eitaa logo
🇮🇷شهیدجهادمغنیه 🇵🇸
1.2هزار دنبال‌کننده
8.8هزار عکس
3.9هزار ویدیو
272 فایل
"به‌نام‌عشق‌،‌به‌نام‌شہیدوشہادت(:" • #کپی_آزاد مافرزندان‌مکتبی‌هستیم‌که‌ازدشمن‌امان‌نامه ‌نمےگیریم✌️🏿✨ #شہید‌جھادمغنیھ..🎙 ارتباط با ادمین @HENAS_213 تبادل: @Jahad_256 خواستندخاکت‌کنند،جوانه‌‌زدی! #برادرم♥️
مشاهده در ایتا
دانلود
زندگینامه و خاطرات 1⃣5⃣ دوره در مقام منطقه‌ای در به پایان رسید. از این مرحله به بعد بیشتر توانست بر زمینه‌هایی که علاقه دارد، تمرکز کند. در آخرین سال از عمرش، شخصیت و خود را به صورت گسترده کرده بود. وی تا قبل از سال آخر زندگی خود، بیش از انجام ، فعالیت چندان دیگری در انجام نداشت. با این حال، در آخرین سال زندگی خود به طور کلی متحول شده و به صورت گسترده به امور روی آورده بود. ‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ @jihadmughniyeh_ir
زندگینامه و خاطرات 1⃣6⃣ به یاد دارم روزی با من مدام تماس می‌گرفت و من پاسخ او را نمی‌دادم. برای بار یازدهم به او جواب دادم و گفتم که در حال گوش دادن به سخنان بودم. وی با آمیخته با محبت و شوخی گفت که به منزلش بروم. آنجا گفت که مسئولیت به من سپرده شده است. وی به طور مستقیم از سخن می گفت و رسما تصریح می کرد که من از این پس دیگر می شوم. هیچگاه را اینگونه ندیده بودم. راوی: دوست شهید ‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ @jihadmughniyeh_ir
زندگینامه و خاطرات 1⃣7⃣ در سال آخر زندگی ، در یکی از روزهایی که در یک منزل خوابیده بودیم، ساعت یک و سی دقیقه بامداد به ناگهان صدای گریه و ناله به گوشم رسید. از جای خود برخاستم تا علت را جویا شوم و هنگامی که درب اتاق را کمی باز کردم، متوجه شدم وی در حال خواندن به شدت می‌گرید. من در طول مدت آشنایی خود با هیچگاه با چنین صحنه‌ای مواجه نشده بودم. آنچه که من از سراغ داشتم، یک شخصیت لطیف و شوخ طبع بود. هیچگاه او را در حال گریستن آن هم به این صورت ندیده بودم. حتی در سال آخر زندگی خود می‌خواند و هر شب می گریست و با مناجات می کرد. ‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ @jihadmughniyeh_ir
زندگینامه و خاطرات 1⃣8⃣ به یاد دارم، هشت ماه پیش از ، شبکه گفتگویی را با یکی از سران معارضان انجام داد. این عضو ارشد معارضان تصریح کرد که را مأمور پیگیری کرده است. روزی را دیدم و از او پرسیدم چه اتفاقی افتاده است؟ چگونه رسانه‌هایی همچون و اسکای نیوز به عهده دار شدن عملیات توسط تو پی برده اند؟ وی در پاسخ جمله ای به من گفت که هیچگاه آن را فراموش نمی کنم. وی گفت: «آیا زیباتر از لحظه‌ای که من در جریان بمباران بالگردهای می شوم، وجود دارد؟» هیچگاه این پاسخ را فراموش نمی کنم. پاسخ بسیار شوکه کننده ای بود، خصوصا که مدتی بعد دقیقا با شلیک به رسید. واقعا شخصیت بی نظیری بود و در تمامی زمینه‌ها از علوم و مهارت‌های بسیاری برخوردار بود. ‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ @jihadmughniyeh_ir
زندگینامه و خاطرات 1⃣9⃣ هیچگاه از کسانی که به آنها به عنوان الگو می‌نگریست، غافل نبود. او همواره از پدرش سخن می‌گفت و خاطرات مربوط به وی را تعریف می کرد. همچنین از اشخاصی همچون هم حرف می زد و از خاطرات و رفت و آمدهایش با ایشان می گفت. او درباره هم حرف می زد. از سوی دیگر، یکی از بی‌نظرترین محسوب می شود که مسئولیت صدور را برعهده گرفت. همواره می گفت که من یک هستم اما نه فقط در و . من هستم؛ که (ره) آن را به ثمر نشاند و اکنون من دارم آن را به سراسر کشورهای دیگر صادر کنم. وی تصریح می کرد که چارچوب فعالیت من تنها به محدود نمی شود. به همین دلیل است که ما شاهد بودیم وی به ، و دیگر کشورهای می رفت. ‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ @jihadmughniyeh_ir
به من یاد داد... به من یاد داد با شلوار لی هم میشه شد.. میشه پولدار بود و شد.. میشه شد و شد.. میشه تفریح کرد و شد.. میشه زندگی کرد و شد.. میشه تلاش کرد و شد.. میشه آرزو کرد و شد.. میشه بود و شد.. ‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ @jihadmughniyeh_ir
چکیده ای از زندگی نامه و خاطرات با نام جهادی " " در تاریخ ۱۲ اردیبهشت ماه ۱۳۷۰ در طیردبا () در خانواده ای متولد شد و در تاریخ ۲۸ دی ماه ۱۳۹۳ به همراه گروهی از رزمندگان حزب الله، در حین بازدید میدانی از شهرک "مزرعة الامل" در منطقه "قنیطریه" سوریه مورد حمله موشکی اسرائیل قرار گرفته و به رسیدند. پدرش، شهید_عماد_مغنیه معروف به که یکی از فرماندهان ارشد لبنان بود، نام برادر شهیدش در مبارزه با را برای وی انتخاب کرد. فرزند بود که 23 سال قوی ترین سرویس های جاسوسی را به سخره گرفته و آنها نتوانسته بودند او را پیدا کنند، به همین دلیل در پی این سالها دو برادر یعنی عموهای به نام های و را به رساندند. ، چهارمین از خانواده می باشد، وی یک خواهر و یک برادر با نامهای فاطمه، مصطفی دارد. تحصیلات عالیه را در رشته‌ در دانشگاه آمریکایی بیروت، یکی از بهترین دانشگاه‌های خاورمیانه شروع کرد، تنها یک درس باقی مانده بود تا مدرکش را بگیرد که به مقام والای نائل شد. وی در هجده سالگی وارد دانشگاه آمریکایی بیروت - یکی از بهترین دانشگاه های خاورمیانه شد. البته به دانشگاه هم به عنوان بستری مطلوب جهت آگاه سازی نسل جوان آن روزهای نگاه می کرد. در دانشگاه جلسه های بحث و گفت و گو تشکیل می داد. بیش از همه با دانشجوها درباره نظریه بر اساس کتاب ایشان صحبت می کرد. دوران تحصیل در دانشگاه یکی از برجسته‌ترین دوران زندگی وی محسوب می شود. در دانشگاه با پیروان ادیان و مذاهب مختلف از جمله مسیحیان، اهل تسنن و دروزی‌ها در ارتباط بود. وی سه سال از زندگی خود را در فضای دانشگاهی گذراند و در طول تمامی این سالها تلاش زیادی برای جوانان انجام داد. وی حدود ۸۰ تا ۱۰۰ نفر از دانشجویان دانشگاه آمریکایی بیروت را در زمینه های تحت آموزش خود قرار داده بود. در واقع، به نوعی در دانشگاه آمریکایی بیروت بود. اکنون به سراغ هریک از آن دانشجویان بروید، به خوبی خواهید یافت که تمامی آنها به دنبال آن هستند تا از خود شخصیتی همانند شخصیت بسازند. همه آنها به به چشم الگویی در تمامی زمینه‌ها می‌نگریستند. حتی آنها به نحوه لباس پوشیدن جهاد نیز توجه داشتند و تلاش می کردند در لباس پوشیدن نیز مشابه جهاد باشند. واقعا جای تعجب دارد که چگونه جوانی با این سن و سال کم می تواند در یک دانشگاه تأثیر بسزایی بر دانشجویان هم سطح خود داشته باشد. در این برهه از زندگی خود میان دو گزینه « داوطلبانه» و « » که در حقیقت به آن می‌ورزید، گزینه اول را انتخاب کرد. او به این نتیجه رسیده بود که اولویت در آن برهه، جوانان است. وی گام گذاشتن در را در آن زمان نوعی می دانست و قصد داشت تا از ظرفیت های جوانان بهره برداری کند. از همین روی، در طول دو سال، تلاش بی وقفه ای را در راستای نیروهای جوان برای لبنان انجام داد. وی در واقع، بیش از آنکه جوانان دانشگاهی را برعهده داشته باشد، با آنها رابطه برادری برقرار کرده بود. آثار اقداماتی را که در آن زمان در دانشگاه آمریکایی بیروت انجام داد، امروز به عینه می توان در این دانشگاه دید. مثل باشیم الگوی جوانان زندگی و خاطرات ‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ @jihadmughniyeh_ir
زندگینامه و خاطرات 2⃣1⃣ مشغول انجام کارهای روزانه بودم که یکی از رفقا تماس گرفت و گفت یکی که خیلی دوستش داری چند دقیقه دیگه پایین ساختمون منتظرته! آماده شدم و اومدم پایین. یه ماشین با شیشه های دودی در انتظارم بود! داخل ماشین دیده نمی شد! در ماشین رو كه باز کردم، از ديدن راننده هم ذوق زده شدم و هم تعجب كردم! پشت فرمون نشسته بود! راه افتاديم... در کوچه پس کوچه های رسیدیم به دفتر کار یکی از دوستان. نماز رو خوندیم و نشستیم به صحبت. حرفامون حسابی گل انداخته بود و از هر دری سخنی به میان می اومد... بحث رسید به ! ایامی بود که عکسهای حاجی در ضد ، در شبکه های دست به دست می شد، و نگران جون بود... بهش گفتم انگار دلش خیلی برای بابات تنگ شده! خندید و گفت همینطوره! گفت داریم برای مراسم سالگرد برنامه ریزی می کنیم. میشه رو دعوت کنی به عنوان مراسم بیاد ؟ گفتم چشم، إن شاء الله به میگم. می گفت میخوام امسال مراسم رو متفاوت برگزار کنیم... بله، مراسم خیلی متفاوت برگزار شد... چون پيش از رسيدن به سالگرد ، هم به پدرش ملحق شده بود... ✍ راوی: ☑️ شادی ارواح طيبه و خصوصاً عزيز ‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ @jihadmughniyeh_ir
زندگینامه و خاطرات پیش از بسیار به رسیدگی میکرد. او را به کلاس های آموزش میفرستاد و مهارتهای مختلف را به او آموزش میداد. علاوه بر این تلاش بسیاری برای تقویت در آموزش علوم مختلف داشت. در فراگیری، هضم و بهره برداری از علوم مختلف بسیار سریع عمل میکرد. حتی در مواقعی که بنابر دلایلی از جمله شرایط سنی قادر به یادگیری برخی علوم در نبود به مطالعه دقیق کتاب های مربوط به حوزه مورد علاقه اش میپرداخت. یکی از اساتید فلسفه و عرفان میگفت:«« در زمینه های گوناگون است و سرعت پیشرفت او است. ‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ @jihadmughniyeh_ir
زندگینامه و خاطرات 2⃣2⃣ بسیار آدم ، ، و بود. در ایام فوت مادر در بسیاری از مواقع همراه او بود. حاج قاسم به شدت با محافظ مخالف است ، ، پدر ، همیشه در فضاهای عمومی پشت حاجی می ایستاد که اگر خدای نکرده تیری شلیک می شود به او اصابت کند و نه به . هم همینطور نسبت به تعصب داشت. ‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ @jihadmughniyeh_ir
زندگینامه و خاطرات 2⃣3⃣ با اینکه یک جوان امروزی بود اما فوق العاده و بود و حدو حریم خود را با هرکس بخصوص حفظ میکرد به طوری که در هر فضایی حضور پیدا نمیکرد.به اهمیت زیادی میداد و تمام تلاش خود را میکرد که نمازش را بخواند... ترک نمیشد و هرگاه میخواست بخواند اجازه نمیداد کسی متوجه بشود و در اتاقش را میبست و انگار همه میدانستند الان کسی به اتاقش را . @jihadmughniyeh_ir
زندگینامه و خاطرات 2⃣4⃣ را خیلی دوست داشت. هر وقت دلش می گرفت و وقت آزاد داشت، می گفت بریم . خودش می رفت. گاهی هم به من زنگ میزد و میگفت فاطمه، بریم ؟می رفتیم.. خیلی سفرهای خوبی هم می شد. بعد از بابا، متولیان حرم های ، پرچم های را برایمان فرستادند، تا با بابا دفن کنیم. پرچم ، ، .... بعد از هم پرچم های کربلا و حرم را بر ایمان فرستادند. موقع تدفین اول پارچه را که عاشق ایشان و عزاداری برایشان بود را پهن کردیم. در همون حین، کسی رسید که پرچم گنبد را آورده بود. آن فرد اصلا از زمان دقیق مراسم خبری نداشت. خواست خدا بود که به موقع رسید. این پرچم را حتی برای بابا هم نفرستاده بودند. انگار خود آن را فرستاده بود. "خاطره ای از زبان " فاتحه ای را به روح پاک شهدا تقدیم بفرمایید @jihadmughniyeh_ir