eitaa logo
✳️حافظان امنیت ✳️
1.4هزار دنبال‌کننده
69.9هزار عکس
11.5هزار ویدیو
178 فایل
مطالب شهدا و اخبار روز #خادم_امام_رضا #خادم_شهدا #راوی_برتر_جنگ #بختیاری جامونده از غافله #ایثار و #شهادت #جانباز_شیمیایی #فارغ_تحصیل_دانشگاه_شهدا #جزیره_مجنون #فعال #فرهنگی #اجتماعی #سیاسی https://eitaa.com/kakamartyr3
مشاهده در ایتا
دانلود
از پای فتادیم چو آمد غم هجران در درد بمردیم چو از دست دوا رفت دل گفت وصالش به دعا باز توان یافت عمریست که عمرم همه در کار دعا رفت (حافظ)
زمین خاکی آدمای خاکی ... رقصِ توپ دو لایه .... فوتبالِ پشتِ خاکریز ... تو ساعتایی که خمپارہ کمتر می‌اومد و عملیات نبود... ادعایی نبود ....! قراردادِ صد میلیاردی نبود...! دروازہ‌ی وطن ، در خطر بود ... مهاجم هایِ حریف ، نفس به نفس دروازہ‌بان هایِ ما ، بدون من تو من ؛ بدون داور و خط نگه دار اومدند تو زمینمون...!!! فورواردهاشون ، زهرآگین توپ رو از توپخانه ها شلیک می‌کردند...! حتی مهلت ندادند گرم ڪنیم ... تکل زدند ... خطا کردند ... زخمی کردند ... حتی جون بازیکنانمون و گرفتند ... اما داوری نبود !!! تا آخرین نفس بازی کردند... سرطلایی‌ها سرهاشون و جا گذاشتند پا طلایی‌ها پاهاشون و تو میدون مین... استقلالی‌ها قرمز و خونی شدہ بودند پرسپولیسی‌هـا برای استقلال تا آخر ایستـادند ... بعد از ۸ سال بازی تموم شد بازیکنان خسته و خاک آلود ... بی سر ... بی دست ... بی پا ... بی چشم ...! تو یه بازیِ نا برابر ... ۳ امتیاز و بازی رو گرفتند و قهرمان جامِ وطن و غیرت و فداکاری و عشق شدند ... بیادِ قهرمانانِ دهه ۶۰ ... @kakamartyr3
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥این کلیپ رو بفرستید برای کسانی که معتقدند اگر حجاب آزاد بشه به مرور زمان برای جامعه عادی میشه و مردم چشم و دل سیر میشن..
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎤 : 💠 برادرها! ... بایدکه اسرائیل ازجهان زدوده شود... 🔹 ... و شما مردان بزرگ باید که حرف اماممان را جامۀ عمل بپوشانید
۱۵ خرداد خونینِ بانه .... ۱۵ خرداد سال ۱۳۶۳ در حالیکه شمار زیادی از مردم بانه استان کردستان از پیر ، جوان زن، مرد و کودکان برای گرامیداشت شهدای ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ در پارک مرکزی شهر گردهم آمده بودند با حمله‌‌ ی هوایی پنج فروند از جنگنده‌های رژیم بعث عراقی مواجه شدند که در این جنایت ضد بشری ۶۰۲ نفر شهـید و بیش از ۴۰۰ نفر مجروح شدند.
💠 امام موسی صدر و ، الهام بخش مقاوت اسلامی لبنان ▫️تابستان 1357، هنگامی که انقلاب اسلامی با رهبری حضرت امام خمینی (ره) می رفت با ساقط کردن حکومت پهلوی، بساط آمریکا و اسرائیل را در منطقه برچیند، حادثه بسیار ناگواری پیش آمد. آن زمان مسلمانان به خصوص ملت ایران و لبنان، چندان متوجه شدت ضربه وارده بر پیکره مبارزه نشدند، ولی صهیونیسم از آن پیروزی بسیار ذوق زده شد؛ چرا که طی سال های آتی، ثمرات فراوانی برای آن درپی داشت. در آن ایام که امام خمینی امید داشت پس از پیروزی انقلاب اسلامی ایران، خکومت را به دست کسی چون آیت الله سیدموسی صدر بسپارد، در حرکتی بسیار مشکوک و عجیب، وی ربوده و مفقود شد. شاید بتوان گفت امام موسی صدر با وجودی که متولد قم و ایرانی الاصل بود، از معدود افرادی بود که اعراب منطقه بخصوص لبنان، باوجود حس ناسیونالیستی و عرب گرایی، برای او احترام و جایگاه ویژه ای قائل بوده و هستند. صدر در اواخر سال ۱۳۳۸ و به دنبال توصیه‌های افرادی هم‌چون آیت الله بروجردی، حکیم و شیخ مرتضی آل یاسین، وصیت علامه سید عبدالحسین شرف الدین رهبر متوفی شیعیان لبنان را پاسخ گفت و برای رهبری جریان مظلوم شیعیان لبنان راهی آن سامان شد. طولی نکشید که موسی صدر به عنوان نماد وحدت ادیان الهی در منطقه شناخته شد و نقش به سزایی در سازماندهی شیعیان و هدایت مبارزه از جنگ داخلی و برادرکشی به سمت هدف اصلی یعنی رژیم غاصب صهیونیستی ایفا کرد. این مسئله برای اسرائیل بسیار گران و ناخوشایند آمد. سرانجام در شهریور 1357 با دعوت مشکوک سرهنگ "معمر قذافی" رهبر لیبی، امام موسی صدر همراه دو تن از همراهانش عازم آن جا شد و از آن روز به بعد هیچ خبر موثقی از وی به دست نیامد. بدون شک مفقودی امام موسی صدر برای صهیونیست ها، حکومت مترلزل پهلوی، فالانژیست های لبنان، معمر قذافی و حتی برخی مسلمانان تندرو که فعالیت های موسی صدر را برنمی تافتند، گران آمد و می توان گفت همه آنها در این آدم ربایی بزرگ شریک بوده و هستند! متاسفانه ربوده شدن امام موسی صدر، به جای آن که موتور محرکه ای برای مبارزه علیه اشغال گران باشد، ترمز دستی مبارزات ضدصهیونیستی شد! برخی افراد مدعی جانشینی و همرزمی با وی، به جای تشدید مبارزات، از مفقودی وی سوءاستفاده کرده و او را "امام المغیب" (امام غایب) نام نهادند و مدعی شدند: "تنها امام غایب موسی صدر است که می تواند لبنان را نجات دهد!" این شعار به ظاهر ساده، برای آن بود تا از هرگونه همراهی با انقلاب اسلامی و حرکتی که امام خمینی علیه آمریکا و صهیونیسم جهانی به راه انداخته بود، خودداری شود. و شد! خرداد 1361 که رژیم اشغالگر قدس در عملی متجاوزانه وارد خاک لبنان شد و تا محاصره بیروت پیش رفت، مدعیان جانشینی موسی صدر در جنبش امل (که هدف اصلی آن مبارزه با صهیونیست ها بود) در کنار فالانژها و دیگر مزدوران، سر میز مذاکره با صهیونیست ها نشستند. این مسئله باعث انشعاب و تفرقه در بین شیعیان شد و ضرباتی به مبارزه آنان وارد آورد و باعث شادمانی صهیونیست ها گردید! در برابر آن حرکت خائنانه، گروهی از مریدان امام موسی صدر با تشکیل مقاومت اسلامی و حزب الله لبنان، طی 35 سال گذشته، سنگین ترین ضربات را بر اشغالگران وارد آورده و باعث آزادی خاک لبنان از چنگال آنان شدند. این حرکت نشان داد که غیبت یک رهبر، نه تنها نباید باعث یاس و شکست و سکون شود، که می تواند و باید باعث تحرک، تقویت و شدت مبارزه علیه دشمنان گردد. الان بیش از 36 سال از غیبت سردار دلیر اسلام حاج "احمد متوسلیان" می گذرد. دوستان، همرزمان، یاران و مریدان آن دلیرمرد، به خوبی اثبات کرده اند که فقدان و غیبت یک رهبر و فرمانده مقتدر، نه تنها باعث کشیدن ترمز دستی حرکت، که موتور محرک مبارزه شود. بدون شک، تشکیل و تشدید مقاومت اسلامی و حزب الله لبنان و بیداری ملت های منطقه، همه نتیجه تاثیرگذاری رهبر و فرمانده ای بزرگ چون احمد متوسلیان است که می تواند با وجود غیبت ظاهری 36 ساله، همچنان تاثیر خود را بر مبارزان و آزادی خواهان جهان بگذارد.
نِگــــاࢪا از وصالِ خُــــود مَـــࢪا تا ڪۍ جُدا داࢪ؎... (عراقی) ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ به ترتیب از سمت چپ:
🎧 🎤 🚩 💕 ای مرغ سحر، عشق ز پروانه بیاموز کان سوخته را جان شد و آواز نیامد این مدعیان در طلبش بی خبرانند کان را که خبر شد، خبری باز نیامد... 🌹 ⚘ 📷 برترین دوران . 🦋 💐 کاظم جان...❤ 🏷 🌸
هر ساله روز ١٧ مرداد همواره یادآور شهادت مظلومانه و غریبانه "شهید محمود صارمی" است که شورای عالی انقلاب فرهنگی به دلیل حساسیت حرفه خبرنگاری و ارج نهادن به جایگاه خبر و خبرنگار ، سالروز شهادت او را که در راه وظیفه خطیر خبرنگاری خود در معرفی و افشای چهره کریه گروه متحجر و پلید طالبان به شهادت رسید در تقویم ملی به عنوان روز خبرنگار ثبت نمود . 🌼😔شاید تاریخ طنین آخرین جملات او را هرگز از یاد نمی‌برد، آن هنگام که در بحبوحه آتش‌باران کنسولگری ایران در مزار شریف، برای انتشار خبر سقوط شهر در واژه‌های کلامش، حیرت مانده، که می‌گوید: «هفدهم مردادماه سال77؛ اینجا محل کنسولگری ایران در مزار شریف است، من محمود صارمی خبرنگار خبرگزاری جمهوری اسلامی ایران هستم، گروه طالبان چند ساعت پیش وارد مزار شریف شدند. خبر فوری: مزار شریف به دست طالبان سقوط کرد، عده‌ای از افراد طالبان در محوطه کنسولگری دیده می‌شوند، به من بگویید که چه وظیفه‌ای...» ناگهان ارتباط تلفنی قطع می‌شود. روحش شاد و یاد و نامش گرامی باد🌺 تصویر: مزار نورانی خبرنگار شهید محمود صارمی( سمت چپ) وپدرمرحوم ایشان حاج محمدرضا صارمی (سمت راست)،گلزارشهدای بروجرد
از لشکر ۲۷ محمد رسول‌الله (ص) مختصری از زندگی نامه: او در آذر ۱۳۴۲ متولد شد. در زمان اوج گیری انقلاب ، مشغول تحصیل در رشته برق بود و همراه با مردم در تظاهرات شرکت می کرد. پس از پیروزی انقلاب ، بعد از ترک تحصیل و گذرانیدن آموزش عمومی در پادگان امام حسین (ع) راهی مریوان شده، با فعال کردن واحد خمپاره و ادوات سپاه، ضرباتی به گروهکها وارد کرد . در زمستان ۱۳۶۰ به همراه از مریوان به جنوب کشور منتقل شد و در تشکیل تیپ ۲۷محمد رسول الله (ص) نقش موثری ایفا کرد. او و علیرضا ناهیدی با تجهیزات و غنایم به دست آمده درعملیات فتح المبین، یگان ادوات ذوالفقار را در تیپ ۲۷ تشکیل داده و درعملیات بیت المقدس به بهترین نحو نیروهای پیاده عمل کننده درعملیات را پشتیبانی کردند. محسن در خرداد ماه سال ۱۳۶۲با خواهر همرزم دیرینه اش علیرضا ناهیدی ازدواج کرد. پس از شهادت ناهیدی درعملیات والفجر مقدماتی، فرماندهی تیپ ذوافقار را برعهده گرفت؛ تا اینکه در روز ۲۱ مرداد ۱۳۶۲ در حوالی اسلام آباد غرب درکمین گروهک «کومله» گرفتار گشت و به فیض شهادت رسید شهیدمحسن نورانی (سمت چپ) به همراه (سمت راست)
. نگو مرسی... راوی: سردار سرتیپ دوم مجتبی عسکری
تندیس در مارون‌الرأس در مرز فلسطین نصب شد، تا یادبودی از ربوده شدن این فرمانده ی ایرانی باشد. انگشت اشاره در تندیس ساخته شده، به سمت سرزمینهای اشغالی فلسطین است...
28.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
‹ ☀️ › 📽 چهاردهم تیر؛ شروع یک اسارت وبی خبری طولانی... ۴۰ سال انتظار ◽️چهاردهم تیرماه، سالروز ربوده شدن دیپلمات‌های ایرانی (حاج و همکارانش ، و ) در لبنان توسط جنایتکاران صهیونیست در سال ۶۱
📜 نامه به فرمانده سپاه پاوه درخصوص آخرین هماهنگی‌ها برای اجرای عملیات برادر همت سلام علیکم از خداوند متعال می‌خواهم که به مسلمانان صبر و ثبات‌قدم و استواری در راهش عطا کند. یَدُالله مع‌الصابرین. استدعامند است وسائل و مهمات و سلاح‌هایی را که در روز عملیات توسط آمبولانس این سپاه به آنجا تخلیه شد و همراه با اسرا را به برادر رضا غزلی تحویل دهید که به مریوان بیاورند. ضمناً استدعامند است جهت بررسی هرچه بیشتر عملیات به مریوان بیایید. شاید تا زود است با هم‌فکری بتوانیم کاری انجام دهیم. والسلام. و من‌الله‌التوفیق متوسلیان ۶۰/۱۰/۱۴ - رضا غزلی، از مسئولین اطلاعات-عملیات سپاه مریوان.
: قسمت آخر 😍 ★ ♡ ▓ در به خانه‌ی رضا سلطانی رفتیم. راننده‌ی مینی‌بوس من بودم. فکر می‌کنم آش و چلومرغ آماده کرده بودند. احمد در آن‌جا هم کمی تقی را سرزنش کرد. من فکر می‌کنم که احمد چندتا منظور از این گردآوری‌ها داشت که یکی آشنایی خانواده‌ها باهم بود. چون اول انقلاب بود و هنوز بحث بنیاد شهید مطرح نبود. طرف ممکن بود مجروح یا زخمی یا شود. رفقا باید می‌رفتند و به هم سر می‌زدند. شاید اگر این آشنایی با خانواده‌ها نبود، ارتباطات قطع می‌شد. یکی هم مباحث عقیدتی بود. در این مهمانی‌ها بچه‌ها سؤالات و شبهات خودشان درباره‌ی انقلاب را می‌پرسیدند و بحث و گفتگو می‌شد. خود احمد هم پاسخ می‌داد. - به روایت سردار مجتبی عسگری، برگرفته از کتاب بسیار جذاب و خواندنی ، صفحات ۱۸۵ و ۱۸۶.
قصر شیرین ۳۶ ساعت پس از ورود دشمن 🔹در ششمین روز تهاجم عراق به ایران، پنجم مهرماه سال ۱۳۵۹ با آنکه ۳۶ ساعت از ورود دشمن به قصر شیرین می‌گذرد، هنوز مقاومت و جنگ تن‌به‌تن در این شهر ادامه دارد. نیروهای خودی در سرپل ذهاب، در تلاش هستند تا با رساندن نیرو و امکانات به قصر شیرین، از تسلط کامل دشمن بر این شهر جلوگیری کنند. 🔹نیروهای عراقی به‌ طرف سوسنگرد در حال پیشروی‌اند و سعی در تصرف پادگان حمیدیه دارند. تپه‌های الله‌اکبر به اشغال دشمن درآمده است. در این روز در حالی‌ که اتاق جنگ در شهربانی خرمشهر مستقر است، شهربانی مورد تهاجم گلوله‌های خمپاره قرار می‌گیرد. بلافاصله اتاق جنگ از شهربانی به زندان منتقل‌ شده. 🔹مردم در جستجوی سلاح‌اند، فعالیت کوکتل سازی افزایش‌یافته و تلاش برای ساختن سنگر، بیش‌تر شده است، طوری که خواهران هم در این کار سنگین شرکت می‌کنند و در این امر حتی بر مردان پیشی می‌گیرند. این وضع تا پایان روز ششم؛ ادامه می‌یابد و فشار فرماندهان دشمن برای تصرف خرمشهر به‌ جایی نمی‌رسد.
😉 ✔ 🌸 🟢 یکی دیگر از کارهایی که می‌کرد، این بود که بعد از نماز مغرب و عشاء بچه‌ها را دور تا دور می‌نشاند و با آن‌ها بحث می‌کرد. در ابتدای انقلاب بحث این‌که خدایی هست یا نیست در ارتباط با و عقاید مادی‌گرایی وجود داشت. هم بیشتر بحث‌هایش در همین زمینه بود. می‌گفت: «فرض کنید که من یک آدم کمونیست هستم که اعتقادی به خدا ندارم. انسان بالاخره از یک نقطه‌ای چیزی به دنیا آمده است.» خیلی حرص می‌خورد و آخر هم کار به مجادله و دعوا با می‌رسید. می‌گفت: «برادر، تو باید حرف مرا قبول کنی. چون تو فرمانده هستی، نمی‌خواهی حرف مرا قبول کنی. اگر فرمانده نبودی، تو الآن محکوم بودی.» همین‌قدر همیشه بحث را آزاد می‌گذاشت و این‌طور نبود که فضای خشکی ایجاد کند. به فراخور افراد هم مباحث را تنظیم می‌کرد. 🦋 🍃 ◇ به روایت سردار پاسدار مجتبی عسگری، برگرفته از صفحه ۱۷۷ و ۱۷۸ کتاب بسیار جذاب و خواندنی نوشته‌ی جواد کلاته عربی. ☆ ♡ ❤ ☘ 🌷
!؟؟ 😠 °•° •°• 🟢 وقتی از کوه پایین می‌آمدیم، مسیری وجود داشت که به یک پل می‌رسید و از روی آن پل به سمت پاوه می‌رفتیم. ایشان ابتدای پل می‌ایستاد و یک جعبه خرما دستش می‌گرفت و به بچه‌ها تعارف می‌کرد. خرما را که برمی‌داشتیم، به پشتمان می‌زد و ما را بغل می‌کرد و می‌گفت: «خسته نباشی پهلوان.» یکی از همین روزها، وقتی که خرما را برداشتم، به او گفتم: «برادر مرسی.» جعبه‌ی خرما را آن طرف گرفت و گفت: «چی گفتی؟» همان جا یک‌دفعه یادم آمد که به‌شدت به استفاده از کلمات خارجی واکنش نشان می‌دهد. گفتم: «هیچی، دست شما درد نکند.» - نه، چی گفتی؟ یک بار دیگر بگو. - چیزی نگفتم، فقط گفتم مرسی. - بخیز. خلاصه ما را در آن گل و برف، حسابی خیزاند. من ده بیست متر رفتم. ارتفاع گل و برف نیم متر بود و من هلاک شدم و ماندم و دیگر نتوانستم بروم. گفت: «برو.» - برادر نمی‌روم. اصلاً نمی‌توانم بروم، یخ زدم. همه‌ی سیستم بدنم یخ زده بود. - برو، وگرنه می‌زنم. - بزن باور نمی‌کردم که بزند! ژ۳ را بالا برد و بر کمر من کوبید. ژ۳ هم سلاح سنگینی است. انگار برق مرا گرفت؛ به صورتی که بچه‌ها زیر بغلم را گرفتند. چنان شوکی به سیستم نخاعی من آمد که گفتم دیگر فلج شدم. خلاصه به پاوه برگشتیم و ظهر آن شوک برطرف شد و کم‌کم خوب شدم. آنجا گفتم: «تو برای چه من را زدی؟» گفت: برای چه تو آن کلمه‌ی زهرماری را گفتی؟ مرد حسابی! ما یک شاه را که ایرانی و هم‌جنس و هم‌وطن خودمان بود، به خاطر فرهنگش از این مملکت بیرون انداختیم. ما شاه را با آن فرهنگ بیرون نکردیم که شمای پاسدار که نوک دفاع از انقلاب اسلامی هستی، کلمه‌ی فرانسوی بگویی. این همه کلمه‌ی «ممنونم، خدا پدرت را بیامرزد، دستت درد نکند» وجود دارد، چرا تو این حرف را زدی؟!» ☆ ♡ 👈 به روایت سردار ؛ مسئول وقت بهداری مریوان و همچنین معاون بهداری برگرفته از صفحات ۱۷۶ و ۱۷۷ کتاب بسیار جذاب و خواندنی نوشته‌ی استاد جواد کلاته عربی. 》 《 》
!؟؟ 😠 °•° •°• 🟢 وقتی از کوه پایین می‌آمدیم، مسیری وجود داشت که به یک پل می‌رسید و از روی آن پل به سمت پاوه می‌رفتیم. ایشان ابتدای پل می‌ایستاد و یک جعبه خرما دستش می‌گرفت و به بچه‌ها تعارف می‌کرد. خرما را که برمی‌داشتیم، به پشتمان می‌زد و ما را بغل می‌کرد و می‌گفت: «خسته نباشی پهلوان.» یکی از همین روزها، وقتی که خرما را برداشتم، به او گفتم: «برادر مرسی.» جعبه‌ی خرما را آن طرف گرفت و گفت: «چی گفتی؟» همان جا یک‌دفعه یادم آمد که به‌شدت به استفاده از کلمات خارجی واکنش نشان می‌دهد. گفتم: «هیچی، دست شما درد نکند.» - نه، چی گفتی؟ یک بار دیگر بگو. - چیزی نگفتم، فقط گفتم مرسی. - بخیز. خلاصه ما را در آن گل و برف، حسابی خیزاند. من ده بیست متر رفتم. ارتفاع گل و برف نیم متر بود و من هلاک شدم و ماندم و دیگر نتوانستم بروم. گفت: «برو.» - برادر نمی‌روم. اصلاً نمی‌توانم بروم، یخ زدم. همه‌ی سیستم بدنم یخ زده بود. - برو، وگرنه می‌زنم. - بزن باور نمی‌کردم که بزند! ژ۳ را بالا برد و بر کمر من کوبید. ژ۳ هم سلاح سنگینی است. انگار برق مرا گرفت؛ به صورتی که بچه‌ها زیر بغلم را گرفتند. چنان شوکی به سیستم نخاعی من آمد که گفتم دیگر فلج شدم. خلاصه به پاوه برگشتیم و ظهر آن شوک برطرف شد و کم‌کم خوب شدم. آنجا گفتم: «تو برای چه من را زدی؟» گفت: برای چه تو آن کلمه‌ی زهرماری را گفتی؟ مرد حسابی! ما یک شاه را که ایرانی و هم‌جنس و هم‌وطن خودمان بود، به خاطر فرهنگش از این مملکت بیرون انداختیم. ما شاه را با آن فرهنگ بیرون نکردیم که شمای پاسدار که نوک دفاع از انقلاب اسلامی هستی، کلمه‌ی فرانسوی بگویی. این همه کلمه‌ی «ممنونم، خدا پدرت را بیامرزد، دستت درد نکند» وجود دارد، چرا تو این حرف را زدی؟!» ☆ ♡ 👈 به روایت سردار ؛ مسئول وقت بهداری مریوان و همچنین معاون بهداری برگرفته از صفحات ۱۷۶ و ۱۷۷ کتاب بسیار جذاب و خواندنی نوشته‌ی استاد جواد کلاته عربی. 》 《 》
😅 😠 👊 ما با زندگی کرده بودیم. خاطرات تلخ و شیرین داشتیم. جشن پتو می‌گرفتیم و همدیگر را می‌زدیم. ما باهم خیلی خاطره داشتیم. یک روز در مریوان باهم به چلوکبابی رفتیم. چلوکبابی تازه باز شده بود و بچه‌ی تهران اگر کوبیده نخورد، انگار اصلًا غذا نخورده است. بچه‌ها گفتند: «برادر احمد، غذای سپاه تمام شده، برویم به این چلوکبابی که تازه باز شده.» رضا چراغی، حسین قجه‌ای، رضا دستواره، حسن زمانی، علیرضا مهرآیینه و من بودیم. هفت‌هشت نفر شدیم.‌گفتیم دانگی هم حساب می‌کنیم. در واقع من این طور فکر کرده بودم. داخل چلوکبابی، من و احمد روبه‌روی همدیگر نشسته بودیم. بقیه هم دو طرف ما نشسته بودند. این‌ها یکی‌یکی غذا می‌خوردند و رضا چراغی به آن‌ها می‌گوید که بیرون بروند. کمی بعد دیدم یک صدای فیش‌فیش از دور می‌آید. برگشتم و دیدم رضا چراغی اشاره می‌کند که «بیا...بیا...!» گفتم: «برادر احمد، ببخشید، من بروم دستم را بشویم.» گفت: «داشتیم صحبت می‌کردیم.» گفتم: «من دستم را بشویم، بعد.» دویدم و بیرون رفتم. رضا چراغی داخل چلوکبابی برگشت. برادر احمد یک‌دفعه سرش را بلند کرد و دید هیچ‌کس نیست. چراغی گفت: «برادر احمد، بیا حساب کن.» گفت: «یعنی چه؟» گفت: «یعنی چه ندارد! خوردی، باید حساب کنی.» بعد هم رو کرد به صاحب چلوکبابی و گفت: «آقا، ایشان حساب می‌کنند، فرمانده‌مان هستند.» احمد هم آرام به رضا گفت: «پدرت را درمی‌آورم...!» ما با حاجی این‌جوری زندگی کردیم. ● برگرفته از فرمایشات سردار حاج ؛ از نیروهای وقت اطلاعات سپاه مریوان، صفحهٔ ۱۴۵ و ۱۴۶ کتاب بسیار جذاب و خواندنی 📚
❤ ☘ 🦋 «...به اعتقاد من، همه‌ی کسانی که با بودند و دوستش داشتند، علاوه بر جان‌فشانی‌هایی که در رفتارش می‌دیدند، بیشتر برای این بود که را دریافته بودند. پیوند قلبی حاج‌احمد با نیروهای ارتش، سپاه، تعدادی از افراد ژاندارمری و همچنین پیشمرگان مسلمان، همه را مجذوب خودش کرده بود. می‌توانید از ارتشی‌هایی که در آن زمان با او بوده‌اند، سوال کنید...» ♡ ☆ - به روایت سردار حسن رستگارپناه، برگرفته از صفحه‌ی ۱۲۵ کتاب ارزشمند 📚 •°• °•°
🌴 «...آرزو می کنم یک زمان دیگری هم برسد که باهم صحبت بکنیم؛ موقعی که را آزاد کرده باشیم. موقعی که مان را آزاد کرده باشیم. موقعی که را، را، عزیز را رها کرده باشیم. چرا که این اماکن نمودار سه چهره اند: کربلای ما و نجف ما در دست ، مدینه و مکۀ ما در دست و قدس عزیز ما در دست ، یعنی سه چهره ای که ما با آن [ها] در جنگیم.»🚩 📒 برگرفته از کتاب ارزشمند ، صفحه ۳۳۰ ☑️ ☝️☝️ مصاحبه راوی دفتر سیاسی با (فرمانده تیپ 27) در مورد عملیات «الی بیت المقدس» - ۱۱ خرداد ۱۳۶۱ - مقر انرژی اتمی دارخوین
🕊 • ° «...من احساس می‌کنم اگر زنده بود، همان سال اول یا یکی دو سال بعد از آن باید پیدا می‌شد. به نظرم او دست ا.س.را.ئ.ی.لی‌ها هم نرسیده؛ چرا که اگر به دست دولتی می‌رسید که منسجم بود، احمد را نمی‌کشتند. شهادت احمد برای آن‌ها سودی نداشت. اگر کسی مانند احمد را در اختیار داشتند، حتماً بر سر او معامله می‌کردند. زنده‌بودن احمد خیلی بیشتر از شهادتش به درد آن‌ها می‌خورد. اگر اسیر بود، تا الآن به شکلی مشخص می‌شد. این ا.س.را.ئ.ی.لی‌ها که وقتی سه تا سربازشان اسیر می‌شوند، چندین نیروی ح.ز.ب.الله لب.نان را برای آن‌ها آزاد می‌کنند، قطعاً سر معامله می‌کردند.» ☆ ♡ - روایتی از مجتبی نیّری؛ از دوستان دوران نوجوانی و جوانی ، صفحه‌ی ۵۶ کتاب. •°• °•°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹 سردار شهید مدافع حرم همدانی: روزی که مرا به فرماندهی لشکر۲۷ انتخاب کردند، گفتم من فرمانده نیستم، جانشین هستم ♦️ جانشینی من تا زمانی است که برگردد... 📅 ۱۴ تیرماه1361 سالروز ربوده شدن حاج
یوسف گمگشته باز آید به کنعان غم مخور کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور(حافظ) تابستان 1360 اتاق بی سیم سپاه مریوان به ترتیب نشسته از سمت راست ، ، جواد اکبری