#شهید_علی_آسایش_جاوید
خلاصه ای از مسیر عشق:
علی که پسر تیز هوشی بود متوجه می شود که تا وقتی او در کنار خانواده است پدر قصد بازگشتن را نخواهد داشت و این یعنی وداع علی با #جبهه . لذا علی به «علی عیدی» که عازم منطقه جنوب بود می سپارد که به پدرش بگوید اگر تا دو روز دیگر به خانه برنگردد خانه و خانواده را به امان خدا گذاشته و به جبهه برخواهد گشت .
پدر پیام علی را که می شنود می داند او در آنچه که پیغام فرستاده مصمم است . برای همین در اولین فرصت به تبریز برمی گردد .
علی در #عملیات_نصر ۷ درمنطقه سردشت ، ارتفاعات دُپازا چون شیر وارد میدان شد و در پاکسازی منطقه از وجود مین ها تلاش زیادی کرد. ۷۰ روز از آمدنش به جبهه می گذشت #عرفه ی سال ۶۶ بود. آن روز چهره علی روشن تر از همیشه بود .
در حال عبور از میدان مین ناگهان با انفجار مین یکی از #تخریب چی ها به زمین افتاد و به #شهادت رسید .
علی که از دورناظر صحنه بود به سوی او رفت تا کمکش کند، اما سیم تله ای به پاهایش پیچیده و مین دیگری منفجر شد پاهایش زخمی و خونی شد. مولایش امام حسین(ع) را صدا کرد وگفت: یا حسین (ع)!
«رسول صارمی» علی را بر دوش گرفته و با او به پایین ارتفاعات حرکت کرد. آن روز پدر علی به عیادت مجروحین در بیمارستان رفته بود که می شنود گردان تخریب شهدای زیادی داده است . نگران می شود .
یکی از مجروحین می گوید: نگران نباش حاجی، پسرت از ناحیه پا زخمی شده و با «هلیکوپتر»آوردندش عقب. حاج بیوک که خود مرد میدان بلا بود و عمری را در نوحه خوانی سپری کرده و خود نیز عاشق #شهادت بود در پاسخ می گوید : من علی را در راه خدا به جبهه فرستاده ام هر چه او صلاح بداند به همان راضی ام. بعد از آن به واحد تعاون سپاه در پل قاری تبریز که محل کارش بوده بر می گردد و به «حاج صادق کمالی» می گوید: چه خبر از بچه ها؟ حاج صادق می گوید: تخریب #شهدای زیادی داده . حاج بیوک دوباره می گوید: گفتم از لیست شهدا چه خبر؟ این بار حاج صادق جواب می دهد که خدا قربانی ات را قبول کند. علی تو هم در لیست شهداست.
🔹15 دی 1359 – #سالروز_شهادت مظلومانه #شهید_حسین_علم_الهدی و یارانش
🔺#عملیات_نصر در هویزه
این عملیات با شرکت تعدادی از نیروهای شهید چمران، عشایر عربزبان منطقهی، بچههای مساجد اهواز و دانشجویان پیرو خط امام به فرماندهی شهید علمالهدی انجام شد. ابتدا نیروها پیشروی خوبی داشته و توانستند تعدادی از تانک ونفربر دشمن را منهدم ساخته و تلفاتی از آنها بگیرند. اما در ادامه قرار شد نیروی کمکی به آنها برسد که این کار عملی نشد و جناح راست آنان خالی ماند. از طرفی، دشمن نیروی تازهنفس وارد میدان نمود. دستور عقبنشینی صادر شد ولی به علت عدم برقراری تماس بیسیم، نیروها مطلع نشدند. دشمن نیز از افراد باقیمانده را منطقه را محاصره نمود که اغلب آنها به شهادت رسیدند، از جمله شهید علمالهدی و تعدادی از دانشجویان پیرو خط امام که همراه او بودند. در این قتل عام، ابدان شهدا در زیر چرخ تانکهای دشمن سفاک پارهپاره شد تا این که 2سال بعد بقایای پیکرهای مطهر کشف شد و در همان جا دفن گردید.
⚪️ روایت شاهد عینی از آخرین لحظات عمر شهید حسین علمالهدی:
صدای تانکهای دشمن آن طرف جاده به گوش میرسید. تیراندازی لحظهای قطع نمیشد. راه افتادیم، با اینکه میدانستیم امید برگشت نیست، ولی رساندن آرپیجی به علمالهدی ما را مصمم به این کار کرد. به جاده که رسیدیم، توانستیم تانکهایی را ببینیم. به جز چند تایی که در حال سوختن بودند، بقیه غرشکنان به پیش میتاختند. چشمم به حسین که افتاد، خستگی از تنم درآمد. آرپیجی دوشش بود و پشت خاکریز دراز کشیده بود. در امتداد خاکریز غیر از او حدود 10نفر دیگر هنوز زنده بودند. حتی یک جسد از شهدا بر زمین نمانده بود. پیدا بود که بچهها با گلوله مستقیم تانک از پا در آمده و پودر شده بودند!
تانکهای سالم از کنار تانکهای سوخته عبور میکردند و به طرف خاکریز علمالهدی پیش میآمدند. او و افرادش هیچ عکسالعملی نشان نمیدادند. «روزعلی» که حسابی نگران شده بود، آرپیجی را از من گرفت و به تانکها نشانه رفت. دست او را گرفته و گفتم: کمی صبر کن، شاید بچهها برنامهای داشته باشند. تانکها به حدود 50متری خاکریز رسیده بودند که یکباره حسین از جا بلند شد و نزدیکترین تانک را نشانه گرفت. گلوله درست به وسط تانک خورد و آن را به آتش کشید. غیر از حسین، 2نفر دیگر که آرپیجی داشتند، به طرف تانکها شلیک کرده و2تای آنها را از کار انداختند. بقیه تانکها سر جایشان ایستادند و ناگهان خاکریز را به گلوله بستند. «روزعلی» دوباره بلند شد و یکی دیگر را نشانه رفت و آن را به آتش کشید. علمالهدی نیز از میان دود و گرد وغبار پشت خاکریز پیدا شد و او هم یک تانک دشمن را از کار انداخت.
پیدا بود که از همه افراد گروه، فقط «روزعلی» و حسین زنده ماندهاند. آنها به پشت چسبیده بودند و تانکها نیز به طرفشان در حرکت بود. در فاصلهی چند متری به خاکریز، حسین بار دیگر قامت کشید و آنها را هدف گرفت که در نتیجه یک تانک دیگر به آتش کشیده شد. این بار 4تانک دشمن به سمت او آمدند و حسین نیز آخرین گلوله را رها کرد. یکی از آنها منهدم شد و 3تای دیگر همزمان به سمت خاکریز شلیک کرده به طوری که دیگری چیزی از آن باقی نماند. پس از اندکی که گرد و غبار فرو نشست، توانستم پیکر مطهر و پارهپارهی حسین و چفیهی خونآلود او را بر روی زمین ببینم...
26.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
فرمانده #اردشیر_خوشبخت
▫️درسفری که در مهر سال ۱۳۹۹ به شهر سنقروکلیایی برای تبليغ و منبر دعوت شده بودم افتخار وصال با فرمانده #اردشیر_خوشبخت را پس از حدود ۳۴ سال فراق پیدا کردم.. نمیدانید چه صحنه ای بود.. من که بعد از #عملیات_نصر۴ سال ۱۳۶۶ ایشان را ندیده بودم، پس از پیگیریهای متعدد آدرس ایشان را به لطف الهی و به کمک دوستان پیدا کردم و بدون آشنایی قبلی در مکانی که زیبنده به نام و یاد و عکس شهدا بود (خانه خادم الشهداء سنقر) وعده ملاقات گذاشتیم.. بعد از سلام و احوالپرسی، خاطره گویی را شروع کردیم.. آروم آروم ذهنشو معطوف به #عملیات_نصر۴ کردم .. از #گردان_امام_سجاد #لشگر۱۰ سیدالشهداء علیهماالسلام حرف رو کشوندم به گروهانمون که ایشان با برادر #محسنی فرمانده آن گروهان بودند.. یواش یواش این عکسهایی که در آلبوم قراردادم رو نشانش دادم.. تا عکس منو دید اسممو گفت.. هنوز یادش بود.. نمیدونید چه حال و هوایی از اونموقع وجودمو گرفته بود.. بعد بیهوا رفتم که دستشو ببوسم.. فهمید خودمم..😭 دوستانی که اونجا بودند منقلب شدند.. حتی صدای گریشون بلند شده بود.. 😭
بعدش شروع کرد با همون لهجه سنقری خاطره های ناب جبهشو برای هممون تعریف کرد.. دیگه داشت پاسی از شب می گذشت که بلند شدیم باهم عکس یادگاری گرفتیم.. 👇👇