شهید محسن وزوایی
فرمانده گردان حبیب درعملیات فتح المبین —گردان او در این عملیات با نفوذ به عقبه خطه دشمن تا عمق20کیلومتری، توپخانه اش را تصرف کرد و آتش آنرا خاموش ساخت.به این ترتیب راه برای پیشروی نیروها هموارشد
➖➖➖➖
یكی از معجزات الهی كه منجر به پیروزی عملیات شد آخرین شناسایی شب قبل از عملیات بود.من (عباس کریمی))، قجهای و وزوایی برای یافتن بهترین مسیر هدایت گردان به پشت جبهه دشمن و تصرف توپخانه آنها به مأموریت رفتیم. پس از اتمام كار شناسایی برای استراحت دور هم نشسته، كمپوتی را بازكرده و در حالیكه آرام صحبت میكردیم مشغول خوردن شدیم و بیكدیگر تأكید میكردیم كه قوطی خالی را با خود ببریم تا نشانی از خود بجا نگذاریم. باخوشحالی به مقر بازگشتیم.ناگهان بخاطر آوردیم كه غفلت كرده و قوطی را همانجا گذاشته ایم.دیگر كاری نمیتوانستیم بكنیم.اوایل شب بعد،چندساعتی پس از حركت گردان،وزوایی با بیسیم اعلام كرد كه راه را گم كرده. همه نگران بودند.#متوسلیان به سجده رفته و باگریه به پروردگار التماس میکرد.چندلحظه بعد خبرآمدكه گردان راهش را پیدا كرده وعملیات آغاز شد.بعدهافهمیدم فرمانده گردان مسیررا از روی همان قوطی جامانده پیداكرد
راوی: سردار شهیدعباس کریمی
#شهید_محسن_وزوایی
#لشکر_27_محمد_رسول_اللهﷺ
#شهدای_لشکر_27_محمد_رسول_اللهﷺ
@kakamartyr3
#حکومت_بر_قلبها 💞
⚘
🌸
💠 وقتی در #مریوان بودیم، برای انجام امور نظافت، نوبت بندی کرده بودیم و هر روز یک نفر وظیفه نظافت را به عهده داشت.
روزهای چهارشنبه هر هفته نوبت #حاج_احمد بود. او با وجود مسئولیت سنگین فرماندهی در هر حالت و موقعیتی سخت مقیّد بود که نوبت انجام مسئولیت نظافت را رعایت کند. هیچ کاری هر چقدر هم که مهم بود، مانع حضور سر وقت او برای نظافت نمیشد. سفره می انداخت و جمع می کرد. غذا و چای آماده و تقسیم میکرد. خیلی تمیز ظرف ها را می شست. سنگر محوطه و حتی دستشویی و توالت ها را به دقت نظافت و ضدعفونی می کرد.
شاید بعضی ها چنین اعمالی را برای یک فرمانده شاخص نظامی جایز نمی دانستند، امّا #حاج_احمد منطق دیگری داشت. او می گفت: "فرمانده کسیه که توی خط مقدم برادر بزرگتر و در سایر مواقع، کمترین و کوچکترین برادر بچه رزمنده هاست." #حاج_احمد با این رفتار خود بر قلب های بچهها حکومت میکرد.
📚 برگرفته از کتاب #می_خواهم_با_تو_باشم ، نوشته علی اکبری ، صفحه ۱۹
📸 معرفی عکس: اوایل زمستان ۱۳۶۰، #مریوان - عکس یادگاری رزمندگان اعزامی از مازندران با #حاج_احمد_متوسلیان - نفر اول از سمت چپ: #جاویدالاثر_تقی_رستگار_مقدم
#جاویدالاثر_حاج_احمد_متوسلیان
#احمد_متوسلیان
#متوسلیان
#حاجی_متوسلیان
#دفاع_مقدس
#لشکر_۲۷_محمد_رسول_اللهﷺ
📸 برگه اعلام ورود #متوسلیان به تهران در تاریخ ۳ تیر ۶۱
در همین سفر به وی مأموریت داده شد تا شناسایی دقیقی از مناطق شیعه نشین جنوب بیروت به عمل آورد.
ا▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️
#حاج_احمد_متوسلیان برای کسب اجازه نهایی برای حمله به اسرائیل ، [روز ۳ تیر۶۱] از دمشق به تهران مراجعت کرده و خدمت امام رسید. امام با لبخند فرمود: المؤمن کَیس فِتَن؛ مؤمن باید زرنگ باشد. ما نباید بازی بخوریم. این یک توطئه است.
✔️پس از مطرح شدن مباحثی در شورای عالی دفاع در رابطه با نحوه ورود و فعالیت نیروهای ایرانی در لبنان و مذاکراتی که در این زمینه با حافظ اسد رئیس جمهور وقت سوریه صورت گرفت و همچنین اخباری که از عدم آمادگی نیروهای سوری در همکاری و معاضدت با نیروهای ایرانی به حضرت #امام_خمینی رسید، سرانجام ایشان با جملهای که در این رابطه بیان فرمودند، تکلیف همگان را روشن کردند؛ حضرت امام (ره) فرمودند: "راه #قدس از #کربلا می گذرد" ؛بدین معنا که اگر فردی میخواهد با رژیم صهیونیستی بجنگد،لازمه اش پیروزی در نبرد با رژیم بعثی صدام است.
#احمد_متوسلیان
#قدس_خرمشهر_دیگر_میشود
فرازی از کتاب:
❂○° مسیح کردستان °○❂ 👇👇👇
💠 بخشی از گلوله هایی که روی سر ما میریزند غنائمی است که از ارتش گرفتهاند. سرهنگ ستاری پادگان را محکم گرفته و وا نمیدهد. او افسر با دل و جراتی است.
جوانی ریش تراشیده و سبیل کوتاه وارد شد و به #متوسلیان گفت: "دارند پیشروی می کنند."
- نیروها را از پادگان خارج کن و در همان محلی که شناسایی کرده بودیم آماده باش، بپا سمت خانه های مردم تیراندازی نکنی.
🔸 عثمان با لهجه غلیط کردی گفت: "بیست روز است در انتظار چنین لحظه ای هستیم. معطل کنیم، می آیند بالا سرمان و تیر خلاص میزنند."
متوسلیان نگاهی به چهره برافروخته آن پیشمرگ انداخت و گفت: "باید فرقی بین ما و آن ها باشد. آن ها مردم را سپر بلای خود قرار دادند، اما ما برای نجات مردم آمده ایم."
بروجردی خیلی کنجکاو و مشتاق به نصیحت های او به #عثمان_فرشته گوش می داد. آرامش را در چهره عثمان هم می دید. او به حدی در منطقه فعال شده بود که اسم او در لیست ترور حزب کومله و نقشبندیها قرار گرفته بود. با انفجار یک خمپاره 120 متوسلیان گفت: "این مردم هیچی ندارند. شهر تخریب شده، نه فرمانداری، نه شهرداری، نه آموزش و پرورشی."
🔹 -بروجردی: شهر که امن شد آستین بالا می زنی و مثل #ناصر_کاظمی می شوی فرماندار، می شوی مسئول همه نداشته های مردم. در انتظار استاندار و دیگر ارگان ها هم نباش.
متوسلیان رفت سراغ همان چهارده پاسدار و شصت پیشمرگی که توسط عثمان فرشته سازمان دهی شده بودند. این بار که برای ورود به شهر آماده شد باز هم فرمانده پادگان مخالفت کرد و گفت: "تا سرهنگ #صیاد جاده را باز نکرد وارد شهر نشو، این ها متوجه شدند صیاد در حال پیشروی است. این حمله وحشیانه آن ها ناشی از ترسشان است."
🔸- متوسلیان: وحشت افتاده به جانشان جناب سرهنگ. شما هراسی نداشته باشید. خدا کمک مان خواهد کرد. اگر شما با آتش توپخانه ما را حمایت کنید. وارد شهر خواهیم شد.
متوسلیان در حالی که انبوه دود فضای شهر چشم دوخته بود گفت: "پیشمرگان خبر آورده اند ضدانقلاب قصد دارد در صورت ترک شهر مراکز اصلی شهر و تاسیسات را تخریب کند. باید سرشان را به هجوم غافلگیرانه گرم کنیم تا ارتش برسد."
🔹 #قجهای اولین نفری بود که به همراه چند پیشمرگ وارد عمل شد. بی سیم زد و گفت: "این جا همه چیز مشکوک است. محاصره پادگان یک فریب بود. آن ها در اطراف تاسیسات، ایستگاه رادیو و تلویزیون و بیمارستان متمرکز شدند."
متوسلیان دوید سمت در خروجی پادگان و به بچه ها گفت: "به شکل برق آسا وارد شهر شوید؛ تند و ضربتی."
ا▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️
🗓 ۲۵ خرداد ۱۳۶۱
🌷#سالروز_شهادت #شهید_عثمان_فرشته ، از یاران جاویدالاثر #احمد_متوسلیان
#سالروز_شهادت ⚘
✿🌺࿐ྀུ༅𖠇༅➼══┅──
۱۳ تیر ۱۳۶۵
عملیات #کربلای_یک
سالروز شهادت #آقا_سید_لشکر
قائممقام بلندآوازهی #لشکر۲۷ محمدرسولاللهﷺ
دست راست تمام فرماندهان لشکر
سردار دلاور و عاشورایی سپاه اسلام
#شهید_سید_محمدرضا_دستواره 🌺
ولادت: ۱۸ اسفند ۱۳۳۸، تهران، حوالی میدان شوش
زندگی در محلهای فقیرنشین
ادامهی تحصیل تا پایان مقطع راهنمایی در سال ۵۲
ترک تحصیل به علّت فقر و شرایط سخت زندگی
مشغول به کار در یک کارگاه خیاطی در بازار تهران
بازگشت به ادامهی تحصیل پس از یک سال دوری و ورود به مقطع دبیرستان سال ۵۳
دوستی نزدیک با نصرتالله قریب، رضا چراغی و محمّد پوراحمد
شرکت در تظاهرات و اجتماعات علیه رژیم شاهنشاهی در سال ۵۶
اخذ مدرک دیپلم در رشتهی اقتصاد در خرداد ۵۷
بازداشت روز ۴ آبان ۵۷ و آزادی با اخذ تعهد
مشارکت در تسخیر پادگانها و مراکز نظامی در آستانهی پیروزی انقلاب و پس از آن
راهاندازی کمیتهی حفاظت شهری با بچهمحلها
ورود به سپاه در ۴ آبان ۱۳۵۸ و ادامهی خدمت در گردان چهار سپاه در پادگان ولیعصر تهران
انتقال به مرکز سفارت آمریکا جهت حفاظت در آبان ۵۸
انتقال به غرب کشور در تاریخ ۷ دی ماه ۵۸ جهت مقابله با فعالیتهای ضدانقلاب
اقامت سه ماهه در روانسر جهت حفاظت از سپاه شهر
اعزام به شهر پاوه و آشنایی با سردار #جاویدالاثر_حاج_احمد_متوسلیان
شرکت در عملیات باینگان در ۲۸ اردیبهشت ۵۹ به فرماندهی سردار شهید ناصر کاظمی
اعزام به شهر مریوان به همراه سردار #حاج_احمد_متوسليان در تابستان ۵۹
اعزام به جبههی سرپل ذهاب در مهر ۵۹ به همراه سرداران: شهید رضا چراغی و شهید حسن زمانی و همچنین گیلانغرب
بازگشت به مریوان در اواخر زمستان ۱۳۵۹
انتصاب به عنوان فرماندهی پاسگاه شهدا توسط #احمد_متوسلیان
شرکت در عملیات کاوهزهرا و مجروحیت شدید و بسترشدن ۷ ماهه
مجددأ بازگشت به غرب و عزیمت به جنوب جهت تشکیل تیپ۲۷محمدرسولالله
انتصاب به عنوان مسئول واحد پرسنلی تیپ۲۷ توسط #متوسلیان
حضور موفق و مؤثر در عملیات فتحالمبین و الیییتالمقدس در فروردین، اردیبهشت و خرداد۱۳۶۱
عزیمت به مأموریت لبنان در خرداد و تیر ۱۳۶۱ در کنار سرداران احمد متوسلیان و حاج ابراهیم همّت
شرکت در عملیات عظیم رمضان در تیر ۱۳۶۱
حضور در عملیات مسلمابنعقیل در نهم مهر ۱۳۶۱ و مسئولیت محور عملیاتی
حضور در عملیات والفجر مقدماتی در بهمن ۱۳۶۱ و مسئولیت فرماندهی تیپ سوم ابوذر به دستور سردار #شهید_همت
ازدواج در اسفند سال ۱۳۶۱
عزیمت به غرب کشور - اسلامآباد غرب در بهار سال ۱۳۶۲
شرکت در عملیاتهای والفجر۲ و والفجر۳ در تابستان ۱۳۶۲
شرکت فعال و حضور موفق در عملیات والفجر۴ در مهر و آبان ۱۳۶۲ در منطقهی عمومی مریوان
عزیمت به جنوب و شرکت در عملیات سرنوشتساز خیبر در اسفند ۱۳۶۲
انتصاب به قائممقامی لشکر۲۷ به دستور سردار #شهید_حاج_عباس_کریمی در فروردین ۱۳۶۳
به دنیا آمدن اولین فرزند به نام سیّدمهدی در ۲۱ فروردین ۱۳۶۳
سفر به مکّه و زیارت خانهی خدا در پاییز سال ۶۳
شرکت در عملیات بدر در اسفند سال ۱۳۶۳ و مجروحیت در این عملیات
انتصاب مجدد به جانشینی #لشکر۲۷ در پی انتخاب سردار حاج محمّد کوثری به عنوان فرماندهی جدید لشکر پس از شهادت عباس کریمی
شرکت فعال و حضور موفق در عملیات بسیاربزرگ والفجر۸
شهادت برادر کوچک ایشان سیّدحسین دستواره در تیر ۱۳۶۵
#شهادت : ۱۲ تیر ۱۳۶۵، عملیات کربلای۱ در منطقهی مهران با اصابت ترکشهای خمپاره ۱۲۰
#سردار_شهید_حاج_سید_محمدرضا_دستواره
#شهدای_لشکر_۲۷_محمد_رسول_الله_ﷺ
#شهدای_کربلای_یک
#سالروز_شهادت ⚘
✿🌺࿐ྀུ༅𖠇༅➼══┅──
۱۳ تیر ۱۳۶۵
عملیات #کربلای_یک
سالروز شهادت #آقا_سید_لشکر
قائممقام بلندآوازهی #لشکر۲۷ محمدرسولاللهﷺ
دست راست تمام فرماندهان لشکر
سردار دلاور و عاشورایی سپاه اسلام
#شهید_سید_محمدرضا_دستواره 🌺
ولادت: ۱۸ اسفند ۱۳۳۸، تهران، حوالی میدان شوش
زندگی در محلهای فقیرنشین
ادامهی تحصیل تا پایان مقطع راهنمایی در سال ۵۲
ترک تحصیل به علّت فقر و شرایط سخت زندگی
مشغول به کار در یک کارگاه خیاطی در بازار تهران
بازگشت به ادامهی تحصیل پس از یک سال دوری و ورود به مقطع دبیرستان سال ۵۳
دوستی نزدیک با نصرتالله قریب، رضا چراغی و محمّد پوراحمد
شرکت در تظاهرات و اجتماعات علیه رژیم شاهنشاهی در سال ۵۶
اخذ مدرک دیپلم در رشتهی اقتصاد در خرداد ۵۷
بازداشت روز ۴ آبان ۵۷ و آزادی با اخذ تعهد
مشارکت در تسخیر پادگانها و مراکز نظامی در آستانهی پیروزی انقلاب و پس از آن
راهاندازی کمیتهی حفاظت شهری با بچهمحلها
ورود به سپاه در ۴ آبان ۱۳۵۸ و ادامهی خدمت در گردان چهار سپاه در پادگان ولیعصر تهران
انتقال به مرکز سفارت آمریکا جهت حفاظت در آبان ۵۸
انتقال به غرب کشور در تاریخ ۷ دی ماه ۵۸ جهت مقابله با فعالیتهای ضدانقلاب
اقامت سه ماهه در روانسر جهت حفاظت از سپاه شهر
اعزام به شهر پاوه و آشنایی با سردار #جاویدالاثر_حاج_احمد_متوسلیان
شرکت در عملیات باینگان در ۲۸ اردیبهشت ۵۹ به فرماندهی سردار شهید ناصر کاظمی
اعزام به شهر مریوان به همراه سردار #حاج_احمد_متوسليان در تابستان ۵۹
اعزام به جبههی سرپل ذهاب در مهر ۵۹ به همراه سرداران: شهید رضا چراغی و شهید حسن زمانی و همچنین گیلانغرب
بازگشت به مریوان در اواخر زمستان ۱۳۵۹
انتصاب به عنوان فرماندهی پاسگاه شهدا توسط #احمد_متوسلیان
شرکت در عملیات کاوهزهرا و مجروحیت شدید و بسترشدن ۷ ماهه
مجددأ بازگشت به غرب و عزیمت به جنوب جهت تشکیل تیپ۲۷محمدرسولالله
انتصاب به عنوان مسئول واحد پرسنلی تیپ۲۷ توسط #متوسلیان
حضور موفق و مؤثر در عملیات فتحالمبین و الیییتالمقدس در فروردین، اردیبهشت و خرداد۱۳۶۱
عزیمت به مأموریت لبنان در خرداد و تیر ۱۳۶۱ در کنار سرداران احمد متوسلیان و حاج ابراهیم همّت
شرکت در عملیات عظیم رمضان در تیر ۱۳۶۱
حضور در عملیات مسلمابنعقیل در نهم مهر ۱۳۶۱ و مسئولیت محور عملیاتی
حضور در عملیات والفجر مقدماتی در بهمن ۱۳۶۱ و مسئولیت فرماندهی تیپ سوم ابوذر به دستور سردار #شهید_همت
ازدواج در اسفند سال ۱۳۶۱
عزیمت به غرب کشور - اسلامآباد غرب در بهار سال ۱۳۶۲
شرکت در عملیاتهای والفجر۲ و والفجر۳ در تابستان ۱۳۶۲
شرکت فعال و حضور موفق در عملیات والفجر۴ در مهر و آبان ۱۳۶۲ در منطقهی عمومی مریوان
عزیمت به جنوب و شرکت در عملیات سرنوشتساز خیبر در اسفند ۱۳۶۲
انتصاب به قائممقامی لشکر۲۷ به دستور سردار #شهید_حاج_عباس_کریمی در فروردین ۱۳۶۳
به دنیا آمدن اولین فرزند به نام سیّدمهدی در ۲۱ فروردین ۱۳۶۳
سفر به مکّه و زیارت خانهی خدا در پاییز سال ۶۳
شرکت در عملیات بدر در اسفند سال ۱۳۶۳ و مجروحیت در این عملیات
انتصاب مجدد به جانشینی #لشکر۲۷ در پی انتخاب سردار حاج محمّد کوثری به عنوان فرماندهی جدید لشکر پس از شهادت عباس کریمی
شرکت فعال و حضور موفق در عملیات بسیاربزرگ والفجر۸
شهادت برادر کوچک ایشان سیّدحسین دستواره در تیر ۱۳۶۵
#شهادت : ۱۲ تیر ۱۳۶۵، عملیات کربلای۱ در منطقهی مهران با اصابت ترکشهای خمپاره ۱۲۰
#سردار_شهید_حاج_سید_محمدرضا_دستواره
#شهدای_لشکر_۲۷_محمد_رسول_الله_ﷺ
#شهدای_کربلای_یک
📷 تصویر سمت چپ👆:
💠 رزمندگان، نماز جماعت را به شهید #صیاد_شیرازی اقتدا کردهاند
🔹 مکان: ارتفاعات مرزی بین منطقه پاوه و مریوان
🌼🌸🍀در صف نماز، جاویدالاثر حاج احمد #متوسلیان ، شهید #ناصر_کاظمی و #شهید_همت نیز دیده میشوند
ا🌱🌴🌱🌴🌱🌴🌱🌴🌱🌴🌱🌴🌱
💠 خاطرهای از شهید #صیاد_شیرازی
🔸 در آسمان کردستان بودیم و سوار بر هلیکوپتر. ایشان مدام به ساعتشان نگاه میکرد. علت را پرسیدم، گفت: موقع اذان است. به خلبان اشاره کرد و گفت: همین جا فرود بیا تا نمازمان را اول وقت بخوانیم.
🔹 خلبان پاسخ داد: این منطقه امن نیست و اگر صلاح میدانید تا رسیدن به مقصد صبر کنیم.
🌿 شهید صیاد گفت: اشکالی ندارد، ما باید همین جا نماز بخوانیم.
🌸🍀 خلبان اطاعت کرد و هلیکوپتر همانجا نشست. از آب قمقمهای که داشت وضو گرفتیم و نماز خواندیم.
(راوی: از همراهان شهید)
#شهید_علی_صیاد_شیرازی
#سالروز_شهادت
فرازی از کتاب:
❂○° مسیح کردستان °○❂ 👇👇👇
💠 بخشی از گلوله هایی که روی سر ما میریزند غنائمی است که از ارتش گرفتهاند. سرهنگ ستاری پادگان را محکم گرفته و وا نمیدهد. او افسر با دل و جراتی است.
جوانی ریش تراشیده و سبیل کوتاه وارد شد و به #متوسلیان گفت: "دارند پیشروی می کنند."
- نیروها را از پادگان خارج کن و در همان محلی که شناسایی کرده بودیم آماده باش، بپا سمت خانه های مردم تیراندازی نکنی.
🔸 #عثمان با لهجه غلیظ کردی گفت: "بیست روز است در انتظار چنین لحظه ای هستیم. معطل کنیم، می آیند بالا سرمان و تیر خلاص میزنند."
#متوسلیان نگاهی به چهره برافروخته آن پیشمرگ انداخت و گفت: "باید فرقی بین ما و آن ها باشد. آن ها مردم را سپر بلای خود قرار دادند، اما ما برای نجات مردم آمده ایم."
بروجردی خیلی کنجکاو و مشتاق به نصیحت های او به #عثمان_فرشته گوش می داد. آرامش را در چهره #عثمان هم می دید. او به حدی در منطقه فعال شده بود که اسم او در لیست ترور حزب #کومله و #نقشبندیها قرار گرفته بود. با انفجار یک خمپاره 120 #متوسلیان گفت: "این مردم هیچی ندارند. شهر تخریب شده، نه فرمانداری، نه شهرداری، نه آموزش و پرورشی."
🔹 -بروجردی: شهر که امن شد آستین بالا می زنی و مثل #ناصر_کاظمی می شوی فرماندار، می شوی مسئول همه نداشته های مردم. در انتظار استاندار و دیگر ارگان ها هم نباش.
#متوسلیان رفت سراغ همان چهارده پاسدار و شصت پیشمرگی که توسط #عثمان_فرشته سازمان دهی شده بودند. این بار که برای ورود به شهر آماده شد باز هم فرمانده پادگان مخالفت کرد و گفت: "تا سرهنگ #صیاد جاده را باز نکرد وارد شهر نشو، این ها متوجه شدند #صیاد در حال پیشروی است. این حمله وحشیانه آن ها ناشی از ترسشان است."
🔸- متوسلیان: وحشت افتاده به جانشان جناب سرهنگ. شما هراسی نداشته باشید. خدا کمک مان خواهد کرد. اگر شما با آتش توپخانه ما را حمایت کنید. وارد شهر خواهیم شد.
#متوسلیان در حالی که انبوه دود فضای شهر چشم دوخته بود گفت: "پیشمرگان خبر آورده اند ضدانقلاب قصد دارد در صورت ترک شهر مراکز اصلی شهر و تاسیسات را تخریب کند. باید سرشان را به هجوم غافلگیرانه گرم کنیم تا ارتش برسد."
🔹 #قجهای اولین نفری بود که به همراه چند #پیشمرگ وارد عمل شد. بی سیم زد و گفت: "این جا همه چیز مشکوک است. محاصره پادگان یک فریب بود. آن ها در اطراف تاسیسات، ایستگاه رادیو و تلویزیون و بیمارستان متمرکز شدند."
#متوسلیان دوید سمت در خروجی پادگان و به بچه ها گفت: "به شکل برق آسا وارد شهر شوید؛ تند و ضربتی."
ا▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️
🗓 ۲۵ خرداد ۱۳۶۱
🌷سالروز شهادت #عثمان_فرشته ، از یاران جاویدالاثر احمد متوسلیان
#همکلاسی_بیشرف 👤
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄
🟢 کومله نیمهشب به نیروهای توی خط مریوان حمله کرده بود و ۱۰ نفر به شهادت رسیده بودند. احمد سخت عصبانی بود و خون، خونش را میخورد. پیگیر ماجرا که شد، بهش خبر دادند که ۲ نفر از کومله هم در این حمله به درک واصل شده. دستور داد جنازههای این دو نفر را به مریوان منتقل کردند. شخصاً در سردخانه حاضر شد و لحظاتی به جسد کریهالمنظر اینها نگاه کرد. از در که بیرون آمدیم، لحظهای ایستاد و تامل کرد. دوباره برگشت به سرخانه:
- یه بار دیگه کشوی دوم رو بکش بیرون!
خوب به جنازه خیره شد:
- جیباشو بگردید! فکر کنم حمید تبریزی باشه!
خودش بود؛ حمید تبریزی؛ همانی که توی دانشگاه با احمد همکلاسی بود و دوتا میز پشت سرش مینشست. حالا آمده بود و کومله شده بود.
❁✧═┅
═┅❁✧
◇ به روایت سردار حاجعباس برقی(حفظهاللهوتعالی) مندرج در صفحات ۷۵، ۷۶ و ۷۷ کتاب ارزشمند و خواندنی #میخواهم_با_تو_باشم
به قلم علی اکبری مزدآبادی با تخلیص و اختصار.
.•°``°•.¸.•°``°•.
#حاج_احمد_متوسلیان
#احمد_متوسلیان
#متوسلیان
#حاجی_متوسلیان 💕🌸💕
#مردم_نباید_به_نظام_بدبین_بشن 🤜
★
♥︎
▒ بعد از ورود احمد به مریوان، بلافاصه چند عملیات پیدرپی و فلجکننده علیه ضدانقلاب انجام داد و شهر را از دست آنها درآورد. بعد از هر عملیاتی که انجام میداد، زنگ میزد تهران و درخواست قند و روغن و شکر و برنج و سوخت برای مردم میکرد.
میگفت: «اگر به این مردم رسیدگی نکنیم، آنها به نظام بدبین میشوند.»
او با این تدابیر، محبوبیت شدیدی بین مردم و نیروهای بومی پیدا کرد و توانست همه را جذب خود کند؛ حتی آنهایی که به سمت دشمن گرایش پیدا کرده بودند، میآمدند سلاحهایشان را تحویل سپاه میدادند و با احمد همکاری میکردند.
⊱۞⊰
ᰩ⫎᯽
▧ به روایت سردار حسن رستگارپناه مندرج در صفحه ۴۳ کتاب #میخواهم_با_تو_باشم با اختصار.
∞ᷧ
❆
#احمد_متوسلیان
#حاج_احمد_متوسلیان
#متوسلیان
#حاجی_متوسلیان 💕🌸💕
#به_پدرمادرت_چی_بگم ؟ 😔
☆
♡
● #احمد ابلاغ کرده بود کسی حقی سیگارکشیدن ندارد. سیگاریها رعایت میکردند و جلوی احمد سیگار نمیکشیدند. یک آن احمد فهمید بوی #سیگار میآید. رد آن را زد و دید نوجوانی لب سکّو نشسته و سیگار میکشد. یک کشیده خواباند زیر گوشش و پسرک نقش بر زمین شد و گریهاش گرفت.
- چرا منو میزنی؟ به تو چه مربوطه؟؟ چهکارهای تو؟؟؟ الآن میرم پیش برادر احمد میگم چه برخوردی باهام کردی...!
انگار آب سردی روی احمد ریخته باشن، کمی شل شد.
- میدونی اگه برادر احمد میومد و تو رو توی این وضع میدید، ده برابر بدتر از من برخورد میکرد؟!! تو رو سالم تحویل دادن، حالا سیگاری تحویل بگیرن!!؟؟؟ عیب نداره؛ تو برو شکایت منو بکن، منم میگم سیگار کشیدی. اون خودش بین ما تصمیم میگیره؛ اما من باهات میخوام معامله کنم.
- چه معاملهای؟
تو به احمد نگو، منم نمیگم سیگار کشیدی.
سرش را به نشانه تایید تکان داد.
در همین حین، یکی آمد پیش احمد.
- برادر احمد، ماشین حاضره.
- چی؟ تو خود برادر احمدی؟
پسرک بغضش ترکید و زد زیر گریه.
- چرا بهم نگفتی خود برادر احمدی؟؟
پرید بغل احمد و همدیگر را در آغوش کشیدند. احمد محکم او را به سینه خود چسباند و در حالیکه نوازشش میکرد:
- تو عزیز ما هستی. منو حلال کن. دست خودم نبود. تو امانتی دست ما. اگه سیگاری بشی و برگردی، اونوقت پدر مادرت میگن اینم سوغات جبههشون!!!...قول بده دیگه نفهمم و نشنوم جایی سیگار کشیده باشی! باشه؟
پسرک درحالیکه هنوز میگریست:
- غلط کردم! بیجا کردم! بازم منو بزن. من دیگه دست به سیگار نمیزنم!
☆
♡
● به روایت سعید طاهریان مندرج در کتاب خواندنی و ارزشمند #میخواهم_با_تو_باشم با اختصار و تخلیص از صفحات ۷۰ و ۷۱.
☆
♡
#احمد_متوسلیان
#حاج_احمد_متوسلیان
#جاویدالاثر_حاج_احمد_متوسلیان
#متوسلیان
#حاجی_متوسلیان 💕🌸💕
#فرماندهتون_از_کار_افتاده 😂
ꈹ
〠
⌬ در سفر حج سال ۱۳۶۰، من در بعثه و واحد هلال احمر مشغول خدمت بودم. گاهی که فرصتی پیش میآمد، سری به #حاج_احمد و #حاج_همت میزدم. آنروز، برای دیدن آنها به چادری که در مشعرالحرام داشتند رفتم. #احمد تا مرا دید، گفت: «مجتبی، بیا ببین این پام چی شده؟»😦
انگشت شصت پایش کمی زخم شده بود، امّا شکل خاصی نداشت. گفتم: «یه زخم سطحیه؛ چی شده؟»😌
به جای او، حاجهمت در حالیکه تسبیحی دور انگشتش تاب میداد، گفت:
«این فرماندهٔ شما دیگه از کار افتاده شده! پیرمرد نتونست از کوه بالا بیاد، افتاد و پاش زخمی شد!»🤪
حاجاحمد شاکی شد و گفت: «هیچم اینطور نیست! تقصیر تو بود! گفتم از اون صخره بالا نرو، رفتی؛ منو هم دنبال خودت کشوندی!»😒
حاجهمت پوزخندی زد و با لحن لجدرآری گفت: «حالا لازم نیست جلوی نیروت قیافه بگیری پیرمرد!»😐
آقا! یکی این بگو، یکی آن بگو! آرامآرام بحثشان بالا گرفت که یک مرتبه احمد با کف دست به دیواره چادر کوبید و داد زد:
- داری اشتباه میکنی برادر من!😠
با فریاد او، همهمه درون چادر خوابید و تمام سرها به طرف آن دو برگشت. احمد سرخ شده بود و همت با لبخند و خونسردی کیف میکرد.😁 صدای یکی را شنیدم که گفت:
- باز این دوتا دعواشون شد!😏
ظاهراً بار اولی نبود که به هم میپریدند؛ بعد از چند دقیقه هم همه چیز به حالت عادی برمیگشت و فراموششان میشد!🙂
☆
♡
- به روایت حسین شریعتمداری و مجتبی عسگری، صفحات ۷۲ و ۷۳ کتاب #میخواهم_با_تو_باشم
ꙮ
ꙮ
#احمد_متوسلیان
#حاج_احمد_متوسلیان
#متوسلیان
#جاویدالاثر_حاج_احمد_متوسلیان
#حاجی_متوسلیان 💕🌸💕