eitaa logo
✳️حافظان امنیت ✳️
1.6هزار دنبال‌کننده
78.9هزار عکس
15هزار ویدیو
198 فایل
مطالب شهدا و اخبار روز #خادم_امام_رضا #خادم_شهدا #راوی_برتر_جنگ #بختیاری جامونده از غافله #ایثار و #شهادت #جانباز_شیمیایی #فارغ_تحصیل_دانشگاه_شهدا #جزیره_مجنون #فعال #فرهنگی #اجتماعی #سیاسی https://eitaa.com/kakamartyr3
مشاهده در ایتا
دانلود
💠 آن روز، به مسجد نرسیده بود. برای نماز به خانه آمد و رفت توی اتاقش. داشتم یواشکی نماز خواندنش را تماشا می‌کردم. حالت عجیبی داشت. انگار خدا، در مقابلش ایستاده بود. طوری حمد و سوره می‌خواند مثل این که خدا را می‌بیند؛ ذکرها را دقیق و شمرده ادا می‌کرد. بعدها در مورد نحوه‌ی نماز خواندنش ازش پرسیدم، گفت: «اشکال کار ما اینه که برای همه وقت می‌ذاریم، جز برای خدا! نمازمون رو سریع می‌خونیم. و فکر می‌کنیم زرنگی کردیم؛ اما یادمون می‌ره اونی که به وقت‌ها برکت می‌ده، فقط خود خداست.» 🌹 🌹
شهید شب قدر، جانباز شهید شیعهٔ واقعی حضرت امیرالمومنین {ع} فرزند سلحشور حیدر کرّار افتخار حزب الله، قهرمان ما "شهید سهراب (یاسر) عیسی پور" -استاد بزرگ «کونگ فو توآ» (صاحب سبک ببر خونین) متولد = اردبیل (بزرگ شده تهران) -جانباز شیمیایی دفاع مقدس -عضو لشگر ۲۷ محمّد رسول الله (ص) شهادت = ۱۳۷۷/۱۰/۲۰ مصادف با شب بیست و سوم ماه رمضان « جوان؛ سر نترس دارد و آرزوهای دور و دراز چه رسد به آنکه رزمی کار هم باشد هم آرزویش بلند است، هم همتش سهراب می خواست، استاد بزرگی شود شبیه (ابراهیم) میرزایی، قهرمان کونگ فو خیلی هم تلاش می کرد خیلی ها هم امیدوار بودند به جاهایی برسد امّا وقتی عاشق شد، راهش عوض شد همه چیزش عوض شد فکر و هدفش و زندگی کردنش وقتی عاشق خمینی شد جوان دیگری شد جوانی که می توانست مثل دیگر شاگردهای میرزایی برود خارج اما نرفت، ماند و در زیرزمین های مسجدها، باشگاه راه انداخت بچه ها را جمع کرد توی مسجد و بعد راهی جبهه کرد خودش بیشتر از بچه های باشگاه، جبهه می رفت جنگ که تمام شد، راهش را ادامه داد این بار هم بچه ها را مرد بار آورد نه بزن بهادر جنگ برای ما تمام شده بود، اما برای او نه او که هنوز آثار جنگ در بدنش بود همین آثار، بارها او را به بیمارستان کشاند هر چند نتوانست، پایبندش کند آثاری که بند پایش را از زمین گُسست و او را در شب قدر به آسمان کشاند بعد از چهارده روز کما »
✳️ کمک شهید همت به روزه گرفتن سربازها در زمان طاغوت ✍ خيلی عصبانی بود. سرباز بود و مسئول آشپزخانه. ماه رمضان آمده بود و او بی‌سروصدا گفته بود هركس بخواهد روزه بگيرد، سحری‌اش با من. ولی يك هفته نشده، خبر به گوش سرلشكر ناجی رسيد. او هم سرضرب خودش رو رسانده بود. دستور داده بود همهٔ سربازها به خط شوند و بعد، يكی يک ليوان آب به خوردشان داده بود كه «سربازها را چه به روزه گرفتن!» حالا ابراهيم بعد از بيست‌وچهار ساعت بازداشت، برگشته بود آشپزخانه. با چند نفر ديگه، كف آشپزخونه رو تميز شستند و با روغن، موزاييك‌ها را حسابی برق انداختند و بعد منتظر شدند و خدا خدا كردند سرلشكر ناجی یه سر بیاد آشپزخونه. اتفاقا ناجی اومد و جلوی درگاه ايستاد. نگاه مشكوكی به اطراف كرد و وارد شد. ولی اولين قدم را كه گذاشت داخل، تا ته آشپزخونه چنان رو زمین كشيده شده بود كه مستقیم كارش به بيمارستان كشيد! پای سرلشكر شكسته بود و می‌بايست چند صباحی توی بيمارستان بماند. بچه‌ها هم با خيال راحت تا آخر ماه رمضان روزه گرفتند. 📚 برگرفته از کتاب «يادگاران ۲»
🚨 قانون حجاب و حریم شخصی 🔹طبق ماده ۴۵ قانون آیین دادرسی کیفری، «کشف حجاب، جرم مشهود است و ضابطان موظف به ورود مستقیم در جهت مقابله با مجرم و اسباب جرم هستند.» 🔹وفق تبصره ماده ۵ قانون حمایت از آمران به معروف و ناهیان از منکر، فضای داخل خودرو، حریم شخصی محسوب نمی‌شود و فضایی در منظر عموم مردم است. 🔰سازمان اطلاعات فراجا
🌷امروز 🕊 🕊 💫با این ستاره ها میتوان راه را پیدا کرد. این شهید عزیز را بیشتر بشناسیم...(تصویر مشاهده شود)
🌷وقتی ازدواج کردیم من ۱۷ ساله بودم و در آن زمان کلاس قرآن به این صورت وجود نداشت و همسرم معلم قرآن من شد، هر روز باهم قرآن می‌خواندیم و در ماه‌های رمضان دو نفری می‌نشستیم و یک جزء قرآن را هر روز تمام می‌کردیم. از این شهید بزرگوار دو فرزند پسر به نام‌های حامد و علی به یادگار مانده است که در زمینه قرآن فعال هستند، علی که ۲۱ جزء از قرآن را حفظ است، تمام داشته‌های خود را در زمینه قرآنی از پدرش می‌داند و می‌گوید: هرآنچه را که در زمینه فعالیت‌های قرآنی اعم از حفظ و مجوز استادی قرآن دارم، مدیون زحمات و تشویق‌های پدرم هستم، او همیشه در اوقاتی که به‌دست می‌آورد همراه با ما قرآن می‌خواند، در واقع پدرم برای ما الگویی برای قرآنی شدن بود. 🌷حامد، فرزند بزرگ شهید رضایی نیز در مورد عشق پدرش به قرآن اینچنین تعریف می‌کند: پدرم یک قرآن داشت که آن را بسیار زیاد می‌خواند و از بس که آن را در دست داشت، رنگ جلد قرآن رفته بود، کم‌کم دیگر آیات و ترجمه قرآن پدرم را راضی نمی‌کرد، به این ترتیب او یک جلد قرآن همراه با تفسیر خرید و آن را همواره می‌خواند و لذت می‌برد و برای ما نیز از تفسیر قرآن می‌گفت.
ماجرای گردانی که امام زمان را دیدند! . . «نامه شهید سیدمحمود بنی هاشمی، پنج روز قبل از شهادت: . این نامه را در صبح عاشورا می‌نویسم. دیشب معجزه‌ای روی داد که باید در تاریخ ثبت شود. دیشب سه گردان از برادران رزمنده مراسم عزاداری و سینه زنی انجام می دادند؛ البته هر کدام در محوطه‌ای جداگانه که امام زمان(عج) آمد. فرمانده کل قوا آمد و در آن میان دست پیرمردی را گرفت و با خود روی تپه‌ای برد. دو گردانی که با هم بودند همه شاهد این قضیه بودند و به دنبال نور رفتند، ولی او از آن تپه به روی تپه‌ای دیگر می رفت. در آخرین لحظه یک برادر پاسدار با تلاش زیاد خود را به امام زمان(عج) رساند و دستش را بوسید. امام زمان(عج) فرمود: «به خدا سوگند شما پیروزید.» آری این گفته امام زمان(عج) ما و فرمانده کل قواست و بعد، از دیده ها پنهان شد. این در تاریخ بی سابقه است که ششصد نفر یک دفعه امام زمان(عج) را ببینند... پنج شنبه ۶١/٨/۶ سیدجمال بنی هاشمی. منبع: کتاب گلهای سپید ص ٣١٠
🔸هلهله عشق ! 🔹شهید ابوالفضل غلام‌پور ویرانی، علاقه زیادی به ورزش داشت. در رشته‌های فوتبال، دوومیدانی و کوهنوردی به‌صورت حرفه‌ای فعال بود که با تمرینات و تلاش فراوان توانسته بود تعداد زیادی مدال در رشته دوومیدانی کسب کند. 🔹سه برادر و خواهرش جلوی خانه ایستادند تا در آخرین وداع به برادر خوشامد بگویند. خواهرش نقل می‌پاشید و می‌گفت: دامادی برادرم است، به خانه خوش آمدی. برادرش هم می‌گفت: ابوالفضل جان! چه کار خوبی کرده‌ای که به تو مرخصی تشویقی داده‌اند و به خانه آمده‌ای و از اینجا به بهشت می‌روی. 🔹به روایت چند تن از دوستان ابوالفضل برخی سربازان به‌خاطر ترسیدن، از نگهبانی در برجک‌ها اکراه می‌کنند که شهید با فداکاری و شجاعت به جای آن‌ها در محل نگهبانی حاضر می‌شود. حدود ۶ روز نگهبان برجک بود که نهایت در درگیری با اشرار به شهادت رسید.
شیر بچه‌های حیدر خیبر دوم نزدیک است سَنُصَلِّیَ فِی الْقُدس قَرِيبَا ...
رفیقی خوبه ؛ که بویِ دنیا نده ... رفیقِ شفیق ما باشید چه در دنیا و چه در عقبی
. دو دوست ، یک پرواز ، یک بازگشت "با هم رفیق بودند. خیلی. همیشه باهم بودند. ابراهیم بی سیمچی بود و علی رضا هم کنارش. خیلی باهم رفیق بودند. آن قدر که بین بچه‌ها معروف شده بودند و انگشت نما! آن روز، آخرین روزهای خرداد ماه داغ خوزستان بود. عراق به منطقه فکه حمله کرده بود و ما برای مقابله با آن رفته بودیم. آن روز، ابراهیم و علی رضا کنار هم نشسته بودند و در حال و هوای خود. تا متوجه شدم، دوربین را از جیب درآوردم. تا خواستند عکس العمل نشان دهند، عکس گرفتم. خندیدم و به شوخی و جدی! گفتم: - چه رفقای باحالی … این عکس رو ازتون گرفتم که ان شاءالله بزنم روی حجله شهادت هر دوتون! و آنها فقط خندیدند. چند ماه بعد، دی ماه ۱۳۶۵، در سرمای استخوان سوز شلمچه، اولین شب‌های قدر عملیات کربلای ۵، "ابراهیم احمدی نژاد" و "علی رضا حیدرنژاد"، از بس که با هم رفیق بودند و دوست جدا ناشدنی، در نبرد سخت با تانک‌های دشمن به شهادت رسیدند و … پیکر مطهر هر دوی شان کنار هم بر خاک شلمچه ماند تا اینکه تیر ماه ۱۳۷۴ جسم استخوانی علیرضا برای خانواده بازامد ولی همچنان از ابراهیم خبری نیست. 👤 حمید داودآبادی شهید مفقودالجسد "ابراهیم احمدی‌نژاد" متولد: ۱/۱۱/۱۳۴۶ شهادت: جمعه ۲۶/۱۰/۱۳۶۵ عملیات کربلای ۵ در شلمچه. یادبود: بهشت‌زهرا (س) قطعه‌ی ۲۹ ردیف ۶۱ شماره‌ی ۱۵ شهید "علی‌رضا حیدری‌نژاد" متولد: ۱/۱/۱۳۴۶ شهادت: پنج‌شنبه ۲۵/۱۰/۱۳۶۵ عملیات کربلای ۵ در شلمچه. خاک‌سپاری: دوشنبه ۲/۵/۱۳۷۴ مزار: بهشت‌زهرا (س) قطعه‌ی ۵۳ ردیف ۱ شماره‌ی ۱۲۰ "روحشان‌شاد باصلوات"