eitaa logo
✳️حافظان امنیت ✳️
1.4هزار دنبال‌کننده
69.4هزار عکس
11.2هزار ویدیو
177 فایل
مطالب شهدا و اخبار روز #خادم_امام_رضا #خادم_شهدا #راوی_برتر_جنگ #بختیاری جامونده از غافله #ایثار و #شهادت #جانباز_شیمیایی #فارغ_تحصیل_دانشگاه_شهدا #جزیره_مجنون #فعال #فرهنگی #اجتماعی #سیاسی https://eitaa.com/kakamartyr3
مشاهده در ایتا
دانلود
🍂 سرهایی که از خاکریز بلندترند در تیررسِ فرشته‌ های خداست ... ( نفر دوم از راست) ▪︎ روزتان، سرافراز و بالنده        ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ گردان‌ عمار لشکر۲۷
💢 ای تاریخ بشکند قلمت اگر ننویسی بر بسیجیان خمینی چه گذشت ... . پ ن : پیکر ۲۵ جلال الدین علا الدینی و علی ترکمان_ ۱۳۶۶
✳️حافظان امنیت ✳️
مادر دستش را روی زانو کوبید و رو به دختر بزرگش گفت: 😒 شما می خواهید برید کردستان اجازه شما دست شوهرت برید در امان خدا، این صدیقه چرا؟ این دختر رو اونجا میگیرن بی سیرتش می کنند، مایه میشه، این تازه 17 سالشه اونا دین و ایمون ندارن اصلاً بیاد کردستان چکار کنه؟🤨 از صبح تا غروب شنبه تا چهارشنبه که مدرسه و انجمن اسلامی و و هزار تا جای دیگه است، چهارشنبه عصر و پنجشنبه که هر هفته این طرف و اون طرف، این شهر اون شهر جهاد سازندگیه صبح جمعه که خانم باید بره بهشت زهرا عصر جمعه که باید بره خانه سالمندان من که این بچه را اصلاً نمی بینم، من که هر وقت دیدمش یا سرش توی کتاب و نوشتنه یا سرنماز و سجاده بخدا دلم براش تنگ میشه من چه گناهی کردم؟ منم مادرم اصلاً چه خبره که شما هم می خواهید برید اونجا؟😒 صغری لیوان آب را دست مادر داد تا قدری آرام بگیرد بعد برای دلجویی از او گفت: مادرجان، با انجمن اسلامی مخابرات میریم کارهای فرهنگی انجام بدیم آقای قندی (شهید بزرگوار قندی) هم هستن مواظب هستن بسپار به خدا ببین چطور صدیقه اشک میریزه دل سنگ آب میشه گناه داره مثه مرغ پرپر میزنه یکبار که بیاد هوسش میشکنه آنقدر اونجا بهش سخت می گذره که توبه کنه شما اجازه بده. مادر آهی کشید و با تعجب رو به صدیقه گفت: صدیقه و ترس از سختی؟ صدیقه و از سختی؟ صدیقه و پشیمان شدن، صدیقه و بداخلاقی... کجا پشیمان می شود؟ الله اکبر چی بگم مادر اما دفعه اول و آخرت باشه هرکای میخواد بکنه همین جا دیگه جنوب و غرب و چه می دونم این طرف، اون طرف خبری نیست. گریه صدیقه بند آمده بود که گفت: الهی قربونت برم مامان خوشگلم. 😍🥰 🌷شهیده صدیقه رودباری . . ایـنجابیــت‌الشهــداســت
✳️حافظان امنیت ✳️
راوی خواهر شهیده:✍️ آرزوی شهادت داشت مادرم در تب و تاب خرید برای او بود، اما خواهرم در فکر و اندیشه دیگری بود. آخرین باری که تلفنی با خانواده صحبت کرد برای ما از شهادت گفت. مرور دفترچه و دست نوشته‌هایش او را مشتاق شهادت نشان می‌داد. در بانه او را به عنوان مربی آموزش برای خواهران انتخاب کردند. چون استعداد و علاقه ویژه‌ای به مسائل نظامی داشت. صدیقه آنقدر فعالیت مذهبی و فرهنگی داشت که خار چشم منافقین شده بود تا جایی که منافقین او را تهدید به مرگ کردند و گفتند: «اگر چه رفتار تو با ما خوب است، اما اگر تو به دست ما بیفتی، پوست بدنت را کنده و آن را با کاه پرخواهیم کرد.» در نهایت در شامگاه ۲۸ مرداد سال ۱۳۵۹ با گلوله یکی از منافقین کوردل به آرزوی دیرینه‌اش یعنی شهادت در راه خدا رسید. پیکر صدیقه بعد از تشییع با شکوه در بانه و تهران در قطعه ۲۴ بهشت زهرا (س) به خاک سپرده شد. 🌹شهیده صدیقه رودباری . . ایـنجابیــت‌الشهــداســت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نیلفروشان: شهادت، پاداش مجاهدت در راه خداست "فیلمی قدیمی از سردار شهید حاج‌عباس نیلفروشان در مراسم تشییع شهید احمد کاظمی - سال ١٣٨۴
او جزو نخستین نیروهای ارتش بود که بعد از انقلاب ۱۳۵۷ ایران برای عملیات فرامرزی اعزام می‌شدند. قوطاسلو به هنگام مرگ ۲۵ سال داشت و در ایران به عنوان نخستین شهید مدافع حرم از ارتش شناخته می‌شود محسن زیاد از شهادت حرف می‌زد. همیشه در جمع‌های خانوادگی یا در هیئت‌ها که حضور داشت می‌گفت دعا کنید من شهید شوم؛ یعنی شهادت آرزویش بود. همیشه دنبال مسیری بود که او را به شهادت نزدیک‌تر کند. حتی وقتی در سوریه بود بااینکه دوره ماموریتش تمام شده بود اما باز هم داوطلبانه مانده بود، به همرزمانش هم گفته بود من با شهادت برمی‌گردم. . . ایـنجابیــت‌الشهــداســت #شهادت_طلبی 🌹
از روزي كه او آمد، اتفاقات عجيبي در اردوگاه تخريب افتاد. لباس هاي نيروها كه خاكي بود و در كنار ساكهايشان قرار داشت، شبانه شسته مي شد و صبح روي طناب وسط اردوگاه خشك شده بود. ظرف غذاي بچه ها هر دوسه تا دسته ، نيمه هاي شب خود به خود شسته مي شد. هر پوتيني كه شب بيرون از چادر مي ماند، صبح واكس خورده و برّاق جلوي چادر قرار داشت ... او كه از همه كوچكتر و شوختر بود، وقتي اين اتفاقات جالب را مي ديد،مي خنديد و مي گفت: بابا اين كيه كه شبها زورو بازي در مي آره و لباس بچه ها و ظرف غذا رامي شوره؟ و گاهي مي گفت : «آقاي زورو، لطف كنه و امشب لباسهاي منم بشوره و پوتينهام رو هم واكس بزنه» بعد از عمليات، وقتي «علي قزلباش » شهيد شد، يكي از بچه ها با گريه گفت: بچه ها يادتونه چقدر قزلباش زوروي گردان رو مسخره مي كرد... زورو خودش بود و به من قسم داده بود كه به كسي نگم . . . ایـنجابیــت‌الشهــداســت     #شهادت_طلبی 🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زینب هر روز ظهر که از مدرسه برمی‌گشت اول به مسجد المهدی می‌رفت، نماز می‌خواند و بعد به خانه می‌آمد، در اول فروردین سال 1361 هنگام برگشت از مسجد توسط منافقین ربوده شد و با خفه کردن او با چادرش او را به شهادت رساندند و پیکر پاکش بعد از سه روز جستجوی نیروهای امنیتی و خانواده کشف گردید. منافقین در طی ارسال نامه و تماس تلفنی مسئولیت ترور زینب را برعهده گرفتند. زینب چهارده ساله و اولین دبیرستانی همراه با شهدای عملیات فتح‌المبین (160 شهید) در اصفهان تشییع شد و در گلستان شهدای اصفهان به خاک سپرده شد. . .   #مجاهدان_بی_نام
🍃میگویند ها از جویبار خودسازی آب میخورند و اگر لاله ای نروید بهاری نمیاید و تو برای آمدن بهارِ هر روز هزار بار شدی، بارها و بارها بینی شیطان را به خاک مالیدی و را هر روز مایوس تر از روز قبل ساختی‌. 🍃آری درست است، به گمانم لاله ها از جویبار آب میخورند نه از آبراه و تو چه نیک مصداق بارزی برای این کلامی. لاله ای که میشود . آسمان شیشم آبان ۱۳۳۸ بود که چنین لاله ای شکوفا شد😍 🍃خوشا بحالت ای امروز که تولد چنین لاله ای را برای همیشه از آن خود ساختی، آن روز کسی چه میدانست کودکی که تازه متولده شده، روزی نامش لرزه بر جان می افکند و میشود وطنش😎 🍃اما وصف تو ای شهید، وصف آن نیکوسرشتیست که خود را جدا از خط و نمیدانست و ولایت مداری را سر مشق سِیر زندگیش کرد، ... آری، همین کلمه برای تعریف چنین لاله ای بس است، ولایتمداری عاشق پیشه که‌ آمدنش، چون شمعی بود که عاشقانه هایش را برای روشنایی به نمایان ‌گذاشت🌹 🍃ای شهید، اگرچه باید سالروز آسمانی شدنت را تبریک بگویم اما هرچه باشد امروز سالروز زمینی شدنت است، تولدت مبارک ای مردخدایی❤️ ✍نویسنده : 🌺به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۶ آبان ۱۳۳۸ 📅تاریخ شهادت : ۲۱ آبان ۱۳۹۰. ملارد 📅تاریخ انتشار : ۵ آبان ۱۴۰۰ 🥀مزار شهید : بهشت زهرا قطعه ۲۴
🌷🌷می‌ گفـت : حضرت آقا یا نماینده ایشان امر ڪنند ڪه برو رفتگر محلہ باش ؛نظام بہ جارو ڪردن نیاز دارد مــن می‌ روم ... مهدی بود و همیشہ وسط میدان معرڪہ بود ... 🥀 🇮🇷
به قُرب میرسه کسی که خوب بندگی کنه... میشه اونی که شهید زندگی کنه... تصاویری از شهید پلیس حادثه دیروز تهران
🍂 اجر تلاش به نقل از صدیقه حكمت همسر شهد عباس بابای ‌‌‍‌‎‌┄═❁❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ منطقه که بود، گاهی تا مدتها او را نمی‌دیدیم. حسابى دلم می‌گرفت. یک روز به او گفتم: «تو اصلا می‌خواستى این کاره بشوی، چرا آمدى مرا گرفتی؟!» با لبخندی گفت: «پس ما باید بی‌زن می‌ماندیم.» گفتم: «من اگر سر تو نخواهم نق نزنم، پس باید سر چه کسى نق بزنم؟» گفت: «اشکالى ندارد، ولى کارى نکن اجر زحمتهایت را کم کنی. اصلا پشت پرده همه این کارهاى من، بودن توست که قدمهاى مرا محکم می‌کند.» نمی‌گذاشت اخمم باقى بماند. روش همیشگی‌اش بود .کارى می‌کرد که بخندم، آن وقت همه مشکلاتم تمام می‌شد‌. ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄
🚩 ♡ ☆ روز آخر، مرخصی ۲۴ ساعته از گرفت. با خانواده‌اش خداحافظی کرد و زودتر از موعد هم برگشت. هربار که از درخواست رفتن به خط را می‌کرد، حاجی مسئولیت‌هایش را پیش می‌کشید و اجازه نمی‌داد از قرارگاه فرماندهی، قدمی جلوتر بگذارد. . . . ...اما روز ۲۸ آبان ۱۳۶۲ با همه‌ی روزها فرق داشت. عباس شده بود یک تکّه خواهش و تمنا‌. به گفت: «بهم الهام شده؛ باید بروم...» قسمش داد. اشک ریخت. حاجی او را در آغوش گرفت و با هم گریه کردند. به خوبی می‌دانست معنای این گریه‌ها چیست، لذا دربرابر تمنایش تسلیم شد و همان‌شب به آرزویش رسید و شد. ☆ ♡
⚪️ . ▫️تموم سختی های جنگ، یک طرف ... این که رفیقت جلو چشمت می‌شد و نمی‌تونستی پیکرش رو به عقب بیاری، یک طرف.... دوران .
گاهی قصه ها را باید از چشم‌ها خواند، همان چشم‌هایی که جز عشق چیزی ندیدند... 🌷 فرمانده لشکر عاشورا
یادمان باشد که ما خون داده ایم... یک بیابان مرد داده ایم... یادمان باشد پیام آفتاب دست نااهلان نیفتد انقلاب...🥀 ❁﷽❁ 🟩🟩🟩⬜️⬜️⬜️🟥🟥🟥 دانلود کلیپ ها در کانال ایتا() https://eitaa.com/kakamartyr3 ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈ @martyr.darabpour
🌴✍️از خاطرات یک آزاده از زندان صدام*: 💠به خاطر آنكه قاب عكس صدام را شكسته بودم، مرا به گودالی كه *هشتاد و یك پله* از زمین فاصله داشت، بردند. آنجا شبیه یك مرغ‌دانی بود. وقتی مرا در سلولم حبس كردند، از بس كوچك بود، می‌بایست به حالت خمیده در آن قرار می‌گرفتم. آن سلول درست به اندازه ابعاد یك *میز تحریر* بود. شب فرا رسید و *كلیه‌هایم از شدت سرما به درد آمده بود*. به هر طریق كه بود، شب را به صبح رساندم. تحملم تمام شده بود. با پا محكم به در سلول كوبیدم. نگهبان كه فارسی بلد بود، گفت: چیه؟ چرا داد می‌زنی؟ *گفتم: یا مرا بكشید یا از اینجا بیرون بیاورید كه كلیه‌ام درد می‌كند*. اگر دوایی هست برایم بیاورید! دارم می‌میرم. او در سلول را باز كرد و چند متر جلوتر در یك محوطه بازتر كشاند و گفت: همین جا بمان تا برگردم. در آنجا متوجه یك *پیرمرد ناتوان* شدم. او در حالی كه سكوت كرده بود، به چشمانم زل زد. بی‌مقدمه پرسید: *ایرانی هستی؟* جوابش را ندادم. دوباره تكرار كرد. گفتم: آره، چه كار داری؟ پرسید: *مرا می‌شناسی؟* گفتم: نه از كجا بشناسم؟ گفت: *اگر ایرانی باشی، حتما مرا می‌شناسی*. گفتم: اتفاقا ایرانی‌ام؛ ولی تو را نمی‌شناسم. پرسید: *وزیر نفت ایران كیست؟* گفتم: نمی‌دانم. گفت:👈 *نام محمد جواد تندگویان را نشنیده‌ای؟* گفتم: آری، شنیده‌ام. پرسید: كجاست؟ گفتم: احتمالاً شده. سری تكان داد و گفت: *تندگویان نشده و كاش می‌شد...!*. *دیگر همه چیز را فهمیدم. بغض گلویم را گرفته بود. فقط نگاهش می‌كردم. نگاه به بدنی كه از بس با اتوی داغ به آن كشیده بودند، مثل دیگ سیاه شده بود... .* گفتم: اگر پیامی داری بهم بگو. گفت: *این سیاه چال، طبقه زیرین پادگان هوانیروز الرشید است...* گفت: *... پیــــــــــام من مرزداری از وطن است...صبوری من است*. *نگذارید وطن به دست نااهلان بیفتد.* نگذارید دشمن به خاك ما تعرض كند. استقامت، ‌تنها راه نجات ملت ماست. *بگذارید كشته شویم، اسیر شویم؛ ولی سرافرازی ملت به اسارت نیفتد*. گفتم: به خدا قسم... پیامت را به ایرانیان می‌رسانم. *خم شدم دستش را ببوسم كه نگذاشت...!* ✅منبع : راوی: *عیسی عبدی*، رجوع کنید به کتاب *ساعت به وقت بغداد*، ج1، ص89 – 86. مهندس محمدجواد تندگویان - وزیر نفت دولت رجایی
‌🌹"من مادران شهدائی را زیارت کردم که به جد و با صدق واقعی می‌گفتند اگر ما ده تا فرزند هم داشتیم، حاضر بودیم در راه خدا بدهیم؛ دروغ نمی‌گفتند. ‌ من مادران و پدرانی را ملاقات کردم که احساس عزت و افتخار میکردند، به خاطر اینکه فرزندانشان در راه خدا شدند. البته حق هم با آنهاست، عزت و افتخار است؛ همان طوری که عمه‌ی ما زینب کبری‌ (سلام الله علیها) فرمود: «ما رأیت الّا جمیلا»؛ جز زیبائی ندیدم. ‌ من خانواده‌های بسیاری را دیدم که همین احساس زینب کبری‌ در آنها هم بود؛ آنها هم می‌گفتند: «ما رأینا الّا جمیلا». اینهاست که به یک ملت میدهد؛ اینهاست که اعتماد به نفس را در یک ملت به وجود می‌آورد؛ اینهاست که تهدیدهای قدرت‌های مادی دنیا، عربده‌های مستانه‌ی دولت‌های متجاوز و مستکبر دنیا دل آنها را نمی‌لرزاند." رهبر انقلاب؛ ۸۹/۷/۲۸ ‌ 🌹روز
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام لطفاً لطفاً نشر دهید و. عضو شوید کانال حافظان امنیت مطالب شهدا و اخبار روز بدون تبلیغات و ای دی و لینگ محیط امن و مطالب مستند https://eitaa.com/kakamartyr3 کلیپها از کانال ایتا برداشت و دانلواد کنید... @martyr.darabpour 🟩🟩🟩⬜️⬜️⬜️🟥🟥🟥 کلیپ از داخل کانال ایتا استفاده و برداشت کنید https://eitaa.com/kakamartyr3 ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈