#بزرگـــواژه
«نویسنده حرفهای، آماتوریست که از پا ننشسته است.»
📝ریچارد باخ
@jaryaniha
#قاب_جریان
🍀یادش بخیر یک روزی این اتاق میزبان یک جشن کوچیک بود، جشنی که بخشی از هویت گروه #جریان رو ساخت. در آینده علت این جشن جریانساز رو میگم😊...
@jaryaniha
#قصه_شب
کانال را به حالت عادی برگردانید و ادامه قصه دیشب را بخوانید.
شبتان پر ستاره🌟
#قصه_شب
📝اندوه
آنتوان چخوف
...سورچی یک کالسکه به ایونا فحش میدهد و رهگذری که ضمن عبور از خیابان، شانه اش به پوزه اسب ایونا خورده با چشم هایی آکنده از خشم نگاهش میکند و برف از آستین خود می تکاند . ایونا که گویی روی سوزن نشسته است یک بند وول می خورد و آرنج هایش را کمی بلند می کند و چشم هایش را دیوانه وار به این سو و آن سو می گرداند. انگار نمی فهمد کجاست و از چه رو آنجاست.
مرد نظامی ریشخندکنان می گوید: چه آدمهای رذلی! هی سعی می کنند با تو درگیر شـونـد یا به زیر پاهای اسبت بیفتند. پیداست با هم تبانی کرده اند سربه سرت بگذارند.
ایونا به طرف او می چرخد و نگاهش می کند و لبهای خود را می جنباند. از قرار معلوم می خواهد چیزی به او بگوید اما جز کلماتی نامفهوم سخنی از دهانش خارج نمی شود. مرد نظامی می پرسد : چه گفتی؟ ایونا دهان خود را به لبخندی کج می کند، به حنجره اش فشار می آورد و با صدایی گرفته می گوید : - پسرم ارباب ... پسرم چند روز پیش
مرد: هوم ! ... چطور شد مرد ؟ ایونا همه بالا تنه خود را به سمت او می گرداند و جواب می دهد: خدا می داند ! باید از تب نوبه مرده باشد ... سه روز در مریض خانه خوابید ... بعدش مرد. خواست خدا بود.
از میان تاریکی صدایی به گوش میرسد:
-شیطان لعنتی ! رویت را برگردان ، جلوی راهت را نگاه کن مگر کوری؟ چشم هایت را باز کن.
مرد نظامی می گوید: تندتر برو، اینطوری تا فردا هم به مقصد نمیرسیم. اسبت را هین کن.
ایونا بار دیگر گردن می کشد اندکی نیم خیز می شود و شلاقش را موقرانه به حرکت در می آورد . سپس سر خود را چندین بار دیگر به سمت افسر بر می گرداند و نگاهش می کند مسافر نظامی پلک بر هم نهاده و پیداست که حال و حوصله شنیدن حرف های او را ندارد . ایونا پس از آن که مسافر خـود را در ویبور گسکویه پیاده می کند سـورتـمه را روبروی رستورانی نگه می دارد و پشت خم می کند و بی حرکت می نشیند. و برف آبدار بار دیگر او و اسبش را سفیدپوش می کند. ساعتی می گذرد و ساعتی دیگر، سه مرد جوان در حالی که پاهای گالوش پوششان را محکم به سنگ فرش پیاده رو می کوبند و به هم دشنام می دهند، به طرف سورتمه می آیند. دو نفر از آنها بلند قد و لاغر اندام اند سومی کوتاه قامت و گوژپشت است. آنکه گوژپشت اسـت بـا صـدایی که به جرنگ جرینگ شیشه می ماند بانگ می زند: سورتمه! برو سر پل شهربانیا ... سه نفری 20 کوپک...
ایونا افسار اسب را تکان می دهد و موچ کشد. این همه راه و فقط 20 کوپک؟! با این حال حوصله ندارد چانه بزند. امروز از نظر او یک روبل با 20 کوپک هیچ تفاوت نمی کند. فقط کافیست مسافری داشـته بـاشـد. جوانها تنهزنان و ناسزاگویان سوار سورتمه می شوند و به طرف نشیمن یورش می برند. مشاجره شان بر سر اینست که کدام دو نفر بنشینند و کی بایستد....
🍀ادامه دارد...
@jaryaniha
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تو چه دانی که پسِ هر نگهِ ساده من…
چه جنونی
چه نیازی
چه غمی ست؟
✨مهدی اخوان ثالث
صبح تان پرنور....
@jaryaniha
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 عظمت حضرت زینب (سلام الله علیها) به چیه؟
🎤 #استاد_پناهیان
🏴 سالروز شهادت #حضرت_زینب(سلام الله علیها)، پیامآور کربلا تسلیت باد.