eitaa logo
کشکول مذهبی محراب
343 دنبال‌کننده
2.6هزار عکس
580 ویدیو
23 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🔹 🔹🔹 🔹🌙🔹 🔹🌙🌙🔹 🔹🌙🌙🌙🔹 ❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣ ✨ نویســـنده: امــــام به او نگــاه ڪرد و پــاسخ داد: آن ها به نــام سخن می گویند و خــود را پیــرو دیــن محمــــــد مے نامند. به نام دیــن ها مےڪننــد. آن ها به رنگ هاے گوناگـــون ظاهــر مےشوند. از ترفنـــدهاے مختلفے استفاده مے ڪنند. براے شڪستن شمـــا از هر پنـــاه گاهے بهـــره مے گیرنــــد و در هر گاهـــے شڪار شما مےنشینند. هایشــــان بیمـــار و ظاهرشـــان آراسته است. بر رفــاه و آسایــــش مـــردم می ورزند و بر بـــلا و گرفتارے مردم می افزایند و امیـــدواران را ناامیـــد مےڪنند. مـــدح و ستایــــش را به یڪدیگر قـــرض مے دهند. آن ها براے هر حقــــے، باطلـــے و براي هر دلیلـــے شبهــــــه اے و براے هر زنده اے قاتلــــے و براے هر درے ڪلیدے و براے هر شبے چراغے تهیه ڪرده اند. در آغـــاز، راه را آســان و سپـس در تنگنــاها به بن بســت مےڪشانند. آن ها یـــاوران شیطـــان و زبانــه هاے آتشند. پس حاڪمان خود را بشناسید و از آن ها اطاعت ! هر چنــــد آن ها شما را و اســـیر و زندانــــے ڪنند. تعــــداد افرادے ڪه به دور امـــام حلقـــه زده بودند، افزایـــش یافتـــه بـــود. همه به جز امــــام و مالـــڪ، بر زمین نشسته بودند. پرسش ها یڪے پس از دیگرے پرسیده مےشد و علـــے با به آنان پاســـخ مےداد. تا اینڪه یڪے از مـــردان میانـــسال از جا برخاست و با فصيح، علــــے را گفت و با شادمانے نشست. علــــے اما با چهره اے برافروخته به او نگاه ڪرد و گفت: آن چه را در مـــدح من گفتے خوش نداشتم و . خوش نـــدارم در خاطـــر شما بگذرد ڪه من ستایـــــش را دوست دارم و خواهان آن مےباشم. گاهـــے مــردم ستـــودن افـــرادے را روا مےدانند، اما مــــن از شما ميخواهم ڪه مرا با سخنــان زیبای خود تا از عهده ی وظایفــــے ڪه نسبت به خـــــدا و شمــــــا دارم برایم و حقوقــــــے را ڪه مانده است بپردازم. پس با من آنچنــــان ڪه با پادشاهـــان سرڪـــش سخنــــے مےگویید حرف نزنید و چنان ڪه از آدم خشمگیـــــن ڪناره مےگیرند، دورے نجوییـــد و با با من رفتـــــار نڪنید و گمان مبریــــد ڪه اگر حقــــے به من پیشنهــــاد دهید یا پرسشــــے از من بپرسیـــد یا مرا سرزنـــش ڪنید. بر من خواهد آمد. پــــس، از گفتن ڪـــلام حـــق با مـــن با مشــورت در عدالـــت خودداری نڪنید. من از پرسش هاے شما نخواهم رنجیــــد و به شما نخواهم رسانید. سواري به جمع امــــام و یارانــــش نزدیڪ و همه ے نگــــاه ها متوجـــــه او شد. سوار از اســـــب فرود آمد و رو به علے گفت: یا امیــــر المؤمنيــــن عمــــروعــــاص و ابــــو موســے اشعـــرے و افرادے از هر دو سپــاه، براے انجام امر حکپڪمیت به منطقه ي «دومة الجندل» عازم شده اند. باقــے مانده ے سپــاه مےپرسند تڪلیف چیست و چه بایـــد ڪنند؟ امام پاسخ داد: به همه بگویید آماده شوند؛ بزودے صفیـــن را ترڪ مےگوییم و به ڪوفه باز مےگردیم. بازگشــــت، اندوهناڪ بود. چشـــم ها فروافتاده، تنهـــا خستـــه و رنجور و رنگ رخســــارها پریده و دل ها شڪسته. هر چند اینڪ صفیـــــن در پس بود و ڪوفه در پیش، هر چند زنــــان و همســـــران و مــــادران و پدران چشـــــم انتظار بودند، اما حاصــــل چند ماه دورے از آنان، بازگشتے به بــرزخ بود؛ برزخــے پر انتظار ڪه چه خبرے از شوراے حڪمیت مےرسد، حــــق را به علـــے مے دهند یا به معاویـــه؟ 🌍 @kashkoolmazhabimehrab
🔹 🔹🔹 🔹🌙🔹 🔹🌙🌙🔹 🔹🌙🌙🌙🔹 ❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣ ✨ نویســـنده: روزهاے انتظـــار هر چند طولانے شد، اما بالاخره به پایـــان رسید. ابن عبــاس و شریـــح بن هانـــے، دو ناظر امام از «دومة الجندل» بازگشتند. همه ے نگاه ها به آن ها بود ڪه در حلقه ے علے و یارانـــش ایستاده بودند. چهره هاي هر دو نشــان مےداد ڪه خبرهاے خوشے ندارند. ابن عبــاس در جــواب علــے ڪه پرسید: چه دیدیـــد و چه شنیدید از آن دو؟! پاســخ داد: خدا ڪند ابــو موســے اشعــرے را! من مــردے به خرفتــے و ڪودنے او ندیده ام! بعد رو به شریــح ڪرد و گفت: بگو آن چه را دیدیم و شنیدیم. شریــح گفت: پیش از صدور حڪمین، آن دو در تعیین و نصب خليفــه سخــن گفتند. عمــروعــاص از ابو موسے پرسید ڪه: آیا میدانــے عثمـــان ڪشته شد؟ ابــوموســے گفت: آرے مےدانم. عمـروعــاص لبخندے زد و گفت: اے مـــردم! شاهــد باشید ڪه نماینده علــے به قتـــل مظلومانــه ے عثمان اعتراف ڪرد. آن گاه رو به ابو موسے پرسید: چرا از معاویه روے مےگردانید در حالے ڪه او فردے قریشے است؟ ابوموســے گفت: معاویـــه سابقه اے در اســـلام . پدر و خانـــواده ے او، از رسول الله بودند و مسلمانـــان زیادے به دست آنان به قتـــل رسیدند. چگونـــه چنیــن مــردے مےتواند خلیفه ے مسلمانان باشـــد؟! عمـــروعـــاص گفت: معاویـــه ولــے و نماینده ے عثمــان بود و از حیث تدبیــر و سیاســـت، فردي ممتــاز است. اگر به خلافـــت برسد، به هیچ ڪس به اندازه ے تو احتـــرام نخواهد گذاشت؛ در حالے ڪه تو فرماندار عثمـــان بودے و علـــے تو را ڪرد. در حڪومت علـــے چه به تو خواهد رسید. ابوموســے؟ ابوموســے گفت: در حڪومت معاویـــه نیز چیزے به من نخواهد رسید. من هرگــــز مهاجــران نخستین را رها نکرده و معاویه را به خلافت انتصاب نخواهم کرد. عمروعاص گفت: ما درباره ی علــے و معاویـــه به توافــق نخواهیم رسید. بهتـــر اسـت علــے و معاویـــه را از خلافت ڪنیم و سرنوشت خلافت را به شوراے مسلمانان واگذاریم. ابـــو موسے لحظه اے فڪز ڪرد و گفت: موافقم. این بهتـــر است ڪه شخص ثالثـــے خلیفه شود. شاید ڪه قائله ها ختـــم گردد. عمــروعــاص گفت: من حڪــم به عــزل معاویــه مےدهم و تو نیز حڪم به علـــے بده. ابـــو موســے گفت: بســــم الله. حڪم ڪن تا بشنوند. 🌍 @kashkoolmazhabimehrab
🔹 🔹🔹 🔹🌙🔹 🔹🌙🌙🔹 🔹🌙🌙🌙🔹 ❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣ ✨ نویســـنده: عمـــروعـــاص گفت: نه ابومــوسے، تو بزرگترے و از اصحـــاب رسول الله هستے. حق با توسـت. ابـــو موســے رو به جمعیـــت حاضر ڪرد و گفت: من و عمـــروعـــاص بر مطلبــے اتفاق نظـــر داریم و امیدواریم صــلاح و رستگـــارے مسلمیــن در آن باشد. اما قبــل از آن ڪه حڪم را صـــادر ڪند، ابن عبـــاس خود را به او رسانــد و هشدار داد و گفت: بهتـــر است اول عمـــروعــاص سخن بگوید و معاویــه را عزل ڪند. زیرا بعیــد نیست او خلاف توافق مطلبے را بیان ڪند. ولــے ابــو موســـے به هشدارهاے ابن عبــاس توجه اے نڪرد و گفت: رها ڪن ابــن عبــاس! ما هر دو در مسأله ے خلاــفت اتفــاق نظــر داریم. سپس برخاســـت و گفت: ما وضــع امـــت اســـلام را مطالعـــه ڪردیم و برای وضع اختلافـــات و بازگشت به و آرامش، بهتر از این ندیدیم ڪه علـــے و معاویه را از خلافت ڪنیم. بر این اساس، من علـــے و معاویـــه را از خلافت ڪردم. سخنانش ڪه به پایان رسید نشست. سپس عمروعــاص برخاست و گفت: اے مـــردم! سخنـــان ابو موســـے را شنیدید؛ او خود را عـــــزل ڪرد و من نیز در این مورد با او هم عقیــــده هستم و علـــے را از خلافت عزل می ڪنم و به جاے او معاویه را به خلافت می رسانم. همهمه در جمع افتاد. ابومــــوسے با عصبانیــت جلــو رفت، یقه ے عمروعاص را گرفت و گفت: اے مرد خبیــــــــث! ما توافق ڪردیم و تو آن را شڪستے! ما این نبود. عمروعاص پوزخندے زد و گفت: نمیتوانے راے خود را پس بگیرے ابوموسے. ادامـــه دارد ... 🌍 @kashkoolmazhabimehrab
هدایت شده از کشکول مذهبی محراب
کشکول مذهبی محراب ارتباط با مدیر: @montazer143 لینک کانال: @kashkoolmazhabimehrab
🌏🌕تقویم نجومی اسلامی🌕🌍 ✴️ جمعه 👈 ششم مهر ماه ۱۳۹۷ 👈 ۲۸ سپتامبر ۲۰۱۸ 👈 ۱۸ محرم الحرام ۱۴۴۰ ✅ این روز ، روز مناسبی برای امور زیر است: 🔘 بیشتر امور 🔘 دیدار بزرگان 🔘 خرید جواهرات 🔘 ساخت و ساز 🔘 زراعت و کشاورزی 🔘 جابجایی در عصر ❤️ برای در این جمعه شب دستور خاصی روایت نشده است. ⚫️ طبق روایات، (سر و صورت) در این روز ماه قمری ، موجب رنج و اندوه است. 🔴 یا ، بطور کلی در جمعه ها طبق روایاتی، ممنوع است و مناسب نیست. 🔵 جمعه برای ، روز بسیار خوبیست و مستحب نیز هست. روزی را زیاد ، فقر را برطرف ، عمر را زیاد و سلامتی آورد. 👕 جمعه برای بریدن، دوختن، خریدن و پوشیدن روز بسیار مبارکیست و باعث برکت در زندگی و طول عمر میشود.. ✴️️ وقت استخاره : در روز جمعه از اذان صبح تا طلوع آفتاب و بعد از زوال ظهر تا ساعت ۱۶ عصر ❇️️ ذکر روز جمعه نیز: اللّهم صلّ علی محمّد وآل محمّد وعجّل فرجهم ۱۰۰ مرتبه ✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۲۵۶ مرتبه موجب عزیز شدن در چشم خلایق میگردد . 💠 ️روز جمعه طبق روایات متعلق است به . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد. 🌸ززندگیتون شاد🌸 📚 منابع مطالب ما: 📔حلیة المتقین 🗓 مجموعه تقویم های نجومی معتبر 📖 مفاتیح الجنان 🗒تقویم جامع رضوی 📗 بحارالانوار و... 🌍 @kashkoolmazhabimehrab
🌏🌕تقویم نجومی اسلامی🌕🌍 ✴️ شنبه 👈 هفتم مهر ماه ۹۷ 👈 ۲۹ سپتامبر ۲۰۱۸ 👈 ۱۹ محرم الحرام ۱۴۴۰ ⭕️ شهادت سرداران اسلام، فلاحی، فکوری،نامجو، کلاهدوز و جهان آرا 🚩 روز بزرگداشت فرماندهان شهید دفاع مقدس ✴️ روز آتش نشانی و ایمنی ✅ این روز ، روز مناسبی برای امور زیر است: 🔘شروع به ساخت و ساز 🔘 کشاورزی 🔘 سفر 🔘 جابجایی 🔘 خرید جواهرات ❤️ برای در این شنبه شب دستور خاصی وارد نشده است. ⚫️ طبق روایات، (سر و صورت) در این روز از ماه قمری ، موجب توانگر شدن میگردد. 🔴 یا در این روز ماه قمری، موجب جبران کم خونی و رفع درد بدن میگردد. 🔵 شنبه برای ، روز مناسبی نیست و طبق روایات ممکن است موجب بیماری در انگشتان دست گردد. 👕 شنبه برای بریدن، دوختن، خریدن و پوشیدن روز مناسبی نیست . طبق روایات آن لباس تا زمانی که بر تن آن شخص باشد موجب مریضی و بیماری اوست. ✴️️ وقت در روز شنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۰ و بعداز اذان ظهر تا ساعت ۱۶ عصر. ❇️️ ذکر روز شنبه : یارب العالمین ۱۰۰ مرتبه ✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۱۰۶۰ مرتبه که موجب غنی و بی نیاز شدن میگردد . 💠 ️روز شنبه طبق روایات متعلق است به (ص). سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد. 🌸ززندگیتون شاد🌸 📚 منابع مطالب ما: 📔حلیة المتقین 🗓 مجموعه تقویم های نجومی معتبر 📖 مفاتیح الجنان 🗒تقویم جامع رضوی 📗 بحارالانوار و... 🌍 @kashkoolmazhabimehrab
✅این بسیار مکارانه است که مردم ما را از میترساند... 🌍 @kashkoolmazhabimehrab
کشکول مذهبی محراب
⏪ تفسیر سوره ی یس، آیه 55 ☀️ إِنَّ أَصْحَابَ الْجَنَّةِ الْیَوْمَ فِی شُغُلٍ فَاکِهُونَ 🌟 بی شک اه
⏪ تفسیر سوره ی یس، آیه 56-57 ☀️ هُمْ وَأَزْوَاجُهُمْ فِی ظِلاَلٍ عَلَی الْأَرَآئِکَ مُتَّکِئُونَ ☀️ لَهُمْ فِیهَا فَاکِهَةٌ وَلَهُم مَّا یَدَّعُونَ 🌟 آنان و همسرانشان در زیر سایهها بر تختهای زینتی تکیه میزنند. 🌟 در آن جا (هر گونه) میوه برای آنان مهیّا است و هر آن چه بخواهند برایشان موجود است. 💠پیام ها💠 ✅1- در بهشت، تنهایی نیست. «هم و ازواجهم» ✅ 2- مسکن بهشتی آرامش بخش است. «فی ظلال علی الارائک» ✅ 3- نشستن بر تخت و صندلی، به نشستن روی زمین برتری دارد. «علی الارائک متّکئون» ✅ 4- در بهشت بهترین تغذیه است. و هر چه بخواهند موجود است. «لهم فیها فاکهة و....» 📚 تفسیر نور/ جلد 7 🌍 @kashkoolmazhabimehrab
💠وقایع روز نوزدهم محرّم الحرام سال ۶۱ق. ♻️ حركت كاروان اسيران كربلا از كوفه به طرف شام ✍ يزيد ملعون در جواب نامه عبيدالله بن زياد به او دستور داد تا كاروان اُسراي كربلا را به همراه سرهاي مطهر شهدا به شام بفرستد.از اين رو در روز نوزدهم محرم سال 61 هـ .ق. اين كاروان از كوفه به طرف شام حركت كرد. البته برخي نقل كرده‌انـد كه ابن زياد زن‌ هاي غير هاشميه در كاروان اُسرا را با شفاعت اقوامشان آزاد کرد و فقط زن‌هاي هاشميه براي اسارت به شام برده شدند. 📚 الوقایع الحوادث، ج4، ص114. 🌍 @kashkoolmazhabimehrab
کشکول مذهبی محراب
🔹 🔹🔹 🔹🌙🔹 🔹🌙🌙🔹 🔹🌙🌙🌙🔹 ❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣ ✨ #قـدیـــــــس✨ #قسمت_شصت_ام
🔶 🔶🔶 🔶🔺🔶 🔶🔺🔺🔶 🔶🔺🔺🔺🔶 ❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣ ✨ نویســـنده: ابــو موســے ڪه از خشــم سرخ شده بود گفـت: حــال تو هم چــون حــال سگــے است ڪه اگر بر او حملـــه ڪنند، دهانـــش را باز مےڪند و زبان خود را بیرون مےآورد و اگر رهایش مےڪند. عمـــرو عـــاص گفت: وضــع تو نیز مانند الاغــے است ڪه ڪتاب هایـے بر پشت او بــاشد. در آن هنگــام، نظــم جلســه به هم ریخــت. مــن ڪه نزدیڪ عمـــروعــاص بودم، برخاستم و تازیانـــه اے به ســـر او زدم. عبـــدالله فرزند عمـــرو عـــاص تازیانـــه را به زور از مــن گرفت و مختصـــرے درگیرے بین ما و آن ها پیش آمــد. بـا پایــان یافتــن سخنــان شريــح، همه سڪوت ڪردند. علــے خواسـت حرفــے بزند، اما پیــش از او یڪے از یارانــش سعیــد بـن قیــس فریــــاد زد و گفت: اگر آن ها بر درستڪـارے اجتمــاع ڪرده بودند، چیزے به حال ما نمےافزودند، چه رسـد ڪه بر و گواهــے اتفــاق ڪردند. نظــر آنــان بر ما الزام آور نیســت و امروز به همان وضـع هستیم ڪه قبلا بودیم و جنگ با آن ها را ادامــه مےدهیم. همهمـه و همســـویے با سعیــد بن قيــس بالا گرفت. شعارهایے بر رد حڪمیت داده شد. علـــے آنان را به فرا خواند و گفت: سوگنــد به خدایــے ڪه دانــه را شڪافت و جهــان را آفریــد، اگر حضـور فراوان بیعــت ڪنندگان نبــود و یــاران، حجــت را بر من تمام نمےڪردند و اگر خداونــد از علمـا عهــد و پیمــان نگرفتــه بود ڪه در برابــر شڪمبارگــے ستمگران و گرسنگــے مظلومـــان سڪوت نڪنند، مهـار شتـــر خلافـــت را بر ڪوهان آن انداخته و رهایــش مےساختم و آخــر خلافــت را به ڪاســه ے اول آن سیـــراب مےڪردم. آنگـــاه مےدیدید ڪه دنیــاے شما در نـــزد من از آب بینــے بزغالـــه اے بے ارزش تــر است. من هرگـــز حريــص خلافــت نبــوده و نیستم و اگر همیــن امـروز بیعـــت خــود را از من بردارید عطـاے خلعــت خلافــت را بر لقــاے آن مےبخشم و در ڪنجے آرام مےنشینم. ڪنــاره گیـــرے مـــن، چونــان حضـرت موســے برابــر ساحـــران اســـت ڪه به خویــش بیمناڪ نبــود، تــرس او ایــن بود ڪه مبـــادا جاهـــلان پیــروز شوند و دولـــت گمراهـــان حاڪم گردش امروز ما و شمـــا بر سر دو راهــے حـــق و باطـــل قـــرار داریـــم. آن ڪسے ڪه به وجــود آب اطمینـــان دارد، تشنه نمےماند. مــردے از ڪــوفیــان با صـــداے بلنــد گفت: اما شما امــام و ولــے ما هستید و رأے آنــان خللـــے در اراده ے ما به وجـــود نخواهــد آورد. اگر مایــل باشیـــد ما مےتوانیم یڪ بار دیگر به جنگ شاميـــان برویـــم و معاویــه را به اطاعـــت از حق مجبـــور سازیم. امام پاسخ داد: شما اے مـــردم ڪــوفه! بدن هایتان در ڪنار هم، اما افڪار و خواست هاے شما پراڪنده است. در خانــه هایتان ڪه نشسته اید، شعـــارهاے تند سر مےدهد، اما در روز نبـــرد مےگویید: اے جنــگ از ما دور شو! و فرار مےڪنید. بهانـــه هاے ناجوانمردانـــه مےآورید. چون بدهڪــاران خواهــان مهلــت مے شوید و براے مبارزه سستــے مےڪنید. 🌍 @kashkoolmazhabimehrab
🔶 🔶🔶 🔶🔺🔶 🔶🔺🔺🔶 🔶🔺🔺🔺🔶 ❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣ ✨ نویســـنده: بدانیــد ڪه افراد ضعیــف و ناتـــوان، هرگز نمے تواننــد ظلــم و ستــم را دور ڪنند و حــق، جــز با و به دست نمےآید. آیا ســـزاوار اسـت ڪه شعـار دهید و عمــــل ؟ مــن در جنـگ با معاویــه شمــا مـردم ڪوفه را آزمــودم و اینڪ امیــد ندارم تا به ڪمڪ شما به جنـــگ شاميـــان بروم ڪه آنان در دفــــاع از ، از شمـــا در دفــاع از حـق مقــاوم ترند. سخنـــان امــام، ڪوفیان را به واداشت. حال ڪه جنگ به پایـــان رسیده بود، و حڪمیت نیز گره اے نگشوده بود، مــردم در ڪوفه گرفتار زندگــے بودند و معاویـــه در شـــام سرمســت از این پیروزے، فڪر مےڪرد ڪه چگونه مےتواند ڪوفه را از چنگ علــے در آورد و بر مسند خلافت تڪیـــه زند. *** ڪشیش از مقابـــل مجسمــه ے مریــم مقدس گذشت. دڪمــه هاے پالتـــوے بلند مشڪے اش باز بود. شال سبــزے روے گردنش انداختــه بود. به آهستگے قـــدم بر مےداشت و به دو مـرد ژنده پوش ڪه جلوے در ڪلیسا ایستاده بودند، نگــاه مےڪرد. مــردان با دیــدن او چند قدمــے جلو آمدند، با تڪان دادن سر سلام ڪردند و مردے ڪه مسن تر بود و ته ریش جو گندمــے داشت، گفت: پــدر، ما را آندریــان ویتالیویـــج فرستاده، گفت شما ڪارمان دارید. ڪشیش یادش آمد ڪه دیشــب به دوستش آندریـان ویتالیویچ زنگ زده و از او خواسته بود دو نفر از ڪارگران رستورانش را براے نظافت و مرتب ڪردن ڪلیسا بفرستد. ڪشیش بــه آن دو لبـخند زد و گفت: « بلـه! بلـه! با من بیابیــد. ڪشیش ڪلید انداخت و در را باز ڪرد. هرم گرمــاے شوفاژهاے روشــن سالن، به صورت هایشان خــورد. ڪشیش در را بسـت، پالتویـش را در آورد و روے جالباسے ڪنار در آویخــت و رو به آن ها گفت: مےبینید ڪه بایــد چه کار کنید؛ همه چیز به هم ریختــه است ... بیایید جلوتـــر تا بگویــم از ڪجا باید شروع ڪرد. مردهــا با تعجــب به محــراب به هـــم ریختــه نگاه مےڪردند. مــرد ریش جوگندمــے گفت: اینجا چه خبــر اسـت پــدر؟ چرا همــه چیــز به هم ریخــت است؟ 🌍 @kashkoolmazhabimehrab
⚜ ⚜⚜ ⚜💠⚜ ⚜💠💠⚜ ⚜💠💠💠⚜ ❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣ ✨ نویســـنده: ڪشیش گفت: سارقیـــن به این جا دستبرد زده اند. هر دو مــرد روے سینــه هایشــان ڪشیدند. مــرد ریـش جوگندمــے ڪه حالا چشم هایش گرد و خطوط روے پیشانــے اش عمیق تر شده بود، گفت: یــا مقدس! ؟! آن هم از ڪلیــــــــسا؟؟ ببیند چه دوره و زمانه اے شده است. ڪشیش گفت: ڪه نباشد، ڪسے از خدا نمےترسد پسرم. بعد با دست به آن ها اشاره ڪرد و گفت: ڪارتان را از اینجا شروع ڪنید، بعد بیایید داخل دفتر... همین طور نایستید... سرقت از هاے مـردم، گناهش ڪمتر از سرقــت از ڪلیسا نیست... شروع ڪنید بچه ها. و این را گفت و راه افتاد به طرف دفتر ڪارش. خودش مےتوانست اوراق به هم پاشیده ے ڪشوے میزش را مرتــب ڪند. نشست روے صندلــے. دسته اے از اوراق را به دســت گرفت و به آن ها نگاه ڪرد و مرتبشان ڪرد. به فڪر مرد تاجیڪ افتاد و آن دو مرد روس ڪه قاتلان او بودند و او به خاطر ڪتاب قدیمـے نمے توانست حرفــے به پلیس بزند. عذاب وجـدان، چیزے بود ڪه ڪشیش را آزار مے داد. همین طور توے فڪر تاجیڪ و آن دو جوان روسے بود ڪه ڪسے به او ســلام داد. سرش را بلنــد ڪرد، از به خــود لرزید. در طول زندگـــے طولانــے اش از هیچ چیز و هیچ ڪــس نترسیده بود؛ حتــے در روزهای جنگ داخلے بیروت، ترس به او راه نیافته بود، اما حالا با دیدن دو جوان ڪه در چهار چوب در ایستاده بودند، ترس همه ے وجودش را گرفته بـود. یڪــے از آن دو، زیــپ ڪاپشنش را پایین داد و در حالــے ڪه با دست استخوانــے اش ڪارد حمایـــل شده در ڪمربندش را نشان مےداد، گفت: پــدر! ما با شما ڪارے داریم؛ یڪ ڪار ڪوچڪ! بعد با سر و چشـــم و ابــرو به ڪشیش فهماند ڪه باید حرف او را جدے بگیرد. ڪشیش ناے برخاستن نداشت. رنگش پری ــده بود. نمے توانســت تصمیــم بگیــرد چه ڪند. گرفتار چنــان استیصالــے شده بود ڪه حتــے صداــے ڪارگر ریــش جوگندمــے هم او را به خود نیاورد. مــرد، پشــت دو جــوان روس ایستاده بود و از پشت شانــه ے آن ها سرڪ مےڪشید. فڪر ڪرد ڪشیش صدایش را نشنیده است. با دست زد بـه ڪتف یڪے از دو جوان و گفت: بروید ڪنار ببینم! راه را چرا بستــه اید؟ از بین آن ها گذشت و جلوے ڪشیش ایستاد. رنگ پریده ے ڪشیش و چشــم هاے از حدقــه بیرون زده اش مــرد را نگـران ڪرد. پرسید: چه شده پدر؟ حالتان خوب نیست؟ مےخواهید برایتان آبے چیزے بیاورم؟ ڪشیش نگاه بےرمقش را به مرد دوخت. لب هایش آرام تڪان خوردن اما صدایــے از دهانش بیــرون نیامد. مــرد ریــش جوگندمے به طرف ڪشیش خم شد، اما دستــے از پشت یقه اش را گرفت و به عقب ڪشید و گفت: بروید سر ڪارتان! ما خودمان مواظب پدر هستیم. 🌍 @kashkoolmazhabimehrab
⚜ ⚜⚜ ⚜💠⚜ ⚜💠💠⚜ ⚜💠💠💠⚜ ❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣ ✨ نویســـنده: مرد ریش جوگندمــے برگشت و به جوانــے ڪه با او حرف زده بود، نگاه ڪرد. جوان لبخندے بر لب داشت ڪه با چهره ے عصبــے و ترسناڪش تناسبــے نداشت. مرد ریش جوگندمــے ڪه عادت نداشت روے دستورے ڪه به او مےدهند نه بیاورد، از اتاق بیرون رفت. ڪشیش توانست نفســے بڪشد و ڪمــے از آن شڪ سنگین اولیه بیرون بیاید. آرام لب هایش را جنباند و گفت: شما ڪے هستید؟ با من چه ڪار دارید؟ یڪے از جوان ها جلوتر رفت و دیگرے در را بست. مــن مے خواهم به گناهانم اعتراف ڪنم و شاید هم شما؛ فرقے نمےڪند، هر دوے ما گناهڪار هستیم. ڪشیش گفت: مےبینید ڪه اوضاع اینجا آشفتــه و به هم ریخته است. برویــد و عصــر برگردید. مرد یقه ے قباے ڪشیش را به دســت گرفت و او را به طرف خود ڪشید. سرش را به صورت ڪشیش نزدیڪ ڪرد؛ طورے ڪه بوے مشروبــے ڪه خورده بود، به بینــے ڪشیش خورد: - بگو آن ڪتاب قدیمــے ڪجاست؟ ڪشیش مچ دست مرد را گرفت، آن را از يقه ے خود دور ڪرد و گفت: نمے دانم شما دارید از چه حرف مےزنید. مرد گفت: خیلــے هم خوب مےفهمــے ما چه مےگوییم. آن ڪتاب قدیمــے را رد ڪن بیاید! اے نیست ڪه از گلوے تو پایین رود. ڪشیش روے سینه اش صلیــب ڪشید، سعے ڪرد آرامشش را به دست آورد و با اعتماد به نفس صحبت ڪند: - از چه ڪتابــے صحبت مےڪنے فرزندم؟ من اصلا شما را نمے شناسم و نمي دانم درباره ے چه ڪتــابے حرف مےزنید. لطفا واضح تر صحبت ڪنید، شاید بتوانم ڪمڪتان ڪنم. مرد جوان گفت: ببینید آقا، ما حــال و حوصلـه ے بازے موش و گربه را نداریم، صبرمان هم ڪم است. آمده ایم ڪتاب قدیمـے را برداریم و ببریم. ڪشیش گفت: من البته در ڪتابخانه ام ڪتاب هاے زیادے دارم. منظور شما ڪدام ڪتاب قدیمــے است؟ مرد جوان با تحڪم بیشترے گفت: دارے وقت ما را تلف مےڪنے پیر خرفت! منظورم را خوب ميفهمے و مےدانــے از ڪدام ڪتاب حرف مےزنم؛ همان ڪتابـے ڪه آن روز آن مرد تاجیڪ آورد و داد دستت. - ببینید پسرم! من جاے پدر شما هستم، پس درست صحبت ڪنید و عصبـے نشوید. 🌍 @kashkoolmazhabimehrab
💚 💚💚 💚💦💚 💚💦💦💚 💚💦💦💦💚 ❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣ ✨ نویســـنده: - من نیامده ام اینجا تا به موعظه های تو گوش بدهم. یک کلام بگو کتاب را به ما می دهی یا نه؟ - دارید وقت مرا تلف می کنید. من از کتابی که می گویید اطلاعی ندارم. - بسیار خوب. ۲۶ ساعت به تو فرصت می دهیم تا با زبان خوش کتاب را بیاوری؛ در غیر این صورت، همان بلایی را به سرت می آوریم که به سر دوست تاجیکت آوریم. - مرا تهدید به قتل می کنید؟ خجالت نمی کشید؟ بروید بیرون و الا پلیس را خبر می کنم. - بسیار خوب! پس خودت این طور خواستی... ما می رویم و دو روز دیگر برمی گردیم، اگر به پلیس حرفی بزنی و یا کتاب را به ماندهی، خودت و کلیسا را با هم آتش می زنیم. حال خود دانی. هر دو از اتاق بیرون رفتند. کشیش صدای یکی از آن ها را شنید که گفت: خداحافظ پدر! به زودی می بینیمتان. کشیش عرق پیشانی اش را پاک کرد. لحظه به آنچه رخ داده بود فکر کرد. مرد ریش جوگندمی وارد اتاق شد و گفت: شما حالتان خوب است پدر؟ کشیش جواب نداد. مرد ادامه داد: این دو جوان چه آدمهای بی ادبی بودند! به قیافه شان هم نمی خورد اهل کلیسا و این جور جاها باشند. کشیش از جا بلند شد، از اتاق بیرون رفت. و در حالی که به طرف در خروجی حرکت می کرد، رو به مرد ریش جوگندمی گفت: من کاری دارم که می روم و زود برمی گردم. اگر کسی سراغ مرا گرفت، بگویید امروز کلیسا تعطیل است و مراسم اعتراف هم نداریم. پالتویش را از جا رختی برداشت و پوشید. تصمیمی گرفته بود که در انجام آن هیچ تردیدی ندانست؛ باید ظرف کمتر از ۲۶ ساعت مسکو را ترک می کرد، به بیروت میرفت و مدتی در آنجا می ماند تا آب ها از آسیاب بیفتد. خرید دو بلیط برای بیروت در کوتاه ترین زمان ممکن، فقط با پرواز امارات امکان پذیر بود. بلیط ها را گرفت تا فردا شب از طریق دوبی به بیروت بروند. وقتی به کلیسا بازگشت، ساعت از دوازده ظهر گذشته بود. کارگرها همه جا را مرتب کرده بودند. مرد ریش جوگندمی می گفت: اگر کار دیگری ندارید، مرخص می شویم. ادامه دارد ... 🌍 @kashkoolmazhabimehrab
🌏🌕تقویم نجومی اسلامی🌕🌍 ✴️ یکشنبه 👈 هشتم مهر ۹۷ 👈 ۳۰ سپتامبر ۲۰۱۸ 👈 ۲۰ محرم الحرام ۱۴۴۰ ✴️ روز بزرگداشت شاعر بزرگ، مولوی ✅ این روز ، روز مناسبی برای امور زیر است: 🔘 انجام کارهای مهم 🔘 نقل و انتقال منزل 🔘 سنگ بنا گذاشتن 🔘 شروع کارها ❤ در این یکشنبه شب ، امید است حافظ قرآن شود و راضی به قسمت خدا باشد. ⚫️ طبق روایات، (سر و صورت) در این روز از ماه قمری، موجب ایمن شدن از بلا میگردد. 🔴 یا در این روز، از ماه قمری ، موجب سلامتی بدن و فصاحت گفتار میگردد. 🔵 یکشنبه برای ، روز مبارک و مناسبی نیست و طبق روایات ممکن است موجب بی برکتی در زندگی گردد. 👕 یکشنبه برای بریدن، دوختن ، خریدن و پوشیدن روز مناسبی نیست . طبق روایات موجب غم واندوه و حزن شده و برای شخص، مبارک نخواهد بود‌. ✴️️ وقت در روز یکشنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۲ و بعداز ساعت ۱۶ عصر تا مغرب. ❇️️ ذکر روز یکشنبه : یا ذالجلال والاکرام ۱۰۰ مرتبه ✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۴۸۹ مرتبه که موجب فتح و نصرت یافتن میگردد . 💠 ️روز یکشنبه طبق روایات متعلق است به و . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد. 🌸ززندگیتون شاد🌸 📚 منابع مطالب ما: 📔حلیة المتقین 🗓 مجموعه تقویم های نجومی معتبر 📖 مفاتیح الجنان 🗒تقویم جامع رضوی 📗 بحارالانوار و... 🌍 @kashkoolmazhabimehrab
کشکول مذهبی محراب
⏪ تفسیر سوره ی یس، آیه 56-57 ☀️ هُمْ وَأَزْوَاجُهُمْ فِی ظِلاَلٍ عَلَی الْأَرَآئِکَ مُتَّکِئُونَ ☀️
⏪ تفسیر سوره ی یس، آیه 58 ☀️ سَلاَمٌ قَوْلاً مِّن رَّبٍّ رَّحِیمٍ 🌟 سلام، سخن پروردگار مهربان به آنان است. 💠نکته ها💠 ✅1- در بهشت از هر سو سلام است؛ ✅ 2- خداوند به آنان سلام می کند: «سلام قولا من ربّ رحیم» ✅ 3- فرشتگان سلام می کنند: «والملائکة یدخلون علیهم من کلّ باب سلام علیکم»*رعد، 24.* ✅ 4- اهل بهشت نیز به یکدیگر سلام میکنند. «تحیّتهم فیها سلام»*یونس، 10.* 📚 تفسیر نور/جلد 7 🌍 @kashkoolmazhabimehrab
کشکول مذهبی محراب
💚 💚💚 💚💦💚 💚💦💦💚 💚💦💦💦💚 ❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣ ✨ #قـدیـــــــس✨ #قسمت_شصت_و_پن
💚 💚💚 💚💦💚 💚💦💦💚 💚💦💦💦💚 ❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣ ✨ نویســـنده: کشیش دست به جیب قبایش کرد و گفت: همه چیز خوب و مرتب است. دستتان درد نکند. بعد کیف پولش را بیرون آورد، دو اسکناس پنجاه روبلی از آن برداشت و به طرف آنها گرفت. مرد ریش جوگندمی گفت: نه پدرا ما از آندریان ویتالیویچ حقوق می گیریم. اگر هم کارگر آزاد بودیم، باز از شما پولی نمی گرفتیم. کشیش اسکناس ها را توی جیب مرد ریش جوگندمی گذاشت و گفت: می خواهم به شما انعام بدهم. مرد ریش جوگندمی گفت: پس پدر برای ما دعا کنید. کشیش تبسمی کرد و گفت: بله دعایتان می کنم. کشیش از وقتی که در فرودگاه مسکو، توی هواپیما نشست. همه استرس ها و نگرانی هایش را فراموش کرد و برای دقایقی به پشتی صندلی تکیه داد و چشم هایش را بست. همسرش اما، از دیروز که همه ی وقایع را شنید گرفتار چنان دلشورهای شد که فورا چمدانش را بست و امادهی سفر شد. به کشیش هم اجازه نداد که از منزل خارج شود تا زمانی که سوار تاکسی شدند و به فرودگاه رفتند. فکر می کرد همه چیز خیر گذشته است و می تواند یکی دو ماهی را با خیال راحت در من پسرش سر کند. هم از سرمای مسکو در امان باشد و هم از خطری که تهدیدش می کرد، بگریزد. بیروت برای کشیش و همسرش شهر خاطره ها بود؛ خاطرات شیرین جوانی و ازدواج و خاطرات تلخ روزهای جنگ داخلی و کشته شدن آنوشای کوچولو که هشت سال بیشتر نداشت. عصر در فرودگاه بیروت، سرگنی به استقبالشان آمد و آن ها را با ماشین بنز مشکی که راننده ی عرب پشت فرمانش نشسته بود، به منزل لوکس و ویلایی خود در منطقه ی مسیحی نشینی برد که رو به دریا ساخته شده بود. وقتی در حیاط کنار استخر می ایستادی و به نوک کوه نگاهی می کردی، می توانستی مجسمه حضرت مریم را از لابه لای درختان سرسبزی که کلیسای مریم عذرا را احاطه کرده بود ببینی. کشیش و ایرینا، عروسشان بالا و نوه شان آنوشا را در آغوش گرفتند. سرگئی به میز و صندلی هایی که کنار استخر روی چمن حیاط چیده بودند، اشاره کرد و گفت: بنشینید، لابد حسابی خسته اید. عصرانه ای میخوریم و بعد حرف هایمان را می زنیم. کشیش به راننده ی عرب نگاه کرد که داشت چمدان و ساک دستی ایرینا را از پشت ماشین پایین می آورد. سرگئی به راننده گفت که چمدان ها را ببرد به داخل ساختمان و وسایل عصرانه را بیاورد. کشیش بین پسر و عروسش نشست و آنوشا صندلی اش را چسباند به صندلی ایرینا تا مادر بزرگ موهای طلایی او را نوازش کند. کشیش نفس بلندی کشید و گفت: عجب هوایی دارد این بیروت! پاییزش هم طعم بهار می دهد. 🌍 @kashkoolmazhabimehrab
💚 💚💚 💚💦💚 💚💦💦💚 💚💦💦💦💚 ❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣ ✨ نویســـنده: ایریــنا گفت: ڪــاش هیچ وقت از بیــروت بیرون نمی رفتیم. سرماے روسیـــه استخوان شڪــــن است. يـــولا لبخندے زد و گفت: هنوز هم دیر نشده؛ بیروت شهـــر اول شماست. می توانید همین جا بمانید. ما هم از تنهایـــے در مےآییم. سرگئـــے رو به ڪشیش پرسید: خوب پـــدر! توے تلفـــن گفتید ڪه یڪ نسخـــه ے بسیار قدیـــمــے و منحصــر به فــرد پیدا ڪرده اید... چـے بـــود ماجرایـش؟ قبــل از این ڪه ڪشیش پاســخ بدهد، ایریــنا گفت: جریانش این است ڪه آن ڪتاب، ڪم مانده بود پدرت را به ڪشتن بدهــد! دلیل ایـن ڪـه ما الان اینجاییـم در واقــع این اسـت ڪه از فــــرار ڪرده ایم. سرگئــے و یــــولا با تعجب به ڪشیش نگــاه ڪردند. سرگئـــے پرسید: مامـان چــــه مےگوید؟! چه خطــرے پیش آمده بـود؟ ماجــرا چیسـت؟ قبـل از این ڪه ؤشیش جوابش را بدهد، مـــرد راننـده با سینــے چاے نزدیڪ شد و سینــے را روے میـز گذاشت. ڪشیش فنجانــے چــاے برداشت و آن را به بینــے اش نزدیڪ ؤـرد، عطــــر آن را بوییـد و گفـت: ماجرایش مفصـــل است؛ الان حوصله ے گفتنش را نــدارم. ما مدتــے اینجا مےمانیم تا هم اوضــاع آرام شود و هم مــن درباره ے موضوع آن ڪتاب تحقیقاتم را ڪامل ڪنم. البتـــه اگر هم آن اتفــاق در مسڪو پیش نیامده بود، باز مجبــور بودم مدتــے به بیــروت بیایم و تحقیقاتــم را ادامـه بدهم. بــولا ڪه داشت فنجان هاے چــاے را روے میــز مےچید، گفت: قدمتان روے چشــم پـدر... حتما این ڪتاب قدیمــے موضوعش درباره ے من و سرگئــے است. همه خندیدند جز آنوشــا ڪه گفت: پس من چــے مــامــان؟ درباره ے مــن نیسـت؟ 🌍 @kashkoolmazhabimehrab
⚜ ⚜⚜ ⚜🔹⚜ ⚜🔹🔹⚜ ⚜🔹🔹🔹⚜ ❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣ ✨ نویســـنده: ڪشیش لبخندے زد و رو به آنوشــا گفت: اتفاقا فقط درباره توسـت... بزرگ ڪه شدے، مےدهم خودت بخــوانے سرگئــے پرسید: چے هست موضوع این ڪتـاب؟ ڪشیش گفت: درباره ے یڪے از مسلمان به نام است. سرگئــے گفت: همین علــے ڪه امام مسلمانان اســت؟ فڪر ڪنم درباره ے او ڪتاب هاے زیــادے نوشتـه باشند. ڪشیش گفت: بلـه، به همیــن دلیــل لبنــان همـان جایــے است ڪه مےتوانم درباره ے علــے تحقیق ڪنم. این نسخه ے خطــے ڪه دست مـن است، مربوط به قــرن 6 میــلادے است؛ یڪے از قدیمــے ترین ڪتاب هایـے است ڪه به دست ما رسیده. سرگئــے گفت: حالا این ڪتاب چگونــه به دست شمـا رسیـد؟ تا حالا ڪجا بـوده است؟ قبـل از این ڪه ڪشیش جوابش را بدهد، ایرینا گفت: الان وقتتان را با این حرف ها تلف نڪنید. يــولا با تڪان دادن سـر حرف او را تأیید ڪرد و گفت: بلـه، فرصـت براے صحبت ڪردن درباره ے ڪتـاب زیـاد است. حالا چایتان را بخوریـد ڪه سـرد نشود. راننده ے عـرب دیــس شیرینـے و ظرف میوه را روي میز گذاشت. ڪشیش رو به سرگئـے گفت: فردا باید به ملاقات دوستم جـــرج جـــــرداق بروم. اگر راننده فرصــت دارد مرا برساند. سرگئــے گفت: مشڪلــے نیست؛ فقط امشب زنگ بزن و قرار بگـذار. *** راننده پیچیــد توے محله ے «حمـراء، که محلـه ے قدیمــے مسیحــے نشیــن بیــروت بود. توے خیابان امیــن مشرق، جلوے آپارتمان ایستاد و رو به ڪشیش گفت: رسیدیم. همین جاست. ڪشیش آنقدر حواسش پرت بود ڪه نه متوجه شد ماشین ایستاده و نه صداے راننده را شنید. راننده این بار به طرفش خم شد و بلندتر گفت: رسیدیم آقا. این جاست. ڪشیش به خود آمد، به راننده زل زد و پرسید: بلــه؟ با مـن بودید؟ راننده گفت: بلـه، عرض ڪردم رسیدیم؛ آپارتمان آقاے جرج جرداق این جاست. ڪشیش گفت: بلـه معذرت مےخواهم. حواسم نبود. داشتم به موضوعــے فڪر مےڪردم. راننده گفت: من این جا منتظر شما مےمانم. ڪشیش در ماشین را باز ڪرد و قبل از این ڪه خارج شود، گفت: البتــه ممڪن است ڪمــے طول بڪشد... مےخواهے برو، ڪارم ڪه تمام شد زنگ مےزنم. 🌍 @kashkoolmazhabimehrab
⚜ ⚜⚜ ⚜🔹⚜ ⚜🔹🔹⚜ ⚜🔹🔹🔹⚜ ❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣ ✨ نویســـنده: راننده گفت: نه قربـان، آقـاے سرگئــے گفتند چند ساعتــے ڪه ڪار دارید، منتظر شما باشم. ڪشیش از ماشین خارج شد، نگاهــے به ساختمان قدیمــے انداخت و زنگ شماره ي دو را فشار داد. لحظه اے بعد در باز شد. جــرج گفته بود پلــه ها را بگیر و بیا طبقه ي دوم. راه پلــه بوے نم مےداد. چند پلــه اے ڪه بالا رفت، به نفس نفس افتاد. نـرده ے چوبــے ڪنار پلـه ها ڪمــے لق میزد و اطمینانــے براے چسبیــدن به آن و بالا ڪشیدن خود نبود. وقتیپــے چشمش به در رنگ و رو رفته ي واحـد ۲ افتـاد، روے آخریــن پله ایستاد تا نفســے تازه ڪند. در باز شد و جــرج جــرداق، سر ڪم مویش را از لاے آن بیــرون آورد و گفت: آه جنـاب میخائیـل! خوش آمدیـد! بعد در را ڪاملا گشود و از مقابل چارچوب آن ڪنار رفت. ڪشیش ڪفشش را در آورد، دست جرج را ڪه براے احوال پرســے دراز شده بود گرفت و فشرد و گفت: چقدر پیــر و فرتــوت شده اے جــرج! جرج خندید و گفت: البته خوب است نگاهــے به خودت در آیینه بیندازے ڪه هیچ تناسبــے بین آن سر ڪم مو و ریــش بلندت دیده نمے شود! بعد دست هایــش را باز ڪرد و ڪشیش را در آغوش گرفت و گفت: بیا تـو. بیا بنشین پدر ایــوانف. خوش آمــدے. ڪشیش قبـل از این ڪه قدمــے به جــلو بردارد، نگاهــے از تعجــب به سالن انداخت ڪه بیشتر به یڪ انبار ڪتاب شبیه بود. دو طرف از دیوارها، از ڪف تا نزدیڪ سقف ڪتـاب چیده شده بود. روے طاقچــه ے پنجره، ڪف سالن، روے ڪاناپه و روے میز عسلــے چوبــے، پر از ڪتاب بود. جرج ڪه ڪشیش را متعجب و خیره دید گفت: نگران نباش پــدر! جایــے برای نشستن ما دو پیــرمــرد پیدا مےشود. بعد خودش روے صندلــے پایه فلزے چرمــے نشست و صندلــے چوبــے لهستانی را به ڪشیش نشان داد و گفت: قبل از این ڪه بیایی، صندلے ات را مرتب ڪردم و ڪتاب ها را از رویش برداشتم... بیا بنشین، بیا پـدر. ڪشیش روے صندلــے لهستانــي نشست و گفت: از سر و وضـع این نبـود با تو در این جا زندگــے ڪند! خانـه پیداست ڪه تنها زندگــے مےڪنے. هر چند اگر زنــے هم داشتــے، حاضر نبود با تـو در این جـا زندگــے ڪند! جرج خندیــد و گفت: آفرین پــدر! درست زدے به خــال! چون زنــم ماه ها است ڪه ترڪم ڪرده رفته خانه ے اقوامش. مےگفت ڪتـاب ها، هووے او هستند؛ لذا مرا با همسرانـم در این حرمسـرا تنهــا گذاشت و رفـت. بعد، انگشت دست هایش را در هم گره زد و گفت: از این حرف ها بگذریم... 🌍 @kashkoolmazhabimehrab
⚜ ⚜⚜ ⚜🔹⚜ ⚜🔹🔹⚜ ⚜🔹🔹🔹⚜ ❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣ ✨ نویســـنده: چند روز پیــش ڪه از مسڪو زنگ زدے و گفتیـے یڪ ڪتاب قدیمــے پیدا ڪرده اے، ڪنجڪاو بـودم آن را ببینـم. بخصـوص ڪه گفتـے موضوعش درباره ے علــے است. حالا حرف بزن ڪه از چاے و پذیرایــے هم خبـرے نیست. ڪشیش چشـم از ڪتاب ها برداشت و گفت: من اگر در بیـروت ڪلیسایـے داشتم، چند نفر از مؤمنـان را مےفرستادم به منزلت تا براے رضاے خدا، دستـے به سر و گوش همسرانـت بڪشند و تعداد زیادے از آن ها را دور بریزند. جرج گفت: حضرت ایوانــف! همان امام علــے ڪه تو براے صحبت درباره اش پیش من آمده اے در جلسه اے به ما مےگوید: چون نشانــه هاے نعمت پروردگار آشڪار شد، ناسپاس ها را از خود دور سازید. این ڪتاب ها نعمت هاے پروردگارند، پدر. ڪشیش گفت: چه جمله ے زیبایــے بود این ڪلام علــے... و چه قدر هم شبیـــه یڪے از جملات عیســے مسیــح است. جرج گفت: ڪلام همه ے پیامبـران و عدالـت خواهان جهان، ڪلام امام علــے است. براے همین است ڪه من نام ڪتابم را گذاشته ام: امام علــے صداے انسان. ڪشیش گفت: براے همین امروز پیش تو هستم؛ تا درباره ے علــے بیشتر بدانم. جرج گفت: براے شناخت علـــے، باید به وجدان خودت مراجعــه ڪنــے در و مسیحیـت را از خودت دور ڪنے. علــے را با هیچ ڪس قیاس نڪنے مگر با . ڪشیش به چشـم هاے جرج خیره شد و پرسید: اول به مـن بگویید چگونـه با علــے آشنا شدید و چه شـد ڪه درباره ے او ڪتاب ها نوشتید؟ در حالے ڪه شما یڪ هستید؟ ادامه دارد ... 🌍 @kashkoolmazhabimehrab
🗓تقویم نجومی اسلامی 🗓 ✴️ دوشنبه 👈 نهم مهر ماه ۹۷ 👈 اول اکتبر ۲۰۱۸ 👈 ۲۱ محرم الحرام ۱۴۴۰ ✔️روز جهانی سالمندان ✔️روز همدردی با کودکان فلسطینی ✅ این روز ، روز مناسبی برای امور زیر است: 🔘 انجام امور مهم 🔘 نقل و انتقال منزل ❤️ فرزند حاصل از در این دوشنبه شب (دوشنبه که شب شد) دهانی خوشبو دارد، دل رحیم و جوانمرد است و زبانش از غیبت و بهتان پاک باشد. (وشهادت در راه خدا نصیبش گردد.) انشاالله ⚫️ طبق روایات، (سر و صورت) در این روز از ماه قمری ، موجب دولت یافتن است. 🔴 یا در این روز از ماه قمری، موجب قوت و شجاعت و روشنی دل، ذکر شده است. 🔵 دوشنبه برای ، روز مناسبی است و برکات خوبی دارد. 👕 دوشنبه برای بریدن، دوختن ، خریدن و پوشیدن روز بسیار مناسبی است و آن لباس موجب برکت میشود. ✴️️ وقت در روز دوشنبه: از طلوع فجر تا طلوع آفتاب و بعداز ساعت ۱۰ تا ساعت ۱۲ ظهر و از ساعت ۱۶ عصر تا عشای آخر( وقت خوابیدن) ❇️️ ذکر روز دوشنبه : یا قاضی الحاجات ۱۰۰ مرتبه ✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۱۲۹ مرتبه لطیف که موجب یافتن مال کثیر میگردد . 💠 ️روز دوشنبه طبق روایات متعلق است به و . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد. 🌸ززندگیتون شاد🌸 📚 منابع مطالب ما: 📔حلیة المتقین 🗓 مجموعه تقویم های نجومی معتبر 📖 مفاتیح الجنان 🗒تقویم جامع رضوی 📗 بحارالانوار و... 🌍 @kashkoolmazhabimehrab
کشکول مذهبی محراب
⏪ تفسیر سوره ی یس، آیه 58 ☀️ سَلاَمٌ قَوْلاً مِّن رَّبٍّ رَّحِیمٍ 🌟 سلام، سخن پروردگار مهربان به آ
⏪ تفسیر سوره ی یس، آیه 59-60 ☀️ وَامْتَازُواْ الْیَوْمَ أَیُّهَا الْمُجْرِمُونَ ☀️ أَلَمْ أَعْهَدْ إِلَیْکُمْ یَا بَنِی آدَمَ أَن لَّا تَعْبُدُواْ الشَّیْطَانَ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُّبِینٌ 🌟 و (گفته می شود) ای گناهکاران و مجرمین! امروز (از نیکوکاران) جدا شوید. 🌟 ای فرزندان آدم! مگر با شما پیمان نبستم که شیطان را اطاعت نکنید که همانا او برای شما دشمنی آشکار است. 💠پیام ها💠 ✅1- قیامت روز فیصله و جدایی است. «وامتازوا الیوم» ✅ 2- خداوند (از طریق انبیا، عقل و فطرت) از انسان پیمان گرفته است. «ألم اعهد الیکم» ✅ 3- شیطان پدر شما را فریب داد و شما فرزندان کسی هستید که اطاعت شیطان کرد. «یا بنی آدم... لا تعبدوا الشیطان» ✅ 4- انسان، از دو حال خارج نیست، یا بنده خداست یا بنده شیطان. «لا تعبدوا الشیطان... اعبدونی» ✅ 5 - دشمن بودن شیطان آشکار است. «عدوّ مبین» 📚 تفسیر نور/ جلد 7 🌍 @kashkoolmazhabimehrab
🔰 و کیفیت ♻️در هفت مورد، به جاى و بايد تيمم كرد: 🔸1 - پيدا نكردن آب 🔸2 - مشقت بيش از حد 🔸3 - ترس از ضرر 🔸4 - نياز به آب براى حفظ جان 🔸5 - نياز به آب براى تطهير 🔸6 - نداشتن آب مباح 🔸7 - نداشتن وقت براى وضو يا غسل ♻️چيزهايى كه تيمم بر آنها است: 🔹تيمم به خاك ، ريگ ، كلوخ و سنگ ، اگر پاك باشند، صحيح است . 🔹به آجر و كوزه قبل از پخته شدن نيز صحيح است . تيمم بر سنگ گچ و سنگ و سنگ آهك قبل از پخته شدن ، صحيح است . 🔵دستور تيمم ♻️در تيمم ، چهار چيز است : 💠اول : 💠دوم : زدن تمام كف دو دست ، با هم ، بر چيزى كه تيمم به آن صحيح است و بنابر ، همراه با ضربه باشد و گذاشتن دو دست بر زمين كافى نيست 💠سوم : كشيدن كف هر دو دست به تمام پيشانى و دو طرف آن ، از جايى كه موى سر مى رويد تا ابروها و بالاى بينى و بنابراحتياط واجب بايد دستها روى ابروها هم كشيده شود 💠چهارم : كشيدن كف دست چپ به تمام پشت دست راست و بعد از آن كشيدن كف دست راست به تمام پشت دست چپ . ♻️ احكام_تيمم ✨تيمم بدل از غسل و بدل از وضو، با هم فرقى ندارند، ولى است در تيمم بدل از غسل ، بلكه در هر تيممى ، بعد از مسح پيشانى ، يك بار ديگر كف دستها را به زمين بزند و پشت دستها را به همين صورتى كه گفته شد، با كف دست ديگر مسح كند. ✨پيشانى و پشت دستها را بايد از بالا به پايين مسح كند و كارهاى آن را بايد پشت سر هم بجا آورد. ✨انسان بايد براى تيمم ، انگشتر را از دست بيرون آورد و اگر در پيشانى يا پشت دستها يا در كف دستها، مانعى باشد،مثلاً چيزى به آنها چسبيده باشد، بايد بر طرف كند. --------------------- 🌍 @kashkoolmazhabimehrab
کشکول مذهبی محراب
⚜ ⚜⚜ ⚜🔹⚜ ⚜🔹🔹⚜ ⚜🔹🔹🔹⚜ ❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣ ✨ #قـدیـــــــس✨ #قسمت_هفتاد_ام
🔹 🔹🔹 🔹🍁🔹 🔹🍁🍁🔹 🔹🍁🍁🍁🔹 ❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣ ✨ -هفتاد_و_یکم نویســـنده: جــــرج لبخندے زد و پاســخ داد: مےدانستم این سئـوال را خواهـــے پرسید؛ مثل همه ے مسیحــے ها و نیز مسلمانان ڪه اولین سؤالشان همین است. من در نوجوانــے با علــے آشنا شدم؛ اول توسط برادرم فؤاد ڪه شاعـر و زبـان شنـاس بزرگــے بود. جالــب است بدانــے ڪه پدر سنگ تراشم روے سر در خانه مــان سنــگ نوشتــه اے نصب ڪرده بود ڪه روے آن نوشتــه شده بود: لافتـــے الا علــے، لاسیــف الا ذوالفقــار. همه ے اعضــاے خانواده ے ما شیفتــه ے علــے بودنــد و من از ۱۲ سالگــے، زیر نظر برادرم خوانـــدن نهـج البلاغه را شــروع ڪردم؛ همان ڪتابــے ڪه در تلفن گفتم، سخنــان و نامــه هاے علــے اسـت و ڪتاب بسیــار فوق العاده اے اسـت ڪه بیشتـر به ڪتاب هاے مقـدس دینــے شبیـه اسـت. نهج البلاغـه مرا با اقیانوســے به نــام علــے آشنــا ڪرد و تا به امـروز هرگـز از جاذبـه ے او رهایـے ام. جوانـے ۲۸ سالـه بـودم ڪه ڪتـاب امام علــے صداے عدالـت را نوشتـم و جالب تر این ڪه در ڪشور لبنــان ڪه نیمــے از آنـان مسلمـان هستند، نتوانستـم هزینــه ے چاپ ڪتاب را تهیــه ڪنم تا این ڪه یڪے از دوستان ڪشیشم، هزینــه چاپ ڪتاب را پرداخت ڪرد. من امروز اگر «اوناسیـس» هم بـودم، به اندازه اے ڪه امروز از برڪت نام علـے در ، خوشبخــت نبودم؛ چرا ڪه علــے بزرگترین ثروت جهـــان یعنــے نگاه درست به هستــے و زندگــے را به من آموخــت. جــرج پشتـش را به صندلــے تڪیه داد و گفت: امام علــے مےگوید بگویید تا شناخته شوید؛ زیرا ڪه انســان، در زیـر زبـان خود پنهـان است. حالا تو سخـن بگو و از زیر زبانـت بیرون بیا. وقتــے خندید، دندان هاے سفیــد و درشتش آشڪار شد. ڪشیش با اینڪه سئوالات زیادے درباره ے جرج و شناختش از علــے داشت، فڪر ڪرد بهتر است نخست پاسـخ او را بدهــد و بعد سؤالاتش را بپرسید: یڪ نسخه ے خطــے بسیار قدیمــے به دست آورده ام ڪه مطالــب آن مربوط به قرن ششـم میلادے به بعد است. در واقــع ڪشڪولــے است از آن زمان تا قرن ها بعد. اولیــن نوشته ها ڪه روے ڪاغذ پاپیروس مصرے نوشته شده، متعلــق به مردے است به نام عمــروعــاص ڪه هم عصــر علــے بوده است. جــرج حرف او را قطع ڪرد و گفت: عمروعاص را خـوب مے شناسم؛ استـــاد ماڪیاول خودمــان است، اما بعیـد است از او دسـت خطـے باقـے مانده باشد... تو مطمئنــے؟ ڪشیش گفت: فڪر ڪنم بلــه. ماجـراے جنگ صفــین را پیش از آغـازش نقــل مےڪند. دست خط بعدے متعلق به مرد دیگرے است ڪه او هم در جنـــگ حضور داشتــه و با مطالعــه ے یادداشت هاے عمــروعــاص، ماجراے صفین را پے مے گیــرد. 🌍 @kashkoolmazhabimehrab