eitaa logo
✳️حافظان امنیت ✳️
1.4هزار دنبال‌کننده
69.4هزار عکس
11.2هزار ویدیو
177 فایل
مطالب شهدا و اخبار روز #خادم_امام_رضا #خادم_شهدا #راوی_برتر_جنگ #بختیاری جامونده از غافله #ایثار و #شهادت #جانباز_شیمیایی #فارغ_تحصیل_دانشگاه_شهدا #جزیره_مجنون #فعال #فرهنگی #اجتماعی #سیاسی https://eitaa.com/kakamartyr3
مشاهده در ایتا
دانلود
🌺 و باز هم معجزه ای از سوی تو 🌺 دو روز پیش دوستم بهم زنگ زد و گفت قصد داره از همسرش جدا بشه . البته میدونستم اختلاف دارن حدود ۵ سالی هست اما دیگه نه در این حد. کلی ناراحت شدم و مونده بودم الان باید چکار کنم؟! یادم افتاد حدود ۶ ماه پیش که توی بدترین وضعیت روحی بودم و چطور خودشو بهم نشون داد و متوسل شدم... توی زندگیم معجزه شد . پیش خودم گفتم بذار بهش بگم به متوسل بشه . خداشاهده که امید داشتم دست خالی بر نمی گرده ... اونم با وساطت که زیارت اینقدر دل نشینه و نفسش اینقدر پاک ... معرفیش کردم و از زندگیش برای دوستم گفتم . دو روزه از اون تماس دوستم گذشته و امروز دوستم بهم زنگ زد. گریه می کرد که با من چکار کردی تو! خودم مونده بودم تا اینکه بهم گفت چه نظری به زندگیش کرده. خدا شاهده این چیزا قصه نیست . واقعا زنده هستن . و ناظرن . می گفت مشکلم که حل شد هیچ ، احساس می کنم داره بهم نگاه می کنه ... شادی روح و 🌷 🍀🌷
🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹 و صد امروز برای وقت نداریم از مگو قصه كه ما وقت نداریم با حضرت سرمان گرم گناه است از بهر ملاقات وقت نداریم در تن غیرتمان گوشه نشین است بهر سفر وقت نداریم هر چند كه خوبست بمیریم زیباست ولی حیف كه ما نداریم! 🌷 🌷 🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹
🌺🕊🌺🕊🌺🕊🌺🕊🌺 سلام سلام بر جواب سلام برادرم؟؟ دعوت بشی بری خادمی مگه نه بخدا ولی من؟؟ من که نداشتم؟ حالا که شدم چرا بی نتیجه چندبار کنه خودشون برات بپیچن بعد خودشون عوض کنن همه میگن دست شما بوده بابا نگام کنین دستی که برات فقط بیاره آخه دارم میگم نه ؟؟؟؟؟ آره جدیدا شدم خیلی شدم از راهتون شدم از اهدافتون شدم خودمو کردم آه بسه بسمه دلم دستی میخواد که منو بیار شما حتی ببره پیش ┈••✾•🕊🌺🕊•✾••┈
به مناسبت ورود سرافراز به روزگاری که اهریمن سیاهی بر سرزمین آفتاب تاخت با یک فرمان مردانی از جنس ...... مردانی از جنس ...... بزرگ مردانی هرچند ...... ...... ..... به جنگ سیاهی و تباهی پا در رکاب شدند دستشان خالی، اما دلهاشان به گره خورده..... تنها سلاحشان و باور در نبرد با دشمنی که سلاحش تانک و گلوله بود مردان خورشید تا آخرین فشنگ و تا آخرین نفس جنگیدند اما اهریمن آنان را ناجوانمردانه به بند کشید روزهای سخت مردان خورشید آغاز شد شکنجه ها، تلخی ها، سختی ها... زنجیر اسارت آنان را غمگین کرده بود اما نا امیدی هرگز در این میان مردی با شولای بردوش، بر سلولهای تنهاییشان نور پاشید امید آورد... و با رهنمودهایش دلها را شاد، قلبها را امیدوار، قدمها را استوار، چهره ها را نورانی ساخت . و او چه زیبا آیه "الیس الله بصبح قریب" را بر دلهاشان تفسیر نمود خون تازه ای در رگهای مردان خورشید دوید دست در دست هم، چون کوه استوار حامی هم شدند زنجیرها را گسستند و بدین سان یخ استبداد به دست آن آن مردان آب شد و همه با هم نغمه سرودند خوب که فکر می کنم می بینم برای چند سال بیشتر طول کشیده است بازگشت مردان خورشید به سرزمینمان مبارک باد.... منتظر دریافت از سوی دیگر ،هستیم . 🌹🌸🍀🌼🍀🌸🌹 🌹🌸🍀🌼🍀🌸🌹
احساس می کنم که گم شده ام..... می شود مرا کنید گم شده ام.....درکجا نمی دانم..... بیش از همه در خودم.. شما را ب آن سربندهایتان کنید.. آخر که چه؟ مگر نه این است که از خاک آمدم و به خاک می روم؟ پس چه بهتر که خاکی بروم دیگر تحمل ندارم قلبم پر از حب دنیاست چشمانم که هنوز گریان است دستانم هنوز به سوی شماست پاهایم هنوز در راهتان است گوشهایم هنوز نوایتان را می شنود پس تا دیر نشده به داد این تن برسید ... تفحصم کنید شما را به سر بندهایتان قسم کنید .... ╔ 🕊🌹════╗ ╚════ 🕊🌹 ╝
💐🌷🌹🕊🌹🌷💐 ای ... عاشقانه شربت را نوشیدید و ما ملتمسانه نیازمند زیبای شماییم گاهی که ما اسیران رویا، از غفلت بیدار شویم ای پوشان بی ادعا از شده ایم ، دلمان حال می خواهد .. تازه، با نسیمی از شما 💐🌷🌹🕊🌹🌷💐 💐🌷🌹🕊🌹🌷💐
🌹🕊🍃🌺🍃🕊🌹 امروز بی بهانه ، هوایی تان شد و پر کشید به روزهای و کوچه هایی با خوش کاه گل ... چقدر است بین شما و من ... چه است خیال به سمت آدمهایی که جنس شان 3فرق دارد با جنس آدمهای امروز را با تو شروع کردم بر ناب و گوهری درخشان از انسانیت صفحه به صفحه ی زندگیت بوی پاک را می دهد و همیشه برایم سوال بوده و هست که چگونه میشود ۲۶ ساله ی سالهای دور به اندازه ی ساله بفهمد . یاد آور مردان مردی است که در همین نزدیکی ها کشیده اند اما نقش هزار رنگ دنیا آنها را . زمینی اند که هوای شهر را با رایحه ی دل انگیز و قابل می کنند و شیرین است این ناگهانی که هر از چند گاهی ناخوانده ی دلمان میشوند و روحمان را در پرواز می دهد. منتظر دریافت از سوی دیگر ،هستیم . 🌹🕊🍃🌺🍃🕊🌹 🌹🕊🍃🌺🍃🕊🌹
🌺🌺🍀🌷🍀🌺🌺 🌸 از راه رسید بوی تو را آورد چه دل ها که شاد شد 🌸 🌺 🌺 💐 💐 هدیه تولدش شادی روحش 🌺🌺🍀🌷🍀🌺🌺 🌺🌺🍀🌷🍀🌺🌺
گذری بر زندگی در 26 آذر سال 39 در زادگاهش (ايلام) و در خانواده اي نسبتاً فقير چشم به ديار هستي گشود . با گذشت زمان او پا به مدرسه گذاشت كانوني كه او را با همه چيز آشنا كرد ، در آنجا دنيايي ديگر بود ، دنيايي از تبعيض ها دنيايي از ستم ها ، از فاصله ها از فقر ها و از سرمايه داران خوك صفت،او در آنجا فهميد كه هر كس كمتر داشته باشد تحقير شود هر آنكه جامعه زرين تر در بر داشت مورد احترام قرار مي گيرد و گول خوردگان تا به كمر خم شده در برابرش تعظيم مي كنند . و با دلي سرشار از ايمان و سينه اي پر از خشم دوره راهنمايي را پشت سر گذاشت و به دبيرستان وارد شد و ستم رژیم شاهنشاهي در اينجا به وضوح بيشتر و بيشتر مشاهده كرد. در سال 1358 ديپلمش را گرفت و در آغاز آبان ماه 1358 به سمت ماشين نويس در اداره دارايي به كار مشغول شد و چون آرام نداشت و مي خواست در بين مردم باشد معلمي را پشت ميز نشيني ترجيح داد و در مدرسه آذر پيرا به تدريس مواد تجديدي دانش آموزان همت گماشت . در اين موقع بود كه خبر جنگ تحميلي را شنيد اما چه مي توانست بكند هر روز نزد خدا دست به دعا به بر می داشت كه نصيبش شود . تا اينكه بار ديگربه بانك كشاورزي مراجعه و خواستار شغل ماشين نويسي شد و مدت دو هفته به شغلش مشغول بود و روساي اداره بخاطراخلاق و رفتارش و همچنين رضايت كامل آنها وي را به عنوان ماشين نويس رسمي به کار گرفتند . وي خواهران و برادرانش را به مبارزه عليه دولت جور ستمگران مي خواند و مطالعه ي كتابهاي استاد شهيد مطهري را به آنها توصيه مي كرد. از درآمدي كه داشت مقدار ناچيزي را به عنوان رفع احتياجات شخصي بر مي داشت و بقيه اش را به خانواده اش مي داد . وقتي كه خبر ياري را مي شنيد در دل به او مي گفت التماس دعا و شبانه روز با گريه و زاري در برابر معبودش خواستار مي شد كه هر چه زودتر به نزد خدايش بشتابد تا اينكه در 18 آذر سال 60 در بمباران مناطق مسکونی بعثيها متجاوز در محل كارش شربت شیرین را نوشید و به آرزویش رسید . 🌹🌹🕊🌷🕊🌹🌹 🌹🌹🕊🌷🕊🌹🌹
🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹 سلام رفیق... کجای آسمون رو ریسه میبندین برای اومدن سردار کدوم ستاره آسمون شد نشونِ سردار؟ الان که سردار هم اومد پیشِتون میشه یه کاری کنین تا ما به خود بیاییم آماده ظهور بشیم؟ میشه خودتون دعا کنین برای ظهور؟ دعای ما زمینےها اثری نداره انگار... محمدرضاجان ... به سردار برسان سلام ما را و کمک کن این بغض نفسگیر این اشڪ چشم این بر دل نشسته فریاد آتشی شود برای نابودی استکبار الان شهدا حال و هوای دگری دارند؛ چون یار دگر... در کوچه و ره دارند... 🌹🏴🌹🏴🌹🏴🌹 🌹🏴🌹🏴🌹🏴🌹
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀 اگر باشی🌹 در جبهه می شوی و می شوی ... اگر باشی🌹 در قلب تهران به می رسی و می شوی ... اگر باشی🌹 در بازار تهران به می رسی و می شوی ... اگر باشی🌹 در کوچه پس کوچه های تهران به می رسی و می شوی ... اگر باشی🌹 و زندگی کنی ، آنگاه در کنار فرودگاه بغداد ، بدست پلیدترین افراد به می‌رسی و می شوی ... و اگر باشی🌹 در حال خدمت به راهیان نور در طلائیه به می رسی و می شوی ... مهم این است که ... اول ... آنگاه ... شادی روح و 🕊
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀 بازی است مگر؟ جگر می خواهد! به بهانه ی دلتنگی،به دلایل ؛ سلام! سلامی به وسعت و به بزرگی راستش نوشتن از که کار ما نیست، جسارتاً با کلمات می کنیم تا عرض داشته باشیم خدمت شمایی که از برای ما گذشتید ، تا ما نباشیم از کوچک ترین برایتان بگذریم! هر بار خواندیم را ببینیم، عمل نکنیم و چه ساده از کنارش رد شدیم و چشممان را به مردم دوختیم و را به راحتی آب خوردن سر کشیدیم و ریش بلند گذاشتیم غافل از آنکه ریش ریشه ی خراب را دهی نمی کند! از حفظ زمزمه کردیم ما صف اول بودیم ، از آخر مجلس را چیدند و هربار پرپر شدن دلاورانمان بودیم و از ماجرا با دست مشت شده شعار دادیم! از کوچه خیابان های شده به شریفتان عبور کردیم که یادمان باشد این که در کوچه پس کوچه ها قدم می زنیم ، صدقه ی مبارک شماست و باز را مانند کبک در برف بردیم و هرکسی زبانش به هر به شما و راهتان و پیروانتان باز شد به بهانه ای می کنیم تا خجالت بکشد کردیم! آری ما چنین آور مدعی ادامه دهندگان راه شماییم و چقدر که مدام ! کاش اگر نیستیم نما نباشیم! التماس تفکر... شادی روح و 🌴