در دل نیمه شب
با خود گفتم امشب چه متنی باید بنویسم. حرفها بسیار است ولی دلم تنگ تر از ان است که بتوانم چیزی بنویسم، یا بهتر است بگویم جرئتش را ندارم بنویسم و حرفی بزنم شاید ناگهان بغضش بترکد و دیگر نشود جمعش کرد.
به هرحال میدانم که امیدی هست و تا امیدی هست حرکتی هم هست، زندگی هم هست.
لا ارجو الا فضل و لا امسک الا به حبلک ...
آخر شب که قلبم سنگینتر میشود بغضم فشردهتر و چشمانم دریای اشک میشود.در آن لحظه که رو به آسمان میکنم با خالقم مناجات میکنم و سر به سجده میگذارم، به حقارت و کوچکی خودم اعتراف میکنم، میگویم "خدایا من بنده کوچک و حقیر و مسکین و فقیر تو هستم خدایا من حتی مالک سود و زیان خود نیستم نه مرگم و نه حیاتم به دست من است" الغوث الغوث یا غیاث المستغیثین.
آن لحظه ها قلبم طوری دیگری میتپد و ریتمش با آهنگ صدایم کوک میشود و میگویم لا ارجو الا فضله و لا اخشی الا عدله و لا اعتمد الا قوله و لا امسک الا به حبلکه
جز به فضل و رحمتش به چيزى اميد ندارم و غير از عدل و دادش از چيزى نمىترسم.
و جز به قول او به چيزى اعتماد ندارم و جز به رشته اش به چيزى چنگ نمىزنم.
آن موقع است که در وجودم شوری به پا میشود و ...
خلاصه همین شور و سودا و پریشانی شب هنگام آرامش و تسکین درد و رنج هاست و نیروی کار فرداست.
خدایا تو را سپاس میگویم که به من اجازه دادی تا با تو سخن بگویم و درد دل به تو گویم
الحمدالله کثیرا
الله اکبر کبیرا
الحمدالله کثیرا
سبحان الله بکرت و اصیلا
✍ستاره غلام نژاد
🌊 جریان، تربیت نویسنده جریان ساز 🌊
💠 @jaryaniha
🌱 در جریان باشید.
مادران مقاومت!
دخترانی که ترس را از پشت بستهاند...
برایم جالب بود، در کشورت هیچ نباشد، اما تو خود شوی، نورِ امیدِ سرزمینت!
اشکهایت در خفا، سلاح تو در روز باشند و تورا آرام بدارند!
بانوی فلسطینی،
تو همچون درختی با ریشه، در خاک پر بار گشتی، حیف است که از تو سخن نگویم،
تو دیدهای همه چیز را!
بیا و برایم روایت کن، آنچه بر تو گذشته است...
✍مائده اصغری
#مادرانمقاومت
#فلسطین
#رویدادرسانهای
🌊جریان؛ تربیت نویسندهٔ جریان ساز 🌊
💠 @jaryaniha
در جریان باشید! 🌱
«_ حالا چی میبینی؟
_اووم..همه چی تاریکه، شبیه شبه..ولی هی میخواد روز بشه.
مادر دست گرمش را روی چشمان دخترک گذاشت تا راحت چشمش بسته شود.
دلش نمیخواست بیشتر از این آوار خانهها را ببیند.
_خب حالا چطور؟
_الان دیگه شبه شبه.. هیچی نور نمیاد.
_ خوب شد. یکم با دقت تر ببین.
لبخندی میزند، انگار منظور مادر را میداند.
بعد از چند لحظه مکث و تمرکز کودکانهاش تصوراتش را شروع میکند:
مامان گوش کن، انگار یک آسمون شبه یک ماه و کلی ستاره.. اخجوون ستارهدنبالهدار هم میبینم!
بادی سرد و خشن با شدت داخل چادر میپیچد.
مادر او را محکم تر در آغوشش میگیرد، زیر لب الحمدالله میگوید و با دست آزاد پتوی خاکی را رویش صاف میکند.
این روزها برایش دیدن لبخند دخترش هرچند کوتاه و کمرنگ غنیمت است.
_ آفررین فرشته کوچولوی من! حالا یکی از ستاره هارو نگاه کن تا آرزو کنیم.
دخترک با ذوق آماده آرزو کردن میشود، دستانش را روی دست مادر میگذارد، طوری که گرمایش تا اعماق وجودش نفوذ کند.
مادر چیزی حس میکند، دستپاچه میگوید:
_قبل از آرزو کردن، گوش هایت را محکم با دست بگیر. فهمیدی.. خیلی محکم! خیلی.
چند لحظه بعد آرزو با صدای موشکی به نام ضدآرزو آمیخته میشود.
اما سرعت ستارهیدنبالهدار آنها بیشتر از موشک های ضدآرزوی دشمن بود؛ آرزوی دخترک و مادر زودتر از رسیدن موشک، به آسمان رسید...»
✍کوثر نصرتی
#غزه
#المقاومه
🌊جریان؛ تربیت نویسندهٔ جریان ساز 🌊
💠 @jaryaniha
در جریان باشید! 🌱
به نام آن که جان را فکرت آموخت
چراغ دل به نور جان برافروخت...🌱
#معرفی_کتاب_کودک
♡🦋 پاپی گل خجالتی 🦋♡
...پاپی یک دل سیر با کفشدوزک ها درباره ی شکل، رنگ و اندازه ی گل ها حرف می زد.
اما وقتی آدم ها دور و برش بودند، پاپی دلش می خواست سریع بین رنگ ها و اشکال و وسایل محیط اطرافش پنهان شود.
📚📚📚
🔅پاپی، دختر دوست داشتنی داستان، به شدت علاقه مند به حشراتی است که در طبیعت وجود دارند؛
او در میان گل های رنگارنگ می نشیند و با کفشدوزک ها حرف می زند، از آواز جیرجیرک ها لذت می برد و...
پاپی این حس خوب را تنها در طبیعت تجربه می کند، نه این که او از بودن کنار آدم های جورواجور لذت نبرد نه، فقط گاهی اوقات او از بودن کنار آن ها احساس خجالت می کند و خودش را با روش های مختلف از آدم ها دور می کند.
🔅کتاب " پاپی گل خجالتی " با تصویرگری های خاص و جذاب در کنار زنده کردن حس طبیعت دوستی و آشنایی با حیوانات، سعی دارد کودکانی را که کمی خجالتی هستند با این موضوع آشنا و با استفاده از این داستان جذاب به آن ها کمک کند.
✍ سمیرا خسروپور
🌊 جریان، تربیت نویسنده جریان ساز 🌊
💠 @jaryaniha
🌱 در جریان باشید.
«تابوت سیاه رنگی را داخل صحن میآورند. چند مرد جوان و یک شیخ روحانی. مقابل ضریح میگذارندش. میایستند به نماز میت. قلبم به تپش میافتد. احساس غربت به جانم چنگ میاندازد. این جسمِ بیجان هیچکس را ندارد؟ دور و برش خیلی خلوت است. غصه در دلم مینشیند. برایش فاتحه میخوانم. یک روحانی شیخ دیگر به جمع کوچکشان اضافه میشود، پیر است و پا به سن گذاشته؛ غم در چین و چروک چهرهاش نمایان است. نمیدانم به چه فکر میکند، اما من به آخرت فکر میکنم. به عاقبت، مرگ، به این که پس از مرگ چه کسی برایم خواهد ماند؟ در قلبم جوشش غریبی را احساس میکنم. شبیه منقلب شدن! هیچوقت تشییع پیکری چنین غریبانه ندیده بودم. روضهها برایم تداعی میشوند. روضههای فاطمیه... جسمِ بیجانِ درونِ تابوت، نحیف است، انگار که پیکر زنی باشد. روضههای فاطمیه برایم تداعی میشوند...»
✍سیده فاطمه میرزایی
#داستانحرم
🌊 جریان، تربیت نویسنده جریان ساز 🌊
💠 @jaryaniha
🌱 در جریان باشید.
«کامل بن ابراهیم مدنی در مورد زهد و ساده زیستی امام عسکری علیه السلام می گوید: جهت پرسیدن سؤالاتی به محضر آن حضرت شرفیاب شدیم. هنگامی که به حضورش رسیدیم، دیدم آن گرامی لباسی سفید و نرم به تن دارد. پیش خود گفتم: ولی خدا و حجت الهی خودش لباس نرم و لطیف می پوشد و ما را به مواسات و همدردی با برادران دینی فرمان می دهد و از پوشیدن چنین لباسی باز می دارد. امام در این لحظه تبسم نمود و سپس آستینش را بالا زد و من متوجه شدم که آن حضرت پوشاکی سیاه و زبر بر تن نموده است. آن گاه فرمود: «یا کامل! هذا لله و هذا لکم; این لباس زبر برای خداست و این لباس نرم که روی آن پوشیده ام برای شماست!»
(مستدرک الوسائل، ج 3، ص 243. مستدرک سفینة البحار، ج 9، ص 220)
آمده بالین پدر گوهر دردانهای
دلش پرخون در کنج غربت خانهای
بعدازین آخرین امام تنها میشود
جز بیابان مدینه نیست برایش خانهای
🌊 جریان، تربیت نویسنده جریان ساز 🌊
💠 @jaryaniha
🌱 در جریان باشید.
ای بی خبر بکوش که صاحب خبر شوی
تاراهرو نباشی کی راهبر شوی
دست از مس وجود چو مردان ره بشوی
تا کیمیای عشق بیابی و زر شوی
#حافظ_خوانی
#حفظ_شعر
🌊 جریان، تربیت نویسنده جریان ساز 🌊
💠 @jaryaniha
🌱 در جریان باشید.