eitaa logo
✳️حافظان امنیت ✳️
1.4هزار دنبال‌کننده
69.8هزار عکس
11.4هزار ویدیو
178 فایل
مطالب شهدا و اخبار روز #خادم_امام_رضا #خادم_شهدا #راوی_برتر_جنگ #بختیاری جامونده از غافله #ایثار و #شهادت #جانباز_شیمیایی #فارغ_تحصیل_دانشگاه_شهدا #جزیره_مجنون #فعال #فرهنگی #اجتماعی #سیاسی https://eitaa.com/kakamartyr3
مشاهده در ایتا
دانلود
🌺ماجرای روزهای آخر حضور شهید صحرایی در منزل ، آخرین دیدار و آخرین تماس تلفنی از زبان همسر شهید : . 🌷چند روزی بود که از ماموریت آمده بود و با اینکه در مرخصی بود و جزء گروه اول اعزامی برای رفتن به سوریه نبود، اما با علاقه و سماجت زیاد اسمشان را جزو گروه اول اعزامی قرار داد، تا زودتر به سوریه بروند. . 🌷چند هفته قبل از رفتن به سوریه یک روز با خوشحالی به خانه آمد و گفت: خانم خبر خوش دارم، حدس بزن چی شده؟ گفتم: اسممان در قرعه کشی تعاونی که داشتیم افتاده؟ گفت نه مهمتره؛ گفتم: ‌میخواهی ماشین بخری؟ گفت: نه بابا؛ پاسپورتم آمده. و با و زیاد، بسته را باز کرد و پاسپورت را آورد بیرون. پاسپورت را چند روزی روی اوپن آشپزخانه گذاشته بود و میگفت: اینجا جلوی چشمات باشه تا دلت محکم شود که باید بروم. . 🌷 از رفتن شروع کردن به وصیت کردن، که خمس مالم داده شده، اگر نبودم بچه‌ها را خوب تربیت میکنی تا ان شاءالله باید (عج) شوند. و اگر تا حالا در حقم کوتاهی کردند من ببخشمش. از گوشه چشمهایم بی اختیار اشک جاری شد. . 🌷با هم از خانه خارج شدیم، من و محمد رسول وسط راه از تاکسی پیاده شدیم، تا برویم خانه پدرم و چشمانی که با دلهره تاکسی را تا از تیررس نگاهم خارج شود، تعقیب میکرد و انگار دلم را با خودش میبرد و بغضی که در گلو نشست. . 🌷آخرین صحبت تلفنی مان از بود که این اواخر هر وقت زنگ میزد، آخر صحبتهایمان میگفت: ! محکم و قوی هستی؟ و من هم که نمیخواستم با حرفهایم خللی در اراده محکمش در جهاد ایجاد بکنم می گفتم: آره ، مطمئن باش. 🌷آدمها بدترین خبری که هر کسی ممکنه بشنود، خبر از دست دادن عزیزی هست که همه چیز آدم است، انگار روی سرم خراب شد و از آن زمان، بی ارزش بودن این دنیا را با تمام وجودم درک کردم." . .
🌷👆🌷👆🌷 سلیمانی از دلتنگ بودن های گاه و بیگاه خودش و پنج ساله این چنین سخن به میان آورد. اقا جواد اهل کارهای بزرگ و فرهنگی بود ولی برای خانواده کم نمی گذاشت تا جایی که برای من گل مریم می خرید و یا گاها اگر دسترسی به خرید گل نداشت از باغچه گل می چید و به من هدیه می داد و همه این موارد نشان از عشق سرشارش به خانواده بود ولی همه این موارد مانع رفتنش به سوریه نشد زیرا قول و قرار اولمان هم این بود که همدیگر را برای رسیدن به خدا آماده کنیم. در مورد رفتنش به سوریه جمله قشنگی را به من گفت که برای همیشه در خاطرم حک شد. می‌گفت: «تنها چیزی که در آن ریا نیست، صبر است. حضرت زینب(س) خیلی سختی کشید، ولی در مقابل همه‌اش صبر کرد. پس شما هم صبوری کنید.» و من مطمئن هستم که صبری که امروز در نبودنش دارم، از دعای خیر شهید بود. همسرم همیشه به من این دعا را یاداور می شد که از خدا بخواه عاقبت بخیر شویم؛ به همین خاطر تلاش می‌کردم بیشتر از هرچیزی به عاقبت به خیری همسرم فکر کنم و آنچه خیر است را برایش بخواهم ولی همه این موارد، دلیل بر عدم دلتنگی من نسبت به مردی که از او درس های زیادی در زندگی گرفتم نخواهد شد. 🌷👇🌷👇🌷
🌺🍀🌺🍀🌺🍀 سلیمانی از همسرش به سوریه بازگشت پیکرش چنین می گوید. اگر جواد لباس شهادت را به تن نمی کرد در حقش جفا شده بود، زیرا اخلاق و کردارش برای شهادت پرورش یافته بود. دلتنگش بودم ولی شب اخر و قبل از شهادتش دلشوره عجیبی داشتم ولیکن اقا جواد در منطقه عملیاتی هم به من ارامش می داد و می گفت: اینجا همه چیز آرام است. اصلا دلشوره نداشته باش. سوریه که می رفت حتما با من تماس تلفنی داشت به نحوی که ما ساعت یک بعدازظهر روز سه‌شنبه، شانزدهم خرداد با هم صحبت کردیم و آقا جواد چند ساعت بعد از آن؛ یعنی قبل از اذان مغرب با زبان روزه به شهادت می‌رسد. ظهر روز چهارشنبه از طرف دایی‌ام خبردار شدم که آقا جواد مجروح شده و تیر به دستش خورده؛ اما بعد گفتند نه، تیر به پهلویش خورده و بیهوش است و بعد از مدتی خبر شهادتش را به من دادند و آن زمان بود که متوجه شدم، جواد به ارزویش رسید و مانند ارباب تشنه لبش شهید شد. جواد همیشه به وعده اش وفا می کرد و این بار هم خلف وعده نکرد و بعد از گذشت ۲۵ روز از شهادتش پیکر مطهرش پیدا شد و همه ما و حتی انهایی که فقط خاطراتی از جواد را شنیده بودند، خوشحال کرد. شادی روح و ┏━━━🍃🕊🍂━━━┓ ┗━━━🍂🕊🍃━━━┛
🌷 شهید سامانلو خدا بود و هر کاری که می‌کرد رنگ خدایی داشت. همیشه به او می‌گفتم که به خدا حسودی‌ام می‌شود که اینقدر تو با او مانوسی و خدا خدا می‌کنی...روز اول خواستگاری بقدری از زن دوستی‌اش تعریف کرد و انرژی به من داد که گفتم این چه شوهر زن دوستی می‌شود... در آخر کلامش روز خواستگاری به من گفت: «اگر در مسیری که خدا گفته حرکت کنی، من آن مردی هستم که بهت گفتم و گرنه پا میزارم روت و رد می‌شم...» احترام بسیاری برای سادات قائل بود و خیلی به من احترام می‌گذاشت. می‌گفت: ساراجان تو را با هدف از خدا گرفتم. دوست داشتم با حضرت زهرا (س) محرم شوم...» سعید حضرت زهرا (س) بود. حتی در دست نوشته‌هایش می‌دیدم که وقتی با خدا گفت‌وگو می‌کند اینگونه ابراز کرده بود که: « خدایا دوست دارم نحوه شهادت حضرت زهرا (س) را درک کنم. یاریم بده...» ✍به روایت همسربزرگوارشهید
💠 جعبه شیرینی رو جلوش گرفتم، یکی برداشت و گفت: «می‌تونم یکی دیگه بردارم؟» گفتم: «البته سید جون، این چه حرفیه؟» برداشت ولی هیچ کدوم رو نخورد. کار همیشگیش بود. می‌گفت: «می‌برم با و بچه هام می‌خورم». می‌گفت: اینکه آدم شیرینی‌های زندگیشو با زن و بچه‌اش تقسیم کنه خیلی توی زندگی خانوادگی تأثیر می‌ذاره! 📕سید‌مرتضی‌آوینی،‌کتاب دانشجویی،ص۱۹ 〰️〰️〰️〰️@kakamartyr3