eitaa logo
✳️حافظان امنیت ✳️
1.4هزار دنبال‌کننده
69.9هزار عکس
11.5هزار ویدیو
178 فایل
مطالب شهدا و اخبار روز #خادم_امام_رضا #خادم_شهدا #راوی_برتر_جنگ #بختیاری جامونده از غافله #ایثار و #شهادت #جانباز_شیمیایی #فارغ_تحصیل_دانشگاه_شهدا #جزیره_مجنون #فعال #فرهنگی #اجتماعی #سیاسی https://eitaa.com/kakamartyr3
مشاهده در ایتا
دانلود
🌺🌼🕊🌷🕊🌼🌺 🌹 🌹 چه می شود روزی امن و امان شود و کاروان مثل و به سمت و راه بیافتد فکرش را بکن .... راه می روی و راوي مي گويد اینجا قتلگاه است... یا اینجا را که می بینی همان جایی است که را دوره کردند و سرش را بریدند! اینجا همان جایی است که شیخ رضایی نماز جماعت می خواند... کنار همین ساختمان های نیروها را... رصد می کرد را که می شناسید همینجا در همین ساختمان های حلب با بچه ها شوخی می کرد و جشن پتو می گرفت . شهید و و شش تن از یاران فاطمی ، آخرین لحظات زندگیشان را اینجا پشت این دیوار در خودشان غلتیدند ... خدا بیامرزد را...، همینجا در این پهناور کوه او را کردند و بدن مطهرش هیچوقت برنگشت.... و سرداران شجاع و در دشت با یارانشان پر کشیدند ... سردار در این جاده به کمین ها خورد ... و ... 🌺 عجيب حال و هوايي می شود شادی روح و 🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹
آقارضا اسماعیلی داستان جالبی دارد. آقارضا یک جوان افغانستانی ساکن مشهد بود. یک جوان ورزشکار ونائب‌قهرمان وزن ۵۵کیلوگرم پرورش اندام استان خراسان رضوی بود . اوحدودأ ۱۹ سال داشت ودر دانشگاه فردوسی مشهد مشغول تحصیل بود. گذشت و گذشت و گذشت تا سوریه شلوغ شد. اوایل بی‌تفاوت بود، هنوز خبری نبود، اما کم‌کم‌ توجهش جلب شد. تا اینکه یک روز شنید حرم خانم زینب(س) را در دمشق تهدید کرده‌اند. گفتند خرابش می‌کنیم و جسارت می‌کنیم و تا نزدیکی‌هایش هم رسیده‌اند. نمی‌دانم شاید سر ساختمان بود، شاید هم باشگاه، شاید هم پیش همسر تازه‌عروسش… اما طاقت نیاورد. بلند شد و رفت. چه کار می‌کرد؟ می‌نشست و نگاه می‌کرد؟ هر روز خبرش را می‌شنید که حرم عقیله بنی‌هاشم را تهدید می‌کنند و دم نمی‌زد که سوریه به ما چه مربوط؟ آقارضا رفت به رزم. اما یک عادت داشت بدون این سربند «یا علی ابن‌ ابیطالب» به رزم نمی‌رفت.عشقش همین یک سربند بود و با همین سربند هم اسیرش کردند. آن روز قرار بود مجتبی بیاید سمت‌شان. مجتبی رفیق چندین و چند ساله‌اش بود. قرار بود بیاید به محلی که آنها منتظرش بودند. آمد اما آنها را پیدا نکرد، رد شد و رفت. رفت تو دل دشمن و زدندنش. آقارضا طاقت نیاورد. ناسلامتی رفیقش بود. زد به دل دشمن. با همان سربند اسیرش کردند. دشمنان اهل بیت(ع). و اتفاق دوباره تکرار شد؛ «ذبحوا ‌الحسین(ع) من قفاها» 🕊🕊
غروب روز دیدار و هم کلامی با یک بهترین چیزی بود که میتونست تو این روز نصیب و روزی ما بشه. ایشون مادر هستن مادری که تن بی سر فرزندش رو براش آوردن. این استوره صبر و مقاومت با صلابت خاصی از پسرش میگه، بدون اینکه خم به ابرو بیاره گفت: بعضی ها با ترحم میگن چقدر سخته که تن پسرش رو بی سر براش آوردن، اما من میگم که از مادر وهب کمتر نیستم که سر پسرش رو در راه خدا داد و گفت چیزی که در راه خدا دادیم پس نمیگیریم. رضا اسماعیلی فرمانده اطلاعات عملیات تیپ فاطمیون بود با ۲۱ سال سن، که به دست داعش اسیر شد. به عمد بیسیمش رو روشن میزارن و بهش میگن اگه می خوای سرت بریده نشه باید به مقدساتت و سلام الله علیها توهین کنی اما در جواب میگه من اومدم که برای حضرت زینب سر بدم و فریاد یا حیدر و یا علی سر میده و میشه .
. ▪️داعشی ها محاصره اش کردند. تا تیر داشت مقاومت کرد و جنگید، تیرش که تموم شد، داعشی ها نیت کرده بودند زنده بگیرنش همون موقع حاج قاسم هم توی منطقه بود خلاصه اینقدری این بچه رو زدند تا دیگه بدنش هم کم آورد و اسیر شد. ولی یک لحظه هم سرش رو از ترس پایین نیاورد...تشنه بود آب جلوش می ریختند رو‌ی زمین فهمیدند حاج قاسم توی منطقه است برای خراب کردن روحیه حاج قاسم بیسیم رضا اسماعیلی رو گرفتند جلوی دهن رضا و چاقو رو گذاشتند زیر گردنش کم کم برای اینکه زجر کشش کنند آروم آروم شروع کردند به بریدن سرش و بهش می گفتند به حضرت زینب فحش بده پشت بیسیم اینقدر یواش یواش بریدند که ۴۵ دقیقه طول کشید... . ▪️ولی از اولش تا لحظه ای که صدای خر خر گلو آمد این پسر فقط چند تا کلمه گفت: اصلا من آمدم جون بدم برای دختر مظلوم علی... اصلا من آمدم فدا بشم برای حضرت زینب... اصلا من آمدم سرم رو بدم... یا علی یا زهرا... میگن حاج قاسم عین این ۴۵ دقیقه رو گریه می کرد. بعد هم سر رضا رو گذاشتند جعبه و فرستادند ‌برای حاج قاسم... . امنیت ما اتفاقی نیست عزیزان! چقدر سرها و خون ها دادیم تا توانستیم به این آرامش برسیم... 🌷شادی روح شهیدرضااسماعیلی صلوات 🌷