سحر #سوم...
سلام...ستاره #غریب زمین
دو سحر از رمضان گذشت... و سومین سیاهی هم، آسمان رمضان را فرا گرفت... اما هنوز خبری از #ظهور تو در دلِ زنگار گرفتهی من نیست!
آموختهام که، #سفرهدار رمضان تویی... و کسی در این ضیافت، محبوبتر است، که #تو، سهم بیشتری از #قلبش را، تسخیر کرده باشی.
هر چه در لابهلای تپشهای #دلم، جستوجو میکنم...؛ خبری از #شیدایی نمییابم.
من همان فرزند #گریزپای توام، که به درد نداشتنت #عادت کرده است، و همه سهمش از #انتظار، فقط و فقط هیاهویی #توخالی است!
که اگر درد #تو به استخوانش زده بود، سحری از رمضان را، تنها به امید #یافتنت، سجادهنشینی میکرد.
وای #یوسف تنهای من، این رمضان حاجتی عظیم، قلب مرا احاطه کرده است...
#تو...
#درد نداشتن تو...
و دویدن مدام برای #یافتنت...
همهی #آرزویی است که در لابهلای مناجات سحر، به دنبالش میگردم.
برای قلب #بیمار من، چارهای بیندیش...
قلب بیمارم، جای خالی برای حضور #مداوم تو ندارد، به امید #علاج آمدهام.
مرا دستِخالی، از گوشهی سفرهات، رد مکن، به امید #اجابت آمدهام...
یا مُجیب...
یا مُجیب...
یا مُجیب...
#قرارگاه_سیدابراهیم
@karrare135
#سحر_دوازدهم
دوازدهمین بزم عاشقیمان رسید؛ دلبرم
#دوازده عدد عاشقی من است.
من از چشمان دوازدهمین تجلی تو در زمین، روی ماهت را شناختهام، و راه #نور را یافتهام...
دلبر دردانهی من؛
همهی اعداد، در زمینِ تو، یک طرف...
#منتظرترین عدد زمین و آسمانت، یک طرف...
چه رازی در آن ریختهای، که هر بار به زبانم سرازیر میشود؛ غم همه عالم را به یکباره در جانم میریزد!
دوازده سحر است، که آغوش گشودهای به روی من، تا کمی درد تنهاییام را التیام ببخشی...
اما اله بیهمتای من؛
درد من، با یکی دو سحر، دوا نمیشود...
من، #گمشدهای دارم که آیینه تمامقد تو، در زمین است.
من بدون او، راه آغوش تو را هزار بار گم کردهام...
چارهای نمیکنی؟ یک اذنِ بیگاه تو، تمام آوارگی هزارسالهی او را، و تمام درد غریب سینهی مرا، به یکباره #درمان میکند...
دوازدهمین سحر ضیافتت، پر است از بوی #نرگسین پیراهن #یوسفم، که سالهاست همه اهل زمین را، به حیرت وا داشته است.
مرا به لمس نگاهش، #اجابت کن...خدا...!
#اللهمعجّللولیکالفرج
#قرارگاه_سیدابراهیم
@karrare135