eitaa logo
✳️حافظان امنیت ✳️
1.6هزار دنبال‌کننده
79.8هزار عکس
15.4هزار ویدیو
201 فایل
مطالب شهدا و اخبار روز #خادم_امام_رضا #خادم_شهدا #راوی_برتر_جنگ #بختیاری جامونده از غافله #ایثار و #شهادت #جانباز_شیمیایی #فارغ_تحصیل_دانشگاه_شهدا #جزیره_مجنون #فعال #فرهنگی #اجتماعی #سیاسی https://eitaa.com/kakamartyr3
مشاهده در ایتا
دانلود
. « » 🌼 فرازي از وصيت نامه : عروسی من در و من است ، صداى غرش گلوله توپ و خمپاره ، عقد مرا خواهند خواند و با پوششى از خون گرم و سرخ، خود را براى معشوقم ( الله تعالى جل و جلاله ) آرايش خواهم كرد و در غلغله شادى مسلسلها و بارش نقل سربى ، در حجله سنگر ، عروس شهادت را در آغوش خواهم كشيد و در همهمه تشييع كنندگان پيكرم ، كه اتومبيل تابوتم گلباران مى شود ، مشتهاى گره كرده و با تكبير آنرا تا منزلگه عشق بدرقه خواهند كرد . عروس من شهادت است و نام فرزندم آزادى و من از همين جا فرزندم آزادى را به شما مى سپارم ، از آن محافظت كنيد...
راوی: همسر فاتح سوسنگرد قبل از شروع مراسم علی آقا نگاهی به من کرد و گفت: شنیدم که عروس هرچه از بخواهد، اجابتش حتمی است. گفتم: چه آرزویی داری؟ در حالی ‌که چشمان مهربانش را به زمین دوخته بود، گفت: اگر علاقه‌ای به من دارید و به خوشبختی من می ‌اندیشید، لطف کنید از خدا برایم بخواهید... از این جمله تنم لرزید... چنین آرزویی برای یک در استثنایی‌ ترین روز زندگی‌ اش بی نهایت سخت بود. سعی کردم طفره بروم؛ اما علی آقا قسم داد که در این روز این دعا را در حقش بکنم، ناچار قبول کردم... هنگام جاری شدن هم برای خودم و هم برای علی طلب شهادت کردم و بلافاصله با چشمانی پر از نگاهم را به علی دوختم؛ آثار خوشحالی در چهره‌اش آشکار بود. مراسم ما در حضور شهید آیت ‌الله مدنی و تعدادی از برادران پاسدار برگزار شد... نمی‌دانم این چه رازی است که همه پاسداران این مراسم و داماد و آیت ‌الله مدنی همگی به فیض نائل شدند... راوی: خانم نسیبه عبدالعلی زاده
من برای مردن حیف بود. او باید می‌شد. این اواخر فوق‌العاده شده بود، خواندنش را خیلی دوست داشتم، خیلی زیبا نماز می‌خواند. با نگاه کردن به او هنگام نماز می‌گرفتم😍 یقین داشتیم عباس شهید می‌شود.😌 وقتی پسرم رفت از خواستم اگر عاقبت به خیری بچه‌ام در است، شهید و اگر در ماندن و خدمت کردن است بماند. عباسم از من خواسته بود برای شهادتش کنم. هنگام دفن کردن پیکرش، به او گفتم: "!  ازت راضیم.😔 سربلندم کردی"... راوی: ، جوان مؤمن ، یکی از فارغ التحصیلان بود. که در سن ۲۳ سالگی در حالی که تازه، دو ماه از نامزدیش می‌گذشت، عازم سوریه گشت و همانجا شهد شیرین شهادت را نوشید🕊...به گفته‌ی مادرش، نُقلی که مهیا شده بود در مراسم عقد بر سر و بپاشند، نثار پیکر پاک عباس شد.🥀💔 .
راوی: همسر فاتح سوسنگرد قبل از شروع مراسم علی آقا نگاهی به من کرد و گفت: شنیدم که عروس هرچه از بخواهد، اجابتش حتمی است. گفتم: چه آرزویی داری؟ در حالی ‌که چشمان مهربانش را به زمین دوخته بود، گفت: اگر علاقه‌ای به من دارید و به خوشبختی من می ‌اندیشید، لطف کنید از خدا برایم بخواهید... از این جمله تنم لرزید... چنین آرزویی برای یک در استثنایی‌ ترین روز زندگی‌ اش بی نهایت سخت بود. سعی کردم طفره بروم؛ اما علی آقا قسم داد که در این روز این دعا را در حقش بکنم، ناچار قبول کردم... هنگام جاری شدن هم برای خودم و هم برای علی طلب شهادت کردم و بلافاصله با چشمانی پر از نگاهم را به علی دوختم؛ آثار خوشحالی در چهره‌اش آشکار بود. مراسم ما در حضور شهید آیت ‌الله مدنی و تعدادی از برادران پاسدار برگزار شد... نمی‌دانم این چه رازی است که همه پاسداران این مراسم و داماد و آیت ‌الله مدنی همگی به فیض نائل شدند... راوی: خانم نسیبه عبدالعلی زاده
اذان روی موتور 🚦پشت چراغ قرمز ایستاده بود،یه وقت دیدن موتورگازیش رو گذاشت روی جک و ایستاد روی موتور اللّه اکبر... شروع کرد به اذان گفتن... 🔷اونایی که مجید رو نمیشناختن میگفتن حتما دیوانست،اونایی که میشناختنش میگفتن مجید چش شده؟؟؟الان که اصلا ساعت اذان نیست!اونم پشت چراغ و روی موتور!!!! چراغ که سبز شد نشست روی موتور که بره،دوستاش اومدن جلو که ببینن چی شده... 🔴گفت: اون طرف چراغ ماشین ایستاده بود و عروس توش بود؟ نخواستم چشم کسی به مردم بیفته... 🔶راز این عمل مجید برگرفته از خواندن اربابش سر هست اونم جلوی دروازه ساعات که حجاب از ناموسش گرفتن😔 🥀🕊