eitaa logo
جرعه‌نوش
329 دنبال‌کننده
109 عکس
29 ویدیو
6 فایل
من جرعه‌نوشِ بزم تو بودم هزار سال کی ترک آب‌خورد کند طبع خوگرم سیاهه‌های علی احسان‌زاده @dastmalbaf
مشاهده در ایتا
دانلود
3M
تحلیلی از فضای انتخابات @jorenush
4.15M
گلایه‌ای از برخی طرفداران دکتر @jorenush
✍این خواب تعبیر نخواهد شد حسن روحانی همزمان با پیشنهاد مبنی بر تعویق ۱۴۰۰ به برگزاری انتخابات در سال ۱۴۰۱ اشاره کرد. پیش‌تر هم برخی روزنامه‌های جریان غربگرا تقاضای تأخیر انتخابات را مطرح کرده بودند. این همه، از پافشاری روحانی بر عدم ممانعت از سفرهای نوروزی و سخن‌گفتن از پایان موج کرونا در کشور رمز می‌گشاید. طرح تعویق انتخابات در مقاطع گوناگونی در گذشته (مانند انتخابات مجلس هفتم) مطرح شده و هر بار شکست خورده است. این‌بار اما اندکی متفاوت است؛ بهانه جلوگیری از گسترش بیماری و حفظ جان مردم است. راه حل چیست؟ اولاً اجرای ضربتی همان طرحی که در اواخر پاییز به اجرا درآمد و در ظرف یک ماه وضعیت کشور را از رنگ قرمز به حال عادی بازگرداند. راه‌کاری ترکیبی که از یک‌سو همراهی مردم را می‌طلبد و از سوی دیگر پیگیری مجلس شورای اسلامی و استفاده از تجربیات پزشکان متعهد برای مقابله با کرونا، و نیز کمک فعال نیروهای برون‌دولتی مانند سپاه و ارتش را. ثانیاً طراحی راه‌های جایگزین برگزاری انتخابات در صورت عدم کاهش همه‌گیری. راه‌هایی مانند افزایش صندوق‌های آراء جهت پراکندگی اجتماعات مردمی برای اخذ رأی، یا افزایش زمان رأی‌گیری، یا افزایش صندوق‌های سیار و مراجعه به مردم به‌جای حضور مردم پای صندوق رأی، یا قرار دادن ناظران بهداشت در شعب اخذ رأی، یا انتخابات الکترونیک و ... ثالثاً می‌توان انتخابات ریاست جمهوری را از شوراها تفکیک کرد تا تجمع ناشی از رأی دادن به لیست چندین نفره‌ی شوراها منتفی شود. برای مقابله با این هراس‌افکنی باید به همه یادآور شد که حضور در پای صندوق رأی اگر توسط مردم مدیریت شود و دستورات بهداشتی نیز مراعات گردد، خطری وجود نخواهد داشت. تذکر: «در موردی که مدت ریاست‌جمهوری پایان یافته و رئیس جمهور جدید بر اثر موانعی هنوز انتخاب نشده ... معاون اول رئیس‌جمهور اختیارات و مسئولیت‌های وی را بر عهده می‌گیرد و شورایی متشکل از و و معاون اول رئیس‌جمهور موظف است ترتیبی دهد که ظرف مدت پنجاه روز انتخاب شود.» (بخشی از اصل ۱۳۱ قانون اساسی) ‏رهبر انقلاب: «خیلی‌ها در این سال‌ها خواستند انتخابات را کمرنگ‌کنند یا زمان آن را به تعویق بیاندازند اما تاکنون نتوانسته‌اند و بعد از این هم به توفیق الهی نخواهند توانست.» ۹۲/۲/۱۶ ۱۴۰۰ @jorenush
تعویق انتخابات چه اشکالی دارد؟ اگر حساسیت‌های ۱۴۰۰ را نفهمیم، طراحی‌های دشمن را هم برای آن به‌درستی متوجه نخواهیم شد. انتخابات ریاست‌جمهوری در حالی برگزار خواهد شد که رئیس جمهور مستقر که از دل جریان لیبرال برآمده و سراسر دوران ریاستش را به اعمال منویات نئولیبرال‌های بی‌وطن گذرانده، در پایین‌ترین حد از محبوبیت و بیش‌ترین میزان نفرت قرار دارد و نقشه‌های این جماعت به شکست انجامیده و مردم ایران فضاحت این راه را با تمام وجود حس می‌کنند. روشن است که با این وضع، نباید انتخابات روند عادی خود را طی کند، و الا مرگ جریان لیبرال در این کشور رقم خواهد خورد. پس اینان تمام فکر و توان خود را در این واپسین لحظات به میدان آورده‌اند تا شاید تنفسی مصنوعی به خود بدهند. از ماه‌ها قبل تیزبینان از افزایش تحرکات ضد امنیتی در کشور چیزها فهمیده‌اند. فراموش نکنیم که ج.ا. ایران قلب محور مقاومت در لولای جهان است. کافی است که انقلابیون در ایران به قدرت برسند و با اتکا به تجربیات این سال‌ها و پیوندهای منطقه‌ای و فرامنطقه‌ای دلار را از گردونه‌ی مبادلات خارج کنند. نتیجه ساده است: آمریکا فرو خواهد ریخت. [احمد قدیری ابیانه: ‏یادمان نرود که آشوب عراق منجر به استعفای عبدالمهدی و روی‌کارآمدن الکاظمی، پس از توافق سرمایه‌گذاری چین در عراق صورت گرفت. ساده‌انگارانه است اگر تصور کنیم آمریکا تسلیم تغییر هندسه قدرت و شکسته شدن اهرم تحریم دلار خواهد شد. فتنه انتخاباتی، آخرین فرصت ناتو برای مهار ایران اتمی است.] کافی است دولتی انقلابی در ایران بر سر کار بیاید و مردم طعم مدیریت سالم و مقتدر را بچشند. دیگر باید جریان غربگرا را در موزه‌های تاریخ سراغ گرفت. کافی است دولتی بر سر کار آید که به‌جای کرنش در برابر اروپا و آمریکا، جاده‌ی ابریشم را احیا کند؛ محور جهان تغییر خواهد کرد. به یاد داشته باشیم که آشوب‌های بنزینی ۹۸ پس از آن رخ داد که خط زمینی ایران-عراق-سوریه گشوده شد و ایران به پشت دیوارهای فلسطین اشغالی رسید. خلاصه این‌که این انتخابات می‌تواند نه‌تنها وضع ایران بلکه هندسه‌ی جهان را تغییر دهد. آنان که در این سال‌ها خون این مردم را مکیده‌اند، زالوصفت نخواهند گذاشت که مردم ایران و مستضعفان جهان به‌سادگی از این بگذرند. یکی از بهترین راه‌ها تعویق انتخابات است. اگر این امر واقع شود، دیگر تضمینی برای برگزاری هیچ انتخاباتی وجود نخواهد داشت. این همان رمزی است که امام خامنه‌ای در نماز جمعه‌ی تاریخی ۲۹ خرداد ۸۸ فرمودند: «بنده زیر بار بدعت‌های غیرقانونی نخواهم رفت.» و بر همین اساس پیش‌تر با نمایندگان مجلس ششم مقابله کردند و تأکید کردند که انتخابات بدون حتی یک روز تأخیر برگزار شود. چرا؟ تجربه‌ی لبنان در برابر چشم ماست؛ تضعیف روند قانونی باعث شده است که کشور ماه‌ها بلکه سال‌ها معطل بماند و در خلال این نابسامانی، زرسالاران بهره‌های خود را به خوبی ببرند و سرویس‌های جاسوسی امنیت کشور را سلب کنند. و هیچ کس حاضر به پذیرش مسئولیت دولت نشود چراکه قانون اعتباری ندارد تا به پشتوانه‌ی آن اقدامات اصلاحی انجام شود. هر حرکت اصلاحی با شورش مواجه خواهد شد و چون قانون از اعتبار افتاده، سنگ روی سنگ بند نمی‌شود. هشدار: نباید گذاشت که در حوادث پیش رو ولی فقیه تنها بماند، باید پیش از آن‌که او مورد حجمه قرار گیرد، ما خود را سپر او کنیم و با تمام وجود در برابر زیاده‌خواهی‌ها و قانون‌گریزی‌هایی که به بهانه‌های کرونا انجام خواهد شد بایستیم و الا ... @jorenush
خیلی‌ها می‌گویند امام خامنه‌ای پیش‌بینی کرده‌اند که اسرائیل پس از ۲۵ سال نابود خواهد شد در حالی که سخن آقا و بیان این مدت به سبب آن بود که در متن برجام سخن از محدودیت‌های ۲۵ساله بود و اسرائیل تمایل داشت که این محدودیت‌ها همیشگی باشد نه محدود به این مدت، امام خامنه‌ای در پاسخ به این زیاده‌خواهی فرمودند اسرائیل ۲۵ سال دیگر را نخواهد دید پس آقا زمانی برای نابودی اسقاطیل تعیین نکردند تا حالا از تحقق زودتر از موعد آن وعده سخن برانیم @jorenush
جمعی از مردمی که نسبت به شرکت در انتخابات دل‌سردند، از تأیید صلاحیت مسببان وضع موجود ناراحت بودند و این‌که در نهایت در فضای دوقطبی بین اضطراب و یا حفظ وضع موجود باید انتخاب کنند. پالایش نامزدها توسط شورای نگهبان بر اساس قانون، مردم را به ساختگی نبودن انتخابات امیدوارتر می‌کند و رغبت آن‌ها را به مشارکت بیشتر. فراموش نکنیم، آن گروه از مردم احساس کرده‌اند که راهی برای اصلاح نیست و ما میان احمدی‌نژاد یا روحانی راه سومی نداریم. ان‌شاءالله انتخابات امسال راه‌های حل مسائل را به مردم نشان دهد تا مردم به دور از سیاست‌زدگی و هیجان، به برنامه و کارآمدی و انقلابی‌گری رأی ندهند؛ نه به عوام‌زدگی و نه به لیبرالیسم. @jorenush
خاطرات از استاد (1) نوشتم «من نوعی» تا گمان نشود که تنها من از این دست خاطرات دارم؛ نه، من فقط یکی از آن بسیارم که محمدحسین فرج‌نژاد در زندگی آنان نقش آفرید. ثانیاً هدف از این نوشتن، ادای دینی است کوچک برای استادی که خیلی به او مدیونم. امید دارم که نیتم این نباشد که خود را به او بچسبانم و از او کسب نام کنم. راستی من خیلی کوچک‌تر از آنم که استاد فرج‌نژاد به کسی چون من شناخته شود. @jorenush
خاطرات از استاد (2) همه‌چیز از تابستان 1385 شروع شد؛ . برادرم که حقاً خیلی به او مدیونم، خیلی جدی گفت باید در این دوره شرکت کنی و دست مرا گرفت و به محل نام‌نویسی برد. از همان اول، عجیب بودند؛ در فرم نام‌نویسی سؤال‌هایی پرسیده بودند که تازگی داشت برای من نوجوان سیزده‌ساله. این سومین دوره‌ی تابستانه‌ی «مدرسه‌ی عشق» بود. مجموعه‌ای که توسط چند دانشجوی فارغ‌التحصیل دانشگاه آزاد یزد بنا شده بود با هدف تربیت 313 سرباز برای امام زمان (عج). این دانشجویان همان‌ها بودند که اولین‌بار در کشور، در دانشگاه شهید دفن کرده بودند. علاوه بر آن دوستان، چند طلبه هم با آن‌ها همکاری داشتند که مهم‌ترینشان و شاید مغز متفکر جمع، محمدحسین فرج‌نژاد نام داشت. @jorenush
خاطرات از استاد (3) کلاس‌های از این قرار بودند: عکاسی، فتوشاپ، احکام، تجوید قرآن، صهیونیسم‌شناسی، گوهرشناسی، و البته . این آخری را خود محمدحسین فرج‌نژاد تدریس می‌کرد. دائماً از قم به یزد می‌آمد و هر هفته برای ما کلاس برگزار می‌کرد. غرب‌شناسی او اما یک روند کلاسیک نداشت؛ همیشه درس‌هایش کارگاهی و گفت‌وگومحور بود. مخاطب را رشد می‌داد و به‌جای آن‌که فقط حافظه‌ی او را پر کند، فکرش را و آرمانش را و انگیزه‌اش را و و اراده‌اش را و سعه‌ی نظرش را بالا می‌برد. در همان اولین جلسات- نمی‌دانم به چه مناسبت- از برترین تانک جهان سخن به میان آمد. یکی از دوستان، از تانک ذوالفقار نام برد. من هم از سر تعجب و انکار- شاید در دلم و شاید با یک لبخند- او را به سخره گرفتم. اما استاد کاملاً جدی و مبتنی بر اطلاعات، موضع آن دوست را تقویت کرد. و این آغازین گام‌ها برای درمان و جبران خلأ در جان من توسط استاد فرج‌نژاد بود. در همان جلسات گاهی از او سؤال می‌پرسیدم و کمی باب گفت‌وگو میان ما باز شد. شیرینی آن دوره با اولین حضور در اعتکاف ماه رجب و اولین زیارت مشهد در جمع دوستان مدرسه‌ی عشق، دوچندان شد و من دنیای جدیدی را تجربه کردم؛ دوستانی جدید، استادانی جدید، اندیشه‌ای نو، دغدغه‌هایی تازه و دل‌بستگی‌هایی از جنسی دیگر و انس با چیزهایی که تا آن زمان از آن‌ها بیگانه بودم؛ هرچند پیش از آن نیز در خانواده‌ای مذهبی و انقلابی رشد کرده بودم. @jorenush
خاطرات از استاد (4) در آن روزها دانش‌آموز مدرسه‌ی راهنمایی شهید صدوقی ( یزد) بودم و حیثیتم به حضورم در مدرسه‌ی تیزهوشان وابسته بود. نمی‌دانم چه زمان متوجه شدم که استاد فرج‌نژاد هم دانش‌آموز همان مدرسه بوده. تابستان 86 دوره‌ی چهارم ، به صورت اردویی در مَنشاد (یکی از ییلاق‌های اطراف یزد) برگزار شد. طبعاً اردو فضایی صمیمی‌تر فراهم آورد و ما را با استاد بیش‌تر گره زد. از آن‌جا گفت‌وگوی من و استاد درباره‌ی مدرسه‌ی شهید صدوقی آغاز و شاید برای اولین‌بار به‌طور جدی به طلبه‌شدن فکر کردم. این را یک بار با استاد هم در میان گذاشتم. از خصوصیات او این بود که غالباً افراد را مستقیماً به دعوت نمی‌کرد؛ و همواره ما را به کار جدی و گسترده و عمیق در هرکجا که هستیم و علاقه داریم- حوزه یا دانشگاه- تشویق می‌کرد. صریحاً از او پرسیدم که آیا به حوزه بیایم، و او پاسخ صریحی به من نداد. مثل همیشه گفت: من نمی‌گویم به حوزه بیایی ولی هرجا هستی باید ... . @jorenush
خاطرات از استاد (5) برای من که حیثیتم به تیزهوشانی‌بودن گره خورده بود، آشنا شدن با کسی که از آن‌جا کنده و راهی قم شده، عجیب و جالب بود. آن سال همراه با عمیق‌تر شدن رابطه‌ها، گفت‌وگوها هم جدی‌تر و گسترده‌تر می‌شد و از فرهنگ و علم و سیاست و اقتصاد و ادبیات و تاریخ، همه را در بر می‌گرفت. سرفصل‌ها هم با سال قبل تفاوت‌هایی داشت؛ آشنایی با و ادبیات از تازه‌ها بودند. به‌علاوه من در آن سال مکبّر حاج‌آقا فلاح‌زاده هم بودم. حجةالاسلام فلاح‌زاده هم یک روحانی شوخ و همه‌فن‌حریف ابرکوهی بود و از دوستان استاد فرج‌نژاد. در آن سال با ایشان هم با نهج‌البلاغه آشنا شدیم، هم احکام آموختیم و هم برای برخی شبهات اعتقادیمان پاسخ گرفتیم. و البته دوست شدن با یک روحانی پرنشاط ثمراتی بیش از این‌ها داشت. در آن چند روز، من وارد یک دوران دگردیسی شدم. اردو تمام شد، ولی رابطه‌ی من با استاد تازه آغاز شده بود. در طول تابستان، بارها به یزد می‌آمد و در سالن شهرداری، جلسات عمومی برگزار می‌کرد و با بهانه‌ی فیلم و استفاده از جذابیتش، با شهر و خصوصاً ارتباط می‌گرفت و با ترفندی که مخصوص خودش بود و ما هیچ‌گاه نیاموختیمش، قاپ آن‌ها را می‌دزدید و کم‌وبیش مسیر زندگی‌شان را تغییر می‌داد. بعد از پایان برنامه‌‌ی رسمی، تا ساعت‌ها در کنار خیابان، روی چمن‌های اطراف میدان شهید باهنر و هرجا که می‌شد، می‌نشست و با مشتاقان گفت‌وگو می‌کرد. @jorenush
خاطرات از استاد (6) نباید از یاد بُرد که حسین فرج‌نژاد در همه‌ی این فعالیت‌ها، یک روش ثابت داشت: معرفی و فراهم‌کردن یک نمایشگاه کوچک از کتاب‌ها و مجلات پیشنهادی برای فروش، و البته جزواتی که آماده می‌کرد و در کنار کتاب‌ها در اختیار می‌گذاشت. پیش‌تر نوشتم که استاد با تانک ذوالفقار اولین تیر را به تاریخی من شلیک کرد. حالا بگویم که آن جزوات که بسیاری‌شان حاصل دوران حضور استاد در جمع دانشجویان یزد بود، آن مسیر را در جان من ادامه داد و مرا با تاریخ و قله‌های افتخارآفرین آن آشنا کرد. @jorenush
خاطرات از استاد (7) آن سال‌ها دوره‌ی اول ریاست جمهوری محمود احمدی‌نژاد بود و نشاط انقلابی فراوان. طرح مباحثی همچون و انرژی هسته‌ای و ... بستر را برای مباحثات و صهیونیسم‌پژوهی آماده می‌کرد. یکی از برنامه‌های ثابت آن سال‌های دوستان مجموعه، برگزاری نمایشگاه در در مسیر راه‌پیمایی بود؛ . کارهای نمایشگاه هم از تدارکات و نصب و پخش و طراحی و نوشتن متن و ... با خود بچه‌ها بود. و غالباً یکی از سخنران‌های ایستگاه خیبر استاد فرج‌نژاد بود. آن برنامه هم توری بود برای جذب گروهی دیگر از مردم و شهر. پس فعالیت‌های استاد فقط جنبه‌ی تقویت نداشت، بلکه دشمن‌شناسی رویه‌ی دیگر این تلاش‌ها بود. و این دو مکمل هم بودند. جزوات ساده‌ی استاد از متون برگزیده‌ی و تلمود گرفته تا نقد هولوکاست و شناخت اختاپوس شبکه‌ی و معرفی محصولات صهیونیستی برای مبارزه با خرید و ترویج آن‌ها، همه و همه ما را با آشنا می‌کرد، و این آشنایی چقدر در حوادث مختلف آینده ما را کمک کرد. @jorenush
خاطرات از استاد (7) محمدحسین فرج‌نژاد کار ویژه‌ای می‌کرد و آن شکستن تابوهای ذهنی ما و ساختن نظامی جدید در فکر ما بود. در همان اردوی منشاد، یک شب را برای جلسه‌ی اختصاص داد و البته این عنوان بهانه بود. می‌خواست مستند «کدام استقلال، کدام پیروزی» ساخته‌ی مسعود ده‌نمکی را پخش کند. نشد، ولی سخن از به میان آورد. توضیح این نکته لازم است که آن سال‌ها، شب و روز ما با فوتبال می‌گذشت؛ در مدرسه تا می‌توانستیم گل‌کوچک می‌زدیم، در خانه با رایانه‌مان پی‌ای‌اس می‌زدیم، بازی‌های لیگ انگلیس و اسپانیا و ایتالیا و لیگ قهرمانان و و جام ملت‌ها و ... را از دست نمی‌دادیم، بلکه تحلیل می‌کردیم، کُری می‌خواندیم، ترکیب می‌چیدیم، گیم‌نت می‌رفتیم و ... . حالا حسین فرج‌نژاد برای ما از مضرات جسمی فوتبال و از توطئه‌های پشت آن می‌گفت و من با چشم‌هایی گردشده به او خیره می‌شدم... @jorenush
خاطرات از استاد (8) تابستان 1386، یک‌بار دیگر با استاد همسفر شدیم و این‌بار او در میان جمع ما- مدرسه‌ی عشقی‌ها- به مشهد آمد. و باز هم گفت‌وگو. تی‌شرتی داشتم سرخ‌رنگ با نوشته‌هایی انگلیسی بر روی سینه‌اش. شبی در خوابگاهمان در مشهد، پوشیده بودمش و در کنار استاد نشسته بودم. در میان صحبت گفت می‌دانی این‌هایی که بر پیراهنت نوشته به چه معناست؟ در آن حال و هوا برای من این موضوع چه اهمیتی داشت؟ هیچ؛ ولی او مرا نسبت به چیزهایی که ساده از کنارشان می‌گذشتم، می‌کرد. یادم نیست بر آن پیراهن چه نوشته بود و شاید چیز بدی هم نبود، ولی او می‌خواست مرا حساس کند، مرا از این گلابی‌بودن به در آورَد. از آن سفر هیچ خاطره‌ی دیگری از استاد به یادم نمانده، ولی آن را شاید تا پایان عمر فراموش نکنم. @jorenush
خاطرات از استاد (9) استاد، خود با انس داشت و دیگران را نیز از همان اولین گفت‌وگو به کتاب ارجاع می‌داد. کتاب معرفی می‌کرد، سِیر می‌داد و مطالبه می‌کرد. از سال 86، ارتباطمان جدی‌تر شد؛ کتاب «آموزش عقاید در چهل درس» و «شیعه در اسلام» را معرفی کرد و گفت این دو کتاب را بخوان تا کتاب دیگری را برایت بفرستم. آن کتاب دیگر، «چکیده‌ی اندیشه‌های بنیادین اسلامی» برگزیده‌ی آثار آیت‌الله بود. آموزش عقاید را در سال اول دبیرستان با روزنامه جلد کرده بودم و در مدرسه و خانه می‌خواندم. شاید برای کسانی که آن کتاب را دیده‌اند، ساده به نظر آید، ولی همان کتاب ساده، خیلی برای دانش‌آموزی چون من و در آن محیط راه‌گشا بود. @jorenush
خاطرات از استاد (10) دیگر برای تصمیمم را گرفته بودم. به‌تدریج اطرافیان هم این را فهمیدند و البته بسیاری‌شان از آن متعجب شدند و یا نهی کردند. (یک نکته را در این میان یادآوری کنم: محمدحسین فرج‌نژاد علت تامه نبود. مجموعه‌ای از زمینه‌ها، آشنایی‌ها و محرک‌ها مرا به این تصمیم رساندند. حتی شاید برخی از این عوامل، متمرکز بر حوزه هم نبودند و انگیزه‌هایی ثانوی وجود داشت، ولی در این بین، نقش استاد فرج‌نژاد یک نقش ویژه بود.) روزها و ماه‌ها گذشت و تابستان 1387 راهی شدم برای مصاحبه‌ی پس از آزمون، با یکی دیگر از دوستان که او هم با استاد فرج‌نژاد مرتبط بود، از مجموعه‌ای دیگر. دو بار به قم رفتم و هر دو بار، در منزل استاد بیتوته کردم. مدت زیادی از ازدواج استاد نمی‌گذشت. خانه‌ای دو طبقه را با برادر بزرگ‌ترش که طلبه نبود، اجاره کرده بودند و او در زیرزمین می‌نشست. برادرش یک پسر داشت و او هنوز فرزندی نداشت. میان سالنِ همان زیرزمین، پرده‌ای کشیده بود و برای خود و میهمانانش اتاقی دست و پا کرده بود. خانمش هم با هنر دستش چیزهایی می‌ساخت و آن خانه را تزیین می‌کرد. همراه شدن با حسین فرج‌نژاد در زندگی، هنری بود فراتر از آن هنرهای دستی که آن توانسته بود از پس آن برآید. استاد بعدها بارها می‌گفت که دیر ازدواج کرده و تأکید می‌کرد فعالیت‌هایش پس از ازدواج شدت گرفته و موفقیتش فزونی یافته. و این همه بدون یک ممکن نیست. @jorenush
خاطرات از استاد (11) سال تحصیلی آغاز شد و من به‌تنهایی راهی قم شدم. تنها. استاد برای ثبت نام مدرسه مرا ترک موتور (آه موتور) نشاند و همراهی کرد. فرصت را برای حتی روی موتور هم از دست نمی‌داد. داشتیم در بلوار عمار یاسر از کنار ساختمان تازه‌ساز یک پاساژ می‌گذشتیم، از من پرسید: اگر این ساختمان را به تو بدهند، با آن چه می‌کنی؟ من هم متعجبانه گفتم نمی‌دانم. گفت: به این‌ها کن و برایش داشته باش. @jorenush
خاطرات از استاد (12) درس‌ها که شروع شد، چندان بهانه‌ای برای رفت‌وآمد به منزل استاد نداشتم. تا این‌که پس از چند ماه، در یزد، سری به دبیرستان شهید صدوقی زدم تا رفقا را ببینم. با یکی از دوستان صمیمی- نمی‌دانم بر سر چه- بحثی سیاسی کردم و کار به تلخی گرایید. آن‌قدر تلخ که پس از آمدن به قم، سریع به منزل استاد رفتم و موضوع را در میان گذاشتم. استاد هم بلافاصله گفت: کتاب (نوشته‌ی حجةالاسلام‌والمسلمین محمدجواد نوروزی، از کتاب‌های ) را تهیه کن و بیا با هم مباحثه کنیم. من هم ازخداخواسته، کتاب را خریدم و به یکی از رفقای طلبه هم گفتم بیا. رفتیم و دو سه جلسه‌ای منزل استاد به بحث نشستیم. نمی‌دانم چه شد که بحث آن سال ادامه نیافت؛ شاید سال تحصیلی تمام شد. ولی سال آینده که از راه رسید، دوستان زیادی از یزد به قم آمدند و مباحثه را با جمعیتی بیش‌تر و نشاطی افزون‌تر، این‌بار در مدرسه‌ی آغاز کردیم. پیش از آن‌که به سال آینده برسم، لازم است بگویم که سال آینده یک سال عادی نبود؛ سال 1388. از دگردیسی‌های سیاسی خودم که بگذرم، حوادث آن سال، نیاز ما را به چنان مباحثه‌ای مضاعف ساخت. سال تحصیلی که آغاز شد، جلسات هم پا گرفت و آن حلقه که گمانم سومین حلقه‌ی مباحثاتی استاد با طلاب یزدی بود، کلید خورد. البته افراد حاضر، به یزدی‌ها منحصر نماندند و افراد مختلفی از مدارس و شهرهای مختلف به ما پیوستند. دیگر، دوران جدیدی برای من شروع شده بود... @jorenush
خاطرات از استاد (13) اصرار داشت جلسات صبح جمعه در را با دعای ندبه یا زیارت عاشورا یا دعایی دیگر آغاز کنیم تا جلسات برکت پیدا کند. آن‌قدر مباحث جمعه‌ها برایم جذاب بود که با گوشی ساده‌ام آن‌ها را ضبط می‌کردم و صوت‌ها را در مدرسه می‌نوشتم. بیان استاد هم دارای شیوه‌ی کلاسیک نبود که بتوان به‌راحتی آن را پیاده و مرتب کرد. وقتی موضوع پیاده‌سازی صوت‌ها را به استاد گفتم، گفت چرا وقتت را برای این کار می‌گذاری؟ به‌جایش برو و کتب را بخوان. @jorenush
خاطرات از استاد (14) غذای حوزه چندان مناسب نبود. بعضی طلبه‌ها از این بابت دچار مشکل می‌شدند. استاد فرج‌نژاد هم که علاوه بر فعالیت مداومش، خیلی به خودش نمی‌رسید و از طرفی هم خیلی حرص می‌خورد، با خوردن آن غذاها، دچار ناراحتی معده شده بود، تا جایی که چند سال نمی‌توانست روزه بگیرد. بنا بر همین تجربه، از همان اول به من توصیه کرد که به خودم برسم؛ روزی یک لیوان آب میوه بخورم و هفته‌ای یک وعده کباب. این توصیه، بخشی از برنامه‌ی من را در دوران طلبگی شکل داد. دوستان می‌دانستند که ظهرهای جمعه کباب می‌خورم و در خیلی از آب‌میوه‌فروشی‌های شهر رفت‌وآمد دارم. بعد از چند سال، پاتوق دیگری هم پیدا کردم؛ اول چهارمردان، دیزی‌سرای نمونه. یک بار بعد از جلسات جمعه در فیضیه، استاد را هم با خودم به دیزی‌سرا بردم. غذا آن‌قدر چرب بود که استاد گفت: علی، بعد از بیست‌سالگی دیگر از این غذاها نخور! @jorenush
خاطرات از استاد (15) ورود به ، برای خیلی از طلبه‌ها که با انگیزه‌ی انقلابی آمده بودند، غیرمترقبه‌هایی به همراه داشت. من هم یکی از این طلبه‌ها. یکی از این غیرمترقبه‌ها، مواجهه با جریان به‌اصطلاح «ولایتی» در میان طلبه‌ها بود. وقتی با یکی از طلبه‌های هم‌پایه مواجه شدم که نه‌تنها از قمه‌زنی دفاع می‌کرد، بلکه خودش هم قمه زده بود، از تعجب و خشم، دهانم باز مانده بود. من که با انگیزه‌ی تمدن‌سازی اسلامی به حوزه آمده بودم، وقتی با کسانی مواجه می‌شدم که حوزوی‌اند، ولی هنوز در مرحله‌ی انقلاب اسلامی تردید دارند یا حتی مخالف‌اند، نمی‌دانستم چه باید بکنم. در این میان، استاد فرج‌نژاد، حقیقتاً یک بود. قبلاً در یزد، با کتاب آشنا شده بودم و فعالیت‌های استاد را در مبارزه با تا اندازه‌ای دیده بودم. وقتی در قم با این جریان رودررو شدم، قدر حسین فرج‌نژاد را بیش‌تر فهمیدم و به او پناه بردم. در آن سال‌ها، یکی از چندین وبلاگ ساده‌ی او، مختص این‌گونه مباحث بود و از خطوط مقدم مبارزه با قمه‌زنی و جریان حامی آن- که بعدتر به شهرت یافت- به شمار می‌رفت. @jorenush
خاطرات از استاد (16) سال سوم طلبگی، یکی از دوستان طلبه که با هم به جلسات استاد می‌رفتیم، اصرار کرد که برویم و بپرسیم آخرِ این مباحث چیست. با هم به خانه‌ی استاد رفتیم. سؤال را مطرح کردیم و استاد کاملاً جدی گفت هدف ما طرح مبحث و در نهایت حرکت به سمت ساخت است. دوستم آن‌قدر ذوق‌زده شده بود که سریع برای طرح این بحث در فضای مدرسه برنامه‌ریزی کرد و به‌طور جدی پیگیر شد که این هدف در میان همه‌ی مدرسه امتداد پیدا کند. @jorenush
خاطرات از استاد (17) او هرگز نمی‌خواست ما را در خودش متوقف کند یا از خودش برای ما بت بسازد و خود را مطرح کند. موضوعات مختلفی بودند که طرح آن‌ها را در جلسات لازم یا مفید می‌دید ولذا از استادی در آن حوزه دعوت می‌کرد تا برایمان چند جلسه آن را به بحث بگذارد. خودش هم مثل یکی از ما می‌نشست و به بحث‌ها گوش می‌داد و بیش‌تر از ما از آن مطالب یادداشت می‌نوشت. البته خود او در برخی موارد از آن استاد مطلع‌تر و جامع‌نگرتر بود، ولی سینه‌ای گشاده برای شنیدن و کسب علم داشت و به‌هیچ‌وجه انحصارطلب نبود، بلکه خوش داشت تا دیگران کارها را پیش ببرند و نامی از او آورده نشود. و همچنین لازم می‌دید تا ما با مذاق‌ها و مشرب‌های گوناگون آشنا شویم، استادان مختلف را بشناسیم و از تجربه‌ها و نظرات آنان بهره ببریم. چنان‌که بیان‌های متنوع را برای موضوع مفید می‌دانست. @jorenush