eitaa logo
✳️حافظان امنیت ✳️
1.4هزار دنبال‌کننده
70.3هزار عکس
11.6هزار ویدیو
179 فایل
مطالب شهدا و اخبار روز #خادم_امام_رضا #خادم_شهدا #راوی_برتر_جنگ #بختیاری جامونده از غافله #ایثار و #شهادت #جانباز_شیمیایی #فارغ_تحصیل_دانشگاه_شهدا #جزیره_مجنون #فعال #فرهنگی #اجتماعی #سیاسی https://eitaa.com/kakamartyr3
مشاهده در ایتا
دانلود
ﺳﻼﻡ ﺍﺯ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﭼﻪ ﺧﺒﺮ؟ ﻣﯿﻬﻤﺎﻧﯽ ﺧﺪﺍ ﺗﻤﺎﻡ ﻧﺸﺪ ﮐﻪ ﺑﺮﮔﺮﺩﯼ؟ پدر ﺭﻭﺯﺕ مبارک پدرم ﺗﻮ ﺍﻣﻦ ﺗﺮﯾﻦ ﺟﺎﯼ ﺟﻬﺎﻥ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺗﺠﺮﺑﻪ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺍﺵ ﺷﺪ بابا جونم بازیِ بدی بود چشم گذاشتم و رفتی بعد آن روز پیدایت نڪردم... تقدیم به همه دوستانی که پدرانشون آسمانی شده و فرزند خردسالش
ما را هم ، مهمان سفره‌تان ڪنید لقمه ‌ای اخلاص بدهید و یڪ جرعه صفـا !
مردانگی به شناسنامه نیست همّت بلند و غیرت را در گام‌هایش ببین ... عکاس : فاطمه نواب صفوی
رفیق ! « مَرد » می‌خواهد گذشتن از دلبستگی‌ها وگرنه تا حالا به نام خیلی‌هامان واژه « شهید » اضافه شده بود ... فرازی‌از وصیتنامه: خدایا ! می‌دانم که تو مشتری جان و خون کسانی هستی که از مال و فرزند و لذت‌های دنیوی می‌گذرند و به سوی تو می‌آیند ....
👆خاکریز خاطرات ۲۴۲ 🌺 شهیدی که با دیگران مهربان بود ، مانند پدر... 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم:
عملیات بیت المقدس بود، آزاد سازی خرمشهر. حسن تک تیرانداز بود من هم تیربارچی. اولین روز سقوط شهر بود که وارد خرمشهر شدیم. تک و توک درگیری توی شهر بود. هلیکوپترهای عراقی هم که دیگر محل نیروهای خودشان را نمی دانستن، مرتب در حال گشت بودند. حسن گفت: مجید من برم تو این سنگر ببینم چه خبره. ربع ساعتی گذشت که دیدم، یک عراقی از در سنگر آمد بیرون، تا آمدم ببندمش به رگبار، گفت:نزن بابا، حسنم! خودش بود، یک دست لباس نو عراقی پوشیده بود. قیافه سبزه اش هم کمک کرده بود تا بشود یک عراقی تمام عیار! به سنگر لجستیک عراقی ها تک زده بود. چند دقیقه بعد سر و کله یه هلیکوپتر عراقی پیدا شد, من پناه گرفتم, اما حسن ایستاد و چشم دوخت به هلیکوپتر. چند لحظه بعد یک بسته بزرگ از هلیکوپتر جلو حسن افتاد. تا هلیکوپتر چرخید هر دو بستیمش به رگبار. هلیکوپتر که فرار کرد، رفتیم سراغ بسته. بازش کردیم، پر آب میوه خنک بود. در آن گرمای خرداد چقدر چسبید. حسن دیگر آن لباس را بیرون نیاورد و بین بچه ها معروف شد به حسن عراقی! 🌺🌹 🌺🌷
●یک شب خواب دیده بود که توی جمکران بعد از به جا آوردن زیارت و آداب مسجد، گم شده است که امام زمان (عج) را می بیند و آقا راهنمائیش می کنند تا به خانواده اش برسد و بعد می فرمایند: از قول ما به خانواده شهید عارف بگوئید چرا به وصیت نامه حمید عمل نکردید؟ حمید در یکی از وصیتنامه هایش نوشته بود، قبرم را ساده مثل شهدای بقیع بسازید! ●همچنین آقا می فرمایند: شما قبر را درست کنید، ما خرج قبر را می دهیم که نشانی محل پول را هم می دهند. در همین حین از خواب بیدار می شود و با خانواده اش به گلزار شهدا می رود، به نیت زیارت و هم پیدا کردن آدرس و نشانی داده شده. ●در مکان مورد نظر، یک دستمال سبز با بوی خاص و عجیبی پیدا می شود که درون آن مبلغ ۳۰۳۰ تومان قرار داشت.پس از این اتفاق، ماجرا را برای خانواده شهید عارف و یکی از علما تعریف می کنند و بعد از تائید، مقداری از مبلغ را جهت باز سازی قبر حمید و ۳۰ تومان باقی مانده را برای انتشار خبر آن هزینه می کنند. ﻣﻨﺒﻊ: ﻛﺘﺎﺏ ﺳﺮﻭﻗﺎﻣﺘﺎﻥ 📎 🌷 . ﺩاﺭاﺏ :ﻣﻴﻼﺩﺣﻀﺮﺕ ﻋﻠﻲ ع :ﺭﻭﺯ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﺣﻀﺮﺕ ﻋﻠﻲ ع 🌹🌷🌹
🌸 ده ماه بود ازش خبر نداشتیم مادرش میگفت:خرازی!پاشو برو ببین چیشد این بچه؟میگفتم:کجا برم؟جبهه یه وجب دو وجب نیست که... رفته بودیم نماز جمعه. حاج آقا آخر خطبه گفت:حسین خرازی را دعا کنید! آمدم خانه...به مادرش گفتم:حسین مارو میگفت؟چیشده که امام جمعه هم میشناسدش؟ نمیدانستیم فرمانده لشکر اصفهان است! 🌹🍃🌹🍃
‏🌹به یاد شهیدی که روز میلاد امام علی به دنیا آمد و روز شهادت امام علی به شهادت رسید...🌹 روزی به خانه حمید رفتم دیدم یک کارتن تخم مرغ خریده و گفته همه اینها را آب پز کنید. خیلی از دانش آموزانش دو شیفت بودند یعنی از صبح می آمدند تاع غروب و چون بعضاً فقیر بودند، ظهر ها گرسنه می ماندند، حمید این تخم مرغ ها را آب پز می کرد و برای آنها می برد. تعریف می کرد؛ روزی برای دانش آموزان ساندویچ کتلت درست کرده بودم، اما مانده بودم چه طور به آنها بدهم که به غرورشان بر نخورد. سر کلاس شروع کردم به پرسیدن سؤال، جواب هر سؤال یک ساندویچ بود. کم کم سؤال ها را آسان کردم تا اینکه همه بچه حداقل یک سؤال را جواب دادند و یک ساندویچ گرفتند! 🌸🌷🌸 غلامحسین( حمید) عارف 👇 تولد: ( 13 رجب) مصادف با میلاد امام علی(ع) سمت:فرمانده عملیات سپاه داراب و بوشهر 🔺🌹🔺🌹🔺 #
  ﺩﺭ ﮔﻠﺰاﺭ ﺷﻬﺪا، همین جایی که الان قبر عبدالحمید است یک تابلو سبز بود که روي آن نوشته بود خدایا خدایا تا انقلاب مهدی از نهضت خمینی محافظت بفرما. حمید را دیدم که با چوب روی زمین چیزی می نویسد جلو رفتم، نوشته بود فدایی امام زمان (عج) پاسدار شهید عبدالحمید حسینی من و مادرم بودیم و من با شوخی به کمرش زدم و گفتم: جا رزرو می کنی؟ اول برادریت را ثابت کن.😉 شهید ﻋﻠﻲ ﺧﻀﺮﻱ یکی از دوستان صمیمی عبدالحمید بود که پدر ایشان اصرار داشت قبر حمید هم کنار قبر پسرش باشد. عصر همان روز 3 تا قبر در اطراف قبر شهید فیض حفر کردند ولی هر سه آب گرفت. بعد پای همین تابلو سبز را حفر کرده بودند همان جایی که فقط من و مادرم می دانستیم. (ﻋﺞ) 🌷🌷🌷🌷🌷🌷