پنجشنبه ای دیگر و فاتحه پیشگاه کسانی که دیگر در کنار ما نیستند اما مهرشان تا ابد در قلبهایمان جاریست
پنجشنبه برای ما روز یادآوری
درگذشتگان و خاطرات آنهاست
ولی برای آنها روز چشم انتظاری ست،
منتظر هدیه هستند، فراموششون نکنیم
🌍 eitaa.com/kashkoolmazhabimehrab
✴️ جمعه 👈21 آذر 1399
👈 25 ربیع الثانی 1442👈 11 دسامبر 2020
🏛مناسبت های دینی و اسلامی .
🗡 معاویه بن یزید خود را از خلافت خلع کرد " ۶۴ ه.ق " .
🌙⭐️ امور دینی و اسلامی .
📛 امروز ساعت ۵:۲۹ قمر وارد برج عقرب می شود .
✈️مسافرت :
مسافرت مکروه است .
👶 برای زایمان خوب و نوزادش مبارک و نجیب خواهد شد. ان شاء الله
🔭 احکام و اختیارات نجومی :
🌗 این روز از نظر نجومی روز مناسبی است و برای امور زیر نیک است.
✳️ درختکاری .
✳️ بذر افشانی .
✳️استحمام.
✳️ از شیر گرفتن کودک .
✳️ جراحی چشم.
✳️مرهم گذاشتن بر زخم .
✳️ و کندن چاه و ابراه نیک است .
📛 از امور اساسی و زیر بنایی مانند ازدواج و مسافرت پرهیز شود .
🔲 این مطالب تنها یک سوم مطالب سررسید همسران است اختیارات بیشتر را در تقویم بخوانید.
💇💇♂ اصلاح سر و صورت طبق روایات ، #اصلاح_مو (سر و صورت) ، خوب است .
💉حجامت خون دادن فصد و زالو انداختن....
#خون_دادن یا #حجامت، زالو انداختن باعث صفای خاطر می شود .
✂️ ناخن گرفتن
جمعه برای #گرفتن_ناخن، روز بسیار خوبیست و مستحب نیز هست. روزی را زیاد ، فقر را برطرف ، عمر را زیاد و سلامتی آورد.
👕👚 دوخت و دوز.
جمعه برای بریدن و دوختن، #لباس_نو روز بسیار مبارکیست و باعث برکت در زندگی و طول عمر میشود.
✴️️ وقت استخاره
در روز جمعه از اذان صبح تا طلوع آفتاب و بعد از زوال ظهر تا ساعت ۱۶ عصر خوب است
❇️️ ذکر روز جمعه
اللّهم صلّ علی محمّد وآل محمّد وعجّل فرجهم ۱۰۰ مرتبه
✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۲۵۶ مرتبه #یانور موجب عزیز شدن در چشم خلایق میگردد .
💠 ️روز جمعه طبق روایات متعلق است به #حجة_ابن_الحسن_عسکری_عج . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد.
🌸زندگیتون مهدوی 🌸
📚 منابع مطالب
تقویم همسران
نوشته حبیب الله تقیان
انتشارات حسنین علیهما السلام
قم:
پاساژ قدس زیر زمین پلاک 24
تلفن
09032516300
025 377 47 297
0912 353 28 16
📩 این مطلب را برای دوستانتان حتما همراه با لینک ارسال کنید.
📛📛📛📛📛📛📛📛
مطلب با حذف لینک ممنوع و حرام است
📛📛📛📛📛📛📛📛
@taghvimehmsaran
🌍 eitaa.com/kashkoolmazhabimehrab
🕋 اوقات شرعی به افق یزد
🗓 جمعه ۲۱ آذر ماه ۱۳۹۹
🕌 اذان صبح : ساعت َ۵:۱۷
🌅طلوع آفتاب: ساعت َ۶:۴۲
🕌 اذان ظهر: ساعت َ۱۱:۴۶
🌄 غروب افتاب: ساعت َ۱۶:۴۹
🕌 اذان مغرب: ساعت َ۱۷:۰۸
🌃 نیمه شب شرعی: ساعت َ۲۳:۰۳
🌍 eitaa.com/kashkoolmazhabimehrab
📖 تقویم شیعه
☀️ امروز:
شمسی: جمعه - ۲۱ آذر ۱۳۹۹
میلادی: Friday - 11 December 2020
قمری: الجمعة، 25 ربيع ثاني 1442
🌹 امروز متعلق است به:
🔸صاحب العصر و الزمان حضرت حجة بن الحسن العسكري عليهما السّلام
💠 اذکار روز:
- اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ (100 مرتبه)
- یا ذاالجلال و الاکرام (1000 مرتبه)
- یا نور (256 مرتبه) برای عزیز شدن
❇️ وقایع مهم شیعه:
🔹عزل کردن معاویة بن یزید خودش را از خلافت، 64ه-ق
📆 روزشمار:
▪️10 روز تا ولادت حضرت زینب سلام الله علیها
▪️18 روز تا شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها (روایت 75روز)
▪️38 روز تا شهادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها (روایت 95روز)
▪️48 روز تا وفات حضرت ام البنین سلام الله علیها
▪️55 روز تا ولادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها
🌍 eitaa.com/kashkoolmazhabimehrab
📖 #روزی_یک_صفحه_از_قرآن_کریم
#صفحه ۴۷۹
⚡️نکته مهم: احکام شرعی سوره های سجده واجب حتما رعایت شود
🌍eitaa.com/kashkoolmazhabimehrab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥| #کلیپ
🔸دعای هفتم صحیفه سجادیه
➕حاج محمود کریمی
⌚️مدت: "۴۲:'۴
🌍 eitaa.com/kashkoolmazhabimehrab
کشکول مذهبی محراب
💠 شرح #دعای_هفتم صحیفه سجادیه (۲۱) ۲۰) وَ هَبْ لِي مِنْ لَدُنْكَ رَحْمَةً وَ فَرَجاً هَنِيئاً 🔹ه
💠 شرح #دعای_هفتم صحیفه سجادیه (۲۲)
۲۱) وَ اجْعَلْ لِي مِنْ عِنْدِكَ مَخْرَجاً وَحِيّاً.
🔹 اجعل لی: قرار بده برای من.
🔸 مخرج: راه خروج.
🔹 وحیّ: از «وحی» به معنای اشاره سریع است.
🌷 یعنی خدایا برای من از جانب خودت راه خروج سریع و اشاره ای قرار بده.
🌍 eitaa.com/kashkoolmazhabimehrab
❓چه کسی در قیامت حسرت نمیخورد؟
از امام صادق علیه السلام پرسیدند: روز حسرت، کدام روز است که خداوند متعال می فرماید:
☀️وَأَنذِرهُم يَومَ الحَسرَةِ إِذ قُضِيَ الأَمرُ وَهُم في غَفلَةٍ وَهُم لا يُؤمِنونَ.
آنان را از روز حسرت [روز رستاخیز] بترسان، در آن هنگام که همه چیز پایان مییابد! در حالی که [اکنون] آنها در غفلتند و ایمان نمیآورند!/مریم آیه39
🌷حضرت جواب دادند: آن روز قیامت است که حتی نیکوکاران هم حسرت می خوردند که چرا بیشتر نیکی نکردند.
پرسیدند: آیا کسی هست که در آن روز حسرت نداشته باشد؟
🌹حضرت فرمودند: آری، کسی که در این دنیا مدام بر رسول خدا صلوات فرستاده باشد.
🌷ٱللَّٰهُمَّ صَلِّ عَلَىٰ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ🌷
📚وسائل الشیعه، ج7، ص 198
🌍 eitaa.com/kashkoolmazhabimehrab
کشکول مذهبی محراب
♡﷽♡ #قــاب_خــاتـــم #قسمت_72 •┈┈••✾•☕️🍭☕️•✾••┈┈• روی پله نشستم تا پروانه با چادرم برگرده کمی گ
♡﷽♡
#قــاب_خــاتـــم
#قسمت_73
•┈┈••✾•☕️🍭☕️•✾••┈┈•
با سرعتی که اون رفت چند دقیقه بیشتر طول
نکشید تا به بیمارستان برسیم
زودتر از من پیاده شد و به تلاش های بی فایده ی
من برای باز کردن در پایان داد و خودش در و برام باز کرد
-میتونی راه بیای؟
یا برم بگم پرستار بیاد کمکت؟
درد دست امونمو بریده بود اما ترجیح میدادم بهش فکر نکنم.
+نه،خودم میتونم آقا
چند دقیقه ای طول کشید تا با قدم های کوتاه و پر از ضعف من به در ورودی اورژانس رسیدیم...
روی تخت نشسته بودم و به دکتری که بالاسرم
ایستاده بود نگاه میکردم
احسان هم گوشه ای ایستاده بود و سرش و پایین انداخته بود
-چه اتفاقی افتاده؟
+کتفم خیلی درد میکنه
احساس میکنم شکسته
-چیشده که شکسته؟
+محکم خوردم به درخت!
خانم دکتر نگاهی مشکوکی به احسان انداخت وگفت:
مطمئنی خوردی به درخت؟؟!!
گیج و منگ نگاهش کردم:
خب ب...ل....ه دیگه!
سری تکون داد و عینکشو روی بینی صاف کرد
-باید کتفتو ببینم
اینطوری نمیتونم تشخیص بدم
لباستو دربیار
معذب نگاهی به احسان انداختم
دکتر:
اگه نمیتونی شوهرت کمک کنه؟
روبه احسانگفت:
آقا اونجا وایسادی چیکار؟
بیا به خانمت کمک کن لباسشو دربیاره!
رنگ از رخم پرید
رنگ صورت احسان هم دست کمی از دیوار پشت سرش نداشت
من من کنان دنبال بهونه تراشی بود که گوشیش زنگ خورد
+اجازه بدید این و جواب بدم
ضروریِ
و به سرعت اتاق و ترک کرد
دکتر نگاه پر از تاسفی بهم انداخت و و سری تکون داد
و خودم مشغول باز کردن دکمه های مانتوم شدم...
#بانومیم
#ادامهدارد
🌍 eitaa.com/kashkoolmazhabimehrab
♡﷽♡
#قــاب_خــاتـــم
#قسمت_74
•┈┈••✾•☕️🍭☕️•✾••┈┈•
دکتر بعد از چند دقیقه معاینه دقیق سرتکان داد: شکستگی نیست...
ضرب دیدگیه...
جاانداختن نداره فقط باید چسب درد استفاده کنی و ازش مراقبت کنی تا بهتر بشه...
گفتم: یعنی این دردو تحمل کنم دکتر؟!
_دردش زود میفته... ولی اگر نمیتونی تحمل کنی مسکن بخور...
از خجالت اینکه احسان بفهمه چیزی نشده و تا اینجا کشوندمش لبم رو به دندون گرفتم: دکتر مطمئنید عکس گرفتن نمیخواد؟!
با اخم کمرنگی نگاهم کرد: اگر من دکترم که نه...
ولی اگر شما تشخیص دیگه ای داری...
با خجالت گفتم: نه منظوری نداشتم خواستم مطمئن بشم... ممنون...
به زحمت مانتوم رو دوباره تنم کردم و خواستم بیرون برم که دکتر دستمو گرفت: صبر کن...
نمیخوای بگی چرا کتفت ضرب دیده؟
_گفتم که...
+خوردی به درخت؟ اونم با شدت؟! اینم شد دلیل؟
یعنی تو وقتی راه میری جلوتو نگاه نمیکنی؟
اگر کتکت زده خجالت نکش بگو برات طول درمان میگیرم...
فوری گفتم: نه بخدا... خوردم به درخت...
توی باغ سگ دنبالم کرد خواستم فرار کنم چون همش پشتمو نگاه میکردم یهو خوردم به درخت...
_باغ؟
+بله باغ پشت عمارت!
طوری به ظاهرم نگاه میکرد که واضح بود باور نمیکرد عمارت نشین باشم...
من هم ترجیح دادم توضیح بیشتری ندم که باز پرسید: پس یعنی شوهرت اذیتت نکرده؟!
خواستم اینبار هم صادقانه جواب بدم اون شوهرم نیست ولی...
باخودم گفتم چه اشکالی داره بذار یه نفر هم اون رو شوهر من ببینه!
آرزو که برجوانان عیب نیست!
سری تکون دادم: نه...
نفس عمیقی کشید: خیلی خب... از دستت کار نکش و مراقبت کن ازش تا بهتر بشه... بسلامت...
با خجالت بیرون اومدم و از گوشه ی چشم احسان رو دیدم که به دیوار تکیه مرده و یرش به گوشیش بنده...
با دیدنم سر بلند کرد و جلو اومد: خب چی شد باید عکس بگیریم؟ پرسیدید رادیولوژی طبقه چندمه؟!
با خجالت و لکنت گفتم: نه... یعنی... گفتن لازم نیست... نشکسته فقط... موبرداشته...
برخلاف تصورم دیگه برای زیشخند کردنم تلاشی نمیکرد...
بلکه با مهربانی تمام گفت: خب خداروشکر...
پس برگردیم...
نگاهی بهش انداختم: دیگه مزاحم شما نمیشم...
ساعت کاری من تموم شده.... شرمنده بابت امروز...
من خودم میرم خونه... فردا هم میام وسایلامو میبرم...
نگاهش گنگ شد: وسایلاتو میبری کجا میبری؟!
سر بلند نکردم: بله دیگه...
فردا دوماه تعهد کاری من تموم میشه... دیگه از حضورتون مرخص میشم...
سکوتش اونقدر طولانی شد که ناچار شدم سر بلند کنم...
متفکر به نقطه ی نامعلومی روی دیوار زل زده بود... انگار مشغول تجزیه تحلیل بود...
آهسته گفتم: با اجازتون...
اما قبل از اینکه از کنارش بگذرم صدای قاطعش میخکوبم کرد:
_تشریف بیارید میرسونمتون توی راه صحبت میکنیم...
منتظر اظهار نظر من نشد و راه افتاد...
چقدر هم تند و بلند قدم برمیداشت! باز باید دنبالش میدویدم!...
#بانومیم
#ادامهدارد
🌍 eitaa.com/kashkoolmazhabimehrab
✴️ شنبه 👈 22 آذر 1399
👈 26 ربیع الثانی 1442👈 12 دسامبر 2020
🌙⭐️ احکام دینی و اسلامی .
🌓قمر در برج عقرب است از امور اساسی و زیر بنایی پرهیز شود.
👶 زایمان مناسب و نوزادش عمر طولانی خواهد داشت . ان شاء الله
🤕 بیمار امروز زود شفا یابد . ان شاءالله
🚖 مسافرت :
مسافرت مکروه است .
🔭 احکام و اختیارات نجومی.
🌓 این روز از نظر نجومی روز مناسبی برای امور زیر است :
✳️ امور کشاورزی و بذر افشانی .
✳️ کندن چاه .
✳️ درختکاری .
✳️ از شیر گرفتن کودک .
✳️ و جراحی چشم نیک است .
📛 از امور اساسی و زیر بنایی مانند ازدواج و مسافرت پرهیز شود .
🔲 این اختیارات تنها یک سوم مطالب سررسید همسران است بقیه امور را در تقویم مطالعه بفرمایید.
💇💇♂ اصلاح سر و صورت
طبق روایات، #اصلاح_مو (سر و صورت) در این روز از ماه قمری ، رهایی از بلا است .
💉💉 حجامت خون دادن فصد زالو انداختن خون_دادن یا #حجامت در این روز از ماه قمری ، سبب خلاص از مرض می شود .
💅 ناخن گرفتن
شنبه برای #گرفتن_ناخن، روز مناسبی نیست و طبق روایات ممکن است موجب بیماری در انگشتان دست گردد.
👚👕دوخت و دوز.
شنبه برای بریدن و دوختن،#لباس_نو روز مناسبی نیست آن لباس تا زمانی که بر تن آن شخص باشد موجب مریضی و بیماری اوست.
🙏🏻 وقت #استخاره در روز شنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۰ و بعداز اذان ظهر تا ساعت ۱۶ عصر.
📿 ذکر روز شنبه : یارب العالمین ۱۰۰ مرتبه
📿 ذکر بعد از نماز صبح ۱۰۶۰ مرتبه #یاغنی که موجب غنی و بی نیاز شدن میگردد .
💠 ️روز شنبه طبق روایات متعلق است به #حضرت_رسول_اکرم_(ص). سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد.
📚 منبع مطالب:
تقويم همسران
نوشته ی حبيب الله تقيان
انتشارات حسنین قم
تلفن
09032516300
0253 77 47 297
0912353 2816
📛📛📛📛📛📛📛📛
ارسال و انتقال این پست بدون ادرس و لینک گروه شرعا حرام است
📛📛📛📛📛📛📛📛
@taghvimehmsaran
🌍 eitaa.com/kashkoolmazhabimehrab
🕋 اوقات شرعی به افق یزد
🗓 شنبه ۲۲ آذر ماه ۱۳۹۹
🕌 اذان صبح : ساعت َ۵:۱۸
🌅طلوع آفتاب: ساعت َ۶:۴۳
🕌 اذان ظهر: ساعت َ۱۱:۴۶
🌄 غروب افتاب: ساعت َ۱۶:۴۹
🕌 اذان مغرب: ساعت َ۱۷:۰۸
🌃 نیمه شب شرعی: ساعت َ۲۳:۰۴
🌍 eitaa.com/kashkoolmazhabimehrab
📖 تقویم شیعه
☀️ امروز:
شمسی: شنبه - ۲۲ آذر ۱۳۹۹
میلادی: Saturday - 12 December 2020
قمری: السبت، 26 ربيع ثاني 1442
🌹 امروز متعلق است به:
🔸پبامبر گرامی اسلام حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله وسلّم
💠 اذکار روز:
- یا رَبَّ الْعالَمین (100 مرتبه)
- یا حی یا قیوم (1000 مرتبه)
- يا غني (1060 مرتبه) برای غنی گردیدن
❇️ وقایع مهم شیعه:
🔹امروز مناسبتی نداریم
📆 روزشمار:
▪️9 روز تا ولادت حضرت زینب سلام الله علیها
▪️17 روز تا شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها (روایت 75روز)
▪️37 روز تا شهادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها (روایت 95روز)
▪️47 روز تا وفات حضرت ام البنین سلام الله علیها
▪️54 روز تا ولادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها
🌍 eitaa.com/kashkoolmazhabimehrab
📖 #روزی_یک_صفحه_از_قرآن_کریم
#صفحه ۴۸۰
⚡️نکته مهم: احکام شرعی سوره های سجده واجب حتما رعایت شود
🌍eitaa.com/kashkoolmazhabimehrab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥| #کلیپ
🔸دعای هفتم صحیفه سجادیه
➕حاج محمود کریمی
⌚️مدت: "۴۲:'۴
🌍 eitaa.com/kashkoolmazhabimehrab
کشکول مذهبی محراب
♡﷽♡ #قــاب_خــاتـــم #قسمت_74 •┈┈••✾•☕️🍭☕️•✾••┈┈• دکتر بعد از چند دقیقه معاینه دقیق سرتکان داد:
♡﷽♡
#قــاب_خــاتـــم
#قسمت_75
•┈┈••✾•☕️🍭☕️•✾••┈┈•
دیگه نفس نموند برام که سرفه کنان ایستادم
با صدای سرفه ی من برگشت
-چیشد؟
+تروخدا آروم تر برید آقا
من نفسم بند اومد
سری تکون داد و چیزی نگفت
صورتش از خشم گره خورده بود و من علتش رو نمیفهمیدم...
به ماشین رسیدیم
در جلو رو باز کرد و منتظر ایستاد تا سوار شم
نگاه پر از شک و تردید مو که دید کلافه گفت:
من راننده آژانس نیستم که پشت بشینی!
با لبهای اویزون معذرت خواهی کردم و نشستم...
چند دقیقه ای بود که حرکت کرده بود
توی فکر بود و هرازچند گاهی با دستی به محاسن مشکی اش میکشید و زیر لب چیزی میگفت که متوجه نمیشدم!
و بالاخره سکوت و شکست ..
-بهترید الان؟
درد ندارید؟
خجالت زده گفتم:
+بله ممنون
مزاحم شماهم شدم..شرمنده
-نه خواهش میکنم...این حرف و نزنید...!
آدرس خونتونو بدید لطفا...
هول شده و با نگرانی جواب دادم
+نههه
ممنون،نیازی نیست
من همین جاها پیاده میشم و خودم میرم
زحمتتون نمیدم
پر شماتت نگاهم کرد و گفت
-شد من یه حرفی بزنم و شما ده تا نه و نمیشه واینها روش نیاری؟؟
حرف گوش بده دیگه دختر
گفتم آدرس!
سرم و پایین انداختم
-آخه خونمون دوره!
زحمتتون میشه به خدا...
سنگینی نگاهش و حس کردم و قبل اینکه حرفی بزنه به سختی آدرس و گفتم و مشغول تماشای
بیرون شدم...
تا اینکه باز به حرف اومد:
_منظورتون از اینکه کارتون تموم شده و فردا میرید چی بود؟
+من که گفتم... قرار من با استاد پرتو یعنی برادرتون برای دو ماه کار به عنوان پرستار مادرتون بود...
_دوماه؟ پرستار دوماهه به چه درد مادر من میخوره!
+خب من که شغلم پرستاری نیست... من برای عمل مادرم نیاز به پول داشتم...
استاد خواستن کمکم کنن این پیشنهاد رو دادن...
منم قبول کردم...
ایشون گفتن تو ابن مدت دنبال یه پرستار دائم میگردن... یعنی هنوز جایگزین پیدا نکردن؟!
اخمش غلیظ تر شد و سکوتش طولانی...
بعد گفت: حالا چرا نمیخواید به کارتون ادامه بدید؟! حقوقتون خوب نیست؟
توی دلم گفتم اگر هزار برابر اینم بدید برای تحمل مادرت کمه!
ولی چیزی که به زبون آوردم این بود: نه مشکل این نیست گفتم که کار من این نیست...
بلدش هم نیستم... دیدید که مادرتون هم چندان از من راضی نیستن... ایشونم فقط موافقت کردن تا پایان همین دوماه بمونم...
+مادر من اخلاقش تنده هم تو میدونی و هم من...
اما تو الان به چم و خم کار وارد شدی مادر منم بهت عادت کرده به زبونش نگاه نکن از هیچ کس بدش نمیاد...
ما هر کسی رو نمیتونیم بیاریم توی خونه زندگیمون...
کلی معطلی داره...
من خودم یه تومن میزارم رو حقوقت!
لطفا بمون و به کارت ادامه بده...
#بانومیم
#ادامهدارد
🌍 eitaa.com/kashkoolmazhabimehrab
♡﷽♡
#قــاب_خــاتـــم
#قسمت_76
•┈┈••✾•☕️🍭☕️•✾••┈┈•
در جواب پیشنهادش سکوت کرده بودم...
از اینکه هرازچند گاهی نگاهی به چهره ی متفکرممی انداخت مشخص بود که منتظر جوابه...
دوست داشتم به این فکر کنم که بودن من تو اون عمارت براش مهمه اما....
به تنها چیزی که نمیشد فکر کرد همین مورد بود!
چند دقبقه ای گذشت که طاقت نیاورد و پرسید:
خب...نظرتون؟!
پیشنهادم بد بود؟
فکر نمیکنم حقوقتون کم باشه اما اگه...
میون حرفش پریدم
+نه آقا!
مسئله این نیست واقعا
و مشغول بازی کردن با انگشت های دستم شدم
منتظر شنیدن ادامه ی حرفم بود...
+اگه اجازه بدید یه چند روزی فکر کنم
هم اینکه اوضاع دستم بهتر شه...
انتظار نداشت که با درخواستش مخالفت کنم ودیگه تا پایان مسیر حرفی نزد
سر کوچه که رسیدیم ازش خواستم تا نگه داره اما بی توجه به حرفم وارد کوچه شد
و گفت:
خونتون کدومه؟
+آقای پرتو کاش داخل کوچه...
-ازت نپرسیدم که چیکار کنم یانه
گفتم خونتون کدومه؟
تلخ بود وتند...
تا به حال اینطور ندیده بودمش
خب معلومه که تلخ و تند میشه وقتی چند ساعت الکی اسیر والاف یه پرستار ساده میشه
با دست به در خونمون اشاره کردم وحرفی نزدم
وقتی ترمز کرد سریع دستگیره رو کشیدم و در وباز کردم وپیاده شدم...
خودش هم پیاده شد!
+ممنون آقا
خیلی زحمتتون دادم
شرمنده واقعا...ز کار خودتون موندید
-خواهش میکنم!
نمیری داخل؟
و با چشم به در اشاره کرد...
کلید و از کیفم در اوردم و توی قفل چرخوندم
و در و وا کردم
با دست به حیاط اشاره کردم:
+بفرمایید آقای پرتو
سری تکون داد و تشکر کرد
-ممنون مزاحمتون نمیشم...
بیشتر مراقب خودت باشید
منتظر تماستون هستم
زودتر نتیجه رو به من اعلام کنید
و اینکه لطفا همه ی جوانب رو همبسنجید!
متوجه منظورش نشدم و سوال هم نکردم
فقط سر تکون دادم و چشمی گفتم
سوار ماشین شد و بوق کوتاهی زد و حرکت کرد...
#بانومیم
#ادامهدارد
🌍 eitaa.com/kashkoolmazhabimehrab