eitaa logo
کتاب جمکران 📚
9.6هزار دنبال‌کننده
9.5هزار عکس
2هزار ویدیو
122 فایل
انتشارات کتاب جمکران دریچه‌ای رو به معرفت و آگاهی بزرگترین ناشر آثار مهدوی ناشر برگزیده کشور فروش کتاب و استعلام موجودی 📞02537842131 ارتباط با مدیرکانال 09055990313📱 🧔🏻 @ketabejamkaran_admin ⏰ ۸ الی ۱۵ 🏢قم، خیابان فاطمی، کوچه ۲۸، پلاک ۶
مشاهده در ایتا
دانلود
ا❁﷽❁ا 🗓اول رجب: 🍉 📖صدای در فضای پیچید. پیرمرد لبخندزنان از جا برخاست. او دید که و یارانش به‌ سوی (ع) رفتند و با او دست دادند. پیرمرد در موجی از شادی باعجله بیرون آمد. می‌خواست زود بارش را ببرد و برای نماز مغرب به مسجد بازگردد. گیوه‌اش را پوشید و به‌ سوی الاغش رفت. خورشید داشت کم‌کم غروب می‌کرد و نسیم ملایمی می‌وزید. پیرمرد با خود اندیشید: « تا جویبارها ورودها به او بپیوندند، در او بریزند. آری همیشه .» 📘 🖋 برای تهیه کتاب کلیک کنید👇 🔗https://ketabejamkaran.ir/71698 ✅ کانال رسمی کتاب جمکران: @ketabejamkaran
🔺 پایگاه مبارزان انقلابی در دهه ۴۰ + عکس مسجد مقدس جمکران نقش پررنگی در داشتند و اسناد به این موضوع گواهی می‌دهد. یک اگر بخواهد اصالت خود را حفظ کند و مسجدی طراز باشد باید در آن حفظ شود. یک مسجد خنثی مسجد نیست. است. است. در همین راستا تاریخ نشان می‌دهد حضور مردم در مساجد در زمان یک حضور تاریخی و تاثیرگذار بوده است و به همین ترتیب حضور ارادتمندان (ارواحنافداه) در مسجد مقدس جمکران با ثبت حضور مجاهدان و مبارزان انقلابی همراه بوده است. شاهد حضور مبارزان در مقاطع مختلف بوده و پایگاهی برای تا بوده و موارد گوناگونی ثبت شده است. به گواهی اسناد، ارادتمندان به این مکان مقدس، از خنثی و انحرافی نبوده و نقش فعال خود را ایفا کردند. بالا شاهدی از این ماجراست. که فعالیت مبارزاتی انقلابیون در مسجد مقدس مقدس جمکران در سال 1344 را نشان می‌دهد. گفتنی است در حال تدوین مجموعه اسناد درباره این است که حاوی مطالب و نکات جدیدی است و این مطالب در آینده به صورت کتاب در اختیار علاقه‌مندان قرار خواهد داد. 🔊 ✅ کانال رسمی کتاب جمکران: @ketabejamkaran
ا❁﷽❁ا 🗓سوم شعبان: ولادت (ع) 🍉 🟢 دوباره چشم (ص) به فرزندی از علی(ع) و فاطمه(س) روشن شده... 📖خبر به سرعت برق و باد در کوچه‌های دهان به دهان می‌چرخید و لب‌ها را به خنده می‌گشود؛ چشم پیامبر(ص) به فاصلهٔ کمتر از یک سال، دوباره به فرزند پسری از علی(ع) و فاطمه(س) روشن شده بود. مرد و زن را می‌دیدم که راهی حضرت‌اند. کودک بودم و چابک، دوان‌دوان خودم را به مسجد رساندم و از میان جمعیت جلو رفتم. خوش بخت و اقبال بودم که به وقت رسیدم. را به دست پدربزرگش دادند. حضرت با طمأنینه همیشگی و آرامش خاص خودش، در گوش راستش و در گوش چپش گفت. اذان و اقامه که تمام شد، شنیدم که یکی می‌گفت: سخنی از دهانی حق بر گوشی حق‌مدار جاری شد... 📘 🖋 برای تهیه کتاب کلیک کنید👇 🔗https://ketabejamkaran.ir/124963 ✅ کانال رسمی کتاب جمکران: @ketabejamkaran
🗓 4️⃣ روز مانده تا سالروز تأسیس به دستور (عج) 🔵... 📜 که می‌شود انگار دیوانه می‌شوی. انگار له‌له می‌زنی تا نامت دوباره در میان زائران جمعه ثبت شود. انگار می‌شوی. انگار بر می‌گردی به وقتی‌که (عج) صدوهجده ساله بود، اما چون جوانی هجده‌ساله در سرزمینی برهوت دورادور کشتزاری را زنجیر کشیده بود. جمعه که می‌شود همراه بز سفیدی می‌شوی که خود خواسته پیش‌آمده بود تا در زمینی که می‌رفت نام برخورد بگیرد، قربانی‌اش کنند. خواسته تو هم این است در قربان‌گاه دلت، کنی نفست را؛ شاید که سبک شوی، سرخوش شوی. بقیه کتابی را که دستت است می‌خوانی تا بیشتر در شوق دیدار حسن جمکرانی با ، شریک شوی. 📙 برشی از کتاب 🖋 به قلم 🛒 https://ketabejamkaran.ir/78082 📘📘📘📘📘 ✅ کانال رسمی کتاب جمکران: @ketabeJamkaran
🗓 1️⃣ روز مانده تا سالروز تأسیس به دستور (عج) 🔵(عج) 📜 خیره‌خیره به چادرنمازِ توی دستم نگاه می‌کند و با خنده جواب می‌دهد: «اما کوچک ما که قسمت زنانه ندارد. همه‌اش یک کوچک است!» یاد همان داستانی که از او و خوانده‌ام می‌افتم و می‌گویم: «من می‌دانم که در نیمه یک شب، (عج) شما را فراخواندند و دستور ساخت این را دادند. بعد هم شما به سراغ در رفتید، می‌خواهید بگویم امام زمان(عج) از شما چه خواستند؟!» - آری... آری، داستانت را تعریف کن! من اول ماجرای آمدن آن چند مرد به در خانه شیخ و رفتن او به بیرون را تعریف می‌کنم... 📙 برشی از کتاب 🖋 به قلم 🛒https://ketabejamkaran.ir/75300 📘📘📘📘📘 ✅ کانال رسمی کتاب جمکران: @ketabeJamkaran
📚آثاری برای آشنایی با 🗓بمناسبت 31 مرداد: روز جهانی برای تهیه این کتاب‌ها با تخفیف ویژه کلیک کنید👇 🔗https://ketabejamkaran.ir/ ✅ کانال رسمی کتاب جمکران: @ketabejamkaran
ا❁﷽❁ا 🔰، حتی با ذکر یک صلوات. 🌹شهید مهدی زین الدین: هر گاه در شب جمعه شهدا را یاد کنید؛ آن‌ها شما را نزد اباعبدالله علیه السلام یاد می‌کنند! 📖صفیه از خواسته بود که برایش انشایی بنویسد تا آن را در مدرسه بخواند. برای او نوشته بود: ... ما مثل یک کبوتر هستیم که آن را در قفسی زندانی کرده‌اند و پرواز را از او گرفته‌اند. اما (ع) به ما یاد داده که دربرابر ظلم و ستم ایستادگی کنیم. فردای آن روز، وقتی صفیه انشایش را سر کلاس خواند، معلم او را تنبیه کرد. آن انشاء، برای همه خانواده دردسر شد. معلم گفته بود فردا باید با پدر و مادرت به مدرسه بیایی تا معلوم شود این حرف‌ها را چه کسی به تو یاد داده است! صفیه دو سال از او کوچک‌تر بود. به او یاد داده بود که سر صف صبحگاه مدرسه، هنگام خواندن سرود صبحگاهی، کلمه جاوید شاه را نگوید و سکوت کند. حیدر بودن را به همه دوستان و هم‌سن و سال‌های خودش هم یاد می‌داد. او مدام در محل بود و با طلبه‌ها و انقلابی‌های محل ارتباط داشت. شهید 📙 🖋 برای خرید کتاب کلیک کنید👇 https://ketabejamkaran.ir/137323 📘📘📘📘📘 ✅ کانال رسمی کتاب جمکران: @ketabejamkaran
📺 یک بار در برنامه‌ای درباره تربیت فرزند دیدم که سخنران گفت وقتی را بیرون می‌برید و او مدام بهانه می‌گیرد و می‌کند، به جای دعوا کردنش بنشینید و هم‌قد او بشوید، ببینید او چه می‌بیند؟ فقط یک عالَم پا، و چون این برایش جذابیتی ندارد، شروع می‌کند بهانه‌گیری. 👶🏻آن موقع فهمیدم برای درک بچه باید هم‌قدوقواره او شد. باید دنیا را از او نگاه کرد و فهمید. این‌طوری بهتر می‌شود به دنیای راه پیدا کرد و درکش نمود. چون خیلی از ما فراموش می‌کنیم وقتی کودک بودیم، چطور فکر می‌کردیم، رفتار می‌کردیم و از بزرگ‌ترها چه می‌خواستیم. 📕حالا کتابی را می‌خوانم درباره سال‌های ، از زاویه دید کودکی که پدرش برای دفاع از و و خانواده‌های سرزمینش راهی جبهه‌‌های جنگ شده. کتاب نوشته از انتشارات کتاب جمکران. 📖در جایی از کتاب می‌خوانم: از متنفر بودم. از هواپیماهای صَدّام که هر روز شهرمان را می‌کردند، متنفر بودم. دلم می‌خواست یک تفنگ بزرگ داشتم و با آن صَدّام را می‌کشتم تا بچه‌های او هم بی‌بابا بشوند و غصه بخورند. این‌طوری شاید می‌فهمید که وقتی باباهای بچه‌های دیگر را می‌کند، چقدر آن‌ها غصه می‌خورند. آخر بی‌بابا بودن خیلی سخت است. با خودم فکر می‌کردم یعنی صَدّام هم یک عالَم بچه دارد؟ نکند صَدّام هم مثل بی‌بی صنوبر، پیرزن ته کوچه، بچه نداشته باشد؟! کاش می‌توانستم بفهمم بچه دارد یا نه. 👧🏻 راوی این حرف‌ها است. ریحانه سادات نه‌ساله، دختری به شدت و پرحرف که دارد قصه سال‌های را برایم می‌گوید. این‌ها احساسات صادقانه اوست به آنکه زندگی‌ خودش و دوستانش را خراب کرده. 📓در حال خواندن این این احساس به من دست داد که دستم را داده‌ام به دست ریحانه سادات و هم‌قدوقواره او شده‌ام و را از زاویه نگاه او نگاه می‌کنم. همیشه قصه جنگ را از زبان مادران یا همسران و خوانده بودم اما این بار راوی یک کودک است. کودکی که در عین کودکی‌اش همه چیز را خوب می‌فهمد، از اشک‌های یواشکی مادری همسر که توجیه گریه‌هایش را از تندی پیاز و بوی تاید می‌گوید. از بغض‌هایی که هر بار ریحانه دلتنگ پدرش می‌شود قورت می‌دهد. از ترسش از ، دعاهایش در برای رزمنده‌ها، از بی‌تابی‌های برادر شیرخوارش در دوری از پدر، از اشک‌هایی که یواشکی زیر پتو و دور از چشم مادر می‌ریزد، از اینکه چون نمی‌تواند به برود، در مسجد کمک می‌کند در جمع‌آوری کمک‌های مردمی برای رزمنده‌ها. ریحانه‌ای که یاد گرفته از دل سختی‌ها و تلخی‌ها، شیرینی‌ها را بیرون بکشد، نقش خودش را به‌خوبی بازی کند، به آینده امیدوار باشد و شغلی را انتخاب کند تا به پدری که چشم‌هایش را در جبهه‌ها جا گذاشته کمک کند. 👌🏻 این کتاب حس‌وحال خانواده‌های و و را به‌خوبی بیان می‌کند. اینکه در نبود مردهای خانه، چه اتفاقاتی می‌افتد و خانواده چه چیزهایی را تجربه می‌کنند. 😔کتاب را که می‌بندم یاد می‌افتم. سیاه‌ترین جنگی که بشریت به خود دیده است. تصویری که این کودکان بیش از هر چیزی دیده‌اند آدم‌های خاکستری و سیاه و قرمزند. کودکانی که از شدت ترس انفجارها لرزش‌های بی‌امان بر پیکر نحیفشان نشسته، خواب‌هایی که با صداهای مهیب پاره می‌شود، ، . یاد حرف دخترکی می‌افتم که رو به دوربین می‌گوید جنگ زندگی ما را زشت کرده، من را زشت کرده و به خودش اشاره می‌کند. دخترک راست می‌گوید، جنگ موهایش را پریشان کرده، چهره‌اش را تکیده، اگر ترکش‌هایش صورت و بدنش را پر از بخیه نکند یا اعضای بدنش را قطع، قطعاً روزهای خوش کودکی‌اش را تاریک کرده، دخترکی که می‌توانست با پیراهن رنگی با دوستانش بازی بکند و در بغل باشد و برای پدرش دلبری و شیرین‌زبانی کند، حالا باید ساعت‌ها گرسنگی را تحمل کند، مدت‌ها رنگ آب و حمام را نبیند. اما دخترک خوب می‌داند این جنگ تمام می‌شود و روزهای خوش به زندگی‌شان برمی‌گردد. می‌داند تنها راه نجات است. حتما دخترک زمانی که بزرگ شود قصه این روزهایش را برای کودکان سرزمینش نقل خواهد کرد درست مثل قصه . 💔برای خنده تو ، بغض قلکم کافیست همین پلاک و النگوی کوچکم کافیست بخند کودک زیبا برای کشتن شب تفنگ کاغذی و خشم موشکم کافیست برای اینکه بفهمند راه حق زنده‌ست فقط همین که بدانند کودکم کافیست.... شاعر: ماهرخ درستی ✍🏻 از: 📚کتاب: 🖋 به قلم: 🖌تصویرگر: 📜روایتی از عشق و امید دختری که چشم‌های پدر قهرمانش می‌شود! برای تهیه کتاب کلیک کنید👇 https://ketabejamkaran.ir/132277 ✅ کانال رسمی کتاب جمکران: @ketabejamkaran
🤔 آقا چرا ما باید به و کمک کنیم؟! ⁉️ مگه نمیگن چراغی که به خونه رواست به حرومه؟! ‼️ اصلا مگه توی کشور خودمون این‌همه مشکل و نداریم؟ ♻️توی پست امشب می‌خواهیم به این سؤالات مهم که از زبان خیلی‌ها به‌خصوص بعضی سلبریتی‌ها می‌شنویم، پاسخ بدیم. ⏳حدود ساعت 20، منتظر باشید...⏳ ✅ کانال رسمی انتشارات کتاب جمکران: @ketabeJamkaran
🔴 با سلام کردم! 📜آقای بلورساز از تجّار محترم مشهد خدمت رسیدند و گفتند: دندانم دچار بیماری خاصی شده بود که بالاخره به جراحی کشید. پس از عمل جراحی متوجه شدم که لال شده و زبانم از کار افتاده و دیگر قادر به تکلّم نیستم. به دکترهای زیادی در شهرهای مختلف رجوع کردم، نتواستند زبانم را معالجه کنند و گفتند: اعصاب زبان در حال جراحی دهان صدمه دیده است و دیگر باز نمی‌شود و نمی‌توانید صحبت کنید! یکی از اخیار تهران وقتی مرا به این حال دید، به من گفت: فلانی! شما خوب است چهل شب چهارشنبه به بروید. من این حرف را پذیرفتم و قرار گذاشتم که روزهای سه‌شنبه از مشهد به تهران بیایم تا شب چهارشنبه در حضور داشته باشم. هفته سی و هفتم در مشغول اعمال بودم که ناگاه متوجه شدم نورانی شد و (عج) تشریف آوردند، من با خود گفتم: چگونه با این عدم قدرت بر تکلّم می‌توانم خدمت برسم و مشکل خود را عرض کنم؟ در این فکر بودم که ناگاه متوجه شدم آقا به طرف من آمدند و به من فرمودند: سلام کن! با عنایت حضرت سلام کردم، در حالی که زبانم نیز باز شد و قدرت تکلم گذشته را پیدا کردم. ♻️برگرفته از: 📘 🖋 برای تهیه کتاب کلیک کنید👇 🛒https://ketabejamkaran.ir/4328 📘📘📘📘📘 ♦️ ✅ کانال رسمی کتاب جمکران: @ketabejamkaran
💠 باز دلش هوای او را کرده بود. همیشه همین موقع‌ها می‌آمد و باهم در وقت استراحتشان به می‌رفتند. بعضی شب‌ها که حال بیماران بهتر بود و مجروحی نداشتند، به هم سری می‌زدند. ناهید تا صبح می‌خواند و پروین هم. دیگر خادمان آن‌ها را می‌شناختند و شب‌ها در را برایشان باز می‌کردند. ♻️برگرفته از: 📘 🖋 برای تهیه کتاب کلیک کنید👇 🛒 https://ketabejamkaran.ir/123988 📘📘📘📘📘 ♦️ ✅ کانال رسمی کتاب جمکران: @ketabejamkaran
🔴 از فتح‌المبین تا طوفان‌الاقصی ✍🏻حسین رجایی، نویسنده یادداشتی با عنوان «بابا حسن در معبد زیرزمینی» با نگاهی به کتاب و آن را برای انتشار در اختیار قرار داده است. متن این یادداشت را در ادامه می‌خوانید: ⛏️بچه که بودم باباحسن همه‌چیزم بود. صلابت و مهربانی توأمان پدربزرگم من را شیفته او می‌ساخت. مثل بیشتر پیرمردهای ، پدربزرگم می‌کرد. البته چندتایی گاو و گوسفند هم داشت. هرچند، بیشتر اوقاتش را پشت دکه مغازه‌اش می‌گذراند. این مغازه‌نشینی البته از روی اختیار نبود، از زمانی اتفاق افتاد که اصابت قطعه‌ای سخت از بالای ، پدربزرگم را از کار افتاده کرد. او را که چهار دهه از عمرش، شناخته شده روستایمان بود و می‌گفتند در مهندسی و طراحی تونل‌های قنات استعداد خاصی داشته است. ✨ من برنامه روزانه پدربزرگم را خوب می‌شناختم. نیمه‌های شب از خواب برمی‌خاست و برای آبیاری زمین‌ها، به دست به دل تاریک صحرا میزد. خروس‌خوان هم که از صحرا برمی‌گشت مستقیم راهی می‌شد. او مؤذن مسجد بود. بعد از نماز، به سراغ تیمار حیوانات می‌رفت و بعد از آن نوبت حضورش در مغازه بود. کنار دستش که در مغازه می‌نشستم داستان‌هایش را برایم می‌گفت. از اینکه چه کار پر زحمتی بوده است: هفته‌ها و گاهی ماه‌ها زندگی دور از خانواده، در دل بیابان‌ها، پنجه در پنجه طبیعت خشک و سخت کویر. کار کردن با بیل و کلنگ، آن هم ده‌ها متر زیر سطح زمین نباید خیلی هم راحت باشد ولی من تا وقتی برای اولین بار در یک گردش تفریحی در تونل‌های تنگ و تاریک قنات قدم نزدم متوجه حقیقت سختی کار پدربزرگم نشدم. او البته آن هنگام دیگر در قید حیات نبود تا بر دستان پینه‌بسته‌اش بوسه زنم. 📺 باباحسن داستان‌های زیادی برایم تعریف کرده بود ولی از چیزی نگفته بود و من هم چیزی نمی‌دانستم تا آن روزی که از صدا و سیما برای مصاحبه با او و مادربزرگم آمدند. بعدها را در تلویزیون دیدم. پدربزرگم می‌گریست و از معجزاتی که موقع کار در تونل در کنار دیده بود صحبت می‌کرد. نام را پیش از آن نشنیده بودم. دوست داشتم بیشتر در موردش بدانم ولی فرصتی دست نداد تا روزی که با کتاب «معبد زیرزمینی» روبرو شدم. 📚پنج‌شنبه گذشته، روزی کم‌نظیر برای روستای ما بود. روستایی که با تقدیم ۷۳ شهید سرفراز، دومین کشور نام گرفته است‌؛ روستای رکن‌آباد شهرستان . هیچگاه این‌همه شور و شوق را در بین اهالی روستا و به‌ویژه در میان کودکان و نوجوانان ندیده بودم. بعد از روزها آماده‌سازی، قرار بود مراسم «هجدهمین پاسداشت ادبیات جهاد و مقاومت» با حضور مهمانان ویژه کشوری و استانی در برگزار گردد. مراسم با شکوه بسیاری برگزار گردید و با حضور رئیس قوه مقننه از بر کتاب رونمایی شد. نمی‌دانم اتفاقی بوده یا نه، ولی به نظرم شاید هیچ زمانی بهترین از این را نمی‌شد برای برگزاری چنین رویدادی پیدا کرد. اکنون که تونل‌ها، این بار در کار خود را کرده‌اند و بعد از یکسال و اندی جنایات وحشیانه علیه مردم مظلوم این باریکه، شکست تاریخی دیگری را به دنیای استکبار تحمیل نموده‌اند. 🥀 که مراسم پنج‌شنبه برای تجلیل از مجاهدت‌های او و همرزمان مقنی‌اش برگزار شد، استادکار مقنی‌های روستاهای رکن‌آباد و مهرآباد میبد بود. پیش از عملیات او مأمور شد تا تعدادی از مقنی‌ها را برای عملیات ویژه حفر یک تونل مهم به ببرد تا در منطقه‌ای که به دلیل شرایط جغرافیایی، عملیات بر روی زمین پیچیده بود امکان غافلگیر کردن نیروهای دشمن فراهم آید. حفر این تونل ۴۶۰ متری که چندماه زمان برد، گره از عملیات فتح‌المبین گشود. حاج غلامحسین که فردی بسیار پر کار و پر انرژی بود مدتی بعد در جریان برنامه‌ریزی برای حفر تونلی دیگر در منطقه شرهانی، بر اثر اصابت ترکش خمپاره دشمن به شهادت رسید. مراسم رونمایی از تقریظ رهبر معظم انقلاب بر کتاب «معبد زیرزمینی» اکنون به خاطره‌ای شیرین برای همه ما تبدیل شده است. مطمئنم خاطرات آن تا مدت‌ها در ذهن‌ها باقی خواهد ماند ولی بیش از آن یاد و خاطره سخت‌کوشی‌های شهید غلامحسین رعیت، پدربزرگم حسن رعیت و سایر همرزمان مقنی‌شان است که برای همیشه جاودان خواهد ماند. مجاهدانی که به زیبایی آن‌ها را در تقریظ‌شان، «هنرمندان کلنگ به دست» نامیدند. 📙 🖋 📜جدیدترین اثر تقریظی برای تهیه کتاب کلیک کنید👇 https://ketabejamkaran.ir/115929 ✅ کانال رسمی کتاب جمکران: @ketabejamkaran