💠🍃💠🍃💠
🌷شهید محسن حججی
🔴کارگری برای خرج اردوهای جهادی
✍...زمانی که بنایی می رفتم، محسن گاهی می گفت: بابا امروز کارگر نگیر. من میام . من همیشه مزد کارگرها را قبل از اینکه لباس هایشان را عوض کنند می دادم. به این حدیث معصوم(ع) در کارم پایبندم که می گویند مزد کارگر را بدهید قبل از اینکه عرقش خشک بشود. برای محسن هم همین طور بودم. ولی نمی دیدم پول خرج کند. زیر نظرش می گرفتم می دیدم نه کفش و لباسش عوض می شود. نه اصفهان می رود. به مادرش می گفتم: عجب مشت بسته ای دارد. خیلی سفته.
💦بعدها فهمیدم که پول هایش را در اردوهای جهادی موسسه خرج کرده است.
🍀راوی: پدر شهید
📚#کتاب_سربلند فصل ۱ ص ۳۸
#سیره_شهدا
💠🍃💠🍃💠
نمازهایش را به جماعت و اول وقت میخواند چه در پایگاه بودیم و در ارامش و چه در منطقه و حین انجام ماموریت , دوست داشتم وقتی نماز میخواند تماشایش کنم کلمات را طوری ادا میکرد که انگار تمام فرشته های عالم نشسته اند از تلفظش ایراد بگیرند اعمال مستحبی را هم در حد اعتدال و توان انجام میداد پیش از عملیات ها زیارت عاشورا میخواند و برای پیروزیمان دعا میکرد
#شهید_علیرضا_قبادی
#سیره_شهدا🌸
💠🍃💠🍃💠
راوی: همسر شهید
چند روز که صداشو نمیشنیدم دلمـ💔 میگرفت. پرمشغله بود یعنی خودش دورشو شلوغ کرده بود. یه بار از اداره با من تماس☎️ گرفته بود؛ صحبتمون به درازا کشید
🍂میشناختمش که وسواس داره. با خودم گفتم یادآوری کنم بهش که از اداره زنگ میزنه📞 بهم گفت نگران نباش😊 یه صندوق گذاشتم اینجا تلفنای شخصی رو حساب میکنم بیشتر از معمولش هم تو صندوق میذارم.
🌹شهید هادی باغبانی
#سیره_شهدا
💠🍃💠🍃💠
کمک به ادمهای مستحق کارهمیشگیش بود , یک سوم حقوقش را به من میداد برای خرجی , بقیه اش راصرف اینجور کارها میکرد
چهل پنجاه روزی از شهادتش میگذشت که چند نفری امدند خانه مان
میگفتند : ما نمیدونستیم ایشون فرمانده بوده نمیشناختیمش فقط می اومده به ما کمک میکرد و میرفت عکسش رو از تلوزیون دیده ایم ......
#شهید_علی_صیاد_شیرازی
#سیره_شهدا 🌸
💠🍃💠🍃💠
نیمه های شب خیلی زود برای نمازشب بیدار میشد من ساعت را کوک میکردم قبل از ان یکی دو ساعت زودتر بیدار میشد میگفتم چه خبر است بخواب که فردا میخواهی بروی سرکار خسته ای میگفت خدا گدا میخواهد و من باید گیرهایم را برطرف کنم تاخداوند توفیق خدمت خالصانه و رزق شهادت را نصیب من کند
#شهید_عبدالله_اسکندری
#سیره_شهدا🌸🍃
💠🍃💠🍃💠
نیمه های شب ، سنگر به سنگر ، بچهها را بازرسی می کرد تا مبادا پتویی از روی رزمنده ای افتاده باشد و سرما بخورد.....
🌹شهید حاج حسین خرازی
#سیره_شهدا
💠🍃💠🍃💠
نماز خواندن
نماز خواندنش همیشه با طمانینه همراه بود، آرامش عجیبی در نماز خواندنش دیده می شد هیچ وقت عجله نمی کرد حتی اگر باید به کاری می رسید و انجام آن دیر شده بود...🍃با تواضع و خشوع کامل به نماز می ایستاد مانند گدایی که مقابل شاهی ایستاده باشد🌸...قنوت که می گرفت دستانش را بالاتر از حد معمول می آورد و گردنش را به سمت راست کج میکرد و آنچه می خواست را بهخدا می گفت مطمئنم" اللهم الرزقنا توفیق الشهاده فی سبیلک..." یکی از خواسته هایش بود...
نمازش را بلند می خواند اما وقتی به قنوت می رسید آرام و بی صدا چیزهایی می گفت طوریکه دیگر نمی توانستی حرف های خصوصی اش را با خدا بشنوی سجده هایش را طولانی به جا می آورد و بعداز اتمام نماز بلافاصله و بدون اینکه حالاتش عوض شود تسبیحات حضرت زهرا(س) را می گفت خیلی از اوقات به اتاقش می رفت وبا عبایی که برایش هدیه خریده بودم در خلوت نماز می خواند...🌹
همیشه مهر نمازش تربت کربلا بود و روی این قضیه خیلی مراقبت داشت و بعد از نماز بلافاصله روی تربت را می پوشاند و می گفت:شیطان منتظر است جایی تربت امام حسین (ع) را بدون پوشش پیدا کند واز آن استفاده ببرد.
راویت از همسرشهید
#شهید_سجاد_طاهرنیا
#سیره_شهدا🌺
💠🍃💠🍃💠
ارادت او به حضرت علی اکبر(ع) می گوید که موجب اربا اربا شدن بدنش شد موقع شهادت و نیمی از پیکرش تشییع شد و نیمی دیگر در زمان دیگر
🖊 راوی : همسرشهید
#مهندس_شهید_هادی_جعفری
#علی_اکبر_های_امام_حسین_ع
#شهدا_مدافع_حرم
#سیره_شهدا 🕊
💠🍃💠🍃💠
سه روز بود که به شناسایی رفته بود..
بعد از شناسایی با خستگی زیاد نقشه را
پهن کرد و نقطه ای را نشان داد و گفت:
اگر من در این عملیات زنده ماندم
که هیچ..!! اگر شهید شدم اینجا از روی
چند خوشه گندم رد شدم !!
به صاحبش بگویید که از ما راضی باشد..
🌷شهید حسین خرازی
#سیره_شهدا
💠🍃💠🍃💠
بسم الله را گفته و نگفته شروع کردم به خوردن حاجی داشت حرف میزد و سبزی پلو را با تن ماهی قاطی میکرد هنوز قاشق اول را نخورده رو به عبادیان کرد و پرسید : عبادی! بچه ها شام چی داشتن؟ همینو واقعا؟ جون حاجی ؟
عبادی نگاهش را دزدید و گفت : تن رو فردا ظهر میدیم
حاجی قاشق را برگرداند . غذا در گلویم گیر کرد حاجی جون به خدا فردا ظهر بهشون میدیم حاجی همینطور که کنار میکشید گفت : به خدا منم فردا ظهر می خورم
🖊راوی : همرزم شهید
#شهید_محمد_ابراهیم_همت
#سیره_شهدا🌺
💠🍃💠🍃💠
حسین برای ما دو بخش داشت.
یک بخش جدی و جهادی و یک بخش شوخ و رفاقتی . این دو بخش باهم ڪاملا متفاوت بود فـرماندههای حاجحسین میگـفتند هیـچوقت اهل شوخی درڪار نبود و همیشه در پاسخ به هرسوالی ڪوتاهترین جواب را میداد✨🍃
اما همان شخصیت هم درمحله و میان دوسـتانش به شـدت شـوخ طبع بود . خاصیت شوخیهایش این بود ڪه هیچکس ناراحت نمیکرد به این فکرکنید که ما یک حسین را از دست دادهایم و دیگر حالی نداریم. اما حسین خیلیها را از دست داده بود، ولینشاطش را حفظ میکرد , همین روحیه باعث شده بود. آدم تاثیرگذاری باشد. یادم میآید میگفتم فلانی با پدر و مادرش بد برخورد میڪند. حسین سریع طرح رفاقت میریخت و یک جوری در دوستی خوب بود که طرف نمیتوانست از حسین جدا شود. در این دوستی خیلی چیزها برای طرف مقابل تغییر میکرد. شیوهاش این بود که میگفت
فلانی بدی های من را بمن بگو . طرف مقابل هم گاهی میگفت تو هم بیا بدی های من را بگو و کمکم در این رفاقت ایرادات را میگفتند (:🌸🍃
در دوستی واقعا مهربان بود.»
#شهید_حسین_معز_غلامی
#سیره_شهدا 🌺
💠🍃💠🍃💠
حق داشتند در مراسم تدفین ت بگویند :
تا حالا استراحت نکردی حالا خوب استراحت کن
چهره ی پاک و خوشحالت میگوید دلت چقدر , از کار , برای خدا جان گرفته است
#شهید_رسول_خلیلی
#سیره_شهدا🌺
💠🍃💠🍃💠
او خودش در
معرض شیمیایی بود
ولی ماسک خودش را
بست به صورت
بسیجی همراهش....
🌷شهید
حسین املاکی
#سیره_شهدا
💠🍃💠🍃💠
گفتم:"با فرماندهتون ڪار دارم.
" گفت:"الان ساعت یازده است، ملاقاتی قبول نمی ڪنه." رفتم پشت در اتاقش.
در زدم،
گفت:"ڪیه؟
" گفتم:"مصطفی منم.
" گفت:"بیا تو." سرش را از سجده بلند ڪرد، چشمهایش سرخ، خیس اشڪ. رنگش پریده بود. نگران شدم.
گفتم:"چےشده مصطفی؟ خبری شده؟ ڪسی طوریش شده؟" دو زانو نشست. سرش را انداخت پایین. زل زد به مهرش. دانههای تسبیح را یڪی یڪی از لای انگشتهایش رد می ڪرد.
گفت:"یازده تا دوازده هر روز را فقط برای خدا گذاشتهام. برمی گردم ڪارهام رو نگاه می ڪنم. از خودم می پرسم ڪارهایی ڪه ڪردم برای خدا بود یا برای دل خودم."
🌷شهید
مصطفی ردانی پور
#سیره_شهدا
گفتم : نگرانتیم ...
اینقدر موقع اذان توے جاده نزنڪنار
چند دقیقہ دیرتر نماز بخونےچے میشہ؟
افتادے دست کومولهها چۍ؟
خندید!
گفت : تمام جنگ ما بخاطر همین #نمازه
تمام ارزش نمازم
توے اولوقت خوندنشه!
شهیدمهدۍزینالدین
#سیره_شهدا
#سیره_شهدا
رفتیم خریـد ...
ولی یک کلام با هم حرف نزدیم!
هم من خجالت میکشیدم هم محمد،
هرکاری بود با خواهرم هماهنگ میکرد
فردای همان روز عقـد کردیم ...
محمد با لباس سپاه اومد،
من هم با یک چادر و لباس سفید
نشستم سرِ سفره عقـد
یک سفره سـاده؛
نان و پنیر
سبزی، میوه
و شیرینی...
عقد که کردیم، اذان ظهر بود
وضو گرفتیم، رفتیم مسجد ...
به نقل از: همسر شهید
#شهید_محمد_اصغری_خواه
فرمانده گردان کمیل لشکر ۱۶ قدس
💠🍃💠🍃💠
🔸از ویژگیهای بارز شهید خوشرویی و آراستگی ظاهری و پرداختن به ورزش بود و همین امر در تواضع و اخلاص، ایشان را محبوب دل جوانان میکرد.
🔸پرهیز از ریا، شاخصه دیگر ایشان بود؛ چنانچه بعد از شهادت نیز خانواده و نزدیکان وی از برخی مدارج و مراتب علمی ایشان بیاطلاع بودند.
🔸ارادت خاص نسبت به مولا علی بن موسی الرضا(ع)، تداوم ارتباط با قرآن و اقامه نماز صبح در مسجد، زیارت هفتگی جمکران و زمزمه همیشگی دعای عهد، روح بیکرانهاش را زلالتر میکرد.
🌹 شهید
محمد مهدی
مالامیری
#سیره_شهدا
💠🍃💠🍃💠
📜نامه شهید سردار سلیمانی به صاحب خانه اهل سنتی که در البوکمال در آن خانه مستقر بودند🔻🔻🔻
🔹من شیعه و ازجهتی سنی
هستم
🔹تو سنی و ازجهتی شیعه
هستی
🔹️حاج قاسم برای صاحب خانهای که در خلال عملیات آزادسازی البوکمال، از آن خانه به عنوان مقر استفاده کرده بودند، نامهای نوشتند و در آن نامه از صاحب خانه، بابت این استفاده حلالیت طلبید. حاج قاسم در این نامه خود را معرفی کرده و بابت استفاده از آن ساختمان به عنوان مقر عملیاتی، از صاحب خانه عذرخواهی کرد و در پایان نامه شماره تلفن منزل شخصی خود را نوشت و آمادگی خود را برای جبران هر گونه خسارت احتمالی و یا هر گونه درخواست دیگری از طرف صاحب خانه اعلام کرد.
🔹️در بخش دیگری از این نامه بیان کرده: من میان خودم (به عنوان یک شیعه) و شما (به عنوان یک سنی) تفاوتی نمی بینم؛ زیرا خود را پیرو سنت رسول الله و شما را نیز محب اهل بیت می دانم.
🌹شهید
حاج قاسم
سلیمانی🕊
#سیره_شهدا
#سیــره_شهــدا
🌹ســید آرام نزدیک شــد و بے جلب توجه خــم شــد و دســت دوستــم را که به ماشــین تڪیه داده بود را بوسیــد.
دوستــم با عصبــانیت گـفت: این چه کاریه ســـید!
خندیـــد و گفــت:وقتی امام می گوید من دســت بسیجے ها را مے بوســم، ما باید پای بسیجی ها را ببوســیم!
#شــهیدسیدمحمــدکدخدا
#اﻳﺎﻡﺷـــﻬﺎﺩﺕ 🌹
#ﻛﺮﺑﻼے۵
🍃🌹🍃🌹🍃
ﺑﺎ ﻧﺸﺮ ﻣﻂﺎﻟﺐ ﺩﺭ ﺗﺮﻭﻳﺞ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺳﻬﻴﻢ ﺑﺎﺷﻴﺪ
..,...........
#سیـره_شهــدا
🔰برای سـید محمد کفـش نو خریدم. با تردیـد نگاهےبه کفــش ها انداخت، بےمعطلـے جفت ڪفش ها را برد و زیر آب گرفت..😳
از این رفتار عجیبـش عصبانی شدم.😡
گفــتم: «پسـر! این چـه ڪاریه می کنی؟کفـش خراب مےشه»
گفـت: *«پدر دوسـتم تازه فوت کرده، نمےخوام با دیدن کفـش های نو من احسـاس بی پدری بکـنه.* 😔
🔰اوایل گشـایش سـپاه در شیراز، سید محمد برای نام نویسی مراجعه کرد.
جزو اولین پاسدارهای شیراز بود.
هر چه من و سایر خانواده به او اصرار کردیم ڪه وارد سپــاه نشود،قبول نکرد.
می گفـت:«من این شغل را دوست دارم.»
به سید محمد گفتم: «تمام مخارج سفر و هزینه اقامتت در آمریکا را می دهم برو آن جا ادامه تحصیل بده.»
گفت:«نه آن جا فساد زیاد است. غذایش حرام اســت.
من یک ایرانےام و ایران را دوسـت دارم.
گفتـم:مـا از این جاغـذا برایت می فرستیم، باز هـم ، قبول نڪرد و از سپاه بیرون نیامد.
#شهـید سید محمد کدخدا
#شهداےفارس
#شهادت :کربلاے۵
#سالگردشهادت
🌹🍃🌹🍃
#
#سیره_شهــدا
🔰اولین نمـاز جماعتی که به او اقتدا کردم، در مـسجدڪشن نماز مغـرب وعـشا بود.
بعد ازنمـاز مغـرب و آغاز نماز عشاء بوسیله یک گروه ناآگاه چند سنگ از بیرون مسجد داخل نماز جماعت«جهت بر هم زدن نماز جماعت و آسیب رسـاندن به امام جماعت» پرتاب کردند.
سر و صدا از بیرون جهت حمله به داخل مسجد بلند شد.
صــف جمــاعت به قصــد برخورد با آنها به هــم ریخت،او هــمه را به آرامـش و #صبـر دعـوت کرد.
بعد از نماز نحوه برخورد با آنها را توضیح داد، همه از سخـنان دلنشینش آرام گرفتند.
🔰هـیچ وقـت خشمگیـن نمی شد و همیشــه با سخــن رسا با مردم صحبت می کرد، بی ریا و مهـربان بود.
اســم #شهیددستغیـب را می آورد چشمش اشکبار میشد.🌹
#شهید نادر هندیجانی فرد
#شهـداےفارس
#شهدای کربلای ۵
#ایام_شهادت
🌹🍃🌹🍃🌹
#سیــره_شــهدا
🔰دنــبال عباس بودم.
(شهــید)هاشم اعتمادی گفـت: آشپزخانه اسـت.
رفتـم, دیـدم هـمه ظـرف های کثـیف پادگان را گذاشــتن جلـویش, در حال شستــن است!
گفتم مهـندس این چه ڪاریه!
گفـت:آخرش مـنو جهنمی می کنی , خوب بیڪاریم ظرف می شـوریم!
#رییــس محیط زیـست و منـابع طبیعـی فارس بـود, به عنوان #بسیجے آمـده بود جبهــه.
بعدم رفتـه بود آشپــرخانه مقـر, گفته بود منو فرسـتادن اینــجا ظرف بشــورم!
در وصیتـش نوشـته بود:
خدایا به بزرگـے ات قـسم، در مقـابل #شـهدا خجالت می کـشم....
فقط دلـم مے خواهــد به مـن هم فرصـت بدهـے این جان ناقابـل را در راه تو بدهـم. هــر چند که لایق نیستم و از بارگاه عــرش تو بعید نیــست که به این بنــده نیز نظرے بکنــی..
#شهید عباس بهجــت حقیقــی
#شهــدای_فارس
#شهادت :کربلای ۵
#ایام_شهــادت
🍃🌹🍃🌹🍃
#سیــره_شهدا
تصمیم گرفته بود توی جبهه دبیرستان راه بیندازد! میگفــت:
« امــروز بچـه ها دارن اینجا می جنگن و خون مــیدن، عــده ای بی تفاوت و اشراف زاده هم، توی شهرها عین خیالشون نیست! با خیال راحــت درس میخونن، فردا هم که جنگ تموم بشه، همه مسئولیــت های کلــیدی مملکت رو بدست میگیرن، این رزمنده ها هم میشن محافظ یا زیر دست اون ها! »
وسعت دید عجیبی داشــت، برای رزمنده ها می سوخت.
یکی از روزها یک گوشه خلــوت نشسته بود، حال غریبـی داشت، تا آمدم حرف بزنم گفت:
« چیزی به شروع عملیات نمونده، بعد از عملیات هم دیگه منـو نمی بینی! کار من با دنیا تموم شده، کار دنیا هم با من تموم شده! نه من دیـگه با دنیا کار دارم، نه دنیا با مــن »
درست چند روز بعد از عملیات کربلای 5 خبر شهادتش در تمام شهر پیچید🌷.
#شهید خلیل مطهرنیا
#شهداي_فارس
#سالروزشهادت
🍃🌹🍃🌹
#
#سیــره_شهــدا
🌸اعــتقاد عجــیبی به #حدیث_کـسا داشـت. محال بـود روزے از روزهاے جبهه بگذرد و شیخ حدیث کسا را نخواند. بیشتــر هم به خاطــر محوریتی که #حضــرت_زهــرا (سلام الله علیها) در این حدیـث دارد.
آنقدر شــیخ در توسلاتش نام حضرت زهرا را می آورد که آوردن نام ایشان، نام حضـرت زهـرا را هـم در ذهن می آورد.
جالب ایـنکه روز #شهــادت حضــرت زهــرا، با تیــرے در گلــو و پهلــو در حالےڪه یا زهـــرا و یا حسیــن ع می گفت #شــهید شد.
در وصیتش نوشــته بود : دوست دارم مثل #حضرت_زهـــرا(س) بے نشان باشم. ده ســــال در غربت بی نشان افتاده بود و مفقودالاثر بود..
🌷🌷🌸🌷🌷
#طلبه_شهیــد علیــرضا نجف پور(شیخ نجفی)
#ﺷﻬﺪاﻱﻓﺎﺭﺱ 🌷
#اﻳﺎﻡﺷــﻬﺎﺩﺕ
🌹🍃🍃🌹🍃🍃🌹