محتوای کانال جریان را از طریق هشتک های زیر ببینید:
#کتابگردی
#لحظه_نگاشت
#اخبار_جریان
#گزارش_جریان
#قاب_جریان
#پاراگراف_شروع
#توصیههای_نویسندگی
#چگونه_خوب_بنویسیم
#بزرگــــواژه
#معرفی_کتاب_نوجوان
#دیالوگ_ماندگار
#روایت_کتابپردازان
#پنجشنبههای_نوشتنی
#قصه_شب
#پاراگراف_شروع
«اوایل سال ۱۳۹۳ بود. آن زمان در یکی از دستگاههای امنیتی کشور کار میکردم. بیشتر تمرکز ما بر روی گروههای مسلح برانداز بود که قصد فعالیت در خاک ایران داشتند. لذا بیشترین حضور ما در مرزهای جنوبشرقی و غربی کشور بود. از طرفی به خاطر شرایط کاری، اوضاع کشورهای منطقه، به خصوص عراق و سوریه را نیز، زیرنظر داشتیم. ناآرامیها در عراق، به طرز سوالبرانگیزی زیاد شده بود. یقین داشتیم که آمریکاییها پشت سر این ناآرامیها قرار دارند....»
#شنود
گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی
@jaryaniha
#قصه_شب
«بدیش این بود كه گلدستههای مسجد بدجوری هوس بالارفتن را به كله ی آدم میزد. ما هیچ كدام كاری به كار گلدستهها نداشتیم؛ اما نمیدانم چرا مدام توی چشممان بودند. توی كلاس كه نشسته بودی و مشق میكردی یا توی حیاط كه بازی میكردی و مدیر مدام پاپی میشد و هی داد میزد كه «اگه آفتاب میخوای این ور، اگه سایه میخوای اون ور.»
و آن وقت از آفتاب كه به سمت سایه میدویدی یا از سایه به طرف آفتاب، باز هم گلدستهها توی چشمت بود. یا وقتی عصرهای زمستان میخواستی آفتابه را آب كنی و ته حیاط، جلوی ردیف مستراحها را در یك خط دراز بپاشی تا برای فردا صبح یخ ببندد و بعد وقتی كه صبح میآمدی و روی باریكه ی یخ سر میخوردی و لازم نداشتی پیش پایت را نگاه كنی و كافی بود كه پاها را چپ و راست از هم باز كنی و میزان نگه شان بداری و بگذاری روی یخ تا آخر باریكه بكشاندت؛ یا وقتی ضمن سریدن، زمین میخوردی و همان جور درازكش داشتی خستگی در میكردی تا از نو بلند شوی و دورخیز كنی برای دفعه ی بعد و در هر حال دیگر كه بودی، مدام گلدستههای مسجد توی چشمهات بود و مدام به كلهات میزد كه ازشان بالا بروی.
خود گنبد چنگی به دل نمیزد. لخت و آجری با گله به گله سوراخهایی برای كفترها، عین تخم مرغ خیلی گندهای از ته بر سقف مسجد نشسته بود؛ نخراشیده و زمخت. گنبد باید كاشیكاری باشد تا بشود بهش نگاه كرد؛ عین گنبد سید نصرالدین كه نزدیك خانه اولیمان بود و میرفتیم پشت بام و بعد میپریدیم روی طاق بازارچه و میآمدیم تا دو قدمیش و اگر بزرگ تر بودیم؛ دست كه دراز میكردیم؛ بهش میرسید؛ اما گلدستهها چیز دیگری بود....»
ادامه دارد...
@jaryaniha
«الهی !
یکتای بی همتایی، قیوم توانایی،
بر همه چیز بینایی، در همه حال دانایی،
از عیب مصفایی، از شرک مبرایی،
اصل هر دوایی، داروی دلهایی،
شاهنشاه فرمانفرمایی،
معزز بتاج کبریایی،
بتو رسد مُلک خدایی.»
#خواجه_عبدالله_انصاری
#بزرگــــواژه
🍀چطور است که بچه شما روی قالی زندگی کند اما کتاب نداشته باشد؟!
📚 هیچ مانعی ندارد که بچه شما روی موکت مطالعه کند اما کتاب فراوان داشته باشد.
📚 بچه شما ساعت مچی نداشته باشد طوری نیست. بی ساعتی ننگ نیست اما بی کتابی ننگ است.
«استاد قرائتی»
@jaryaniha
🍀نوجوان نویسنده و هنرمند من، سلام.
حتی شما که نمی نویسی اما به مطالعه و داستان علاقهمند هستی.. اینجا دانشکدهی خصوصی شماست.
👈اگر دوست داری راحت بنویسی!
👈اگر وقت کمی داری و شرایط شرکت در دورههای طولانی مدت آموزشی رو نداری!
👈اگر هزینه دورههای آموزشی برات سنگینه!
👈اگر دوست داری یک آموزش رایگان و سبک اما مداوم داشته باشی!
👈اگر دوست داری چیزی بنویسی که دلت میخواد اما کسی باشه برات نقد کنه و اشکالات متن ات رو بگیره...
✋اینجا همون جاست که دنبالشی...
دانشکده مهارتهای نویسندگی.
🍀اینجا مربی همیشه همراهته تا در نویسندگی هدفمند بشی.
به جمع ما ملحق شو و نویسنده شو .🎊🎉
https://eitaa.com/Writingskills
#اخبار_جریان
🍀جلسه اخرسالی جریان در واپسین ساعات... با حضور استاد معماریانی.
از این جلسات همیشه لازمه خصوصا آخر سال چون نقشی راهبردی در هدفگذاری برای حرکت گروهی مون در سال آینده داره.
#جریان
#حرکت
@jaryaniha
#لحظه_نگاشت
🍀بیلچه را که درون خاک فرو بردم، تازه متوجه شدم از داخل گلی که ده روز بود خشکیده، چند برگ کوچک سبز جوانه زده. بیلچه همان جا ماند...
و من به بذرهایی فکر کردم که زیر خاک، منتظر جوانه زدن هستند اما من چه غفلتزده رهایشان کردم.
✍ انصاری زاده
@jaryaniha