eitaa logo
✳️حافظان امنیت ✳️
1.4هزار دنبال‌کننده
70.3هزار عکس
11.6هزار ویدیو
179 فایل
مطالب شهدا و اخبار روز #خادم_امام_رضا #خادم_شهدا #راوی_برتر_جنگ #بختیاری جامونده از غافله #ایثار و #شهادت #جانباز_شیمیایی #فارغ_تحصیل_دانشگاه_شهدا #جزیره_مجنون #فعال #فرهنگی #اجتماعی #سیاسی https://eitaa.com/kakamartyr3
مشاهده در ایتا
دانلود
حاج مهدی سماواتی_دعای عرفه.mp3
38.82M
دعای روز عرفه با نوای حاج مهدی سماواتی
علت بازداشت نوه مولوی عبدالحمید مشخص شد ▪️ارتباط با رسانه‌های معاند و پخش شایعه مسمومیت 🔹روز گذشته خبری مبنی بر دستگیری عوامل انتشار و پخش شایعه تلاش برای مسمومیت عبدالحمید اسماعیل‌زهی امام جماعت مسجد مکی زاهدان منتشر شد. 🔹پیگیری‌های خبرنگار تسنیم نشان می‌دهد یکی از این عوامل، عبدالنصیر شه‌بخش نوه مولوی عبدالحمید بوده است. 🔹از زمان اغتشاشات سال گذشته، برخی نزدیکان آقای اسماعیل‌زهی اقدام به فعالیت‌های ضد امنیتی همچون ارتباط و همکاری با رسانه‌های معاند کرده بودند که نوه وی در همین راستا بازداشت شده است.
8.84M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
# من را همانند حضرت مسلم بن عقیل شهید کردند! شهید مدافع حرم حاج جواد الله کرم دوست داشتنی را می گویم. همانی که ۱۹ اردیبهشت سال ۱۳۹۵ در حلب سوریه به کاروان عاشورا پیوست و پیکرش تا اردیبهشت سال ۹۹ مفقود بود و نهایتا از طریق آزمایش دی ان ای شناسایی شد. قبل از تفحص پیکر مطهرش یکی از دوستانش خواب او را می بیند که می گوید: «من را به بالای یک بلندی بردند و سرم را بریدند و پیکرم همانند حضرت مسلم بن عقیل به پایین پرت کردند.» زمانی که پیکر مطهر حاج جواد تفحص شد، رزمندگان سوریِ مطلع از موضوع، محل شهادت وی را نشان داده و گفتند که داعشی ها جواد را بالای این تپه بردند و سرش را بریدند و سپس پیکر بی جانش بی رحمانه به پایین پرت کردند. تپه محل شهادت شهید به همراه فیلمی از حاج جواد دوست داشتنی را در جبهه ببینیم. با این همه چه زیباست این جمله شهید آوینی که فرمود: «خون پیكره‌ حق در طول تاریخ از قلب عاشوراست كه سرچشمه می گیرد و اگر حقیقت را بخواهی، هنوز روز عاشورا به شب نرسیده است. كاروان تاریخ روان است و یاران عاشورایی سیدالشهدا (ع) یكایک از صلب پدران و رحم مادرانشان پای به سیاره‌ زمین می گذارند و در زیر خیمه‌هایی پشمینه و یا در خانه‌هایی كاه گلی بزرگ می شوند و خود را به صحرای كربلا می رسانند.»
💢اولین تصویر از شهید حادثه تروریستی هنگ مرزی سراوان مرزبان که صبح امروز دردرگیری با تروریست ها کوردل به درجه رفیع شهادت نائل گردید. 🌹دفع حمله تروریست ها به مرز سراوان/ یک مرزبان به شهادت رسید 🔹آمادگی مرزبانان در مرز سراوان منجر به عقب نشینی تروریست های کوردل شد 🔹 در تاریخ ۱۴۰۲٫۰۴٫۰۶ گروهی از اشرار و تروریست های کوردل که قصد ورود به خاک جمهوری اسلامی را از مرز سراوان استان سیستان و بلوچستان به قصد ایجاد ناامنی در این استان را داشته با مقابله جانانه مرزبانان فراجا روبرو شده و فرار را بر قرار ترجیج داده و به خاک کشور همسایه متواری می شوند 🔹این درگیری در میل مرزی ۱۳۹هنگ مرزی سراوان به وقوع پیوسته که متاسفانه بر اثر این درگیری استواردوم حسن قورزایی بر اثر اصابت گلوله به درجه رفیع شهادت نائل گردید 🔰سازمان اطلاعات فراجا در ایتا، سروش، آیگپ، روبیکا، بله و ویراستی 🆔 @S_Etelaat_faraja
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
7.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌹لحظه اعلام خبر مرزبان به خانواده شهید 🔰سازمان اطلاعات فراجا
7.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💢با شهدا عهد می بندیم 🔰سازمان اطلاعات فراجا
5.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
| ساده‌ترین راه برای انجام قربانی در عید سعید قربان 🌺پیشاپیش عیدتون مبارک
: ● هر جا كہ مي‌گويند دين و اسلام هست و عدالت اجتماعے نيست بدانيد كہ آن دين و اســـــلام قلابے است ╭─┅═ঊঈ🌷ঊঈ═┅─╮ ╰─┅═ঊঈ🌷ঊঈ═┅─╯
9.6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
# بازنشر مداحی فوق العاده نوستالوژیک «کربلا کربلا ما داریم میاییم» به مناسبت ۷ تیر و سالروز شهادت دکتر بهشتی و یارانش شهید آوینی: «کربلا را تو مپندار که شهری است در میان شهر‌ها و نامی است در میان نام‌ها. نه، کربلا حرم حق است و هیچ کس را جز یاران امام حسین (ع) راهی به سوی حقیقت نیست.»
😅 😠 👊 ما با زندگی کرده بودیم. خاطرات تلخ و شیرین داشتیم. جشن پتو می‌گرفتیم و همدیگر را می‌زدیم. ما باهم خیلی خاطره داشتیم. یک روز در مریوان باهم به چلوکبابی رفتیم. چلوکبابی تازه باز شده بود و بچه‌ی تهران اگر کوبیده نخورد، انگار اصلًا غذا نخورده است. بچه‌ها گفتند: «برادر احمد، غذای سپاه تمام شده، برویم به این چلوکبابی که تازه باز شده.» رضا چراغی، حسین قجه‌ای، رضا دستواره، حسن زمانی، علیرضا مهرآیینه و من بودیم. هفت‌هشت نفر شدیم.‌گفتیم دانگی هم حساب می‌کنیم. در واقع من این طور فکر کرده بودم. داخل چلوکبابی، من و احمد روبه‌روی همدیگر نشسته بودیم. بقیه هم دو طرف ما نشسته بودند. این‌ها یکی‌یکی غذا می‌خوردند و رضا چراغی به آن‌ها می‌گوید که بیرون بروند. کمی بعد دیدم یک صدای فیش‌فیش از دور می‌آید. برگشتم و دیدم رضا چراغی اشاره می‌کند که «بیا...بیا...!» گفتم: «برادر احمد، ببخشید، من بروم دستم را بشویم.» گفت: «داشتیم صحبت می‌کردیم.» گفتم: «من دستم را بشویم، بعد.» دویدم و بیرون رفتم. رضا چراغی داخل چلوکبابی برگشت. برادر احمد یک‌دفعه سرش را بلند کرد و دید هیچ‌کس نیست. چراغی گفت: «برادر احمد، بیا حساب کن.» گفت: «یعنی چه؟» گفت: «یعنی چه ندارد! خوردی، باید حساب کنی.» بعد هم رو کرد به صاحب چلوکبابی و گفت: «آقا، ایشان حساب می‌کنند، فرمانده‌مان هستند.» احمد هم آرام به رضا گفت: «پدرت را درمی‌آورم...!» ما با حاجی این‌جوری زندگی کردیم. ● برگرفته از فرمایشات سردار حاج ؛ از نیروهای وقت اطلاعات سپاه مریوان، صفحهٔ ۱۴۵ و ۱۴۶ کتاب بسیار جذاب و خواندنی 📚