eitaa logo
کتاب جمکران 📚
9.6هزار دنبال‌کننده
9.5هزار عکس
2هزار ویدیو
122 فایل
انتشارات کتاب جمکران دریچه‌ای رو به معرفت و آگاهی بزرگترین ناشر آثار مهدوی ناشر برگزیده کشور فروش کتاب و استعلام موجودی 📞02537842131 ارتباط با مدیرکانال 09055990313📱 🧔🏻 @ketabejamkaran_admin ⏰ ۸ الی ۱۵ 🏢قم، خیابان فاطمی، کوچه ۲۸، پلاک ۶
مشاهده در ایتا
دانلود
ا❁﷽❁ا 🔰، حتی با ذکر یک صلوات. 🌹شهید مهدی زین الدین: هر گاه در شب جمعه شهدا را یاد کنید؛ آن‌ها شما را نزد اباعبدالله علیه السلام یاد می‌کنند! 📖عباس شنیده بود که قرار است ابوالفضل را هم اعدام کنند. عباس او را می‌شناخت و می‌دانست که اهل این کارها نیست. اما می‌گفتند ابوالفضل هم توی طرح براندازی نظام شرکت داشته و با عاملان اصلی کودتا برو و بیا داشته. غم به‌ یکباره توی دل عباس جا گرفت. عباس با خودش فکر کرد: «اگه با هر بهونه دیگه‌ ای عزلمون می‌کردن، حرفی نبود؛ اما اینکه توی کودتای نقاب... » فکرش را ادامه نداد. داد زد: «عروس‌جون! زنبیل رو بردار، بریم یه جای دبش واسه زندگی پیدا کنیم.» افسانه گفت: «نون و پنیرمون آماده است».عباس خندید و گفت: «همون تا آخر زندگیمون بسه».می‌خواست مدتی بروند ابرجس زندگی کنند. پس از خلبانی، باغبانی انتخاب ا ولش بود. از همان کودکی با درخت‌ها و دانه‌ ها دوست بود. شهید 📙 🖋 برای خرید کتاب کلیک کنید👇 https://ketabejamkaran.ir/133122 📘📘📘📘📘 ✅ کانال رسمی انتشارات کتاب جمکران: @ketabeJamkaran
🥇 نامزدهای چهارمین دوره جایزه اعلام شد. 📚 به قلم از در بخش نثر معاصر برای تهیه کتاب کلیک کنید👇 https://ketabejamkaran.ir/133122 ✅ کانال رسمی کتاب جمکران: @ketabejamkaran
ا❁﷽❁ا 🔰، حتی با ذکر یک صلوات. 🌹شهید مهدی زین الدین: هر گاه در شب جمعه شهدا را یاد کنید؛ آن‌ها شما را نزد اباعبدالله علیه السلام یاد می‌کنند! 📖 مکثی کرد و بعد فریاد زد: «کی داوطلب اولین پرشه؟» عباس جلو رفت؛ سفت وسخت و آماده. طناب را به پشت بسته بودند. جلیقه چتر را به خود بست و مطابق آموزش‌ها، اتصالات چتر را چک کرد. جیپ حرکت کرد. باد توی چتر افتاد. عباس یک متر از روی زمین ارتفاع گرفت و خندید. چتر تا صد متر بالا رفت و طناب کاملاً عمود بر زمین قرار گرفت. جیپ، طناب را رها کرد. چتر با سرعت زیاد پایین آمد. عباس پاهایش را جمع کرد و نزدیک زمین، خودش را مچاله کرد. با پا روی زمین فرود آمد و مَلق زد. سریع قلاب را باز کرد تا چتر بیش از این او را روی زمین نکِشد. همه برایش دست زدند. _آفرین اکبری! به این می‌گن عکس‌العمل سریع! این هم اولین تمرین لندینگ... بقیه نیروها هم جرئت پیدا کردند و جلو رفتند. شهید 📙 برای خرید کتاب کلیک کنید👇 https://ketabejamkaran.ir/133122 📘📘📘📘📘 ✅ کانال رسمی انتشارات کتاب جمکران: @ketabeJamkaran
ا❁﷽❁ا 🔰، حتی با ذکر یک صلوات. 🌹شهید مهدی زین الدین: هر گاه در شب جمعه شهدا را یاد کنید؛ آن‌ها شما را نزد اباعبدالله علیه السلام یاد می‌کنند! 📖 دست گذاشت روی لبۀ تخته و به بابا نگاه کرد؛ به ماله دست گرفتنش، به رمقی که کشیدن هر ماله از جان او می‌گرفت، به سفیدی‌ها که چه خوب بلد بودند لکه‌ها را قایم کنند؛ و به این فکر کرد که چطور دفعۀ بعد، خودش ماله دست بگیرد. می‌خواست شود. باید پول جمع می کرد. می‌دانست نشستن سر کلاسی که دلش برایش غنج می‌رفت، به این مفتکی‌ها نیست. عباس پا تند کرد. شاقول را به بابا داد. بشکه ز یر قدم‌زدن‌های بابا لق خورد. عباس سریع دست گذاشت روی لبۀ تخته. شاقول این‌طرف و آن‌طرف می‌رفت. یک جای کار خراب بود. بابا میدانست عباس در همین یک‌ربع تماشا، اوستا شده است. عباس گفت: «بابا! کار، کار خودمه. این دیوار رو بسپار به خودم». خلبان شهید 📙 🖋 برای خرید کتاب کلیک کنید👇 https://ketabejamkaran.ir/133122 📘📘📘📘📘 ✅ کانال رسمی انتشارات کتاب جمکران: @ketabejamkaran
ا❁﷽❁ا 🔰، حتی با ذکر یک صلوات. 🌹شهید مهدی زین الدین: هر گاه در شب جمعه شهدا را یاد کنید؛ آن‌ها شما را نزد اباعبدالله علیه السلام یاد می‌کنند! 📖پچ‌پچ‌های ریزودرشت، کنار گوش شروع شد. - به مولا قسم، برات پاپوش درست کردن. شنیدیم رو هم تعلیق کردن؛ آخه چرا؟ این چه وضعشه؟ - چقدر گفتم ریشت رو سه‌تیغه نکن عباس؛ اهمیت ندادی... یکی از مردها گفت: «عباس! تو رو که روی هوا می‌زنن؛ بذار برو به خدا!» دیگری نوک بینی‌اش را خاراند، زانویش را توی شکمش فرو برد و سرش را جلو داد. - شوخی که نیست؛ درجه یکشون رو اخراج کردن. من جای تو باشم، از این مملکت می‌رم. بچه‌ها دم گرفتند و یکی‌یکی حرف‌های همدیگر را تأیید کردند. - همین‌ الآن دنبال نابغه‌هایی مثل تو می‌گرده. - تو چراغ سبز نشون بده، برات دعوتنامه می‌فرستن. - قَدرت رو نمی‌دونن عباس! پاشو از این مملکت برو. عباس نمکدان را برداشت و پاشید روی خیار. از ته خیارگاز زد و گفت: «، ماله دستش می‌گیره می‌ره بنایی، بست می‌شینه جلوی درِ حرم، سیگار می‌فروشه، اما از نمی‌ره.» خلبان شهید 📙 🖋 برای خرید کتاب کلیک کنید👇 https://ketabejamkaran.ir/133122 📘📘📘📘📘 ✅ کانال رسمی کتاب جمکران: @ketabejamkaran
ا❁﷽❁ا ❄️برشی برفی از کتاب 📖 با سرمایی که از دَرزهای پتو عبور می کرد و توی مغز استخوانش می نشست، بیدار شد.هر چه خودش را مچاله می‌کرد فایده‌ای نداشت. بابا را دید که او هم در خودش مچاله شده بود. آسمان پنجره سفید بود. بلند شد و پشت پنجره رفت. چشمانش را مالید. همه چیز شفاف شد. همه جا سفید بود. تکه‌های بزرگ مثل خالی کردن پنبه های تشک بر سر می‌بارید. عباس از جا پرید. کلاهش را به سرش کشید و رفت توی کوچه. بچه‌های پامنار با اولین دانه برفی که روی زمین نشسته بود چشمانشان را باز کرده بودند و یکی یکی توی کوچه می‌آمدند. 🍉 📘 🖋 برای تهیه کتاب کلیک کنید👇 🔗https://ketabejamkaran.ir/133122 ✅ کانال رسمی کتاب جمکران: @ketabejamkaran
🔆روایتی داستانی از زندگی شهید سرلشکر خلبان 📣کتاب به چاپ دوم رسید. 🖋نویسنده: 👨‍👩‍👧‍👦رده سنی: 📚قالب کتاب : 📖تعداد صفحه : 228 صفحه 📔نوع جلد : شومیز 💰 قیمت پشت جلد: 95.000 تومان 🎁 قیمت‌ با تخفیف ویژه: 85.500 تومان برای تهیه کتاب کلیک کنید👇 https://ketabejamkaran.ir/133122 📚 ✅ کانال رسمی کتاب جمکران: @ketabejamkaran
27.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹ببینید: معرفی کتاب در برنامه کتاب یک شبکه 1 سیما 📚از زبان نویسنده اثر: خانم 📙 🖋 برای تهیه کتاب کلیک کنید👇 https://ketabejamkaran.ir/133122 📡 ✅ کانال رسمی کتاب جمکران: @ketabejamkaran
ا❁﷽❁ا 🔰، حتی با ذکر یک صلوات. 🌹شهید مهدی زین الدین: هر گاه در شب جمعه شهدا را یاد کنید؛ آن‌ها شما را نزد اباعبدالله علیه السلام یاد می‌کنند! 📖عباس قطعه‌ها را روی زمین ریخت. نگاهی سریع به آن‌ها انداخت و اجزایشان را به‌هم وصل کرد. - یااباالفضل! تفنگه؟ الکیه؟ عباس تفنگ را به‌سمت معصومه گرفت. - دست‌ها بالا! بگو اون نامه‌های عاشقانه رو کی برات می‌خوند؟ معصومه که اول ترسیده بود، خندید. - داداش؟! بی‌شوخی الکیه؟ - نه، نگاه کن؛ شکاریه؛ آخرین مدل. - برای چی آوردی؟ - برای تقی کلاه‌مال آوردم. - نگفتی خطرناکه؟ - عباس یعنی شیری که شیران دیگر از آن می‌گریزند. - مگه تقی تفنگ نداره؟ - تفنگش خوب کار نمی‌کنه، قدیمیه؛ حیوون نیمه‌جون می‌شه، گناه داره. این چند روز خونۀ تو بمونه تا تقی رو پیدا کنم، بهش بدم... شهید 📙 🖋 برای خرید کتاب کلیک کنید👇 https://ketabejamkaran.ir/133122 📘📘📘📘📘 ✅ کانال رسمی کتاب جمکران: @ketabejamkaran
🌹، حتی با ذکر یک صلوات. 🔰مقام معظم رهبری: یاد و خاطره شهداء کمتر از شهادت نیست. 👨‍🦳بابا مثل همیشه، آن‌قدر غرق در سکوت آمده بود که عباس متوجهش نشده بود. ⛲سر حوض نشسته بود و گچ‌های کنارۀ ناخن‌هایش را می‌شست. گچ‌ها به این راحتی کنده نمی‌شدند. میخ زنگزده‌ای که روی لبۀ حوض بود را برداشت و گچ‌ها را تراشید. 🙍🏻‍♂️عباس رنج‌های پدرش را می‌شناخت. رنج مثل گچِ خشک‌شده روی موهای دست بابا بود که باید کنده می‌شد، تراشیده می‌شد؛ و دل عباس، با هر خراش می‌سوخت. 💠رفت کنار بابا، مشغول وضو شد و گفت: «علی اکبر گفت فردا که کُشته‌کاری داریم، من باید بیام. فردا هم جمعه‌ست، خیالم راحته.» 🌹شهید 📙 🖋 برای خرید کتاب کلیک کنید👇 https://ketabejamkaran.ir/133122 📗📗📗📗📗 ✅ کانال رسمی کتاب جمکران: @ketabejamkaran
📣واحد آفرینش‌های ادبی کانون و پرورش فکری کودکان و نوجوانان استان هرمزگان برگزار می‌کند: ✅ نشست ادبی «اهمیت تحقیق و سفر در داستان‌نویسی»همراه با جشن امضای کتاب با حضور نویسنده کتاب خانم 🕟 زمان: یکشنبه ۱۱ آذرماه ساعت ۱۷ 🏢 مکان: بندرعباس، اداره کل کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان 📚برای تهیه کتاب کلیک کنید👇 🛒 https://ketabejamkaran.ir/133122 📙📙📙📙📙 ✅ کانال رسمی انتشارات کتاب جمکران: @ketabejamkaran
🌹، حتی با ذکر یک صلوات. 🔰مقام معظم رهبری: یاد و خاطره شهداء کمتر از شهادت نیست. 🥺عباس که راه افتاد؛ ننه کاسه آب را پشت سرش پاشید. چشم‌های ننه دلتنگ بود. عباس گفت: پنجاه و دو، پنجاه و سه، پنجاه و چهار، ننه جون فقط سه سال! چشم به هم بزنی، سال ۵۴ تموم شده و ستوان شدم و اومدم قم. ننه زهرا اشکش را سر مژه‌هایش نگه داشت. عباس که راه افتاد، کاسه آب را پشت سرش پاشید. 🌹شهید 📘 🖋 ✨برای تهیه کتاب کلیک کنید👇 https://ketabejamkaran.ir/133122 📗📗📗📗📗 ✅ کانال رسمی کتاب جمکران: @ketabejamkaran