا، هیزمی را که فروختم، درختش را تو کاشتی. آن را تو خشک کردی، نیروی کندن هیزم را تو به من دادی.مشتری را تو فرستادی که هیزم ها را بخرد و گندمی را که خوردیم، بذرش را تو کاشتی. وسایل آرد کردن و نان پختن را نیز به من دادی، در برابر این همه نعمت من چه کرده ام؟!» پیر مرد این حرفها را می زد و گریه می کرد. حضرت «داود (ع)» نگاه معنا داری به پسرش کرد. یعنی: همین است علت این که او با پیامبران محشور می شود. : (داستان‏های شهید دستغیب ص ۳۰- ۳۱) ورودبه 👇 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌http://eitaa.com/joinchat/204472353Cbb461f6e3a
🍃❤️🍃 زن نمی دانست که چه بکند ؟  خلق و خوی شوهرش او را به تنگ آورده بود ، همیشه می گفت و می خندید ، با بچه ها خوش و بش می کرد  ولی مدتی بود با کوچکترین مسئله عصبانی می شد و داد و فریاد می کرد !!! زن روزی به نزد راهبی رفت تا از او کمک بگیرد ، او در کوهستان زندگی می کرد ، زن از راهب معجونی خواست تا شاید چاره ای کارش شود ! راهب نگاهی به زن کرد و گفت : چاره ی کار تو در یک تار مو از سبیل ببر کوهستان است !.  ببر کوهستان !! آن حیوان بسیار وحشی است !! و هر وقت تار مویی از سبیل ببر وحشی را آوردی برایت  معجونی می سازم تا شوهرت با تو مهربان شود .... زن با ناامیدی به خانه اش برگشت . غذایی را آماده کرد و روانه ی کوهستان شد ، خود را به نزدیکی غار رساند ، از شدت ترس بدنش می لرزید  اما مقاومت کرد .. آن شب ببر بیرون نیامد !.  چندین شب به همین منوال گذشت هر شب چند گام به غار نزدیکتر می شد ، بلاخره ببر وحشی غرش کنان از  غار بیرون آمد و ایستاد و به اطراف نگاه کرد !. هر شب که می گذشت آن ببر و زن چند گام به هم نزدیکتر می شدند .... چهار ماه طول کشید تا ببر به واسطه ی بوی غذا به زن نزدیک شد ، و آرام آرام شروع به خوردن کرد .  مدتی گذشت .... طوری بود که ببر بر سر راه زن می ایستاد و منتظر می ماند زن خود را به ببر نزدیک تر میکرد و سر او را نوازش می کرد و به ملایمت به او غذا می داد ،  هیچ سرزنش و ملامتی در کار نبود هیچ عیب جویی ، ترس و وحشتی در میان نبود و بر خلاف دشواری و سختی راه هر شب آن زن برای ببر غذا می برد و سر او را در دامن خود می گذاشت ، دست نوازش بر مویش می کشید ....!!!! بالاخره یک شب زن با ملایمت تار مویی از سبیل ببر کند ، و شادمان نزد آن راهب رفت .... فکر می کنید آن راهب چه کرد ؟ نگاهی به اطرافش کرد و آن تار مو را به داخل آتشی انداخت که در کنارش شعله ور بود .. زن ، هاج و واج نگاهی کرد در حالی که چشمانش داشت از حدقه بیرون می زد ماند که چه بگوید . راهب با خونسردی رو به زن کرد و گفت : آیا ”مرد تو " از آن ببر کوهستان بدتر است ؟تو نیرویی داری که از وجود آن بی خبری !! ✨با و ، و توانستی آن حیوان را کنی !!! مهار خشم شوهرت در دستان توست ، 👌پس و را به او و با و و را از او دور ساز. ┄•●❥ ورودبه 👇 http://eitaa.com/joinchat/204472353Cbb461f6e3a
💠✨ ❣✨پسر به سفر دوری رفته بود و ماه ها بود ڪه از او خبری نداشتند . مادرش دعا می ڪرد ڪه او سالم به خانه بازگردد. مادر او هر روز  به تعداد اعضای خانواده اش نان می پخت و همیشه یڪ نان اضافه هم می پخت و پشت پنجره می گذاشت تا رهگذری گرسنه ڪه از آن جا می گذشت نان را بر دارد . ❣✨هر روز مردی گو‍ژ پشت از آن جا می گذشت و نان را بر می داشت و به جای آن ڪه از او تشڪر ڪند می گفت: هر ڪار پلیدی ڪه بڪنید با شما می ماند و هر ڪار نیڪی ڪه انجام دهید به شما باز می گردد !!! ❣✨این ماجرا هر روز ادامه داشت تا این ڪه زن از گفته های مرد گوژ پشت ناراحت و رنجیده شد  و به خود گفت : او نه تنها تشڪر نمی ڪند بلڪه هر روز این جمله ها را به زبان می آورد . نمی دانم منظورش چیست؟ ❣✨یڪ روز که زن از گفته های مرد گو‍ژ پشت ڪاملا به تنگ آمده بود تصمیم گرفت از شر او خلاص شود بنابر این نان او را زهر آلود ڪرد و آن را با دست های لرزان پشت پنجره گذاشت، اما ناگهان به خود گفت : این چه ڪاری است که می ڪنم ؟ ..... ❣✨بلافاصله نان را برداشت و دور انداخت و نان دیگری برای مرد گوژ پشت پخت . مرد مثل هر روز آمد و نان را برداشت و حرف های معمول خود را تڪرار ڪرد و به راه خود رفت. ❣✨آن شب در خانه پیر زن به صدا در آمد . وقتی ڪه زن در را باز ڪرد، فرزندش را دید ڪه نحیف و خمیده با لباس هایی پاره پشت در ایستاده بود او گرسنه، تشنه و خسته بود، در حالی ڪه به مادرش نگاه می ڪرد، گفت: ❣✨مادر اگر این معجزه نشده بود نمی توانستم خودم را به شما برسانم. در چند فرسنگی این جا چنان گرسنه و ضعیف شده بودم ڪه داشتم از هوش می رفتم . ناگهان رهگذری گو‍ژ پشت را دیدم ڪه به سراغم آمد. او لقمه ای غذا خواستم و او یڪ نان به من داد و گفت : این تنها چیزی است ڪه من هر روز می خورم امروز آن را به تو می دهم زیرا ڪه تو بیش از من به آن احتیاج داری . ❣✨وقتی ڪه مادر این ماجرا را شنید رنگ از چهره اش پرید. به یاد آورد ڪه ابتدا نان زهر آلودی برای مرد گوژ پشت پخته بود و اگربه ندای وجدانش گوش نڪرده بود و نان دیگری برای او نپخته بود، فرزندشنان زهر آلود را می خورد . ❣✨به این ترتیب بود که آن زن معنای سخنان روزانه مرد گوژ پشت را دریافت: هر ڪار پلیدی ڪه انجام می دهیم با ما می ماند و نیڪی هایی ڪه انجام می دهیم به خود ما باز می گردد. ورودبه 👇 http://eitaa.com/joinchat/204472353Cbb461f6e3a
🌸🍃🌸🍃 نقل است که روزی «معاویه» برای نماز در مسجد آماده می‌شد. به خیل عظیم جمعیتی که آماده اقتدا به او بودند نگاهی از سر غرور انداخت. عمروعاص» که در نزدیکی او ایستاده بود، در گوشش نجوا کرد که: بی‌دلیل مغرور نشو! این‌ها اگر عقل داشتند به جماعت تو نمی‌آمدند و «علی» را انتخاب می‌کردند. معاویه» برافروخت. «عمروعاص» قول داد که حماقت نماز‌گزاران را ثابت می‌کند. پس از نماز، بر منبر رفت و در پایان سخن‌رانی گفت: از رسول خدا شنیدم که هر کس نوک زبان خود‌ را به نوک بینی‌اش برساند، خدا بهشت را بر او واجب می‌نماید و بلافاصله مشاهده‌کرد که همه تلاش می‌کنند نوک‌ زبان‌ِشان را به نوک بینی‌ِشان برسانند تا ببینند بهشتی‌اند یا جهنمی؟ عمروعاص» خواست در کنار منبر حماقت جمعیت را به «معاویه» نشان دهد، دید معاویه عبایش را بر سر کشیده و دارد خود را آزمایش می‌کند و سعی می‌کند کسی متوجه تلاش ناموفقش برای رساندن نوک زبان به نوک بینی نشود. از منبر پایین آمد در گوش «معاویه» نجوا کرد: این جماعت احمق خلیفه احمقی چون تو می‌خواهند. ""علی""برای این جماعت حیف است. ورودبه 👇 http://eitaa.com/joinchat/204472353Cbb461f6e3a
🍃❤️🍃 در یکی از روستاهای ایتالیا، پسر بچه شروری بود که دیگران را با سخنان زشتش خیلی ناراحت می کرد. روزی پدرش جعبه ‏ای پر از میخ به پسر داد و به او گفت: هر بار که کسی را با حرف هایت ناراحت کردی، یکی از این میخ ‏ها را به دیوار اتاقت بکوب. روز اول، پسرک بیست میخ را به دیوار کوبید. پدر از او خواست تا سعی کند تعداد دفعاتی که دیگران را می ‏آزارد، کم کند. پسرک تلاشش را کرد و تعداد میخ های کوبیده شده به دیوار کمتر و کمتر شد. یک روز پدرش به او پیشنهاد کرد تا هربار که توانست از کسی بابت حرفهایش معذرت خواهی کند، یکی از میخ ها را از دیوار بیرون بیاورد. وروزها گذشت تا اینکه یک روز پسرک پیش پدرش آمد و با شادی گفت: بابا، امروز تمام میخ ‏ها را از دیوار بیرون آوردم! پدر دست پسرش را گرفت و با هم به اتاقش رفتند، پدر نگاهی به دیوار انداخت و گفت: آفرین پسرم! کار خوبی انجام دادی. اما به سوراخ‏های دیوار نگاه کن. دیوار دیگر مثل گذشته صاف و تمیز نیست. وقتی تو عصبانی می شوی و با حرف‏ هایت دیگران را می ‏رنجانی، آن حرف ها هم چنین آثاری بر انسان‏ ها می ‏گذارند. تو می ‏توانی چاقویی در دل انسانی فرو کنی و آن را بیرون آوری، اما هزاران بار عذرخواهی هم نمی تواند زخم ایجاد شده را خوب کند. 👇 http://eitaa.com/joinchat/204472353Cbb461f6e3a
🔻بازدید اعضای ستاد مدیریت بحران شاهرود به همراه دستگاههای ، و جهت رفع نقاط حادثه خیز و بالا بردن ضریب ایمنی و سطح شهر ورود به 👇 http://eitaa.com/joinchat/204472353Cbb461f6e3a
💫 ⭕️✍ 👌🧚‍♀ ✨پند خداوند خداوند به یکی از پیامبران بنی اسرائیل وحی فرستاد، به اولین چیزی که رسید، آن را ببلعد، دومی را پنهان کند و سوّمی را بپذیرد و چهارمی را ناامید نکند و از پنجمی فرار کند. پیامبر به راه خود ادامه داد، در ابتدای راه به اولین چیزی که رسید، کوهی عظیم بود، گفت؛ خداوند هیچگاه بنده را به کاری که توانش را ندارد، امر نمی کند. آنگاه به قصد بلعیدن کوه جلو رفت، هرچ جلوتر می رفت، کوه کوچکتر می شد، تا جایی که وقتی به کوه رسید، به شکل یک لقمه کوچک شد و آن را بلعید. به دومین چیزی که رسید تشتی بود، و آن را زیر خاک پنهان کرد. اما تشت از خاک بیرون آمد. سومین چیزی را که دید، پرنده ای بود که پرنده ای شکاری در تعقیبش بود، پرنده کوچک را به نزد خود طلبید، و آن را در آستین خود پنهان کرد، آنگاه پرنده شکاری رو به پیامبر گفت؛ ساعت ها بود او را تعقیب می کردم. صید را از من گرفتی. پیامبر به یاد فرمان چهارم خداوند افتاد، تکه ای از ران پرنده را کند و به او داد. پیامبر چندی بعد به مرداری بدبو روبرو شد. سریع از آنجا دور شد. خداوند به او وحی فرستاد که آن کوه نشانه غضب است، زیرا که انسان هنگام خشم خود را نمی بیند و اما هنگامی که آرام گرفت، قدر خویش را می شناسد و اگر صبر پیشه کند در هنگام خشم می بیند که خشم و غضب با تمام بزرگی اش به اندازه یک لقمه کوچک و لذیذ است. اما آن تشتی را که زیر خاک پنهان کردی، عمل صالح است که هرچه بخواهی آن را پنهان کنی، خداوند آن را نمایان می سازد. پرنده نشانه مردی است که برای اندرز تو می آید که باید از او استقبال کنی و آن پرنده شکاری حاجتمندی است که رو به سوی تو می آید و نباید ناامید بازگردد و اما آن مردار گندیده غیبت است که می باید همیشه از آن گریزان باشی. اگر چنانچه بخواهی مرا در بهشت ملاقات کنی باید در دنیا غریبانه و با غم و اندوه زندگی کنی، مثل پرنده ای تنها که در دل شب از بقیه جداست و با خدای خویش مأنوس گشته است. ورودبه👇 http://eitaa.com/joinchat/204472353Cbb461f6e3a
❇️با حضور معاون استاندار و فرماندار ویژه شاهرود انجام شد؛ 🛣پایان عملیات راهسازی و آسفالت محور روستایی قهج به زرگر توسط اداره راه شاهرود به ارزش ۵۰۰ میلیون تومان 💐مدیران و پرسنل اداره راه شاهرود در پیامی از حمایت های تقدیر و تشکر کردند. ورودبه 👇 http://eitaa.com/joinchat/204472353Cbb461f6e3a
‍ 🔅راه اندازی آی سی یو جدید در طبقه دوم اورژانس بیمارستان امام حسین (ع) شاهرود 🔅پنج شنبه دوم مردادماه۹۹ 🔅آقای دکتر چمن رئیس دانشگاه علوم پزشکی شاهرود امروز در آیین افتتاح این بخش مراقبت ویژه تنفسی اظهار داشتند که شرایط کشور و منطقه با روند صعودی همه گیری کرونا بسیار نگران کننده هست و فقط طی دو روز اخیر ۴۴ مورد جدید شناسایی کرده ایم که در مجموع شمار مبتلایان تاکنون به ۱۱۱۸ نفر رسیده است و با توجه افزایش چشمگیر مبتلایان و نیاز شدید به افزایش تخت های آی سی یو با تلاش و زحمت فراوان همکاران و مشارکت ارزنده خیرین بزرگوار موفق به راه اندازی این بخش با ۱۲ تخت با تجهیزات کامل استاندارد شدیم که بیش از ۸ میلیارد تومان هزینه شده و یک میلیارد از این هزینه را خیرین عزیز تامین نموده اند. 🔅ایشان خاضعانه از مردم خواستند که در رعایت اصول پیشگیری از ابتلای به کرونا بیش از پیش همکاری کنند تا کمتر شاهد این شرایط اسفناک باشیم که به دنبال برگزاری دو مراسم عروسی در دو منطقه بیش از ۳۰ نفر مبتلا شناسایی شوند. 🔅وی در پایان مجددا بر استفاده از ماسک، رعایت فاصله فیزیکی و لغو مجالس تاکید نمودند. ورودبه 👇 http://eitaa.com/joinchat/204472353Cbb461f6e3a
🌷🥀🌹 🌸🌺 🍁 دو درويش در راهی با هم می‌رفتند. يكی بی‌پول بود و ديگری پنج دينار داشت. درویش بی‌پول، بی‌باک می‌رفت و به هر جايی که می‌رسيدند، چه ايمن بود و چه ناامن، به آسودگی می‌خوابيد و به چيزی نمی‌انديشيد. اما ديگری مدام در بيم و هراس بود كه مبادا پنج دينار را از كف بدهد. بر چاهی رسيدند كه جای دزدان و راهزنان بود. اولی بی‌پروا دست و روی خود را شست و زير سايه‌ی درختی آرميد. در همين حين متوجه شد که دوستش با خود چه كنم چه كنم می‌كند! برخاست و از او پرسيد: اين چندين چه كنم برای چيست؟ گفت: ای جوانمرد! با من پنج دينار است و اينجا ناامن است و من جرات خفتن ندارم. مرد گفت: اين پنج دينار را به من دِه تا چاره‌ی تو كنم. پس پنج دينار را از وی گرفت و در چاه انداخت و گفت: رَستی از چه كنم چه كنم! ايمن بنشين، ايمن بخسب، و ايمن برو، که آدم فقير، دژی‌ست كه نمی‌توان فتحش كرد.... 🟤قابوسنامه🟤 ورودبه 👇 http://eitaa.com/joinchat/204472353Cbb461f6e3a
‍ ‍ 📣 معاون استاندار و شهرستان شاهرود در پیامی بمناسبت سالروز عملیات غرور آفرین و یاد شهدای قهرمان و پهلوان این شهرستان را گرامی داشتند : متن پیام به شرح ذیل میباشد:  بسم الله الرحمن الرحیم 📣پنجم مرداد ماه یادآور دلیر مردانی است که با خلق حماسه ای ماندگار در ، به وعده گاه الهی برای نابودی و اضمحلال نفاق و منافقین همت گماردند و آخرین تلاش مذبوحانه آنان را با پاسخی دندان شکن؛ به شکستی ابدی تبدیل کردند. ❇️عملیاتی که عزت و اقتدار رزمندگان اسلام را به نمایش گذاشت، عملیات مرصاد در پنجم مرداد سال ۱۳۶۷ با تجاوز منافقان و حمایت های رژیم بعثی به کشورمان انجام شد که رشادت و ایثار فرزندان ایران اسلامی علی الخصوص رزمندگان سرافراز و، بدخواهان این نظام الهی را متحمل خسارت و شکست های سنگینی کرد. ✳️اینجانب دربرابر رزمندگان ،جانبازان ، شهدا وخانواده های معظم شهدای این فتح عظیم به ویژه خانواده های معزز ۳۳ شهید شاهرود سر تعظیم فرود می آورم و سالروز این عملیات غرور آفرین را به امت اسلامی ایران و حماسه سازان عرصه های نبرد تبریک عرض نموده و یاد شهدای قهرمان وپهلوان واقعی این شهرستان را گرامی داشته، و به روح پاک و مطهر وملکوتی آنان درود می فرستم . نادر فخری معاون استاندار و فرماندار ویژه شهرستان شاهرود ورودبه 👇 http://eitaa.com/joinchat/204472353Cbb461f6e3a
23.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
‏تقدیم به سردارعزیزدلها شهیدسلیمانی❤️ شادی روح شهدای اسلام صلوات🌹 ورودبه 👇 http://eitaa.com/joinchat/204472353Cbb461f6e3a
💫 شب🌙 ♦️دیدگاه در مورد اشتباهات♦️ در رستوراني در استراليا، گروهي ماهيگير دور هم جمع شده و در حال خوردن قهوه و گپ زدن بودند. درست در لحظه‌اي كه يكي از ماهيگيران با دستش در حال نشان دادن اندازة ماهي بزرگي بود كه از تورشان دررفته بود، پيشخدمتي از كنار او گذشت و ضربة دست او باعث شد كه قهوه داخل ليوان به ديوار سفيد رستوران پاشيده شود و لكة سياه آن شروع به پايين آمدن از روي ديوار كند. پيشخدمت با ديدن منظره بي‌درنگ دستمالي از پيشبند خود بيرون كشيد و به تميز كردن آن پرداخت، اما لڪه سياه قهوه از روي ديوار زدوده نشد. در آن لحظه، مردي از پشت يكي از ميزهاي رستوران بلند شد و به سمت لكة سياه رفت. او يك مداد شمعي از جيب خود درآورد و در حالي كه همه به او خيره شده بودند، شروع به كشيدن طرحي روي لڪه سياه كرد. چند دقيقه‌اي نگذشته بود كه تصوير زيبايي از يك گوزن با شاخ‌هاي بلند روي آن ديوار نقش بست... مرتكب اشتباه شدن در زندگي همة ما وجود دارد، اما در زندگي هستند كساني كه اشتباه را با آغوش باز مي‌پذيرند، آن را تغيير مي‌دهند و به چيزي دلپذير تبديل مي‌كنند... ورودبه 👇 http://eitaa.com/joinchat/204472353Cbb461f6e3a
🌐آگهی به 🔹شرکت خدماتی فنی مهندسی راه ساختمان تلاشگران تاش در نظر دارد جهت نیروهای خود در راستای اجرای قرارداد با با موضوع با تعداد محدودی از افراد واجد شرایط (مرد - زن)از طریق مصاحبه و آمادگی جسمانی،بدون هر گونه تعهد استخدام اقدام نماید. 🔸جهت کسب اطلاعات بیشتر می توانید به آدرس اینترنتیwww.TTash.ir مراجعه نمایید ورود به 👇 http://eitaa.com/joinchat/204472353Cbb461f6e3a
📣صدای مخاطبین باسلام وخداقوت حقوق پرسنل بیمارستان خاتم هنوز پرداخت نشده بخدامردیم ازبی پولی اونم تواین شرایط که قسطهاووامهامون سراومده ⚡️فقط جهت اطلاع مسئولین محترم شاهرود ورودبه 👇 http://eitaa.com/joinchat/204472353Cbb461f6e3a
🔺کشف کارگاه تولید مشروبات الکی در 👤سرهنگ محمد خوشقدم فرمانده سپاه ناحیه شاهرود از کشف کارگاه مشروبات الکی در شهرستان شاهرود خبر داد. ◾️در این راستا تجهیزات تولید مشروبات و همچنین مقداری مشروب کشف و ضبط شد و افراد تولید کننده دستگیر و تحویل مراجع قضایی شدند. ورودبه 👇 http://eitaa.com/joinchat/204472353Cbb461f6e3a
‍ 📔 ✍جوان فقیر کارگر و گوهرشاد خاتون گوهر شاد یکی از زنان باحجاب بوده همیشه نقاب به صورت داشته و خیلی هم مذهبی بود. او می خواست در کنار حرم امام رضا (ع) مسجدى بنا کند . به همه کارگران و معماران اعلام کرد دستمزد شما را دو برابر مى دهم ولى شرطش این است که فقط با وضو کار کنید و در حال کار با یکدیگر مجادله و بد زبانى نکنید و با احترام رفتار کنید. و اخلاق اسلامى و یاد خدا را رعایت کنید . او به کسانى که به وسیله حیوانات مصالح و بار به محل مسجد می‌آورند علاوه بر دستور قبلى گفت سر راه حیوانات آب و علوفه قرار دهید و این زبان بسته ها را نزنید و بگذارید هرجا که تشنه و گرسنه بودند آب و علف بخورند . بر آنها بار سنگین نزنید و آنها را اذیت نکنید . اما من مزد شما را دو برابر مى دهم .. گوهرشاد هر روز به سرکشی کارگران به مسجد میرفت؛ روزى طبق معمول براى سرکشى کارها به محل مسجد رفت بود، در اثر باد مقنعه و حجاب او کمى کنار رفت و یک کارگر جوانى چهره او را دید . جوان بیچاره دل از کف داد و عشق گوهرشاد صبر و طاقت از او ربود تا آنجا که بیمار شد و بیمارى او را به مرگ نزدیک کرد. چند روزی بود که به سر کار نمی‌رفت و گوهر شاد حال او را جویا شد . به او خبر دادند جوان بیمار شده لذا به عیادت او رفت.. چند روز گذشت و روز به روز حال جوان بدتر میشد. مادرش که احتمال از دست رفتن فرزند را جدى دید تصمیم گرفت جریان را به گوش ملکه گوهرشاد برساند .وگفت اگر جان خودم را هم از دست بدهم مهم نیست. او موضوع را به گوهرشاد گفت و منتظر عکس العمل گوهرشاد بود. ملکه بعد از شنیدن این حرف با خوشرویى گفت: این که مهم نیست چرا زودتر به من نگفتید تا از ناراحتى یک بنده خدا جلوگیرى کنیم؟ و به مادرش گفت برو به پسرت بگو من براى ازدواج با تو آماده هستم ولى قبل از آن باید دو کار صورت بگیرد . یکى اینکه مهر من چهل روز اعتکاف توست در این مسجد تازه ساز . اگر قبول دارى به مسجد برو و تا چهل روز فقط نماز و عبادت خدا را به جاى آور. و شرط دیگر این است که بعد از آماده شدن تو . من باید از شوهرم طلاق بگیرم . حال اگر تو شرط را مى پذیرى کار خود را شروع کن. جوان عاشق وقتى پیغام گوهر شاد را شنید از این مژده درمان شد و گفت چهل روز که چیزى نیست اگر چهل سال هم بگویى حاضرم . جوان رفت و مشغول نماز در مسجد شد به امید اینکه پاداش نماز هایش ازدواج و وصال همسری زیبا بنام گوهرشاد باشد . روز چهلم گوهر شاد قاصدى فرستاد تا از حال جوان خبر بگیرد تا اگر آماده است او هم آماده طلاق باشد . قاصد به جوان گفت فردا چهل روز تو تمام مى شود و ملکه منتظر است تا اگر تو آماده هستى او هم شرط خود را انجام دهد . جوان عاشق که ابتدا با عشق گوهرشاد به نماز پرداخته و حالا پس از چهل روز حلاوت نماز کام او را شیرین کرده بود جواب داد : به گوهر شاد خانم بگوید اولا از شما ممنونم و دوم اینکه من دیگر نیازى به ازدواج با شما ندارم. قاصد گفت منظورت چیست؟ مگر تو عاشق گوهرشاد نبودى ؟؟ جوان گفت آنوقت که عشق گوهرشاد من را بیمار و بى تاب کرد هنوز با معشوق حقیقى آشنا نشده بودم ، ولى اکنون دلم به عشق خدا مى طپد و جز او معشوقى نمى خواهم . من با خدا مانوس شدم و فقط با او آرام میگیرم. اما از گوهر شاد هم ممنون هستم که مرا با خداوند آشنا کرد و او باعت شد تا معشوق حقیقى را پیدا کنم . . و آن جوان شد اولین پیش نماز مسجد گوهر شاد و کم کم مطالعات و درسش را ادامه داد و شد یک فقیه کامل. ورودبه 👇 ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎http://eitaa.com/joinchat/204472353Cbb461f6e3a
‍ 📣به گزارش روابط عمومی فرمانداری شاهرود، فرماندار ویژه و رئیس شهرستان شاهرود موفقیت سربازان گمنام (عج) در دستگیری جمشید شارمهدسرکرده گروهک تروریستی تندر که ازآمریکا عملیات مسلحانه وخرابکارانه در ایران راهدایت میکرد، را در پیامی تبریک گفت. ✳️متن پیام بدین شرح است: ضربه کاری و عملیات حرفه‌ای و هوشمندانه سربازان گمنام امام زمان (عج) در پی دستگیری جمشید شارمهدسرکرده گروهک تروریستی تندر ، نشان از اقتدار و عظمت این نهاد انقلابی دارد و بار دیگر دشمنان امت اسلامی مقهور صلابت سربازان گمنام امام زمان (عج) شدند؛ این حرکت مقتدرانه مشت محکمی بر دهان آمریکای جنایتکار است. اقدام پرصلابت و با اقتدار فرزندان ملت ایران در قابل تقدیر وسپاس است. 📜اینجانب به خاطر موفقیت اطلاعاتی و عملیات هوشمندانه که همواره در تمامی عرصه‌ها خوش درخشیده و در راستای و از آرمان‌های بنیانگذار کبیر انقلاب اسلامی و حفظ تمامیت ارضی ایران اسلامی از هیچ کوششی وایثارگری فروگذار نکرده است ، مراتب تقدیر، تشکر و قدردانی صمیمانه خود را اعلام می‌دارم. ✅خداوند قادر، متعال و توانا شاکریم که این اقدام عظیم، لرزه بر اندام دشمنان قسم خورده نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران و مزدوران آنها انداخت و به عنوان برگ زرین دیگری در کارنامه درخشان سربازان گمنام آقا (عج) به ثبت رسید و یقین داریم که ملت شریف و عاشورایی ایران اسلامی، ملت قهرمان و شهیدپرور شاهد استمرار این قبیل موفقیت‌ها و پیروزی‌ها از سوی وزارت محترم اطلاعات بوده ومایه شعف، غرور و سربلندی ایران اسلامی ، خواهند بود. I "وَمَنْ يَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ" نادرفخری فرماندار ویژه و رئیس شورای تامین شهرستان شاهرود ورودبه 👇 http://eitaa.com/joinchat/204472353Cbb461f6e3a
📢پایگاه بسیج حزب الله شاهرود برگزار می‌کند: 🎉کاروان شادی (غدیریان منتظر)🎉 💐روز عید بزرگ غدیر💐 🚘 حرکت با خودروهای شخصی از شهرک امینیان به سمت میدان آزادی 🕔ساعت ۱۸ ♦️ جهت تزیین خودروها راس ساعت ۱۷ مقابل پایگاه بسیج حضور داشته باشید. ورودبه 👇 http://eitaa.com/joinchat/204472353Cbb461f6e3a
📕 💐جوانی تعریف می کرد: با پدرم بحث کردم و صداها بالا رفت. از هم جدا شدیم. شب به تخت خوابم رفتم. ولی اندوه، تمام وجودم را فرا گرفته بود... مثل همیشه سرم را روی بالش گذاشتم، چون هر وقت غم ها زیاد می شوند با خواب از آنها می گریزم... روز بعد از دانشگاه بیرون آمدم و موبایلم را از جیبم درآوردم... پیامی برای پدرم نوشتم تا به این وسیله از او دلجویی کنم. در آن نوشتم: شنیدم که کف پای انسان از پشت آن نرمتر و لطیف تر است. آیا پای شما به من اجازه می دهد که با لبم از درستی این ادعا مطمئن شوم؟ به خانه رسیدم و در را باز کردم. دیدم پدرم در سالن منتظر من هست و چشمانش اشکبار هست... پدرم گفت: اجازه نمی دهم که پایم را ببوسی ولی این ادعا درست است و من شخصا بارها آن را انجام داده‌ام. وقتی کوچک بودی کف و پشت پای تو را می بوسیدم. اشک از چشمانم سرازیر شد... یک روز پدرتان از این دنیا می رود، قبل از این که او را از دست دهید به او نزدیک شوید، اگر هم از دنیا رفته است یادش را گرامی دارید و بر او رحمت و درود بفرستید. ورودبه 👇 http://eitaa.com/joinchat/204472353Cbb461f6e3a
🥀🥀🥀 ﺯﻧﯽ ﻋﺎﺩﺕ ﺩﺍﺷﺖ ﻫﺮ ﺷﺐ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺧﻮﺍﺏ، ﺑﺎﺑﺖ ﭼﯿﺰﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺩﺍﺭﺩ ﺧﻮﺷﺤﺎﻟﯿﻬﺎﯾﺶ ﺭﺍ ﺑﻨﻮﯾﺴﺪ. ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺷﺒﻬﺎ ﺍﯾﻨﮕﻮﻧﻪ ﻧﻮﺷﺖ : ﺧﻭﺷﺤﺎﻟﻢ ﻛﻪ ﺗﻤﺎﻡ ﺷﺐ ﺻﺪﺍﯼ ﺧﺮﺧﺮ ﺷﻮﻫﺮﻡ ﺭﺍ ﻣﯽﺷﻨﻮﻡ، ﺍﯾﻦ ﯾﻌﻨﯽ ﺍﻭ ﺯﻧﺪﻩ ﺍﺳﺖ ! ﺧﻭﺷﺤﺎﻟﻢ ﻛﻪ ﺩﺧﺘﺮﻢ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺍﺯ ﺷﺴﺘﻦ ﻇﺮﻓﻬﺎ ﺷﺎﻛﯽ ﺍﺳﺖ، ﺍﯾﻦ ﯾﻌﻨﯽ ﺍﻭ ﺩﺭ ﺧﺎﻧﻪ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺩﺭ ﺧﯿﺎﺑﺎﻧﻬﺎ ﭘﺮﺳﻪ ﻧﻤﯿﺯﻧﺪ ! ﺧﻭﺷﺤﺎﻟﻢ ﻛﻪ ﻣﺎﻟﯿﺎﺕ ﻣﯽﭘﺮﺩﺍﺯﻡ، ﺍﯾﻦ ﯾﻌﻨﯽ ﺷﻐﻞ ﻭ ﺩﺭ ﺁﻣﺪﯼ ﺩﺍﺭﻡ ﻭ ﺑﯿﻜﺎﺭ ﻧﯿﺴﺘﻢ ! ﺧﻭﺷﺤﺎﻟﻢ ﮐﻪ ﻟﺒﺎﺳﻬﺎﯾﻢ ﻛﻤﯽ ﺑﺮﺍﯾﻢ ﺗﻨﮓ ﺷﺪﻩ ﺍﻧﺪ، ﺍﯾﻦ ﯾﻌﻨﯽ ﻏﺬﺍﯼ ﻛﺎﻓﯽ ﺑﺮﺍﯼﺧﻮﺭﺩﻥ ﺩﺍﺭﻡ ! ﺧﻭﺷﺤﺎﻟﻢ ﻛﻪ ﺩﺭ ﭘﺎﯾﺎﻥ ﺭﻭﺯ ﺍﺯ ﺧﺴﺘﮕﯽ ﺍﺯ ﭘﺎ ﻣﯽﺍﻓﺘﻢ، ﺍﯾﻦ ﯾﻌﻨﯽ ﺗﻮﺍﻥ ﺳﺨﺖ ﻛﺎﺭ ﻛﺮﺩﻥ ﺭﺍ ﺩﺍﺭﻡ ! ﺧﻮﺷﺤﺎﻟﻢ ﻛﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﺯﻣﯿﻦ ﺭﺍ ﺑﺸﻮﯾﻢ ﻭ ﭘﻨﺠﺮﻩﻫﺎ ﺭﺍ ﺗﻤﯿﺰ ﻛﻨﻢ، ﺍﯾﻦ ﯾﻌﻨﯽ ﻣﻦﺧﺎﻧﻪ ﺍﯼ ﺩﺍﺭﻡ ! ﺧﻭﺷﺤﺎﻟﻢ ﻛﻪ ﮔﺎﻫﯽ ﺍﻭﻗﺎﺕ ﺑﯿﻤﺎﺭ ﻣﯿﺸﻮﻡ، ﺍﯾﻦ ﯾﻌﻨﯽ ﺑﻪ ﯾﺎﺩ ﺁﻭﺭﻡ ﻛﻪ ﺍﮐﺜﺮ ﺍﻭﻗﺎﺕ ﺳﺎﻟﻢ ﻫﺴﺘﻡ ! ﺧﻭﺷﺤﺎﻟﻢ ﮐﻪ ﺧﺮﯾﺪ ﻫﺪﺍﯾﺎﯼ ﺳﺎﻝ، ﺟﯿﺒﻢ ﺭﺍ ﺧﺎﻟﯽ ﻣﯿﮑﻨﺪ، ﺍﯾﻦ ﯾﻌﻨﯽ ﻋﺰﯾﺰﺍﻧﯽ ﺩﺍﺭﻡ ﻛﻪ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﻢ ﺑﺮﺍﯾﺸﺎﻥ ﻫﺪﯾﻪ ﺑﺨﺮﻡ ! ﺧﻭﺷﺤﺎﻟﻢ ﮐﻪ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﺻﺒﺢ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺎ ﺯﻧﮓ ﺳﺎﻋﺖ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﺷﻮﻡ، ﺍﯾﻦ ﯾﻌﻨﯽ ﻣﻦ ﻫﻨﻮﺯ ﺯﻧﺪﻩ ﺍﻡ ﺍﯾﻨﺠﺎﺳﺖ ﮐﻪ ﺳﻬﺮﺍﺏ ﻣﯿﮕﻪ ﭼﺸﻤﻬﺎ ﺭﺍ ﺑﺎﯾﺪ ﺷﺴﺖ ﺟﻮﺭ ﺩﯾﮕﺮ ﺑﺎﯾﺪ ﺩﯾﺪ ... 🌹 شب بخیر 💫💫💫 ورودبه 👇 http://eitaa.com/joinchat/204472353Cbb461f6e3a
💫 ⭕️✍ 👌🧚‍♀ «ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺎ ﺁﺏ ﻧﺪﺍﺭﺩ، ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻮ ﮐﻪ ﻧﺎﻥ ﺩﺍﺭﺩ» ﻣﯽﮔﻮﯾﻨﺪﮐﻪ ﻣﯿﺮﺯﺍﺁﻗﺎﺳﯽ، ﺻﺪﺭﺍﻋﻈﻢ ﻣﺤﻤﺪﺷﺎﻩ ﻗﺎﺟﺎﺭ، ﺑﻪ ﺗﻘﻮﯾﺖ ﺩﻭ ﭼﯿﺰ ﺩﺭ ﺍﻣﻮﺭ ﮐﺸﻮﺭ ﺍﻫﻤﯿﺖ ﻭﯾﮋﻩﺍﯼ ﻣﯽﺩﺍﺩﻩ ﺍﺳﺖ. ﯾﮑﯽ ﺗﻬﯿﻪ ﺗﻮﭖ ﻭ ﺍﺑﺰﺍﺭﺁﻻﺕﺟﻨﮕﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﻘﺎﺑﻠﻪ ﺑﺎ ﺩﺷﻤﻨﺎﻥ ﻭ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺣﻔﺮ ﻗﻨﺎﺕ ﻭ ﺗﻮﺳﻌﻪ ﺯﺭﺍﻋﺖ ﻭ ﮐﺸﺎﻭﺭﺯﯼ. ﺩﺭ ﻫﺮﺍﺣﻮﺍﻝ ﺩﺭ ﺯﻣﺎﻥ ﻓﺮﺍﻏﺖﺍﺯ ﺍﻣﻮﺭ ﮐﺸﻮﺭ، ﻣﻘﻨﯿﺎﻥ ﺭﺍ ﺻﺪﺍﻣﯽﺯﺩﻩ ﻭ ﺑﻪ ﺁﻥﻫﺎ ﻣﯽﺳﭙﺮﺩﻩ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺣﻔﺮ ﻗﻨﺎﺕ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﺷﻮﻧﺪ. ﺭﻭﺯﯼﻣﯿﺮﺯﺍﺁﻗﺎﺳﯽﺑﺮﺍﯼﺳﺮﮐﺸﯽﺑﻪﮐﺎﺭ ﻣﻘﻨﯿﺎﻥ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﺗﺎ ﺍﺯ ﻋﻤﻖ ﭼﺎﻩﻫﺎﯼ ﺣﻔﺮ ﺷﺪﻩ ﻭ ﻣﯿﺰﺍﻥ ﺁﺏ ﺁﻥﻫﺎ ﺍﻃﻼﻉ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﻨﺪ. ﺳﺮ ﻣﻘﻨﯽ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻗﻨﺎﺕﻫﺎ ﮔﻔﺖ ﺗﺎﮐﻨﻮﻥ ﺑﻪ ﺁﺑﯽ ﻧﺮﺳﯿﺪﻩﺍﻧﺪ ﻭ ﺍﺯ ﺁﻥﺟﺎﮐﻪ ﺑﻪﮐﺎﺭﺧﻮﺩ ﺍﻃﻤﯿﻨﺎﻥﺩﺍﺷﺖ، ﺍﺫﻋﺎﻥ ﮐﺮﺩ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﭼﺎﻩ ﻫﯿﭻ ﺭﮔﻪ ﺁﺑﯽ ﯾﺎﻓﺖ ﻧﻤﯽﺷﻮﺩ. ﻣﯿﺮﺯﺍ ﺁﻗﺎﺳﯽ ﺍﻣﺎ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﮐﺎﺭ ﺗﺸﻮﯾﻖ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ ﮐﻪ ﻧﺒﺎﯾﺪ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺯﻭﺩﯼﻫﺎ ﻧﺎﺍﻣﯿﺪ ﺷﻮﺩ. ﺭﻭﺯﻫﺎ ﮔﺬﺷﺖ ﻭ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﻣﯿﺮﺯﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﻃﻼﻉ ﺍﺯ ﺭﻭﻧﺪ ﭘﯿﺸﺮﻭﯼ ﮐﺎﺭ ﺣﻔﺮ ﻗﻨﺎﺕﻫﺎ ﺭﻓﺖ. ﺳﺮﻣﻘﻨﯽ ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺭ ﻫﻢ ﺑﻪ ﻣﯿﺮﺯﺍ ﮔﻔﺖ: ﺣﺎﺝ ﻣﯿﺮﺯﺍﺁﻗﺎﺳﯽ! ﻣﻦ ﺍﺯ ﮐﺎﺭﺧﻮﺩﻡ ﺍﻃﻤﯿﻨﺎﻥ ﺩﺍﺭﻡ ﻭ ﻗﺒﻼ ﻫﻢ ﮔﻔﺘﻪ ﺑﻮﺩﻡ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﭼﺎﻩ ﺁﺏ ﻧﺪﺍﺭﺩ ﻭ ﻣﺎ ﺩﺍﺭﯾﻢ ﻭﻗﺖ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺗﻠﻒ ﻣﯽﮐﻨﯿﻢ. ﺑﻬﺘﺮ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺳﺮﺍﻍ ﺯﻣﯿﻦ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺑﺮﻭﯾﻢ ﻭ ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﯽﺟﻬﺖ ﻣﻌﻄﻞ ﻧﮑﻨﯿﻢ. ﻣﯿﺮﺯﺍ ﺁﻗﺎﺳﯽ ﻧﻬﺎﯾﺘﺎ ﺩﺭ ﭘﺎﺳﺦ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺣﺮﻑ ﻭ ﺍﻟﺒﺘﻪ ﺍﺻﺮﺍﺭ ﻣﻘﻨﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﺧﺎﺗﻤﻪ ﮐﺎﺭ ﺍﺯ ﮐﻮﺭﻩ ﺩﺭ ﺭﻓﺖ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﺑﻪ ﺗﻮ ﭼﻪﺭﺑﻄﯽ ﺩﺍﺭﺩ ﮐﻪ ﺯﻣﯿﻦ ﺁﺏ ﺩﺍﺭﺩ ﯾﺎ ﻧﻪ؟! ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺎ ﺁﺏ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪﺑﺎﺷﺪ، ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻮ ﮐﻪ ﻧﺎﻥ ﺩﺍﺭﺩ.ﮐﺎﺭﺕﺭﺍ ﺍﻧﺠﺎﻡﺑﺪﻩﻭﺣﻖﺍﻟﺰﺣﻤﻪﺍﺕ ﺭﺍ ﺑﮕﯿﺮ. ﻣﻤﮑﻦ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﻦ ﺳﻮﺩﯼ ﺭﺍ ﺩﺭﭘﯽ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻪ ﻭ ﺣﺘﯽ ﻣﻦ ﺿﺮﺭ ﻫﻢ ﺑﺒﯿﻨﻢ ﺍﻣﺎﺑﺮﺍﯼ ﺗﻮ ﺣﺘﻤﺎﺳﻮﺩ ﺩﺍﺭﺩ. ورودبه 👇 http://eitaa.com/joinchat/204472353Cbb461f6e3a
🌸🍃🌸🍃 سلیمان نبى(ع) را فرزندى بود نیك‏ سیرت و با جمال. در كودكى درگذشت و پدر را در ماتم خود گذاشت. سلیمان، سخت رنجور شد و مدّتى در غم او مى ‏سوخت. روزى دو مرد نزد او آمدند و گفتند: اى پیامبر خدا! میان ما نزاعى افتاده است. خواهیم كه حُكم كنى و ظالم را كیفر دهى و مظلوم را غرامت بستانى. سلیمان گفت: نزاع خود بگویید. یكى گفت: من در زمین، تخم افكندم تا برویَد و برگ و بار دهد. این مرد بیامد و پاى بر آن گذاشت و تخم را تباه كرد. آن دیگر گفت: وى، بذر در شاه‏راه افكنده بود و چون از چپ و راست، راه نبود، من پا بر آن نهادم و گذشتم. سلیمان گفت: تو این قدر نمى‏ دانى كه تخم در شاهراه نمى ‏افكنند كه از روندگان، خالى نیست. همان دم، مرد به سلیمان گفت: تو نیز این‏قدر نمى‏ دانى كه آدمى به شاهراهِ مرگ است و چندان نگذرد كه مرگ بر او پاى خواهد نهاد، كه به مرگ پسر، جامه ماتم پوشیده‏‌اى؟ سلیمان دانست كه آن دو مرد، فرشتگان خدایند كه به تعلیم و تربیت او آمده اند. پس توبه كرد و استغفار گفت. ورودبه 👇 http://eitaa.com/joinchat/204472353Cbb461f6e3a
مردی داخل بقالی محله شد ، و از بقال پرسید که قیمت موزها چقدر است ؟ بقال گفت : دوازده دینار و سیب ده دینار … در این لحظه زنی وارد مغازه شد که بقال او را می شناخت ، و او نیز در همان منطقه سکونت داشت .  زن نیز قیمت موز و سیبها را پرسید و مرد جواب داد :  موز کیلویی سه دینار و سیب پنج دینار .. زن گفت : الحمدلله و میوه ها را خواست .. مرد که هنوز آنجا بود از کار بقال تعجب کرد و خشمگینانه نگاهی به بقال انداخت و خواست با او درگیر شود که جریان چیست … که مرد بقال چشمکی به او زد تا دست نگه دارد و صبر کند تا زن از آنجا برود .. بقال میوه ها را به زن داد و زن باخوشحالی گفت الحمدلله بچه هایم میوه خواهند خورد و از آنجا رفت ، هر دو مرد شنیدند که چگونه آن زن خدا را شکر می کرد مرد بقال رو به مرد مشتری کرد و گفت : به خدا قسم من تو را گول نمی زنم بلکه این زن چهار تا یتیم دارد ، و از هیچ کس کمکی دریافت نمی کند ، و هرگاه می گویم میوه یا هر چه می خواهد مجانی ببرد ناراحت می شود ، اما من دوست دارم به او کمکی کرده باشم و اجری ببرم برای همین قیمت میوه ها را ارزان می گویم .. من با خداوند معامله می کنم و باید رضایت او را جلب کنم . این زن هر هفته یک بار به اینجا می آید به الله قسم و باز به الله قسم هربار که این زن ازمن خرید می کند من آن روز چندین برابر روزهای دیگر سود می برم در حالیکه نمی دانم چگونه چنین می شود و این پولها چگونه به من می رسد … وقتی بقال چنین گفت ، اشک از چشمان مرد مشتری سرازیر شد و پیشانی بقال را به خاطر کار زیبایش بوسید … هرگونه که قرض دهی همانگونه پس می گیری  نه اینکه فقط برای پس گرفتن آن بلکه بخاطر رضای الله چرا که روزی خواهد آمد که همه فقیر و درمانده در برابر الله می ایستند و صدقه دهنده پاداش خود را خواهد گرفت .. !لذت برآورده نمودن حاجات دیگران را کسی نمی داند مگر آنکه آن را برطرف نموده باشد ! ورودبه 👇 http://eitaa.com/joinchat/2832334877C5492b1af0c
⚫️🏴⚫️🏴 روزی خانمی مسیحی دختر فلجی را از لبنان به سوریه آورده بود زیرا پزشکان لبنان از معالجه دختر فلجش نا امید شده و به اصطلاح او را جواب کرده بودند. زن با دختر فلج خود نزدیک حرم مطهر حضرت رقیه (ع) منزل می گیرد تا در آنجا برای معالجه فرزندش به پزشک دمشقی مراجعه نماید تا این که روز عاشورا فرامیرسد و او می بیند که مردم دسته دسته به طرف محلی که حرم مطهر حضرت رقیه (ع) در آنجاست می روند، از مردم شام می پرسد: اینجا چه خبر است؟ می گویند: اینجا حرم دختر امام حسین (ع) است او نیز دختر فلج خود را در منزل تنها گذاشته و درب خانه را می بندد و به حرم حضرت می رود و به حضرتش متوسل می شود و گریه می کند تا به حدی که غش نموده و بی هوش برزمین می افتد در آن حال کسی به او می گوید: بلند شو و به منزل برو چون دخترت تنها است و خداوند او را شفاده داده است. زن برخاسته و به طرف منزل حرکت می کند وقتی که به خانه می رسد درب منزل را می زند ناگهان با کمال تعجب می بیند که دخترش درب را باز می کند! مادر جویای وضع دخترش می شود و احوال او را می پرسد دختر در جواب مادر می گوید: وقتی شما رفتید دختری به نام رقیه وارد اتاق شده و به من گفت: بلند شو تا با هم بازی کنیم من گفتم: نمی توانم چون فلج شده ام آن دختر گفت: بگو بسم الله الرحمن الرحیم تا بلند شوی و سپس دستم را گرفت و من بلند شدم و دیدم که تمام بدنم سالم است. او داشت با من صحبت می کرد که شما درب را زدید. آن دختر ( حضرت رقیه) ع به من گفت: مادرت آمد. سرانجام مادر مسیحی با دیدن این کرامت از دختر امام حسین (ع) مسلمان شد. : داستان هایی به نقل از: سحاب رحمت 777. ورودبه 👇 http://eitaa.com/joinchat/204472353Cbb461f6e3a
‍ (اجرای طرح شمیم حسینی ) امروز مرحله اول . اجرای نیات واقفین با موضوع تعزیه داری حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام در بخش بسطام تعداد ۴۰۰ سبد معیشتی هر بسته به مبلغ ۳۰۰ هزار تومان به تفکیک موقوفه و روستا تهیه شد و درقالب مراسمی با سخنرانی حجت الاسلام رضوی نسب امام جمعه شهر بسطام مداحی برادر عزیز اویس قرنی و اجرای گروه سرود زیبای عمار های انقلاب و با حضور مردم در صحن امامزاده محمد بسطام برگزار وبعد از اتمام مراسم به نمایندگان روستاها و مساجد توزیع گردید . روابط عمومی اوقاف و امور خیریه بسطام ورودبه 👇 http://eitaa.com/joinchat/204472353Cbb461f6e3a
✍ بهلول و تخم‌مرغ دزد آورده اند که آشپز دربار حاکم را به جرم دزدیدن چند عدد تخم‌مرغ، در میدان شهر فلک همی نموده بودند و در محضر حاکم آنچنان بر کف پای او ترکه فرود می آوردند که از فغانش دل هر رهگذری به شفقت می فشرد. بهلول چون چنین بدید فریاد زد: ای حاکم، این بخت برگشته‌ را به تعداد تخم‌مرغی که دزدیده مُتنبه کنید و نه بیشتر که نه خدای را خوش آید و نه خلقِ او را. حاکم پاسخ بداد؛ بهلول! مگر نشنیده‌ای که تخم‌مرغ دزد، روزی شتر دزد میشود؟! بیشتر میزنیم که کارش بدانجا نرسد. بهلول نیشخندی بزد و گفت؛ این تخم‌مرغ دزد بیچاره را توان و امکان دزدی شتر نیست، مگر اینکه در بساط شما پُست بالاتری بگیرد!... ورودبه 👇 http://eitaa.com/joinchat/204472353Cbb461f6e3a
عزیز با توجه به قطعی متناوب تلگرام ،اخبارشاهرودواستان رااز دنبال کنید به دوستان وآشنایان خوداطلاع دهید. لینک ورودبه شاهروددرایتا👇 http://eitaa.com/joinchat/204472353Cbb461f6e3a