eitaa logo
✳️حافظان امنیت ✳️
1.5هزار دنبال‌کننده
80.2هزار عکس
15.5هزار ویدیو
201 فایل
مطالب شهدا و اخبار روز #خادم_امام_رضا #خادم_شهدا #راوی_برتر_جنگ #بختیاری جامونده از غافله #ایثار و #شهادت #جانباز_شیمیایی #فارغ_تحصیل_دانشگاه_شهدا #جزیره_مجنون #فعال #فرهنگی #اجتماعی #سیاسی https://eitaa.com/kakamartyr3
مشاهده در ایتا
دانلود
تا اندکی دلش میگرفت میرفت سراغ تلفن... می گفت: صدای پدر و مادر یا همسرم رو نشنوم آروم نمیشم... برای پسرش دلتنگی می کرد و هر بار تماس می گرفت می پرسید: سیدمحمد تونست دوچرخه اش رو رکاب بزنه؟! ‌ اما با تمام دلبستگی هایش کرد... داوطلب شد و رفت.. به دوستش گفت: می دونم این بار دیگه شهید میشم... در خواب دیدم که از آسمان به پیکر خون آلود خودم نگاه می کنم. همسر و فرزندم رو به خدا می سپارم... ‌
خیلی مهربون و دلسوز بود همیشه به فکر نیازمندان بود و دوست داشت به طرق مختلف کمک کنه... بعد مأموریت اولش که از سوریه برگشته بود، به من گفت: "خانم! دوست دارم هفته ای یه بار یه غذای درست و حسابی بگیریم و بریم خونه نیازمندی با هم سر یه سفره بشینیم و غذا بخوریم براشون یه مقدار پول هم بذاریم" پ.ن: «چه خوب میشه که شهدا رو الگوی خودمون قرار بدیم» روایت: همسر شهید
💔 💢توی اوج درگیری با تکفیری ها در خان طومان بودیم. تلفات زیادی از دشمن گرفته بودیم دشمن هم تلفاتی هرچند کم و به تعداد انگشتان یک دست از ما گرفتند. 💢نیروهای فاطمیون روحیه شان را از دست داده بودند و نیاز به تجدید روحیه داشتند. 💢در آن وضعیتِ درگیری ها و تیراندازی هیچکس فکرش را نمی کرد که ناگهان سیدرضا فریاد بزند:(( آقا! مسئول چای اینجا کیه؟ یکی بره یه کتری آب بار بذاره می‌خوایم چای دم کنیم.)) همه خندیدند. 💢همیشه از این شوخ‌طبعی های به‌موقع، به‌جا و سنجیده داشت... 📚طاهر خان طومان 🌷
چندتایی بودیم که خیلی باهم رفیق بودیم. توی ماموریت ها، موقع نماز شب که می شد، با هر ترفندی که بود می آمد و ما چند تا را بیدار می‌کرد و می‌گفت: " پاشید، وقت نماز شبه." گاهی هم که خسته بودیم و در خواب عمیق بودیم، بی خیال ما نمی شد. می ایستاد بالای سر ما و با هر ترفندی بود، بیدارمان می کرد. هیچ‌وقت در رفاقت کم نمی گذاشت نقل از آقای حمید عالیشاه همرزم شهید
هـم لقمہ بودند هـمسفرہ بودند هـمدل و هـمراه صمیمی شاد و شفاف چقدر دلزدہ ایم از تجملات دنیوی
🔸 خودش برایم تعریف می کرد، برای اینکه پسرش سید محمد را با مسجد و نماز آشنا و علاقه مند کند، او را به مسجدی می برد که در نزدیکی اش پارک یا محل بازی باشد. 🔹 خوب که بازی می کرد و از بازی سیر می شد، به او می گفت: " سیدمحمد جان! حالا بیا بریم مسجد. من با تو آمدم پارک، حالا تو با من بیا مسجد." 🔸 دیدم روش خوبی است؛ حالا بچه ام با عشق و علاقه با من به مسجد می آید. نقل از: آقای حسین برادران، همرزم شهید 📚برگرفته از کتاب طاهر خانطومان 🌹🍃🌹🍃
🍃❤️🌼♥️🍃 بعضی وقتا دنیـ🌍ـا خیلیییی میشه توی چشمام ... مثلا..... وقتی می خندی😍 🌷 ╭─┅═ঊঈ🇮🇷ঊঈ═┅─╮ ╰─┅═ঊঈ🇮🇷ঊঈ═┅─╯ ‌
مُهم نیست که شانه هایت تجسم است ! و آغوشت خیال همه یادت اینجاست نگاهت ، صدایت ، خنده هایت دیگر چه میخواهم ... ✍ سه شهید در یک قاب 🕊 🌹 (فرمانده گردان صابرین) 🕊 🕊 ╔═. ♡♡♡.══════╗ ╚══════. ♡♡♡.═╝
آن ها که سوی مرقد بانو پریده اند از دیدگاه حضرت زینب پدیده اند این خیل عاشقان که شهید حرم شدند شمعند و پای دختر حیدر چکیده اند سالروز شهادت شهیدان مدافع حرم🌷 ╭─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─╮ ╰─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─╯
نباش💕 در این دنیاے کوچک در این دنج تر باش ↵از روح بہ جان❣ ↵از جان بہ تن ↵از تن بہ ، خود من باش... و باباجون 🌙 ╭─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─╮ ╰─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─╯
❤️ آن ها که سوی مرقد بانو پریده اند از دیدگاه حضرت زینب پدیده اند این خیل عاشقان که شهید حرم شدند شمعند و پای دختر حیدر چکیده اند سالروز شهادت شهیدان مدافع حرم🌷 ╭─┅═ঊঈ♠️ঊঈ═┅─╮ ╰─┅═ঊঈ♠️ঊঈ═┅─╯
تا اندکی دلش میگرفت میرفت سراغ تلفن. می گفت صدای پدر و مادر یا همسرم را نشنوم آرام نمی شوم. برای پسرش دلتنگی می کرد و هر بار تماس می گرفت می پرسید سیدمحمد توانست دوچرخه اش را رکاب بزند؟! ‌ اما با تمام دلبستگی هایش خداحافظی کرد... داوطلب شد و رفت.. به دوستش گفت می دانم این بار دیگر شهید می شوم. در خواب دیدم که از آسمان به پیکر خون آلود خودم نگاه می کنم. همسر و فرزندم را به خدا می سپارم... ‌ 🌹 🌷 ‎‎‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄