eitaa logo
کتاب جمکران 📚
9.6هزار دنبال‌کننده
8.6هزار عکس
1.8هزار ویدیو
122 فایل
انتشارات کتاب جمکران دریچه‌ای رو به معرفت و آگاهی بزرگترین ناشر آثار مهدوی ناشر برگزیده کشور فروش کتاب و استعلام موجودی 📞02537842131 ارتباط با مدیرکانال 09055990313📱 🧔🏻 @ketabejamkaran_admin ⏰ ۸ الی ۱۵ 🏢قم، خیابان فاطمی، کوچه ۲۸، پلاک ۶
مشاهده در ایتا
دانلود
ا❁﷽❁ا 📙 🖋 🖌 📚 (آقا سید) که است، می خواهد به برود. 9 ساله حرف های پدر و مادرش را در مورد جبهه رفتن آقاجان می‌شنود و پوتین‌های آقاجان را پنهان می‌کند تا آقاجان به جبهه نرود. پدر می فهمد که ریحانه سادات پوتین ها را برداشته است به او می گوید اگر من به جبهه نروم فردا دوست هایت می گویند آقاجانت از جنگ می‌ترسد. آقاجان به جبهه می رود و برای ریحانه می‌نویسد. بعد از دوماه که از رفتن آقاجان به جبهه می گذرد و دیگر خبری از نامه های آقاجان نیست، دایی به جبهه می رود تا خبری از آقاجان بگیرد. اما یک ماه می گذرد و خبری از دایی و آقاجان نمی شود تا اینکه دایی خبر می دهد که آقاجان را پیدا کرده و باهم از جبهه برمی گردند اما برای آقاجان اتفاقی افتاده است که ریحانه را درگیر می کند… 📖رمان برای گروه سنی با موضوع و خانواده های نوشته شده است. در این رمان مخاطب با حال و هوای سال‌های جنگ و خانواده هایی که پشت جبهه فعالیت می کردند آشنا می شود. برای تهیه کتاب کلیک کنید👇 🛒https://ketabejamkaran.ir/132277 ✅ کانال رسمی کتاب جمکران: @ketabeJamkaran
❗️ چـقدر دوست دارم به زودی به این فصلی جدید اضافه کنم. فصلی با این عنوان: «آمار صفر شد.» 📣روایت 38 سال حضور در و تفحص شهداء در تازه ترین اثر انتشارات کتاب جمکران 📙 🖋 ✅ کانال رسمی انتشارات کتاب جمکران: @ketabeJamkaran
ا❁﷽❁ا 📙 🖋 📚کتاب زندگی‌نامه است که از نوجوانی در مشغول بوده و بعد وارد جنگ می‌شود. اولین شب ورودش به او را به شوخی توی چادری می‌خوابانند که شهدا را گذاشته‌اند و او بدون اطلاع بین آنها تا صبح می‌خوابد. او به دلیل شیطنت‌هایی برگردانده شده ولی باز هم به جبهه می‌رود و به دلیل این که از بچگی یک پای دارد او را به قسمت تعاون لشگر علی ابن ابیطالب می‌فرستند. تا مدت ها مسئول کارت و پلاک بوده و در قسمت کفن کردن و فعالیت داشته است. 📖حسین بعد از جنگ هم در منطقه می ماند و مشغول تفحص می شود و تا حالا جزء یکی از موثرترین نیروهای ستاد مفقودین ایران است و در امر فعال است. کتاب شامل خاطرات و رویدادهای زندگی اوست. برای تهیه کتاب کلیک کنید👇 🛒https://ketabejamkaran.ir/136405 ✅ کانال رسمی کتاب جمکران: @ketabeJamkaran
🔥 🔴 🔻 داستان شنیدنی قهرمان کسی که سال‌هاست پای برگشتن از را ندارد! تا حالا اسم متخصص‌ترین فرد در چیدن در کنار هم را شنیده‎اید؟🥀 کسی که استخوان‌ها را روی بچیند و بگوید این سر است این دست راست و این چپ و ...😭 🌷کسی که همه استخوان‌ها را بچیند و بگوید: این پیکر پای چپ ندارد، بگردید پیدا کنید. کسی که از روزی که پایش به جبهه باز شد تا به امروز یک شب هم دل سیر نخوابیده باشد. وقتی به دیوار تکیه می‌دهد خوابش ببرد و چند دقیقه بعد از خواب بپرد و بپرسد: کو؟ اطرافیانش بپرسند: کی کو؟ جواب بدهد: شهید...😔 🏴 نامش باشد و دیدن پیکرهای بی‌سر هیچوقت برایش عادی نشده باشد. شبها یک طرفش و در طرف دیگرش در شبهای تفحص بخوابند چون حسین هر شب خواب پیکرهای اربا اربا را می‌بیند. کسی که تنها آررزویش شنیدن این خبر باشد: آمار مفقودان دفاع مقدس صفر شد.💔 📚برای آشنایی بیشتر با قهرمان این داستان، یعنی رمان به قلم را بخوانید. 🔗https://ketabejamkaran.ir/136405 🙏 زحمت بازنشر این پست با شما رفقای عزیز ✅ کانال رسمی کتاب جمکران: @ketabejamkaran
🌷 بالاترین داشته یک است! 🚘 نشسته بودم توی حیاط . چندتا پسربچه هم کمی‌ آن‌طرف‌تر نشسته بودند. داشتند با همدیگر درباره قدرت‌های پدرهایشان حرف می‌زدند یک جورهایی به هم پز می‌دادند و می‌کردند با بیان قابلیت‌های پدرهایشان به همدیگر قدرت‌نمایی می‌کردند. اول از قدرت بدنی پدرها شروع شد و بعد شغل‌هایشان و در آخر رسید به و دارایی‌ها، اما انگار رقابتشان تنگاتنگ شده بود و راضی‌شان نمی‌کرد که همه حریف‌ها در یک سطح‌اند تا اینکه تپل‌ترین پسر با گفتن یک حرف درباره ، بقیه را ضربه فنی و ساکت کرد. با غرور گفت: بابای من دارد، چیزی که دیگر پدرهای بقیه نداشتند و این گویا حسرت و حرمان بزرگی بود برای آن پسرها. برایم سؤال شد واقعا همین دارایی‌های یک ملاک برای فرزندانش است یا چیز دیگری هم هست که فرزند به داشتن پدرش کند و آن، بالاترین حد افتخار باشد؟ 📖یک لحظه صبر کنید. بیایید باهم را بخوانیم. حسن هم می‌خواهد وقتی بزرگ شد شود؛ خودش می‌گفت. حسن همسایه ماست و با من همکلاس است و شاگرد دوم است و هیکلش از من گنده‌تر است و بابایش را هم خیلی دوست دارد و همیشه پُزش را می‌دهد. بابای حسن است و صبح‌های زود می‌رود تهران و عصرها برمی‌گردد قم. حسن می‌گوید زورِ بابایش از زورِ بابای همه کلاس بیشتر است؛ چون دستور می‌دهد کی را ببرند ، کی را آزاد کنند. خودش هم به‌جای ، یک قهوه‌ای دارد که با آن این‌ورآن‌ور می‌رود. برای همین حسن به من می‌گوید: «بابای تو رئیس نیست. رئیس‌ها که موتورگازی سوار نمی‌شوند.» من چند ماه پیش به بابا گفتم: «چرا ماشین نمی‌خری؟» خندید و گفت: «فعلاً کارهای واجب‌تر دارم باباجان!» و چند روز بعد بلند شد رفت . 🥀این برشی از کتابی به نام است نوشته . نویسنده‌ای که است و دست بر قضا این بابایی که داستان را نوشته هم رئیس بوده است معلم بوده و بعد منطقه‌ای از شهر قم شده است. اولین چیزی که از این کتاب توجهم را جلب کرد خوش آب‌ورنگش بود و تصویر شاد و جذابش. البته که خط بسیار درشت کتاب توی ذوقم خورد اما خواندنش می‌ارزید به نقص‌هایش و شیرینی نثرش وادارم کرد یک‌سره و تا آخر ادامه بدهم. برای مخاطب است اما من بزرگسال را هم همراه خودش کرده تا من هم مثل فرزند علی‌آقا بشوم. راوی پسری است که از خاطراتش درباره پدر می‌گوید. از همین کل‌کل‌های پسرها در بیان قابلیت‌های پدرها و مهدی این قصه دفتری در دست گرفته تا پدرش را ثبت کند، تا از کنجکاوی‌هایش درباره او بنویسد. او در همین نوشتن‌ها، تفاوت پدرش با دیگران را نشان داده است. پدری که متفاوت است از بقیه پدرها، رئیسی که متفاوت است از باقی رئیس‌ها و مهدی شده است این تفاوت‌هایی که سبب شده تا خدا یک نشان متفاوت پیش‌از نام این پدر نصب کند و او را به بالاترین برساند تا همیشه نامش همراه آن ذکر بشود و دیگر یک اسم معمولی و ساده نباشد بلکه بشود: . پدری که، معلمی که، رئیسی که خدا او را به رسانده است. که تصمیم می‌گیرد به آرمان‌های ولیّ فقیهی بگوید و تمام عیار پای آن آرمان‌ها بایستد و الگویی بشود برای کسانی که بخواهند در انقلاب تراز و میزان بشوند. اگر این سرزمین را نابود نکند آبادش نخواهد کرد پس چی برایش بهتر از اینکه یاد و نام قهرمان‌ها و آبادگرهای این سرزمین را از ذهن و قلب آینده‌سازان پاک کند و نگذارد با آن‌ها آشنا بشوند. در قالب مهدی نوجوان آمده در این روزهایی که اوج ناامیدی‌پراکنی دشمن است برای نسل قصه‌ای بگوید از در روزهای نه‌چندان دور از زمانه‌شان تا بذرهای امید را در دل‌هایشان بپاشد تا بدانند این هرگز خالی از این قهرمان‌ها نبوده و چه آدم‌های باارزشی را در دل خودش داشته و دارد و نسل جدید باید با شناختن این قهرمان‌ها این زنجیره را حفظ کند و با گرفتن مشعل از نسل قبل و دویدن در ادامه مسیر برای آبادی و سرزمینش تلاش کند. این خاک تنها و تنها به دست فرزندان خودش ساخته شده و می‌شود و خواهد شد. 🇮🇷 📗 کتاب را که می‌بندم فهمیده‌ام بالاترین داشتۀ یک است که می‌تواند به آن افتخار کند. و تا شهیدانه زندگی نکرده باشی شهید نمی‌شوی. باشد که هریک از ما ادامه دهنده راه باشیم.
❗️روایتی شیرین و جذاب از دختر جانبازی که با خاطرات و پدرش آشنا می‌شود. 📣 در تازه ترین اثر انتشارات کتاب جمکران 📙 🖋 ✅ کانال رسمی کتاب جمکران: @ketabejamkaran
ا❁﷽❁ا 🗓29 فروردین: جمهوری اسلامی ایران 🟢 کتابی در ستایش فداکاری‌های 📖شخصیت اصلی این رُمان نوجوانی است به نام . آقا الیاس قصۀ ما پسری هفده، هجده ساله است که داییش اونو بی عرضه میدونه. آقا الیاس حسابی دلخور و ناراحته از اینکه چرا آدم حسابش نمی‌کنن. اون دلش پیش دختر داییش خانم گیره و میخواد علاوه بر داییش ایشون هم آدم حسابش کنه و باهاش ازدواج کنه. خبری میاد مبنی بر اینکه چند تا جوان و کاربلد میخوان تا تو کمک کنن. آقا الیاس ما که تقریبا از همه چی می‌ترسه تصمیم می‌گیره برای اینکه به همه بفهمونه بزرگ شده بره جبهه. ساکش رو جمع میکنه و میره... وقتی میرسه میفهمه کار بسیار مهم و سرنوشت‌سازی به روی دوششون هست و برای مخفی موندن چیزی نگفته بودن! الیاس اولش می‌ترسه و می‌خواد هرجور شده برگرده اما اتفاق‌هایی میوفته که منصرف میشه و کم کم و ذره ذره بیشتر به اهمیت ماجرا پی می‌بره. اونها باید بدون اینکه عراقی‌ها بفهمن یک حفر میکردن. کانالی که جون چندصد تا ایرانی رو قرار بود نجات بده. حالا آقا الیاس فهمیده که باید مثل یک مرد وایسه و به کشورش خدمت کنه. آیا با موفقیت بدون اینکه عراقی‌ها بفهمن تموم میشه؟ با موفقیت انجام میشه؟ خانم جواب بله میده؟ 📘 🖋 برای تهیه کتاب کلیک کنید👇 🔗https://ketabejamkaran.ir/115929 ✅ کانال رسمی کتاب جمکران: @ketabejamkaran
ا❁﷽❁ا 🗓12 اردیبهشت: 📚🍉 📖بله، بابای من شده بود و حالا مملکت، دیگر بابای من را نداشت که به دردش بخورد. حالا دیگر بابای من نبود که برای این و آن برنج ببرد، هوای توران خانوم را داشته باشد، وقتی مامان ناراحت شد، برایش شربت درست کند و وقتی گریه کرد، با گوشه روسری اشکش را پاک کند و قربان‌ صدقه‌‌اش برود و او را بخنداند، نرگس را فاطمه صدا بزند و موهایش را شانه کند، بچه‌های عمو محمود و عمو جواد را وقت‌هایی که توی هستند، با موتورگازی‌اش ببرد بستنی بدهد، به اکبر آقا بگوید که نمازش را اول وقت بخواند تا خدا کمکش کند، برای خانه بسازد و حقوق خودش را بدهد به آن‌هایی که پول ندارند اجاره‌خانه بدهند، به زیردستانش دستور بدهد که هوای و معلم‌هایی که «وَزِشان» خوب نیست را داشته باشند. 🌷 📘 🖋 برای تهیه کتاب کلیک کنید👇 🔗https://ketabejamkaran.ir/123126 ✅کانال رسمی کتاب جمکران: @ketabejamkaran
📺 یک بار در برنامه‌ای درباره تربیت فرزند دیدم که سخنران گفت وقتی را بیرون می‌برید و او مدام بهانه می‌گیرد و می‌کند، به جای دعوا کردنش بنشینید و هم‌قد او بشوید، ببینید او چه می‌بیند؟ فقط یک عالَم پا، و چون این برایش جذابیتی ندارد، شروع می‌کند بهانه‌گیری. 👶🏻آن موقع فهمیدم برای درک بچه باید هم‌قدوقواره او شد. باید دنیا را از او نگاه کرد و فهمید. این‌طوری بهتر می‌شود به دنیای راه پیدا کرد و درکش نمود. چون خیلی از ما فراموش می‌کنیم وقتی کودک بودیم، چطور فکر می‌کردیم، رفتار می‌کردیم و از بزرگ‌ترها چه می‌خواستیم. 📕حالا کتابی را می‌خوانم درباره سال‌های ، از زاویه دید کودکی که پدرش برای دفاع از و و خانواده‌های سرزمینش راهی جبهه‌‌های جنگ شده. کتاب نوشته از انتشارات کتاب جمکران. 📖در جایی از کتاب می‌خوانم: از متنفر بودم. از هواپیماهای صَدّام که هر روز شهرمان را می‌کردند، متنفر بودم. دلم می‌خواست یک تفنگ بزرگ داشتم و با آن صَدّام را می‌کشتم تا بچه‌های او هم بی‌بابا بشوند و غصه بخورند. این‌طوری شاید می‌فهمید که وقتی باباهای بچه‌های دیگر را می‌کند، چقدر آن‌ها غصه می‌خورند. آخر بی‌بابا بودن خیلی سخت است. با خودم فکر می‌کردم یعنی صَدّام هم یک عالَم بچه دارد؟ نکند صَدّام هم مثل بی‌بی صنوبر، پیرزن ته کوچه، بچه نداشته باشد؟! کاش می‌توانستم بفهمم بچه دارد یا نه. 👧🏻 راوی این حرف‌ها است. ریحانه سادات نه‌ساله، دختری به شدت و پرحرف که دارد قصه سال‌های را برایم می‌گوید. این‌ها احساسات صادقانه اوست به آنکه زندگی‌ خودش و دوستانش را خراب کرده. 📓در حال خواندن این این احساس به من دست داد که دستم را داده‌ام به دست ریحانه سادات و هم‌قدوقواره او شده‌ام و را از زاویه نگاه او نگاه می‌کنم. همیشه قصه جنگ را از زبان مادران یا همسران و خوانده بودم اما این بار راوی یک کودک است. کودکی که در عین کودکی‌اش همه چیز را خوب می‌فهمد، از اشک‌های یواشکی مادری همسر که توجیه گریه‌هایش را از تندی پیاز و بوی تاید می‌گوید. از بغض‌هایی که هر بار ریحانه دلتنگ پدرش می‌شود قورت می‌دهد. از ترسش از ، دعاهایش در برای رزمنده‌ها، از بی‌تابی‌های برادر شیرخوارش در دوری از پدر، از اشک‌هایی که یواشکی زیر پتو و دور از چشم مادر می‌ریزد، از اینکه چون نمی‌تواند به برود، در مسجد کمک می‌کند در جمع‌آوری کمک‌های مردمی برای رزمنده‌ها. ریحانه‌ای که یاد گرفته از دل سختی‌ها و تلخی‌ها، شیرینی‌ها را بیرون بکشد، نقش خودش را به‌خوبی بازی کند، به آینده امیدوار باشد و شغلی را انتخاب کند تا به پدری که چشم‌هایش را در جبهه‌ها جا گذاشته کمک کند. 👌🏻 این کتاب حس‌وحال خانواده‌های و و را به‌خوبی بیان می‌کند. اینکه در نبود مردهای خانه، چه اتفاقاتی می‌افتد و خانواده چه چیزهایی را تجربه می‌کنند. 😔کتاب را که می‌بندم یاد می‌افتم. سیاه‌ترین جنگی که بشریت به خود دیده است. تصویری که این کودکان بیش از هر چیزی دیده‌اند آدم‌های خاکستری و سیاه و قرمزند. کودکانی که از شدت ترس انفجارها لرزش‌های بی‌امان بر پیکر نحیفشان نشسته، خواب‌هایی که با صداهای مهیب پاره می‌شود، ، . یاد حرف دخترکی می‌افتم که رو به دوربین می‌گوید جنگ زندگی ما را زشت کرده، من را زشت کرده و به خودش اشاره می‌کند. دخترک راست می‌گوید، جنگ موهایش را پریشان کرده، چهره‌اش را تکیده، اگر ترکش‌هایش صورت و بدنش را پر از بخیه نکند یا اعضای بدنش را قطع، قطعاً روزهای خوش کودکی‌اش را تاریک کرده، دخترکی که می‌توانست با پیراهن رنگی با دوستانش بازی بکند و در بغل باشد و برای پدرش دلبری و شیرین‌زبانی کند، حالا باید ساعت‌ها گرسنگی را تحمل کند، مدت‌ها رنگ آب و حمام را نبیند. اما دخترک خوب می‌داند این جنگ تمام می‌شود و روزهای خوش به زندگی‌شان برمی‌گردد. می‌داند تنها راه نجات است. حتما دخترک زمانی که بزرگ شود قصه این روزهایش را برای کودکان سرزمینش نقل خواهد کرد درست مثل قصه . 💔برای خنده تو ، بغض قلکم کافیست همین پلاک و النگوی کوچکم کافیست بخند کودک زیبا برای کشتن شب تفنگ کاغذی و خشم موشکم کافیست برای اینکه بفهمند راه حق زنده‌ست فقط همین که بدانند کودکم کافیست.... شاعر: ماهرخ درستی ✍🏻 از: 📚کتاب: 🖋 به قلم: 🖌تصویرگر: 📜روایتی از عشق و امید دختری که چشم‌های پدر قهرمانش می‌شود! برای تهیه کتاب کلیک کنید👇 https://ketabejamkaran.ir/132277 ✅ کانال رسمی کتاب جمکران: @ketabejamkaran
🚨 📙 مجموعه طنز 🖋 🖌 📜جدیدترین اثر از مجموعه انتشارات کتاب جمکران 📚 داستانک‌هایی از اتفاقات و رفتارهای خوشمزۀ رزمندگانی است که هر کدام انگیزه‌های خودشان را از حضور در جبهه داشتند و شبیه بقیه رزمنده‌ها نبودند. جلد اول این مجموعه است. در مورچه انتحاری قصۀ را می‌خوانیم که محله‌ای از دستش در عذاب بودند و روحانی با موافقت با اعزام او به به دادشان رسید. غافل از اینکه در جبهه سنگر علاف‌ها انتظارش را می‌کشد. هم‌چنین نام جلد دوم این مجموعه است. کسی فکر نمی‌کرد روزی عباس خروس که شهری از جاهل بازی و چاقوکشی‌اش به خدا پناه می‌بردند، برود و با آن سبیل از بناگوش در رفته، خط مقدم بشود. اینکه راز عباس خروس بزن‌بهادر چه بود که سر از جبهه درآورد و آنجا چه گردوخاکی کرد، در متن قصه‌های جلد دوم این مجموعه است. برای تهیه کتاب کلیک کنید👇 🛒https://ketabejamkaran.ir/150841 🛒https://ketabejamkaran.ir/150839 📕 ✅ کانال رسمی کتاب جمکران: @ketabejamkaran