یادگاری آقا سید نورخدا برای دوست دانشگاهیش که بعد از 23 سال عید قربان به دست خانواده اش رسید.
#شهید_سید_نورخدا_موسوی ملقب به شهید زنده وطن. شهید صبر در شامگاه چهارشنبه 28 صفر مصادف با 16 آبان 1397 به شهادت رسید...
ارسالی خانواده شهید
🍃او را به عاشقی میشناختند. عاشقی برای ارباب. یک محله بود و یک #عباسِ علمدار.
🍃انگار نمی شود از کنار این دریایِ #عشق بگذری و خیس نشوی و محال است خیس شوی و غرق نشوی! عباس هم از غرق شدگانِ در دریایِ عشق #حسین است. و دستِ نوازشش بر سر یتیمان، درد بیپدری را کمتر میکرد.
🍃بعد از سربازی، در رشته "تربیت کودک" دانشگاه علامه طباطبایی مشغول شد تا بانگِ #انقلاب او را به سمت و سوی خود کشاند.
🍃وقتی امام(ره) خاکِ وطن را با قدومش معطر کرد، عباس از آنهایی بود که جانش را برای محافظت از امام بر دست گرفته بود. بعد ها که قرعهِ سرنگونی به نامِ #لانه_جاسوسی افتاد، عباس اولین نفر بود که وارد ساختمان شد.
🍃گویی این همه #شجاعت را وامدار نامش است. عباس آقایی که در شجاعت زبانزد است #غیرتِ عباسگونه اش او را به خاکِ #جبهه کشاند و نمکگیرِ وادیِ عاشقان شد. در عملیات #بیتالمقدس صورتش مجروح شد اما پس از چندی دوباره رهسپارِ جبهه بود.
🍃در سال ۶۲، مَحرَمِ حریمِ یار شد! به #حج رفت. مادر میگوید: "از حج که باز گشت، گفتم: عباس! خوش به حالت که رفتی و خانه خدا را زیارت کردی" گفت: خیلی دلم می خواهد ملاقات و زیارت خدا نصیبم شود.
🍃باید خالص باشی و برای #معشوق نه از جان که از دل بگذری تا تو را بخرد. مثل عباس! رها از همه دلبستگیها، در گوشِ یار سخن از #پرواز میگفت. تا که در نیمه شبی، در پنجوین، ترکشِ سرگردانِ یک خمپاره در جانش آرام گرفت. #والفجر۴ بال پروازی شد تا در بیکرانِ آسمان، به محضرِ #معبود برسد🕊
#تولدت_مبارک؛ پرستویِ خوش رقصِ آسمان❤️
✍نویسنده : #زهرا_قائمی
🌺 به مناسبت سالروز #تولد #شهید_عباس_ورامینی
📆تاریخ تولد : ۵ بهمن ۱۳۳۳ به گفته مادر شهید در شناسنامه ۵ مرداد ۱۳۳۳
📆تاریخ شهادت : ۲۸ آبان ۱۳۶۲. پنجوین
📆تاریخ انتشار: ۵ مرداد ۱۴۰۰
🥀مزار : بهشت زهرا
#گرافیست_الشهدا #استوری_شهدایی
#طرح_مربع
👆خاکریز خاطرات ۲۶۰
🌺 رفتارِ جالبِ فرماندهی شهید در میدانِجنگ
🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت میکنیم
#شهیدوزوایی #توسل #امدادغیبی #تقوا #خداباوری #شهدای_تهران
📝 متن خاکریز خاطرات ۲۶۰
🌺 رفتارِ جالبِ فرماندهی شهید در میدانِجنگ
#متن_خاطره
در عملیاتِ بازیدراز هلیکوپترهایِ بعثی مستقیم به سنگرِ بچهها شلیک میکردند. اوضاع وخیم شده بود. یکی رفت سراغِ فرماندهمون (شهیدوزوایی) و با ناراحتی گفت: پس این نیروهایِ کمکی چرا نمیان؟ چرا بچه ها رو به کشتن میدی؟ دیدم شهید وزوایی سرش رو به سمتِ آسمان گرفت و با صدایِ بلند این آیه رو خوند: أَلَمْ تَرَ كَيْفَ فَعَلَ رَبُّكَ بِأَصْحَابِ الْفِيلِ ... بچه ها هم با فرمانده این آیه رو فریاد زدند. یهو دیدم یکی از هلیکوپترهایِ بعثی اشتباهی تانکِ خودشون رو زد. چند لحظه بعد دو تا از هلیکوپترهایِ بعثی با هم برخورد کرده و منفجر شدند...
🌹خاطرهای از زندگی سردار شهید محسن وزوایی
📚منبع: سالنامه یاران ناب ۱۳۹۱
🇮🇷
#شهیدوزوایی #توسل #امدادغیبی #تقوا #خداباوری #شهدای_تهران
وقتی در گرمای تابستان
آن هم زیر رگبار تیر و خمپاره و گلوله ؛
خوردن یک کمپوت اهدایی از سمت مردم
به قولی «جیگرت رو حال میاره» ....
#نوش_جان
#نوجوانان_دفاعمقدس
🍐 کمپوت ...
کمپوت ها از محبوب ترین خوراکی های جبهه بودند.
کمپوت گیلاس و گلابی خاطر خواه بیشتری داشت.
توی گرمای تند و سرمای تیز، قند و فشار خون رزمندهها میافتاد و هیچ چیز مثل کمپوت هایی که کارخانهها آن روزها شهدش را شیرینتر و قوطیها را سنگینتر تولید میکردند تا سهمشان را ادا کنند، قوت رفته را به جانِ رزمنده بر نمیگرداند. قوطی خالی کمپوت ها هم گلدان سنگرها می شد یا «هدف نشان» تمرین تیراندازی برای رزمنده های تازه وارد.....
#کمک_های_مردمی
#دفاع_مقدس
شوخی با امدادگران ...
یک بار کـه با یکی از امـدادگـرهـا ، برانـکاردِ
لوله شدهای را برای حمل مجروح باز کردیم،
چشممان به عبارت حمل بار بیش از ۵۰کیلو
ممنوع افتاد.از قضا مجروح نیز خوش هیکل
بود. یک نگاه به او و یک نگاه بهعبارت داخل
برانکارد میکردیم. نه میتوانستیم بخندیم و
نه میتوانستیم او را از جایش حرکت بدهیم.
بنده خدا این مجروح نمی دانست چه بگوید.
بالاخره حرکت کردیم و در راه، کمی میآمدیم
و کـمی هـم می خندیدیم .افراد شـوخ طبـع ،
دست از برانکـارد خون آلود حملِ مجروح هم
برنداشته بودند .
#شوخ_طبعی
#لبخندهای_خاکی
گربههای عرب ...
در فاو گربه زیاد بود ...
یک روز یکی از این گربه ها به پایین خاکریز
آمده بود، ما بخاطر اینکه گربه ترکش نخورد
و بلایی سرش نیاید ، میگفتیم:
« پیشته ، پیشته »
در همین لحظه، علیرضا کوهستانی هم آمد،
تا دید دارم گربه را پیشت میکنم، و گربه هم
به حرف من توجهی نمی کند، گفت:
« رضا جان ! مثل این که فراموش کردی تویِ
عراق هستیم و این گربه هم عراقی هست،
ببین تکان نمی خورد، حرفت را نمی فهمد
تو باید عربی باهاش حرف بزنی، باید بگویی:
« الپیشت ـ الپیشت » :)
راوی : رضا دادپور
رزمنده بهداری لشکر۲۵ کربلا
#شوخ_طبعی
#لبخندهای_خاکی
وقتی جنگ شیرین میشد!
با بستنیهای حصیری خاطره ...
#نوش_جان
#مردان_بی_ادعا
دلهایی که
در مسیر عاشقی
کـم بیاورنـد
میمیرنـد ....
#سرباز_عراقی
#دفاع_مقدس
بر غربت این پیکرهای جامانده
چه شب ها و روز ها
که خاک، باد، باران ، و ستارهها ...
مرثیه ها خواندند
و بسا همسفران !
که نوحه سر دادند :
" خجل از روی تو در این دشتم "
"حلالم کن که بی تو برگشتم "
#پنجشنبه_های_دلتنگی
#یاد_شهدا_باصلوات
یادی کنیم
از بخور بخورهای جبهه ها
چه راحت تیر و ترکش میخوردن .!!
#مجروحین
#دفاع_مقدس
#پوستر |۵ مرداد ۱۳۶۷؛سالروز عملیات مرصاد
منافقان به قصد تهران حرکت کردند اما در ۳۴ کیلومتری کرمانشاه با شکستی مفتضحانه میدان را خالی کردند
پس از پذیرش قطعنامه ۵۹۸ مردم آن روز به میدان آمدند و کسی از جنگ خسته نبود...!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📺 #موشن_گرافیک | عملیات مرصاد، حماسه ارتش صیاد
📆 ۵ مرداد، سالروز عملیات غرورآفرین مرصاد
#سپهبد شهید #قشقایی
#سردار علی #صیاد شیرازی
صیاد شیرازی اهل روستای درگز از توابع خراسان، در چهارم خرداد ماه سال 1323 از مادری با اصالتی نائینی و پدری اهل #عشایر# قشقایی متولد شد. پدرش بعدها به عضویت ژاندارمری درآمد و مدتی بعد نیز به ارتش پیوست.
«چون ما از تیره عشایر هستیم، قبلا به ایشان «زیادخان» میگفتند. نام پدر بزرگ ما «صیادخان» بود و اصالتا تیره عشایر ما مربوط به تیره «اخت افشار» است که در سرزمینی بین فارس و کرمان امتداد دارد. پدر من در 12 سالگی به همراه برادرانش به درگز کوچ میکنند. همان جا ازدواج میکند و من نیز در همان جا متولد میشوم.»
#قشقایی نگین درخشان در دفاع از ایران و تشیع
دلم برای صیادم تنگ شده
قرار بود صبح روز عید غدیر برود خدمت آقا و درجه سرلشکری اش را بگیرد. همه تبریک گفتند خودش می گفت: «درجه گرفتن فقط ارتقای سازمانی نیست وقتی آقا درجه را روی دوشم بگذارند، حس می کنم از من راضی هستند. وقتی ایشان راضی باشد امام عصر (عج) هم راضی اند. همین برایم بس است. انگار مزد تمام سال های جنگ را یکجا بهم داده اند.» صبح روز بعد از خاکسپاری، خانواده اش نماز صبح را خواندند و از آن طرف رفتند بهشت زهرا(س)، سر قبر صیاد، اما پیش از آنها کس دیگری هم آمده بود، آقا که فرمودند: «دلم برای صیادم تنگ شده، مدتی است ازش دور شده ام.»
#امامزمان
#امامزمان_عج
#ظهور_بسیار_نزدیک_است_ان_شاء_الله
#امام_حسنی_ام
#دوشنبه_های_امام_حسنی #امام_خامنه_ای
#سیدعلی_خامنه_ای
#شهید_صیاد_شیرازی
#شهیدصیادشیرازی
#شهید_صیاد
#شهید_ابراهیم_هادی
#سپهبد #شهید#قشقایی
علی صیاد ، صیادی که مزدوران را خفت داد.
#عقاب تیز چنگی بر بالای تنگه مرصاد
#مرصاد