eitaa logo
کشکول مذهبی محراب
359 دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
668 ویدیو
24 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
📖 تقویم شیعه ☀️ امروز: شمسی: پنجشنبه - ۲۳ بهمن ۱۳۹۹ میلادی: Thursday - 11 February 2021 قمری: الخميس، 28 جماد ثاني 1442 🌹 امروز متعلق است به: 🔸حضرت حسن بن علي العسكري عليهما السّلام 💠 اذکار روز: - لا اِلهَ اِلّا اللهُ الْمَلِكُ الْحَقُّ الْمُبین (100 مرتبه) - یا غفور یا رحیم (1000 مرتبه) - یا رزاق (308 مرتبه) برای وسعت رزق ❇️ وقایع مهم شیعه: 🔹تحویل حضرت محمد صلی الله علیه و آله به حضرت حلیمه سلام الله علیها 📆 روزشمار: ▪️1 روز تا وفات حضرت ام کلثوم علیها السلام ▪️2 روز تا ولادت امام باقر علیه السلام ▪️4 روز تا شهادت امام هادی علیه السلام ▪️11 روز تا ولادت امام جواد و حضرت علی اصغر علیهما اسلام ▪️14 روز تا ولادت امیرالمومنین حضرت علی علیه السلام ✅ با ما همراه شوید... 🌍 eitaa.com/kashkoolmazhabimehrab
🕋 اوقات شرعی به افق یزد 🗓 پنجشنبه ۲۳ بهمن ماه ۱۳۹۹ 🕌 اذان صبح : ساعت َ۵:۱۷ 🌅طلوع آفتاب: ساعت َ۶:۳۸ 🕌 اذان ظهر: ساعت َ۱۲:۰۷ 🌄 غروب افتاب: ساعت َ۱۷:۳۶ 🕌 اذان مغرب: ساعت َ۱۷:۵۳ 🌃 نیمه شب شرعی: ساعت َ۲۳:۲۶ 🌍 eitaa.com/kashkoolmazhabimehrab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کشکول مذهبی محراب
Montazer: #خاطرات_امیرالمومنین_علیه_السلام ✍ بازنویسی تاریخ زندگی امیرمومنان علیه السلام به صورت
✍ بازنویسی تاریخ زندگی امیرمومنان علیه السلام به صورت داستانی از زبان ایشان 📃 قسمت پنجم :« لیلة المبیت» 🔻قریشیان برای نابودی رسول خدا صلی الله علیه وآله برنامه‌های زیادی داشتند و به هر کاری دست می زدند و در پی قتل ایشان بودند، اما هیچکدام به موفقیت نینجامید تا اینکه در "دارُالنَّدوه" گرد هم آمدند و تصمیم گرفتند هر قبیله ای از قریش یک مرد جنگجو معرفی کند تا آنها با شمشیرهای خود به ایشان حمله ور شوند تا به این ترتیب بعد از کشته شدن وی هر قبیله ای به حمایت از جنگجوی خود برخیزد و مانع قصاص او شود تا خون رسول خدا صلی الله علیه و آله بدون قصاص بماند. 🔻در چنین وضعیتی جبرئیل نازل شد و اخبار جلسه و تصمیم آنها را به سمع پیامبر رسانید و از جانب خداوند دستور هجرت از مکه را به پیامبر ابلاغ کرد." حضرت مرا از جریان توطئه قریش آگاه کردند و از من خواستند که در شب موعود به جای ایشان در بستر شان بخوابم و جانم را برای محافظت از ایشان سپر سازم تا آن حضرت بدون اطلاع قریش بتوانند مکه را ترک کنند و خود را به غار برسانند؛ من بی درنگ و با اشتیاق پیشنهاد ایشان را پذیرفتم به استقبال این خطر بزرگ رفتم، خوشحال بودم که فرصت یافته‌ام جانم را فدای ایشان کنم و به جای ایشان کشته شوم، من در بستر ایشان خوابیدم و مردان جنگجو وارد خانه شدند اما به جای رسول خدا صلی الله علیه و آله با من روبرو شدند بلافاصله شمشیر خود را کشیدم و از خود دفاع کردم دفاعی که خدا و مردم از آن خبر دارند." ✳️ هجرت به مدینه 🔻پس از خروج آن حضرت و هجرت به مدینه بنا به دستور ایشان امانتهای مردم را به آنان بازگرداندم سپس از مکه خارج شدم تا خود را به آن حضرت برسانم در منطقه قُبا خدمتشان رسیدم وقتی مرا دیدند چهره شان شاد شد و لبخندی زدند، به من فرمودند ای علی نزدیک بیا مرا کنار خود نشاندند سپس رو به اصحاب کردند و فرمودند: اصحاب من! با آمدن برادرم علی رحمت به شما روی آورد، اصحاب من! به راستی که علی از من است و من از علی هستم جانش از من و سرشتش از سرشت من است ،او تا زمانی که زنده ام و پس از مرگ من نیز برادر و وصی و جانشین من در میان امت است هر کس از او اطاعت کند در حقیقت از من اطاعت کرده و هرکس با او همراهی کند با من همراهی کرده؛ آن کس که با او مخالفت کند با من مخالفت کرده است. 📚 منابع: ۱. خصال جلد ۲ صفحه۳۶۶ ۰۲ الاختصاص صفحه ۱۶۵ ۳. ارشاد القلوب جلد ۲ صفحه ۳۴۵ ۴ . تاریخ دمشق جلد یک رقم ۱۹۰ ۵. الطبقات الکبری جلد ۳ صفحه ۱۵ ۶ . انساب الاشراف جلد ۱ صفحه ۲۶۲ ۷ . امالی شیخ صدوق مجلس ۹ ح۱۰ ص۳۵ ۸ . روضة الواعظین جلد ۱ صفحه ۱۰۱ 📘 کتاب علی از زبان علی ↩️ادامه دارد..... 🌹 @baalitamahdimeybod 🌍 eitaa.com/kashkoolmazhabimehrab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌺 امام علی علیه السلام: 🌷 علیک بِمُؤاخاةِ مَن حَذَّرک. با کسی دوستی کنید که شما را از بدی ها بر حذر دارد. 📗 غررالحكم، ص 482. 🌍 eitaa.com/kashkoolmazhabimehrab
💠 با پنج گروه دوستی نکنید. 💠 🌺 امام صادق عليه السلام از پدرشان نقل ميفرمايند: پدرم علي بن الحسين عليه السلام به من فرمود: پنج نفر را در نظر داشته باش و با آنها همراه و هم صحبت و رفيق راه مشو. من گفتم پدرجان آنها چه كساني هستند؟ فرمود: 1⃣ بپرهيز از همراهي و رفاقت با دروغگو؛ زيرا او به منزله ی سرابی است كه دور را به تو نزديك و نزديك را به تو دور سازد. 2⃣ و بپرهيز از رفاقت با فاسق؛ زيرا او تو را به لقمهای بفروشد و يا كمتر از آن. 3⃣ و بپرهيز از رفاقت با بخيل؛ زيرا او دست ازكمك به تو به وسيله مالش بردارد آنگاه كه تو بينهايت بدان نيازمندی. 4⃣ و بپرهيز از رفاقت با احمق؛ زيرا او ميخواهد بتو سود برساند ولي به واسطه ی حماقتش به تو زيان ميرساند.   5⃣ و بپرهيز از رفاقت با قاطع رحم؛ زيرا من يافتم او را كه در سه جاي قرآن به او لعن شده است: « سوره محمد آيه 23 و سوره رعد آيه 24 و سوره بقره آيه 27 » 📚 اصول كافي ، ج4، ص86. 🌍 eitaa.com/kashkoolmazhabimehrab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کشکول مذهبی محراب
♡﷽♡ #قــاب_خــاتـــم #قسمت_166 •┈┈••✾•☕️🍭☕️•✾••┈┈• اَلعَفو .... اَلعَفو .... اَلعَفو ... اَست
♡﷽♡ •┈┈••✾•☕️🍭☕️•✾••┈┈• - آقا ناهار براتان بگیرم از بیرون یا شام بذاره حاج خانوم براتان ؟ - نه دیگه راضی به زحمت شما نیستم ناهار که خریدم فقط یه زحمت دارم واسَت - شما جون بخواه - جونت سلامت باشه این کارتِ منه رمزش هم ۱۳۷۰ یه زحمت بکش یه حالی به این یخچال بده خدا خیرت بده ، اینم سوییچ با ماشین برو - ای به روی چشم با رفتنِ سلیمان خیالم راحت شد چند ساعتی داخل ویلا نیست دیبا داخل اتاق و روی تخت دراز کشیده بود میدونستم حسابی بدنش کوفته شده به خصوص که چند ساعت هم داخل ماشین بالا و پایین شده بود ماشین و امکاناتش عالی بود ولی مثلِ تخت که نمیشد ! بدونِ شک یه دوشِ آب گرم اولین چیزی بود که میتونست به دیبا و البته به من که جسمم به اندازهء روحم داغون بود ، آرامش بده تبش پایین اومده بود این از قرمزیِ لُپهاش که نسبت به ساعتی قبل خیلی کمتر شده بود ، قابل تشخیص بود و من از این بابت خوشحال بودم چشمهاش باز بود و این خوب بود یه جورای عجیبی ضعف و بی حالی بر جسمش غلبه کرده ولی همین که به هوش بود و چشمهاشو باز کرده بود جای شُکر داشت - آب گرمکن روشنه کم کم آب هم داره گرم میشه یه دوش بگیری سرحال میشی دیگه اونقدر شناخته بودمش که بدونم در حالتِ عادی ، یه دعوای ساده باعث میشد تا مدتی از نگاه های پر مهر و کلام شیرینش محروم باشم اون از روزای خوبمون بود ، حالا دیگه با رفتار زشتم رسیده بودیم به شب تار... - پاشو عزیزم دستتوبده دستم را که برای کمک‌کردن به سمتش دراز شده بود پس زد اصلاً تو حال خودش نبود که بی توجه به زخم دستش اونو از پشت به تخت فشار داد تا بلند بشه و همین کار صدای فریادِ پردردش رو بلند کرد - آااااای ..... دستم .... - میگم بذار کمکت کنم لج میکنی اشک دوباره مهمونِ چشمای قشنگش شد و دیدنِ لکهء روی پانسمانِ دستش که نشون میداد به جای سوختگی فشار اومده دلمو به درد آورد چاره ای نبود اگه به خودش واگذار میکردم نه دوش میگرفت و نه حتی غذا میخورد به نفعش بود سختگیری و دستِ پیشی که برای به کُرسی نشوندن حرفم در پیش گرفته بودم نگاه از من دزدیده و روی پا ایستاد ضعف باعث شد تا لحظه ای سرگیجه بیاد سراغش که دستشو به جای من تکیه داد به تخت ! - بیا کمکت میکنم فشارت پایینه .... خونریزی هم داری باید بیشتر احتیاط کنی قصد نداشت قفلِ زبانش رو بشکنه به اجبار با من همراهی کرد و اجازه داد تا جلو حموم کنارش باشم دستش که به چهارچوب در رسید ، دستمو پس زد تا خودش وارد بشه با حال خرابی که داشت عجیب نبود دائم برای بدست آوردنِ تعادل ، چشمهاشو ببنده و چند لحظه ای توقف کنه تا آروم بگیره - آروم بگیر ببینم ... ای بابا !! فهمید که قصد دارم خودم حمومش کنم و همین باعث شد تقلا کنه برای رهایی از دستم من از اون زرنگ تر بودم ! یا امروز همراهیش میکردم تا خیالم راحت باشه و یا اون زبونِ کوچولوشو باز میکردم ! وقتی چشم هاشو از زورِ شرم بست و علیرغمِ میلش اجازهء همراهی داد فهمیدم این قفل زبان به این سادگی ها باز نمیشه ... 🌍 eitaa.com/kashkoolmazhabimehrab
♡﷽♡ •┈┈••✾•☕️🍭☕️•✾••┈┈• یه وقتایی خدا آدمها رو نه با دستهای پُر قدرتِ خودش که با دستهای ناتوانِ خودشون ادب میکنه شکنجه میکنه ... ویران میکنه تا از نو ساخته بشه .... رو به قبله نشستم و در حالی دستهامو با ذکر "ِ اَمّن یُجیب " به سمت آسمون بلند کردم که با هر بار یادآوریِ اونچه به سرِ دیبا آورده بودم اشک کاسهء چشمهامو لبریز میکنه کاش همراهیش نمی کردم تا عذابی که با دیدنِ آثارِ جُرمم روی بدنش ، روح و قلبمو درگیر میکرد به سراغم نمیومد بیچاره دیبا که به جلادی مثلِ من دلبسته بود بیچاره تر من که مائدهء آسمانی چون او را به قصدِ کُشت زیر مشت و لگد گرفته بودم تازه وقتی پشتِ پلکهای بسته از خجالتش دستم به سمتِ بدنش رفت و جایی درست روی قفسهء سینه اش نشست ، با جیغِ بنفشی که کشید و دردی که رنگِ صورتشو به کبودی نزدیک کرد فهمیدم یکی از دنده هاش هم آسیب دیده ! تمام مدتی که مثلِ یه مادر ، تَر و خُشکش میکردم تموم لحظه هایی که صدای فین فینم خبر میداد اشکی از چشمم چکیده حتی یک کلمه هم حرف نزد ، همون طور که لحظه ای چشمهاشو باز نکرد تا ببینه چه عذابی دامنگیرم شده موهاشو خشک کردم بافتم و روی سرشانهء راستش انداختم روی تخت دراز کشید و من رو اندازِ نازکی روی بدنش کشیدم دوباره گونه هاش سرخ شده بود دوباره مجبور شدم در برابر امتناعی که از خوردن میکرد به زور متوسل بشم اینبار دو قاشق عسل در دهانش گذاشتم و اون مجبور بود قورت بده چون تا این کارو نمیکرد دست بردار نبودم میدونستم این شَهدِ شیرین رو وقتی اینجوری میخوره گلوش میسوزه ولی چاره ای نبود برای خوردنِ تب بُر باید چیزی میخورد یه لیوان آب و یک قرص و در نهایت دخترِ مظلومی که دوباره جسم و روحشو به دستِ خواب سپرد تا هم از دستِ من خلاص بشه و هم آروم بگیره و انرژی تحلیل رفتشو بدست بیاره حالا این منم که کنار تختش نشستم و بعد از نماز ، رو به همون قبله ای که خدا دعوتمون کرده حاجتمو ازش طلب میکنم اینبار معلومه خوابش آرامشِ بیشتری براش به ارمغان آورده نفسهای آرومش اینو میگفت و من با هر یک درصدی که حالش بهتر میشد هزار بار خدا رو شکر میکردم روزه نبودم ولی هیچ اشتهایی هم برای خوردن غذا نداشتم از همسر سلیمان خواسته بودم به بهانهء بیماری ، برای همسرم سوپ بار بذاره شب باهم غذا میخوردیم خسته بودم خستهء راه و سفر خستهء حماقتهای بی شمارم خستهء دل شکستن های مدام حرفای دلمو که به خدا زدم ، اون طرفِ تخت و با فاصله از دیبا دراز کشیدم تا شاید خوابی که از دیشب بر من حرام شده بود راهشو به چشمهای به خون نشستهء من باز کنه .... 🌍 eitaa.com/kashkoolmazhabimehrab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا