ا❁﷽❁ا
🔰#شهدا_را_یاد_کنیم، حتی با ذکر یک صلوات.
🌹شهید مهدی زین الدین:
هر گاه در شب جمعه شهدا را یاد کنید؛ آنها شما را نزد اباعبدالله علیه السلام یاد میکنند!
📖 چقدر هوای تو را داشت. چقدر هوای تو را دارد. آن چهارپایه تاشو را که همیشه برای تو برمیداشت و زیر بغلش میگرفت تا هرجایی که خواستی بنشینی، راحت باشی، حالا شده این سکوی سیمانی که راحت روی آن بنشینی و به چهره خندان او نگاه کنی و اشک بریزی. وقتی میرفتید بیرون، آنقدر میگشت تا جایی برای نشستن پیدا کند که کسی نتواند رو بهروی شما بنشیند و حالا مزارش جایی است که عمراً کسی بتواند روبهرویتان بنشیند. تا زمانی که خودش بود، مراقب بود رفتار بچهها با تو درست باشد و بعد، همه دغدغهاش این شد که اگر بعد از خودش بچهها رفتار درستی با تو نداشته باشند، شرمنده تو میشود؛ حتی در محشر...
شهید مدافع حرم #مصطفی_نبی_لو به روایت همسر
📙 #لبخند_مصطفی
🖋 #مریم_دوست_محمدیان
برای خرید کتاب کلیک کنید👇
https://ketabejamkaran.ir/131524
📘📘📘📘📘
✅ کانال رسمی کتاب جمکران:
@ketabejamkaran
ا❁﷽❁ا
🔰#شهدا_را_یاد_کنیم، حتی با ذکر یک صلوات.
🌹شهید مهدی زین الدین:
هر گاه در شب جمعه شهدا را یاد کنید؛ آنها شما را نزد اباعبدالله علیه السلام یاد میکنند!
📖 تعدادی از بچهها حناها را خیس میکنند تا قبلاز #عملیات بین رزمندهها پخش کنند. سربه سر هم میگذارند و با شوخی و خنده، حنا را سر و دست هم میمالند. حنابندان کردن یک طرف ماجراست و شستن آن، لب آب یخ رودخانه، ماجرای دیگری دارد!
#سیدلری مثل بابابزرگی با محاسن سفید و همیشه در سکوت هم سر و ریشش را حنا گذاشته است. دارد کارش را انجام می دهد ولی لبش به ذکرهای همیشگیاش میجنبد! از دور به او خیره میشوم؛ چقدر به چشمم مثل #حبیب_بن_مظاهر میآید. یاد #کربلا میافتم و #شب_عاشورا برایم تداعی میشود.
شهید #سید_محمد_هاشمی
📙 #سید_لری
🖋 #صدیقه_شاهسون
برای خرید کتاب کلیک کنید👇
https://ketabejamkaran.ir/135460
📘📘📘📘📘
✅ کانال رسمی کتاب جمکران:
@ketabejamkaran
ا❁﷽❁ا
🔰#شهدا_را_یاد_کنیم، حتی با ذکر یک صلوات.
🌹شهید مهدی زین الدین:
هر گاه در شب جمعه شهدا را یاد کنید؛ آنها شما را نزد اباعبدالله علیه السلام یاد میکنند!
📖عباس قطعهها را روی زمین ریخت. نگاهی سریع به آنها انداخت و اجزایشان را بههم وصل کرد.
- یااباالفضل! تفنگه؟ الکیه؟
عباس تفنگ را بهسمت معصومه گرفت.
- دستها بالا! بگو اون نامههای عاشقانه رو کی برات میخوند؟ معصومه که اول ترسیده بود، خندید.
- داداش؟! بیشوخی الکیه؟
- نه، نگاه کن؛ شکاریه؛ آخرین مدل.
- برای چی آوردی؟
- برای تقی کلاهمال آوردم.
- نگفتی خطرناکه؟
- عباس یعنی شیری که شیران دیگر از آن میگریزند.
- مگه تقی تفنگ نداره؟
- تفنگش خوب کار نمیکنه، قدیمیه؛ حیوون نیمهجون میشه، گناه داره. این چند روز خونۀ تو بمونه تا تقی رو پیدا کنم، بهش بدم...
شهید #عباس_اکبری
📙 #سر_به_هوا
🖋 #اکرم_الف_خانی
برای خرید کتاب کلیک کنید👇
https://ketabejamkaran.ir/133122
📘📘📘📘📘
✅ کانال رسمی کتاب جمکران:
@ketabejamkaran
ا❁﷽❁ا
🔰#شهدا_را_یاد_کنیم، حتی با ذکر یک صلوات.
🌹شهید مهدی زین الدین:
هر گاه در شب جمعه شهدا را یاد کنید؛ آنها شما را نزد اباعبدالله علیه السلام یاد میکنند!
📖طیبه برگشت، دوباره دراز کشید و با تکانی که جنین خورد، سر حرفش با بچه باز شد: «عزیزکم! تو دعا کن بابا هرجا که هست، صحیح و سلامت باشه و زودتر بیاد پیشمون. لااقل روزی که میخوای بیای بغلم، دیگه کنارم باشه.»
بعد قرآن را برداشت و شروع کرد به خواندن. یادش آمد جلسههای قرآن و روزهایی که اصفهان بود؛ جمعههایی که جمع میشدند و ابراهیم با حرارت آیات را میخواند و توضیح میداد و تفسیر میکرد. اعلامیههای امام را میخواندند و همگی سعی میکردند آنها را از بر باشند و هرچه بیشتر، آنها را تکثیر و نشر بدهند.
طیبه شروع کرد به زمزمهکردن: «اینجانب کراراً خطر اسرائیل و عمّال آن را، که در رأس آنها شاه ایران است، گوشزد کردهام. ملت اسلام تا این جرثومه فساد را از بُن نکنند، روی خوش نمیبینند، و ایران تا گرفتار این دودمان ننگین است، روی آزادی نخواهد دید. از خداوند متعال، نصرت مسلمین و خذلان اسرائیل و عمال سیاه آن را خواستارم... روحالله الموسوی الخمینی.»
شهیده #طیبه_واعظی
📙 #روزگار_طیبه
🖋 #مریم_فهیمی
برای خرید کتاب کلیک کنید👇
https://ketabejamkaran.ir/131523
📘📘📘📘📘
✅ کانال رسمی کتاب جمکران:
@ketabejamkaran
ا❁﷽❁ا
🔰#شهدا_را_یاد_کنیم، حتی با ذکر یک صلوات.
🌹شهید مهدی زین الدین:
هر گاه در شب جمعه شهدا را یاد کنید؛ آنها شما را نزد اباعبدالله علیه السلام یاد میکنند!
📖مدتی طول کشید تا به یاد آورد در چه شرایطی و حتی کجاست و این صدای کوبیدن به قابلمه از کجا میآید و دلیلش چیست. کنار پنجره رفت و بیرون را نگاه کرد. کودکی را بالای پشتبام دید که همراه مادرش بود. زن را شناخت، بیبی بود. مامای آن منطقه، زنی که اکثر بچههای آنجا را به دنیا آورده بود حتی دختر او را، همان که آن شب تب کرده بود.
این زن مؤمن و باخدا بچهاش اکبر را سحرها بیدار میکرد و پشتبام میبرد و یک چوب یا دسته هاونگ به او میداد تا به قابلمه مسی بزند و همه را برای خوردن سحری در ماه رمضان بیدار کند.
پدر وقتی بیدار شد و سراسیمگی همسرش را دید، گفت: «چی شده، خواب موندیم؟!»
مادر گفت: «اگه اکبر و قابلمهش نبود، خواب میموندیم.»
شهید #اکبر_خردپیشه_شیرازی
📙 #خواب_های_زنگ_دار
🖋 #رضا_وحید
برای خرید کتاب کلیک کنید👇
https://ketabejamkaran.ir/145789
📘📘📘📘📘
✅ کانال رسمی کتاب جمکران:
@ketabejamkaran
ا❁﷽❁ا
🔰#شهدا_را_یاد_کنیم، حتی با ذکر یک صلوات.
🌹شهید مهدی زین الدین:
هر گاه در شب جمعه شهدا را یاد کنید؛ آنها شما را نزد اباعبدالله علیه السلام یاد میکنند!
📖آب و عرق صورتش را با گوشه چادرش چید و گفت: «این زغالها رو ول کن مامان. امشب کرسی برقی بذاریم.»
مادر گفت: «سرخوش هستیها مادر! آه ندارم با ناله سودا کنم. کرسی برقی از کجا بیارم؟!»
صفیه با شیطنت منقل را از دست مادر کشید.
- اینو ول کن مامان... #حیدر کرسی برقی درست کرده! برم بیارم روشنش کنیم؟
صفیه، تندی دوید توی سرداب و با کرسی برقی برگشت.
حیدر، کارهای عجیب وغریبش را در سردابِ خانه انجام میداد.
او با چند متر سیم، یک تخته ضخیم، یک اِلِمِنت و یک تکه تور فلزی، کرسی برقی ساخته بود.
سرداب فقط کارگاه کاردستیهای حیدر نبود.
او زیر یکی از خشتهای کف سرداب را خالی کرده بود و اعلامیهها و نوارهای #امام_خمینی را زیر آن، جاسازی کرده بود.
او عکس امام خمینی را هم به دیوار کارگاهش نصب کرده بود.
شهید #حیدر_رضایی (اولین شهید نوجوان انقلاب اسلامی)
📙 #اولین_برف
🖋 #ابوالفضل_هادی_منش
برای خرید کتاب کلیک کنید👇
https://ketabejamkaran.ir/137323
📘📘📘📘📘
✅ کانال رسمی کتاب جمکران:
@ketabejamkaran
ا❁﷽❁ا
🔰#شهدا_را_یاد_کنیم، حتی با ذکر یک صلوات.
🌹شهید مهدی زین الدین:
هر گاه در شب جمعه شهدا را یاد کنید؛ آنها شما را نزد اباعبدالله علیه السلام یاد میکنند!
📖صدای همهمه و صلوات بلند شد. سید جنابان و نوجوان رزمیکاری در حال مبارزه بودند. فرمانده جنابان با فاصله زیادی از زمین بلند شد. پای چپش را از زانو خم کرد و پای راستش را با قدرت بهطرف حریفش پرت کرد. فرمانده فرود آمد. بهطرف مقابلش نزدیک شد. دستش را دراز کرد و دست او را گرفت و از زمین بلند کرد.
_ حالت خوبه؟ آقا مصطفی!
_ آره. آره خوبم.
رزمنده تماشاگری گفت: «آفرین حاجی، آفرین برجعلیزاده. هر دوتون عالی بودید. »
سید گفت: «قدرت این ضربه خیلی زیاده و دراصل توی سر یا بهطرف گوش حریف اصابت میکنه. من سعی کردم تا جایی که بشه نمایشی بزنم تا آقامصطفی صدمه نبینه».
شهید #سید_ابراهیم_جنابان
📙 #ابراهیم_در_سرزمین_ممنوعه
🖋 #لیلا_مدرس_پور
برای خرید کتاب کلیک کنید👇
https://ketabejamkaran.ir/138010
📘📘📘📘📘
✅ کانال رسمی کتاب جمکران:
@ketabejamkaran
ا❁﷽❁ا
🔰#شهدا_را_یاد_کنیم، حتی با ذکر یک صلوات.
🌹شهید مهدی زین الدین:
هر گاه در شب جمعه شهدا را یاد کنید؛ آنها شما را نزد اباعبدالله علیه السلام یاد میکنند!
📖خیسی دور دهانش را با آستینهایش گرفت و برگشت، دید اسماعیل است. نگاهی بهش کرد و گفت: «تو بسیج چه کارهایی میکنن؟ بهم کارت بسیج هم میدی؟ پسری که چند روز پیش آمد سخنرانی کرد هم بسیجیه؟»
اسماعیل خندید. شیر آبهایی را که چکه میکردند، سفت کرد و گفت: «بعد ساعتِ آخر بمان.» و دور شد.
جلیل دهانش را زیر شیر آب برد و سیر که شد، گفت: «آب هم آبهای قدیم. خدایا شکرت.» رو کرد به محمدحسن که توی فکر بود و گفت: «از مادرت تشکر کن. لقمهت خیلی مایه داشت. پرِ پنیر و گردو بود. فردا بازم میآری؟ بیزحمت لقمه منِ جدا بذار. » بعد خندید و گفت: «هی! دارم با تو حرف می زنمها. چیه؟ اسماعیل تو رو هم سِحر کرد؟ تو هم ماخوای بیای بسیج؟ بیا. خیلی جای باحالیه. بچه های گُلی داره. این اسماعیل هم از حق نگذریم، بچه خوبیه. من که خیلی ماخوامش. بامرامه، میدانی؟»
شهید #اسماعیل_اکبری
📙 #بهشت_کبوتر_می_خواهد
🖋 #مونا_اسکندری
برای خرید کتاب کلیک کنید👇
https://ketabejamkaran.ir/139411
📘📘📘📘📘
✅ کانال رسمی کتاب جمکران:
@ketabejamkaran
ا❁﷽❁ا
🔰#شهدا_را_یاد_کنیم، حتی با ذکر یک صلوات.
🌹شهید مهدی زین الدین:
هر گاه در شب جمعه شهدا را یاد کنید؛ آنها شما را نزد اباعبدالله علیه السلام یاد میکنند!
📖همه میدانستند در حین عمل باید جواب سؤالات #خانم_دکتر را بدهند؛ وگرنه امتحان سختتری از آنها میگرفت. با صدای پای #پروین، همه به احترامش برگشتند. او مثل همیشه نبود. به کسی لبخند نزد و بدون توجه به شادی دانشجویان از دیدنش، وارد اتاق عمل شد.
پیرزن هنوز بیهوش نشده بود. #دکتر_ناصحی اخمی کرد و گفت: «چرا ایشون هنوز هشیار هستن؟» #متخصص_بیهوشی که مرد جوانی بود سرش را پایین انداخت.
_ ایشون میخواستن قبل عمل شما رو ببینن و مطمئن بشن شما عملشون میکنید.
پیرزن با دیدن خانم دکتر لبخندی زد و اجازه داد بیهوشش کنند. #پروین نفس عمیقی کشید، کارش را شروع کرد و هر مرحله را برای رزیدنتهای جراحی توضیح داد. او با خودش عهد کرده بود تمام غمهایش را پشت در #اتاق_عمل بگذارد تا دستانش در هنگام #جراحی نلرزد.
شهیده #پروین_ناصحی
📙 #همه_خبرها_اینجاست
🖋 #نجمه_جوادی
برای خرید کتاب کلیک کنید👇
https://ketabejamkaran.ir/123988
📘📘📘📘📘
✅ کانال رسمی کتاب جمکران:
@ketabejamkaran
ا❁﷽❁ا
🔰#شهدا_را_یاد_کنیم، حتی با ذکر یک صلوات.
🌹شهید مهدی زین الدین:
هر گاه در شب جمعه شهدا را یاد کنید؛ آنها شما را نزد اباعبدالله علیه السلام یاد میکنند!
📖من و مهدی سعی میکردیم که بیشتر هوای علی را داشته باشیم. علی خیلی شر و شیطان بود. برای بازی کردن من و مهدی، بیشتر او را دنبال نخود سیاه میفرستادیم، تا بازی ما را خراب نکند. البته باید طوری این کار را میکردیم که به آقا برنخورد. گاهی برای اینکه او را سرگرم کنم، مجبور میشدم با او تیلهبازی و الکدولک بازی کنم، چون من و علی بیشتر تیله بازی و الکدولک را دوست داریم، ولی مهدی بیشتر نقاشی کردن را.
هم ما کنار مهدی نقاشی میکردیم و هم مهدی کنار ما تیلهبازی و الکدولکبازی میکرد. در یارکشی همیشه سر مهدی دعوا بود! با اینکه ما عاشق این دو بازی بودیم، ولی مهدی آن را حرفهای بلد بود! آنقدر بهخاطر بازی مهدی تیله جمع کرده بودم که نگو! برد همیشه با ما بود و تیلههایش برای من!
شهید #مهدی_قربانیان
📙 #نشانی_گنج
🖋 #فاطمه_بهبهانی
برای خرید کتاب کلیک کنید👇
https://ketabejamkaran.ir/123123
📘📘📘📘📘
✅ کانال رسمی کتاب جمکران:
@ketabejamkaran
ا❁﷽❁ا
🔰#شهدا_را_یاد_کنیم، حتی با ذکر یک صلوات.
🌹شهید مهدی زین الدین:
هر گاه در شب جمعه شهدا را یاد کنید؛ آنها شما را نزد اباعبدالله علیه السلام یاد میکنند!
📖راستی، به مصطفی گفتی که آلبومها و نامهها را سربهنیست کردی؟ دیدن آنهمه عکس و نامه و خاطره، بدون مصطفی چه لطفی داشت؟ تكتک عكسها را میتوانستی حتی با چشمهای بسته هم ببینی. دیگر برای چه آنها را میخواستی؟ حضور مصطفی بود که به چند بار خواندن نامهها و دیدن عکسها لطف میداد. طبق عادت بوسهای به سنگ سفید میزنی؛ عادتی که بعداز مصطفی، تو آن را حفظ کردی؛ رسمی همیشگی که مصطفی آن را باب کرده بود؛ هرروز بعد از هر رفتنی و هر آمدنی، حتی زمانیکه برای یک لحظه تا سر کوچه میرفت، دستش را حلقه میکرد دور گردنت، تو را میبوسید و میرفت. شده بود وقتهایی که یادش میرفت و نیمه راه برمیگشت و بوسه قضاشده را ادا میکرد. به چشم همه عادی میآمد این کار. غیر از این انتظاری نمیرفت از عشقی که بین شما بود و زبان زد همه.
#شهید_مدافع_حرم #مصطفی_نبی_لو به روایت همسر
📙 کتاب این هفته: #لبخند_مصطفی
🖋 به قلم: #مریم_دوست_محمدیان
برای تهیه کتاب کلیک کنید👇
https://ketabejamkaran.ir/131524
📘📘📘📘📘
✅ کانال رسمی کتاب جمکران:
@ketabejamkaran
ا❁﷽❁ا
🔰#شهدا_را_یاد_کنیم، حتی با ذکر یک صلوات.
🌹شهید مهدی زین الدین:
هر گاه در شب جمعه شهدا را یاد کنید؛ آنها شما را نزد اباعبدالله علیه السلام یاد میکنند!
📖ولم کنید... ولم کن شهلاخانم! گرفتارم نکن... خیلی اشتباه کردم که آن شب دلم برای آن زن آواره سوخت. سید بفهمد، کلهام را میکَند. کافی است بفهمد که آن شب، از خانه زدهام بیرون یا در را برای کسی باز کردهام، یا سوار ماشین غریبهای شدهام... تو اصلاً میفهمی سید چه حال خرابی دارد؟
- بالأخره آنها خودشان میفهمند که شوهرت گناهکار نیست. - نه، نمیفهمند خانم! دوستهای نزدیکش، اصلیهای کودتا هستند. دوستش میخواسته خانه امام خمینی را بمباران کند... مغز کودتا، تیمسار حسینی، سالهاست که با او رفیق است. رفیق جونجونیِ هم هستند. پای رفاقت، لوشان نداده... من که نمیدانم ماجرا از چه قرار بوده. شاید فکر نمیکرده که اصلاً کارشان به جایی برسد... خودش را که نمیگذارند من ببینم... پیغاموپسغام بهم رسانده... خدایا کمک کن!
شهید #ابوالفضل_مهدیار
📙 #به_نام_مادر
🖋 #سید_میثم_موسویان
برای خرید کتاب کلیک کنید👇
https://ketabejamkaran.ir/126229
📘📘📘📘📘
✅ کانال رسمی کتاب جمکران:
@ketabejamkaran
ا❁﷽❁ا
🔰#شهدا_را_یاد_کنیم، حتی با ذکر یک صلوات.
🌹شهید مهدی زین الدین:
هر گاه در شب جمعه شهدا را یاد کنید؛ آنها شما را نزد اباعبدالله علیه السلام یاد میکنند!
📖#مصطفی با همه شیطنتهایش، خستگی او را میفهمید و در این دو ماهی که خلیل بهدنیا آمده بود، بیشتر از همیشه در کارها کمکش میکرد. برای همین بهطرفش آمد. دستی به سرش کشید و شکوفۀ سیبی را که روی موهای مجعدش خوش نشسته بود برداشت.
احساس کرد او را از همه بیشتر دوست دارد. یک بار که رباب به اعتراض گفته بود: «آره دیگه، مصطفی یه چیز دیگ هست»، بتول خانم با تشر گفت: «هر بچهای خودش، خودش رو عزیز میکنه. #مصطفی بدون اینکه ازش بخوام، میره پی کارهای من. فقط لازمه یه بار یه حرفی رو بزنم بهش.»
شهید #مصطفی_یوسفی
📙 #ملاقات_در_جزیره
🖋 #نجمه_جوادی
برای خرید کتاب کلیک کنید👇
https://ketabejamkaran.ir/147546
📘📘📘📘📘
✅ کانال رسمی کتاب جمکران:
@ketabejamkaran
ا❁﷽❁ا
🔰#شهدا_را_یاد_کنیم، حتی با ذکر یک صلوات.
🌹شهید مهدی زین الدین:
هر گاه در شب جمعه شهدا را یاد کنید؛ آنها شما را نزد اباعبدالله علیه السلام یاد میکنند!
📖#محمد تصمیم گرفت خودش بهسراغ #صیاد_شیرازی برود. سابقه آشنایی او با صیاد برمیگشت به سه چهار سال قبل و درست بعد از #پیروزی_انقلاب. در آن دوران که #سپاه تازه تأسیس شده بود، صیاد تمام تلاشش را میکرد تا سروسامانی به این سازمان تازه تأسیس بدهد؛ به همین دلیل، او و دوستانش پادگانی را در #اصفهان به آنها اختصاص داده بودند تا به آموزشهای لازم بپردازند. محمد، اصغر و چندتای دیگر از بچهها هم جزء سپاهیان حاضر در اصفهان بودند. گذراندن دوره #سربازی و آموزشهای آن دوران، از عواملی بود که باعث شده بود صیاد از محمد بهعنوان یکی از نخبگان دورههای تاکتیک کمک بگیرد. بعداز #کردستان هم که #بنی_صدر صیاد را از فرماندهی عزل کرد، او دوباره به جمع بچههای سپاه پیوست. این بار محمد میزبان صیاد بود...
شهید #محمد_اویسی
📙 برشی از کتاب #و_دریا_آتش_گرفت
🖋 به قلم #فاطمه_سلطانی
برای خرید کتاب کلیک کنید👇
https://ketabejamkaran.ir/121549
📘📘📘📘📘
✅ کانال رسمی کتاب جمکران:
@ketabejamkaran
ا❁﷽❁ا
🔰#شهدا_را_یاد_کنیم، حتی با ذکر یک صلوات.
🌹شهید مهدی زین الدین:
هر گاه در شب جمعه شهدا را یاد کنید؛ آنها شما را نزد اباعبدالله علیه السلام یاد میکنند!
📖صفیه از #حیدر خواسته بود که برایش انشایی بنویسد تا آن را در مدرسه بخواند. #حیدر برای او نوشته بود: ... ما مثل یک کبوتر هستیم که آن را در قفسی زندانی کردهاند و پرواز را از او گرفتهاند. اما #امام_حسین(ع) به ما یاد داده که دربرابر ظلم و ستم ایستادگی کنیم. فردای آن روز، وقتی صفیه انشایش را سر کلاس خواند، معلم او را تنبیه کرد. آن انشاء، برای همه خانواده دردسر شد. معلم گفته بود فردا باید با پدر و مادرت به مدرسه بیایی تا معلوم شود این حرفها را چه کسی به تو یاد داده است! صفیه دو سال از او کوچکتر بود. #حیدر به او یاد داده بود که سر صف صبحگاه مدرسه، هنگام خواندن سرود صبحگاهی، کلمه جاوید شاه را نگوید و سکوت کند. حیدر #انقلابی بودن را به همه دوستان و همسن و سالهای خودش هم یاد میداد. او مدام در #مسجد محل بود و با طلبهها و انقلابیهای محل ارتباط داشت.
شهید #حیدر_رضایی
📙 #اولین_برف
🖋 #ابوالفضل_هادی_منش
برای خرید کتاب کلیک کنید👇
https://ketabejamkaran.ir/137323
📘📘📘📘📘
✅ کانال رسمی کتاب جمکران:
@ketabejamkaran
ا❁﷽❁ا
🔰#شهدا_را_یاد_کنیم، حتی با ذکر یک صلوات.
🌹شهید مهدی زین الدین:
هر گاه در شب جمعه شهدا را یاد کنید؛ آنها شما را نزد اباعبدالله علیه السلام یاد میکنند!
📖هنوز جاروی حیاط تمام نشده بود. مصطفی دست ابراهیم را رها کرد و از او خواست همانجا زیر سایه درخت بنشیند. جارو را از مادر گرفت. زد توی حوض کوچک وسط حیاط و آبها را پاشید روی خاکها. بتول خانم هم رفت تا ببیند زغالها گل انداختهاند یا هنوز تا آماده شدن راه دارد. با دیدن زغالهای قرمز، سرش را به رضایت تکان داد.
با تکهای چوب، خاکسترها را کنار زد. چند تکه زغال از داخل تنور برداشت. شاخه پُرِ دانههای اسپند را که از دیوار آویزان بود، در دست گرفت و کشید. دانههای اُخرایی را با سر انگشتانش له کرد و ریخت روی زغالها. سرش را چرخاند سمت مصطفی که حالا جارو را نیمهتمام رها کرده بود و داشت با کمک ابراهیم، شمعدانیها را آب میداد. نگاهش برای لحظهای ماند روی صورت پسرهایش و «لا حول و لا قوه الا بالله » گفت.
شهید #مصطفی_یوسفی
📙 #ملاقات_در_جزیره
🖋 #نجمه_جوادی
برای خرید کتاب کلیک کنید👇
https://ketabejamkaran.ir/147546
📘📘📘📘📘
✅ کانال رسمی کتاب جمکران:
@ketabejamkaran
ا❁﷽❁ا
🔰#شهدا_را_یاد_کنیم، حتی با ذکر یک صلوات.
🌹شهید مهدی زین الدین:
هر گاه در شب جمعه شهدا را یاد کنید؛ آنها شما را نزد اباعبدالله علیه السلام یاد میکنند!
📖عمو محمود میگوید آنوقتها که آقای #مهدی_زین_الدین که #فرمانده_جنگ بود و دوست بابا بود، هنوز #شهید نشده بود، نمیگذاشت بابا جلوجلوها برود و جلویش را میگرفت و بهش دستور میداد که عقب بماند. یکبار برگشت به بابا گفت: «کی به تو اجازه داده بیایی اینجا؟ مگر من بهت نگفتم همان عقب بمان؟ چرا حرف گوش نمیدهی؟ ما مگر چندتا #رئیس درستوحسابی داریم تو این مملکت که تو میخواهی خودت را به کشتن بدهی؟ #آموزش_و_پرورش را ول کردهای به امان خدا، آمدهای اینجا که چی بشود؟ لااقل حالا که آمدهای، حرف گوش کن، عقب بمان. جلو نیا.» بعدش بابا آقای #زین_الدین را کشید کنار و درِ گوشش یک چیزی گفت که آقای #زین_الدین ماتش برد و ساکت شد و دیگر حرف نزد و اجازه داد که بابا برود جلو.
معلم شهید #علی_بیطرفان
📙 #وقتی_بابا_رئیس_بود
🖋 #تقی_شجاعی
برای خرید کتاب کلیک کنید👇
https://ketabejamkaran.ir/123126
📘📘📘📘📘
✅ کانال رسمی کتاب جمکران:
@ketabejamkaran
ا❁﷽❁ا
🔰#شهدا_را_یاد_کنیم، حتی با ذکر یک صلوات.
🌹شهید مهدی زین الدین:
هر گاه در شب جمعه شهدا را یاد کنید؛ آنها شما را نزد اباعبدالله علیه السلام یاد میکنند!
📖خلبان آمریکایی شروع کرده به حرف زدن راجع به کیفیت خلبانها... از هر چند کلمه، یکیاش را خوب متوجه نمیشوم، اما یک اسم آشنا توی گوشم میپیچد... خلبان توضیح میدهد که بهترین خلبانی که امروز لیز انجام داده، خلبانی است به اسم #ابوالفضل_مهدیار... او بهترین خلبان لیزینگ است، حتی بهتر از هر خلبان آمریکایی این کار را انجام میدهد... آنقدر از مهدیار تعریف میکند که خاتمی شروع میکند به دست زدن... آنقدر که من حال تهوع میگیرم... چه مهارتی! چه دقتی! مرحبا #ابوالفضل_مهدیار! ... با دیدن قد و قامت نهچندان بلندش، لجم میگیرد... چرا او باید نفر اول باشد؟
خلبان شهید #ابوالفضل_مهدیار
📙 #به_نام_مادر
🖋 #سید_میثم_موسویان
برای خرید کتاب کلیک کنید👇
https://ketabejamkaran.ir/126229/
📘📘📘📘📘
✅ کانال رسمی کتاب جمکران:
@ketabejamkaran
ا❁﷽❁ا
🔰#شهدا_را_یاد_کنیم، حتی با ذکر یک صلوات.
🌹شهید مهدی زین الدین:
هر گاه در شب جمعه شهدا را یاد کنید؛ آنها شما را نزد اباعبدالله علیه السلام یاد میکنند!
📖#حیدر، بچه اول شمسی بود که بعد از شش سال از ازدواجشان به دنیا آمد. شمسی شش سالِ تمام، انتظار کشید و نذرونیاز کرد که بچهدار شود. خانهاش سوتوکور بود. خانهای که بچه نداشته باشد، اجاقش خاموش است. شمسی و همتعلی به پابوس #امام_رضا(ع) رفته بودند تا از آقا بخواهند خدا به آنها بچهای بدهد. یک شب، او آنقدر کنار #پنجره_فولاد امام رضا(ع) گریه کرد که همانجا خوابش برد. در عالم خواب دید خانمی که روبندهای سبز به چهره داشت، کاغذی به دست او داد و به او گفت: این کاغذ را بگیر! حواله همان چیزی است که از امام رضا(ع) خواستهای. شمسی از خواب پرید و توی دلش احساس کرد که امام رضا(ع) حاجتش را بهزودی خواهد داد. همینطور هم شده بود. امام رضا(ع) خیلی زود، حاجت آنها را داد و حیدر به دنیا آمد....
نوجوان شهیده #حیدر_رضایی
📙 #اولین_برف
🖋 #ابوالفضل_هادی_منش
برای خرید کتاب کلیک کنید👇
https://ketabejamkaran.ir/137323
📘📘📘📘📘
✅ کانال رسمی کتاب جمکران:
@ketabejamkaran
ا❁﷽❁ا
🔰مقام معظم رهبری:
یاد و خاطره شهداء کمتر از شهادت نیست.
🌹#شهدا_را_یاد_کنیم، حتی با ذکر یک صلوات.
📖دلش نمیخواست سالش را این طور شروع کند. در روستا چُو افتاده بود شاه نمیخواهد محرمها #عزاداری باشد. برای همین شوهرش، مش رمضانعلی، مدتی را در روستاهای اطراف به دنبال روضهخوان گشت تا محرمشان بـیرونق نباشد و سال قمریشان با #روضه شروع شود.
بتولخانم همانطور کمر خم، نگاهش ماند روی صورت #مصطفی که حالا نشسته بود روی پلۀ خشتوگلی و از آمدن پدرش میگفت و از مهمانی که قرار بود با خودش بیاورد.
_بابا داره میآد. آقا هم اومده. خودم از بالای درخت، دستار سفیدش رو دیدم.
بتول خانم دستش را به کمر گرفت و قد راست کرد. این بار لبخندی زد و سری تکان داد.
شهید #مصطفی_یوسفی
📙 #ملاقات_در_جزیره
🖋 #نجمه_جوادی
برای خرید کتاب کلیک کنید👇
https://ketabejamkaran.ir/147546
📘📘📘📘📘
✅ کانال رسمی کتاب جمکران:
@ketabejamkaran
ا❁﷽❁ا
🔰مقام معظم رهبری:
یاد و خاطره شهداء کمتر از شهادت نیست.
🌹#شهدا_را_یاد_کنیم، حتی با ذکر یک صلوات.
📖بابا عادت داشت اول زنگ در را میزد و بعد به در حیاط کلید میانداخت و وارد خانه میشد. بابا گوشزد کرده بود که ما هم حق نداریم جایـی که درش بسته است، همین طوری وارد شویم. باید اول در بزنیم و منتظر بمانیم تا در را برایمان باز کنند.
خودش بود. وقت آمدنش بود. زنگ زد. کلید انداخت و در را باز کرد. از طرف در جنوبی آمد، مثل همیشه. دوچرخهاش را دم پلهها گذاشت. کنار حوض رفت و دستی به آب زد. همیشه کت و شلوار میپوشید. بابا خیلی خوشتیپ و خوشهیکل است. قدی بلند دارد؛ سبزه رو و نمکی.
شهید #حسین_قربانیان
📙 #نشانی_گنج
🖋 #فاطمه_بهبهانی
برای خرید کتاب کلیک کنید👇
https://ketabejamkaran.ir/123123
📘📘📘📘📘
✅ کانال رسمی کتاب جمکران:
@ketabejamkaran
ا❁﷽❁ا
🔰مقام معظم رهبری:
یاد و خاطره شهداء کمتر از شهادت نیست.
🌹#شهدا_را_یاد_کنیم، حتی با ذکر یک صلوات.
📖 سبد را میگذاری پایین اسم مصطفی. بوی سیبها توی دست نسیم پاییزی مینشیند و مشامت پر میشود از بوی خاطراتتان. بیصدا و عمیق نفس میگیری و آن را با بغض بیرون میدهی.
_تو نخندی، کی بخنده؟
چهره خندان مصطفی جزئی از خاطراتت است. نه فقط با تو؛ از هرکس دیگری هم که بپرسی، همین آدرس را میدهد: آدم بشّاشی بود... خنده از چهره ش نمیافتاد... با همه میگفت و میخندید... جُک های دست اول تعریف میکرد که شاید بیمزه بود، اما محال بود نخندونه... از اون آدمها بود که وقتی حدیث آقا رسول خدا(ص) رو میخوندی که مؤمن غمش تو دلشه و چهرهش شاده، یاد اون میافتادی... ولی تو شاهد بودی که ماه آخر، غم دلش هم ریخته بود توی صورتش. کمتر میخندید و بیشتر توی خودش بود. کمتر شوخی میکرد و بیشتر از رفتن میگفت.
شهید مدافع حرم #مصطفی_نبی_لو
📙 #لبخند_مصطفی
🖋 #مریم_دوست_محمدیان
برای خرید کتاب کلیک کنید👇
https://ketabejamkaran.ir/131524
📘📘📘📘📘
✅ کانال رسمی کتاب جمکران:
@ketabejamkaran
ا❁﷽❁ا
🔰مقام معظم رهبری:
یاد و خاطره شهداء کمتر از شهادت نیست.
🌹#شهدا_را_یاد_کنیم، حتی با ذکر یک صلوات.
📖کسی سواد فارسی نداشت. آن زمان #سپاه_دانش تأسیس شده بود و ما ابتدای #سوادآموزی هستیم. برادرم، سید علی، هفت سالش بود، او برای مدرسه رفتن ذوق داشت و مدام اصرار میکرد که حتماً اسمش را بنویسند تا زودتر به مدرسه برود. این گریه کردنهای او باعث شده بود، با اینکه از من کوچکتر بود، معلم قبول کند بیاید کلاس ما و در یک کلاس چند پایه ثبت نام شویم. خیلی زود #سید_علی با همکلاسیهایش رقابت راه انداخت و از همان اول، شاگرد برتر مدرسه یک کلاسه گرگین شد.
شهید #سیدعلی_هاشمی
📙 #سید_لری
🖋 #صدیقه_شاهسون
برای خرید کتاب کلیک کنید👇
https://ketabejamkaran.ir/135460
📘📘📘📘📘
✅ کانال رسمی کتاب جمکران:
@ketabejamkaran
ا❁﷽❁ا
🔰مقام معظم رهبری:
یاد و خاطره شهداء کمتر از شهادت نیست.
🌹#شهدا_را_یاد_کنیم، حتی با ذکر یک صلوات.
📖#حیدر، هفتماهه به دنیا آمد. او از اندازه طبیعی کوچکتر بود؛ لاغر و ضعیف. درست مثل غنچههایی که سر شاخه درختها میشکفند، ریزنَقش بود و ظریف. همه به شمسی میگفتند این بچه دوام نمیآورَد و زنده نمیماند. این حرفها دل شمسی را آتش میزد. نارَس بودن حیدر، محبت و دلسوزی شمسی را به او صد برابر کرده بود. طفلکی را بهزحمت بزرگ کرد ولی حالا حیدر، یک #نوجوان دوازدهساله شده بود. اگرچه هنوز هم حیدر، از همسنوسالهای خودش، ریزهتر بود و جُثّه کوچکتری از آنها داشت. حیدر عزیزکرده خانواده بود؛ #اهل_نماز، #اهل_قرآن، و #اهل_احترام به پدر و مادر. همین او را دوستداشتنیتر میکرد.
شهید #حیدر_رضایی
📙 #اولین_برف
🖋 #ابوالفضل_هادی_منش
برای خرید کتاب کلیک کنید👇
https://ketabejamkaran.ir/137323
📘📘📘📘📘
✅ کانال رسمی کتاب جمکران:
@ketabejamkaran
🌹#شهدا_را_یاد_کنیم، حتی با ذکر یک صلوات.
🔰مقام معظم رهبری:
یاد و خاطره شهداء کمتر از شهادت نیست.
🌙باز هم اولین ماه قمری از راه رسیده بود. مردم روستا هم از شوق آمدن روضهخوان به استقبالش آمدند. یکی نان آورد و یکی هم مرغی برای پیشکش.
🍃این رسم هر سالهای بود که در روستای دُولوجردین برگزار میشد؛ رسمی که سالیانِ سال خانوادۀ یوسفی متولی آن بود؛ پذیرایی از مهمان مخصوص این ماه.
🏴مش رمضانعلی یک ماه مانده به محرم، همه را خبر میکرد. مسجد آبادی را با پسرانش و چند نفر از همسایهها آب و جارو میزد. به کمک جوانها در و دیوار آن را با پارچه سیاه میپوشاند.
▪️صبح روز اول محرم، الاغش را برمیداشت، لحاف نویی روی آن میانداخت و با یکی از پسرها، خودش را به یکی از آبادیهای نزدیک میرساند تا آقا را برای روضهخوانی به روستا بیاورد. محرمها کار طایفه یوسفی همین بود. قبلترها برادرش و حالا خودش.
✨هرچند مصطفی هم دوست داشت یک بار بههمراه پدر بهدنبال آقا برود، اما مادر اجازه نمیداد.
🌹شهید #مصطفی_یوسفی
📙 #ملاقات_در_جزیره
🖋 #نجمه_جوادی
برای خرید کتاب کلیک کنید👇
https://ketabejamkaran.ir/147546
📗📗📗📗📗
✅ کانال رسمی کتاب جمکران:
@ketabejamkaran