❣️مشخصه شهید محمدحسین حدادیان❣️
✨🌹متولد : ۲۳ دی ماه سال_ ۱۳۷۴ تهران🌿
✨🌹 شهادت : 1 اسفند ماه سال _۱۳۹۶ 🌿
✨🌹 محل شهادت : خیابان پاسداران تهران ،
شهادت توسط دراویش داعشی ۹۶ به شهادت رسید .🌿
✨🌹 مزار :امام زاده علی اکبر چیذر تهران🌿
❣️با برکت خدا آمد و با رحمتش رفت🍃
✨محمدحسین در 23 دیماه سال 74 در 22 شعبان به دنیا آمد در حالی که برف زیبایی از آسمان میبارید. ❤️✨
روزی پربرکت بود
🍃. روزی هم که داشتیم دفنش میکردیم
باران زیبایی میآمد. با برکت خدا آمد و با رحمتش رفت.💜
#بسیجی_شهید_محمدحسین_حدادیان❤️
#شهیدمدافع_وطن✨
🕊🌹🔑کلیدبهشت🕊🌹🔑
@kelidebeheshte
بسم الله الرحمن الرحیم
سرمایه ندارم ببرم محضر ارباب...😔
سرمایه سری دوست فدای سر ارباب..
از کودکی ام یاد گرفتم که بگویم..!
مادر پدرم نذر پدر مادر ارباب...
از تو مینویسم...
با بغض و حالی پر درد..😭
با قلبی جامانده و دلی درمانده..😭
از تویی که نمیدانم چه شد اینقدر زیبا #شهید شدی..!
استدلال زیاد است برای شهادتت..
مُهر شهادت پایین کارنامه ی زندگی ات شاید آن وقتی امضا شد که مادر تو را از اهل عشق با هزار نذر و توکل و توسل گرفت...♥️
شاید هم دعاها و قرآن خواندن های مادر مهربان و بزرگوارت وقتی هنوز جنینی بودی در حال رشد.
یا شاید معجزهی شیر های مادرت در روضه های ارباب ، آخر خود مادرت میگوید هرجا چراغ روضه روشن بود میرفت و آنجا به تو شیر میداد...
مادر برای ارباب بی سرمان اشک میریخت و مقصد قطرهی اشک هایش چهره ی تویی بود که شدی افتخارشان..
از همان کودکی نظر کرده ی اهل بیت بودی...
چهارده سالت بود که حضرت عباس پرچم حرمش را به تو هدیه داد 😭!
انگار رابطهی عمیقی بین تو و علمدار کربلا بود!
این را از آنجایی میگویم که خادم اهل بیت بودی و شماره ی لباس خادمیات حروف ابجد حضرت عباس بود...😭
برای این انقلاب هم کم نگذاشتی نازنین برادرم..
خستگی ناپذیر و بی هیچ منتی به این نظام خدمت میکردی...
مدافع حرم بودی ولی..
قسمت بود در وطن خودت.
به دست داعشی های ایرانی شهید شوی😭
آن هم اربااربا...در شب شهادت حضرت زهرا(سلام الله علیها)
میگفتی «چقدر خوب است که آدم با روی خونی اربابش را ملاقات کند»
همین طور هم شد...
ارباب به استقبالت آمد وقتی که چهرهات خونین بود..😭
حسرت شهید صیاد شیرازی را میخوردی که حضرت آقا تابوتش را بوسید...اما شهید که شدی...😭بوسه ی حضرت آقا روی لباس خادمیات نشست..💔
برادر آسمانی من..
حال دل من کجا؟
و حال دل تو کجا..😭
من پر ریا و گناهکار کجا؟؟
و اخلاص و پاکی تو کجا..😭
دست منه جامانده را بگیر که غرق در فضای گناه آلود دنیا شده ام...😭
از فاصله های بینمان خبر دارم..
فاصله هایی که خودم با گناه ساختم اما..😭
میدانم نمیتوانم شهید شوم ولی تو میتوانی مرا #شهید کنی..
سلام مرا به اربابمان برسان..
همیشه میگفتی«به رسم رفاقت دعای شهادت»
پس به رسم رفاقتمان..دعای شهادت یادت نرود..
#شهیدمحمدحسینحدادیان
🕊🌹🔑کلیدبهشت🕊🌹🔑
@kelidebeheshte
❣️جز رهبری روی احدی تعصب نداشت:)
✨❣️او متولد دهه 70 بود و انقلاب را ندیده بود، اما نمیدانم لطف خدا چگونه شامل حالش شده بود که به انقلاب عشق میورزید و خودش را جزو دستاوردهای انقلاب میدانست، بسیار به ائمه توسل میکرد و اهلبیت(ع) در زندگیاش همه سهم را داشتند.❤️🍃
✨ قبل از اینکه به تکلیف برسد روزه میگرفت و نمازش را میخواند، همیشه نمازش را اول وقت میخواند، حتی اگر شده با طمأنینه نباشد، اما زود میخواند، خیلی اهل حرف زدن نبود، همه دغدغهاش نظام و رهبری بود و جز رهبری روی احدی تعصب خاصی نداشت.🌿❤️
✨ با حضرت آقا پیوند قلبی داشت، هر چند که ایشان را ندیده بود، دغدغهاش حفظ ارزشهای نظام بود، آن هم در پرتو ولایت حضرت آقا. محمدحسین میگفت ما باید سرباز محض ایشان باشیم.❤️🌿
#سرباز_محض_آقا❤️
#شهیدمحمدحسین_حدادیان❤️
🕊🌹🔑کلیدبهشت🕊🌹🔑
@kelidebeheshte
🔥شیطنتهایش آگاهانه بود🌿✨
✨محمدحسین شیطنتهای خاص خودش را داشت، در واقع شیطنتهای آگاهانهای داشت که در بچههای دیگر ندیده بودم. از کودکی عاشق این بود که پلیس شود و آدمهای بد را دستگیر کند.😍☺️ 🍃
✨به جرأت میتوانم بگویم حتی یکبار اسباببازیهایش را خراب نکرد، بسیار منظم و باسلیقه بود.🌹
✨ یک کارتن پر از ماشینهای کوچک دارد، به ماشین خیلی علاقه داشت، حتی زمانی که یک تولد کوچک در خانه میگرفتیم، خواهرش وقتی میخواست هدیههایش را باز کند، کاغذهای کادو را روی زمین میریخت و محمدحسین در حین اینکه به او تذکر میداد نریزد، خودش آنها را جمع میکرد. بدون اغراق میگویم که محمدحسین هیچ وقت مرا عصبانی نمیکرد، در حد یک اخم کوچک چرا، اما عصبانی نه.🌹🌿✨
#شهیدمحمدحسین_حدادیان❤️
#شهیدمدافع_امنیت🌹
# شادی روح شهدا صلوات ♡
🕊🌹🔑کلیدبهشت🕊🌹🔑
@kelidebeheshte
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم😔
🕊🌹🔑کلیدبهشت🕊🌹🔑
@kelidebeheshte
💙نمازشب را با ما تجربه کنید💙
💗#رهایی_از_شب 💗
#قسمت_هشتم
مسعود کنارش نشسته بودو من از همونجا کامران رو شناختم.
لبخند تصنعی به روی لب آوردم و وایستادم تا اونها خودشون به استقبالم بیان.
هردو از ماشین پیاده شدند.مسعود با اشاره دست، منو بہ ڪامران نشون داد. کامران با نگاه خریدارانہ بہ سمت من قدم برداشت و وقتے بهم رسید دستش رو جلو آورد برای سلام و احوالپرسے...
عینڪ دودیمو از چشمام در آوردم و با لبخند مغرورانه اے گفتم:
سلام!!
مسعود بهت نگفته ڪه من عادت ندارم در اولین دیدار با هرکسے صمیمے بشم؟
او خنده ی عصبے کرد و گفت:
خب من صمیمے نشدم که؟!
بابا فقط قراره با هم سلام کنیم و دست بدیم همین!
نگران نباش من ایدز ندارم!
مسعود بجای من که به زور میخندیدم،
جواب داد: کامران جان همونطور که گفتم عسل خانوم خیلے سخت گیر و سخت پسنده، یک سری قوانین خاصے هم داره.
ولی هر مردی آرزوش، داشتن اونه.
ما که نتونستیم دلشو تصاحب کنیم چون تو گفتی دنبال یک کیس خاصے من فقط عسل به فکرم رسید...
در زمان صحبت مسعود، فرصت خوبے بود تا به جزییات صورت کامران دقت ڪنم.تنها عضو صورتش که مشخص بود مال خودشه ودستکاری نشده چشمهای درشت و روشنش بود.روی هم رفتہ چهره ی زیبایی داشت ولی ابروهای مرتب وتمیزش با سلیقه ی من جور در نمیومد.نمیدونم چی موجب شده بود که اون فکر کنه خاصه ، چون همہ چیزش شبیه موردهای قبل بود.
از دور بازوش گرفته و چشم وابروش تا ماشینش و طرز حرف زدنش!!
کامران خطاب به مسعود، ولی خیره به چشمان من جواب داد:
من مرد کارهای سختم.
اتفاقا در برخورد اول که نشون دادند واقعا خاصن!
بعد سعے کرد با لحن دلبرانہ ای بهم بگہ:
افتخار میدید مادمازل تا در رکابتون باشم؟
با لبخندی دعوتش رو پذیرفتم و به سمت ماشینش حرکت ڪردم.
او برایم در ماشین رو باز ڪرد و با احترام به روے صندلی هدایتم ڪرد.
مسعود بیرون ماشین ازمون خداحافظی کرد و برامون روزخوبے رو آرزو کرد.
او یکی از هم دانشکده ای هام بود که چندسالے میشد با نسیم که از خودش چندسال بزرگتر بود و هم کلاسی من، دوست بود.
کار مسعود تو یکی از شرکتهای بزرگ وارداتی بود و در کارش هم موفق بود.
اما کامران صاحب یکی از بزرگترین و معروف ترین کافے شاپ های زنجیره ای تهران بود.وحدسم این بود ڪه منو به یکی ازهمون شعبه هاش ببره.
اتفاقا حدسم درست در اومد و اولین قرارمون در کافے شاپ خودش بود.
🍁نویسنده: ف مقیمی🍁
🕊🌹🔑کلیدبهشت🕊🌹🔑
@kelidebeheshte
💥بین الطلوعین نخوابید!
🌹آیت الله حائری شیرازی:
🌾روستاییها دوغ را آنقدر در مشک میزنند تا کرهاش رو بیاید و آن را بگیرند و بعد دوغها را کنار میگذارند.
💫بینالطلوعین در میان همۀ اوقات شبانهروز ما، حکایت همان کره را دارد، و باقی آن دوغ است.
🔥شیطان همیشه کرهها را میگیرد.
ندیدهای که خواب آنوقت شیرینترینِ خوابهاست؟!
🕊🌹🔑کلیدبهشت🕊🌹🔑
@kelidebeheshte
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#صحبتهای_زیبای
#استاد_رائفی_پور
#نماز_شب👌🏻👌🏻👌🏻👌🏻👌🏻
🕊🌹🔑کلیدبهشت🕊🌹🔑
@kelidebeheshte
❤️نمازشب را باما تجربه کنید❤️
آیت الله نجابت:
🌺همه ی #برکات عالم در همین #نمازی است که ما برای آن قیمتی قائل نیستیم.
🕊🌹🔑کلیدبهشت🕊🌹🔑
@kelidebeheshte
✍ #تمثیلات_نمازی(۲)
✈️نماز و#هواپیما
6⃣ هواپيما براى پرواز، مقدارى روى زمين #حركت مىكند و دور برمىدارد، تا امكان برخاستن از زمين داشته باشد.
#مقدمات نماز و اذان و اقامه و ذكرهاى مستحب نيز، مقدمۀ آن پرواز ملكوتى است. دعاهاى پس از نماز و ذكر تعقيبات هم، حركتِ روى زمين، پس از نشستن در «باند» است.
7⃣در پرواز، اولين #خطا، آخرين خطا هم هست و سقوط، همراه با نابودى است. در عبادت نيز، شرك و عُجب و ريا، انسان را به درۀ #سقوط مىافكند، و ابليس با سابقۀ شش هزار سال عبادت، با يك خطا و عصيان، مطرود و ملعون ابدى مىشود!
8⃣يك خلبان، به فرمان برج و #اتاق_فرمان حركت مىكند و تابع دستور است. نماز و عبادت هم طبق #دستور است، و حتى يك دقيقه دير و زود يا خلاف قانون، آنرا باطل مىكند.
9⃣خلبان، گاهى پرواز كرده و گاهى #استراحت مىكند و هواپيما نيز سرويس مىشود. انسان هم در كنار نيايش و عبادت، گاهى هم به استراحت و لذّتهاى مباح و پرداختن به #معاش نياز دارد و كسى همچون پيامبر خدا صلى الله عليه و آله گاهى «كلّمينى يا حُميرا» مىگفت
🕊🌹🔑کلیدبهشت🕊🌹🔑
@kelidebeheshte
♻️ #نشرحداکثری
❁﷽❁
💢لذت عبادت؛
❓حاج آقا چۍڪارڪنم که از عبادت لذت ببرم؟
❗️شما نمی خواد کاری بکنی که از عبادت لذت ببری!
‼️شما لذت های دیگه رو ترک کن لذت عبادت خودش میاد سراغت!!....
🕊🌹🔑کلیدبهشت🕊🌹🔑
@kelidebeheshte
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨حاج آقا حسینی قمی✨:اعتقاد من اینه؛ اگه کسی این حدیث را بشنود. یه کمی دقت کنه! تا آخر عمرش نماز اول وقتش ترک نمیشه.💚
#پیشنهاد_مدیر
🕊🌹🔑کلیدبهشت🕊🌹🔑
@kelidebeheshte
💗#رهایی_از_شب💗
#قسمت_نهم
او تمام سعیش رو میڪرد که بہ من خوش بگذره. از خانوادش و زندگیش پرسیدم. فهمیدم ڪه یڪ خواهر بزرگتر از خودش داره ڪه متاهلہ و حسابدار یڪ شرڪت تجاریہ.وقتے او هم ازمن راجع بہ خانوادم پرسید مثل همیشہ جواب دادم ڪه من تنها زندگے میڪنم و دیگر توضیحے ندادم.ڪامران برعڪس پسرهاے دیگہ زیاد در اینباره ڪنجکاوے نڪرد و من ڪاملا احساس میڪردم ڪه تنها عاملے ڪه او را از پرسیدن سوالهاے بیشتر منع میکنہ ادب و محافظہ کاریش. ازش پرسیدم ڪه هدفش از پیدا ڪردن یڪ دختر خاص چیہ؟
او چند لحظہ اے بہ محتوے فنجون قهوه ش نگاه ڪرد و خیلے ساده جواب داد:براے اینڪه از زنهاے دورو برم خستہ شدم.همشون یک جور لباس میپوشن یڪ مدل رفتار میڪنن.حتی قیافہ هاشونم شبیہ هم شده .هردو باهم خندیدیم.
پرسیدم:-وحالا ڪه منو دیدے نظررررت …راجب… من چیہ؟
چشمان روشنش رو ریز ڪرد وخیره بہ من گفت:-راستش من خشگل زیاد دیدم.دخترایی ڪه با دیدنشون فڪر میڪنی دارے یڪ تابلوی باشکوه میبینے. تو اما حسابت سواست.چهره ے تو یڪ جذابیت منحصر بہ فرد داره.
ڪامران جورے حرف میزد ڪه انگار داره یڪ قصہ ے مهیج رو تعریف میکنه.اصولا او از دستها و تمام عضلات صورتش در حرف زدن استفاده میڪرد.واین براے من جالب بود.شیطنتم گل کرد .گوشیمو گذاشتم ڪنار گوشم ووانمود ڪردم با ڪسے حرف میزنم:
-الو سلام عزیزم.خوبے؟! چے؟! درباره ے تو هم همین حرفها رو میزد؟! نگران نباش خودمم فهمیدم. حواسم هست. اینا ڪارشون همینہ!به همه میگن تو فرق دارے تا ما دختراے ساده فریبشون رو بخوریم.
و با لبخند معنے دارے گوشے رو از ڪنار گوشم پایین آوردم و رو میز گذاشتم.
خنده ے تلخی ڪرد و با مڪث ادامه داد:
-شاید حق با تووباشہ.حتما زیادند همچین مردهایے.ولے من مثل بقیہ نیستم.
من در مورد تو واقعیت رو گفتم. میتونے از مسعود بپرسے ڪه چندتا دختر رو فقط در همین هفتہ بهم معرفے کرده ومن با یڪ تلفنے حرف زدن ردشون ڪردم. باور ڪن من اهل بازے با دخترها نیستم. ونیازے ندارم بخاطر دخترها دروغ بگم و الڪی ازشون تعریف کنم.من با یڪ اشاره بہ هردخترے میتونم ڪل وجودش رو مال خودم بکنم.خیلے از دخترها آرزو دارن فقط یڪ شب با من باشن!!!
از شنیدن جملاتش ڪه با خود شیفتگے وتڪبر گفتہ میشد احساس تهوع بهم دست داد.با حالت تحقیر یڪ ابرومو بالا دادم و گفتم:باورم نمیشہ ڪه اینقدر دخترها پست وحقیر شده باشن کہ چنین آرزوے احمقانه اے داشته باشن!!!
و در مورد تو باز هم میگم خاص بودن تو فقط در اعتماد بہ نفس ڪاذبته... حسابے جاخورد ولے سریع خودش رو ڪنترل ڪرد و زل زد به نگاه تمسخرآمیز من و بدون مڪث جملات رو ڪنار هم چید:وخاص بودن تو هم در صراحت ڪلام و غرورتہ.تو چه بخواے چہ نخواے من و شیفتہ ے خودت ڪردے. ومن تمام سعیمو میڪنم تو رو مال خودم کنم.یڪ خنده ے نسبتا بلند و البتہ مخصوص خودم ڪردم و میون خنده گفتم:منظورت از تصاحب من یعنے چے؟ احتمالا منظورت ڪه ازدواج نیست؟! شانه هاش رو بالا انداخت و با حالت چشم وابروش گفت:خدا رو چہ دیدے؟ !شاید بہ اونجاها هم رسیدیم.البته همہ چیز بستگے بہ تو داره!
واگہ این گنده دماغیهات فقط مختص امروز باشہ!!!!!
🍁نـویــسـنـده:ف مـقیمی🍁
🕊🌹🔑کلیدبهشت🕊🌹🔑
@kelidebeheshte