eitaa logo
کتابخانه‌مدافعان‌حریم‌ولایت
1.4هزار دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
2.8هزار ویدیو
1.8هزار فایل
آیدی مدیر کانال @Mohamadjalili1 ادمین پاسخگو @Mesbaholhodaaa 👈 انتشار مطالب و فایل ها با ذکر آیدی کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
کتابخانه‌مدافعان‌حریم‌ولایت
🗒 گوشه‌ای از خاطرات مستر همفر: باید به مسلمانان تلقین کنیم...😡😡 آیا این جملات آشنا نیستن👆: 🔻عیسی
کشیش کتاب را در دستش گرفت، جلدش را به سرگئی نشان داد و گفت: « است؛ سخنان و نامه‌های علی است. کتاب بسیار عجیبی است؛ پُر از مضامین بکر و راه‌گشا.» سرگئی گفت: «لابد به من توصیه می‌کنی که آن را بخوانم.» کشیش گفت: «حتماً؛ کاری که پدرت باید در جوانی می‌کرد. مثل که می‌گفت از ۱۲ سالگی مطالعه را شروع کرده و هنوز هم ادامه می‌دهد (علیه السلام) شخصیتی است مثل اقیانوس؛ هرچه در عمق آن شنا کنی، شگفتی‌هایش آشکارتر می شود.» سرگئی روی کاناپه نشست و پرسید: «اگر چنین است که شما می‌گویید، پس چرا کشورهای مسلمان که علی امام آنهاست، جزو کشورهای جهان سوم و عقب‌مانده‌اند؟» کشیش گفت: «ملّت‌ها و دولت‌های اسلامی مانند کسانی هستند که گرانبهایشان را دفن کرده‌اند یا اساساً از آن خبر ندارند. گمان می‌کنم آنها هم علی را نمی‌شناسند. من هنگامِ مطالعه این کتاب و چند کتاب دیگر، به همین مسئله فکر می‌کردم. در آن دوران، خلیفه مسلمانان بود و مردی هم به نام معاویه خود را خلیفه مسلمانان نامیده بود. هردوی اینها، داعیه داشتند، امّا علی کجا و معاویه کجا! فکر کنم اکثر رهبران کشورهای اسلامی، حکومتشان از جنس حکومت معاویه باشد، نه علی. اگر حاکمی از حاکمان مسلمان، یک بار نهج‌البلاغه را با دقّت می‌خواند و به آن عمل می‌کرد، امروز روزگارشان این نبود که هست.» سرگئی لبخند زد و گفت: «ما باید کم کم مراسم مسلمان شدن شما را فراهم کنیم پدر...!» کشیش گفت: «ادیان الهی، شکل، قالب و پوسته روح الهی است سرگئی. مهم مغز و درون آن است که یکی است و فرق چندانی با هم ندارند. کسی که مسلمان است یا مسیحی، اگر به ذات و جوهره الهیِ دین خود دست نیابد، می‌خواهد روحانی مسلمان باشد یا کشیش مسیحی، به یک اندازه از مسیر خدا جدا شده است. در زمان علی دشمنانش و آنهایی که با او می‌جنگیدند، از حافظان و مبلّغان قرآن و اسلام بودند و در عبادت و زهد و تقوا چنان بودند که زانوهایشان بر اثر سجده پینه بسته بود. آنها به نام همان اَللهی با علی جنگیدند که علی به نام همان الله می‌خواست هدایتشان کند.» 📚 ناقوسها به صدا در می آیند. ابراهیم حسن بیگی نشر
کتابخانه‌مدافعان‌حریم‌ولایت
#معرفی_کتاب📚 #پدر کتابی با داستان های بسیار جذاب و جملاتی ناب برای تحول در
📚 دخترانش را می نشاند روی پایش.  در عرب رسم نبود « دخترداری»… علی با آنها بازی می کرد. نازشان را هم می خرید. چنان محترم بزرگشان کرد که وقتی زینب وارد اتاق می شد، حسین مقابلش بلند می شد. خودش خدا را یاد کودکانش می داد.  ریشه ای، که حتی با تمام مصیبتها هم خشک نمی شد.  ثمر دختر علی در کربلا بود که ماندگاری قیام برادر شد… حماسه ی زینب! دختر را لوس نمی کرد، مقاوم بار می آورد. دختر را ضعیف نمی کرد، مجاهدت یادش می داد.  دخترانه های دختران علی، مادرانه های دختران علی، شد زنانگی های کربلایی… دختران علی یزید را خوار و خفیف کردند.  پدر زن نمونه ی کربلاست. زینب آنقدر شخصیت عظیمی دارد که می شود؛ زینب کبری 📚 @ketabkhanehmodafean
‍ فردای بی علی .... امشب، شبِ شهادت علی است.🏴🏴 علی رستگار می شود و آوای رستگاری او، در مسجد کوفه و در گوش زمان، فریاد می شود. اما امّت محمد را چه خواهد شد!؟ کوفه می ماند و دردِ دهشتناکِ تنهایی و غربتِ یتیمی!🏴🏴 کوفه می ماند و مسجدی که دیگر، آوای مناجاتِ علی را نخواهد شنید. کوفه می ماند و صفحه ی سیاه روزگار. فرزندان علی نیز، باید خود را برای غربتی سهمگین تر از فاجعه ی ضربتِ محراب، آماده کنند. مجتبی، باید تنهاترین سرداریِ تاریخ را تجربه نماید و حسین نیز از همینک به کربلا سلام کند. زینب باید مدالِ را بر سینه آویزد و جهاز سفر به کربلا را حمایل کند. کوفه، همینک در گوش نواده ی رسولِ خدا، را نجوا و سفر شام را ظالمانه روایتگری می کند. زینب، همینک‌ باید دورانِ خوشِ در خانه ی علی را فراموش کند و تازیانه ی حرامیانِ کوفی را در لابلای وحشتِ طفلانِ مظلومِ برادر، بر تنِ خود تصویر کند. اما . . ما می توانیم تاریخ را آن گونه که شایسته ی ولایت علی است، بسازیم.🏴🏴 می توانیم خود را در بستر ببینیم و عمّارِ روشنگرِ زمانِ خود باشیم. می توانیم یار پسرِ علی بن ابیطالب، مهدی موعود باشیم و برای سپاه او نیز کنیم.🏴🏴 باید بدانیم که ظهور، یک فرآیند است و ما در شیب آخرالزمانیم.🏴🏴 پرچمِ اینک اما در دست دیگری است و او است. باید یاریگرش باشیم تا این لشکر را به سپاهِ برسانیم.🏴🏴 🏴 @ketabkhanehmodafean
کتابخانه‌مدافعان‌حریم‌ولایت
#قدّیس 🔷کشیش وقتی سر از روی کتاب برداشت که ایرینا با فنجان چای سبز روبه رویش ایستاده بود. ☕️ کشی
🔶کشیش انگشت اشاره اش را به طرف ایرینا گرفت و گفت:" تو به نکته ی خوبی اشاره کردی ایرینا. اصلا یادم به جرج جرداق و کتابش نبود.. چقدر خوب می شد کتاب او را داشتم و می خواندم..هر کتابی درباره ی می تواند مرا به درک بهتر این کتاب کمک کند." 🌸🍃 ایرینا صندلی ای را که کنار پنجره بود، برداشت و پهلوی میز گذاشت و روی آن نشست و گفت:" پس خوب است تلفنی به او بزنی و بگویی کتابش را برایت بفرستد." 🔸کشیش سرش را تکان داد و گفت:" پیشنهاد خوبی دادی ایرینا. او تنها کسی است که می تواند در این مورد کمکم کند ؛ چون اصلا دوست ندارم در این باره به سراغ مسلمانان بروم." ☕️ ایرینا به فنجان چای اشاره کرد و گفت:" فعلا" چایت را بخور تا سرد نشود." 🔶کشیش فنجان چای را به دست گرفت ، جرعه ای از آن نوشید، به ساعت دیواری نگاه کرد و گفت:" بهتر است الان زنگی به سرگئی بزنم و بگویم شماره تلفن جرج را برایم ایمیل کند." سپس جرعه ای دیگر از چای نوشید و گفت :" ایرینا جان! برو گوشی موبایلم را برایم بیاور." 🤷‍♀ ایرینا از جا بلند شد و گفت:" تو باید به فکر هزینه های تلفن موبایلت هم باشی میخائیل. " 🔶کشیش گفت:" حق با توست؛ اما کار من الان ارزشمندتر از این حرف هاست..حتی هزار روبل پول تلفن، فدای سر این کتابی که امانت حضرت مسیح است." 🚶‍♀ایرینا از اتاق خارج شد و با گوشی موبایل برگشت. آن را به کشیش داد و گفت:" جوری از حضرت مسیح حرف میزنی که انگار واقعا او را دیده ای! تو آن شب خسته بودی و گرفتار توهّم شدی." 📱 کشیش در حالی که شماره تلفن سرگئی را جستجو می کرد، پاسخ داد:" همیشه همینطور بوده است، با اینکه مریم مقدس و حضرت عیسی بارها بر مردمان خاکی نازل شده اند، اما هنوز بسیاری گمان می کنند آنها زمین را فراموش کرده اند، در حالی که آنها از غصه ی زمین رنج می برند." ایرینا خواست حرفی بزند که کشیش گوشی موبایل را روی گوشش گذاشت و با دست به ایرینا اشاره کرد که چیزی نگوید.. انتظار کشیش به درازا نکشید ؛ صدای سرگئی از بیروت واضح تر از همیشه به گوش می رسید." 📌پایان فصل۳ 🎚۳۸ @ketabkhanehmodafean
کتابخانه‌مدافعان‌حریم‌ولایت
#قدّیس 📌فصل۴ 🥘ایرینا توی آشپزخانه بود و داشت شام می پخت. بوی غذا و بخاری که از دیگ جوشان بیرون می
🔷کشیش آن شب خوش اقبال بود که در طول شام، ایرینا قصه ی رمان مرشد و مارگریتا را با همان اشتهایی که نخودپلویش را می خورد، تعریف کرد چون از آنجایی که او میلی به خوردن نداشت، توانست با همان یک کفگیر پلویی که کشیده بود، ور برود تا ایرینا که کیفیت دست پختش را با اشتهای کشیش می سنجید، گمان کند او با اشتها مشغول خوردن است.. ➿➿ بعد از شام، در جمع کردن میز به ایرینا کمک کرد تا هرچه زودتر به اتاق کارش برود و مطالعه ی کتاب را پی بگیرد. اما هنوز پشت میز کارش ننشسته بود که تلفن زنگ خورد. ☎️ صدای دوستش پروفسور آستروفسکی را شناخت. با آرامش روی صندلی نشست و پشتش را به آن تکیه داد. در جواب پروفسور که پرسیده بود با گنج بادآورده ات چه میکنی؟ گفت:" خبرهای خوبی برایت دارم پرفسور.. دیشب بخش هایی از آن را خواندم؛ با اینکه خواندنش برایم سخت بود، اما دارم به خطش عادت میکنم. 💠 موضوعش راجع به یکی از دین اسلام است. شخصی بنام که مسلمانان لبنان به او می گویند..شاید اسمش به گوشَت خورده باشد." 👨‍⚖پروفسور گفت:" من در مسائل دینی اطلاعات چندانی ندارم. در دین اسلام ففط را میشناسم. حالا این کتاب را خود علی که می گویی نوشته است؟" 🔷کشیش جواب داد:" نه! نویسنده اش مردی است که هم عصرِ علی بوده و قلم خوبی دارد..با یکی از دوستانِ نویسنده ام در لبنان تماس گرفتم، او چند جلد کتاب در مورد علی نوشته است. قرار است به من کمک کند تا کتاب های مرتبط با علی را مطالعه کنم. " 🔷🔹🔷 پروفسور پرسید:" این دوستت که می گویی مسلمان است لابد!" 🔶کشیش گفت:" جالب است که بدانی او یک نویسنده و متفکر مشهور مسیحی است. می گفت علی یکی از مردانِ بزرگِ تاریخِ ماست. او را به عیسی مسیح تشبیه میکرد، اما نکته ی جالبتر این که علی کتابی دارد به نام . من این کتاب را در بیروت دیده بودم؛ اما هرگز رغبتی به مطالعه ی آن نداشتم. دوستم می گفت:" نهج البلاغه تنها کتابی است که با مطالعه ی آن میتوانی علی را آنچنان که هست بشناسی." پروفسور گفت:" حالا چه اصراری هست که علی را بشناسی؟ همین که چنین کتابی بدستت رسیده کافیست. خودت را خسته نکن." 🔸کشیش گفت:" درست می گویی پروفسور..میل من بیشتر به جمع آوری نسخه ی خطی است تا مطالعه و پژوهش در موضوع آنها ؛ اما این کتاب با بقیه فرق می کند." پروفسور گفت:" بله. می فهمم..رَوِشَت را قبول دارم و توصیه میکنم کتاب را با دقت بخوانی..خود من از خواندن نسخه های خطی ، بیشتر از نگهداری اش لذت می برم." 🔶کشیش گفت:" اگر یک دستگاه اسکنر در منزل داشتم ، همه ی صفحات آن را برایت اسکن می کردم . دوست دارم تو هم آن را بخوانی." 👨‍⚖پروفسور گفت:"فعلا چنین کاری نکن؛ دستگاه های اسکنر معمولی ممکن است به کتاب آسیب برساند.. بعدها یک روز کتاب را با خودت به انستیتوی نسخ خطی بیاور، ما اینجا دستگاه هایی داریم که می توانیم از کتابت میکروفیلم تهیه کنیم. فعلا" زیاد وقتت را نمی گیرم؛ برو کتابت را بخوان و هروقت مشکلی پیش آمد، به من زنگ بزن." گوشی را قطع کرد..احساس خوبی به او دست داد.. ادامه دارد... 🎚۴۰ @ketabkhanehmodafean
کتابخانه‌مدافعان‌حریم‌ولایت
#قدّیس ✈️ کشیش از وقتی که در فرودگاه مسکو ، توی هواپیما نشست، همه ی استرس ها و نگرانی هایش را فرام
👩‍💼 یولا که داشت فنجان های چای را روی میز می چید، گفت:" قدمتان روی چشم پدر...حتما این کتاب قدیمی موضوعش درباره ی من و سرگئی است."😅 همه خندیدند جز آنوشا که گفت:" پس من چی مامان؟ درباره ی من نیست؟" 🔶کشیش لبخندی زد و رو به آنوشا گفت:" اتفاقا فقط درباره ی توست..بزرگ که شدی ، می دهم خودت بخوانی." سرگئی پرسید:" چی هست موضوع این کتاب؟" 🔸کشیش گفت:" درباره ی یکی از قدیسان مسلمان به نام علی است." سرگئی گفت:" همین که مسلمانان است؟ فکر کنم درباره ی او کتاب های زیادی نوشته باشند." 🔷کشیش گفت:" بله، به همین دلیل لبنان هنان جایی است که می توانم درباره ی علی تحقیق کنم. این نسخه ی خطی که دست من است، مربوط به قرن ۶میلادی است؛ یکی از قدیمی ترین کتابهایی است که به دست ما رسیده." 📖 سرگئی گفت:" حالا این کتاب چگونه به دست شما رسید؟ تا حالا کجا بوده است؟" قبل از اینکه کشیش جوابش را بدهد، ایرینا گفت:" الان وقت تان را با این حرف ها تلف نکنید." ✴️ یولا با تکان دادن سر حرف او را تایید کرد و گفت:" بله، فرصت برای صحبت کردن درباره ی کتاب زیاد است. حالا چای تان را بخورید که سرد نشود." 🍱 راننده ی عرب دیس میوه و شیرینی را روی میز گذاشت. کشیش رو به سرگئی گفت:" فردا باید به ملاقات دوستم جرج جرداق بروم. اگر راننده فرصت دارد مرا برساند." سرگئی گفت:" مشکلی نیست؛ فقط امشب زنگ بزن و قرار بگذار." ادامه دارد.... 🎚۷۸ @ketabkhanehmodafean
کتابخانه‌مدافعان‌حریم‌ولایت
#قدّیس ✍...اما آنان باز نیرنگ پیشه می کنند. به بهانه های مختلف به کوفه می روند و باز نمی گردند و ت
🔶کشیش انگشتش را لای کتاب گذاشت، آن را بست، عینکش را برداشت و سرش را بلند کرد...هنوز فکرش در کوفه بود و سخنان علی که صدای زنانه ای او را به خود آورد: "سلام پدر ایوانف! این شما هستید؟" 🔸کشیش به پیرزن نگاه کرد. بلوزی سرمه ای و دامن گل گلی بلندی پوشیده بود و روسری سفیدی بر سر داشت. پیرزن، بند کیف سفید رنگش را دودستی چسبیده بود و با هیجان به کشیش نگاه می کرد: "باورم نمی شود شما پدر ایوانف باشید! اینجا چه میکنید پدر؟ مگر به مسکو نرفته بودید؟" 🔶کشیش پیرزن را به خاطر نیاورد، اما حدس زد که باید یکی از صدها پیرزنی باشد که به کلیسایش می آمدند و او برایشان موعظه می کرد. با وجود این، لبخندی زد و وانمود کرد که او را بخاطر آورده است.. 👵 _پدر من از دیدنتان خوشحال شدم. دلمان برایتان تنگ شده بود. 🔸کشیش گفت:" من هم از دیدن شما خوشحال شدم خواهر." پیرزن پرسید:" آمده اید که در بیروت بمانید؟" 🔸کشیش پاسخ داد:" خیر! آمده ام به دیدن پسرم. باید برگردم به مسکو." پیرزن با تاءسف سرش را تکان داد و گفت:" چقدر بد شد پدر! کاش می ماندید..دعاهای شما در حق ما همیشه مستجاب می شد." 🔶کشیش گفت:" خدا صدای قلب های شکسته را می شنود و پاسخ می دهد، با او حرف بزنید خواهر، بدون واسطه بهتر شنیده می شود ." 👵 پیرزن با چشمانی به شوق نشسته ، به کشیش نگاه کرد .بر سینه اش صلیب کشیده و گفت:" شما داشتید مطالعه می کردید پدر؛ مزاحمتان نمی شوم. باید برگردم. چه خوب شد که دیدمتان." 🔸کشیش گفت:" من هم از دیدنتان خوشحال شدم خواهر. دست خدا به همراهتان." 🚢 پیرزن که رفت، کشیش به دوردست ها نگاه کرد..در افق دید او ، در قلب دریایی آبی و آرام، چند کشتی شناور بودند.. 🔸کشیش کتاب را که هنوز انگشتش در بین صفحات آن بود، بالا آورد و به جلد آن نگاه کرد؛ کلمه ی در زمینه ی کرم و مشکی جلد ، کمی برجسته به چاپ رسیده بود. با انگشت روی این برجستگی دست کشید و فکر کرد علی نیز چون عیسی و موسی و نوح ، از امت خویش چه زخم ها خورده است❕ 💔 بی مهری مردم نسبت به رهبری که پرچم هدایتشان را به دست گرفته بود و آنها را به بهشت خداوند دعوت می کرد ، نهایت جهل و عناد بود. چراغ در دست های علی بود و آنها تاریکی را جستجو می کردند. چون موش های کور ، از آفتاب و روشنایی می گریختند و در دالان های تاریک زمین، آرام می گرفتند. 🔶کشیش عینکش را به چشم زد و کتاب را گشود تا سرنوشت علی و امتش را از لابلای سطور سیاه خطوط کتاب، جستجو کند: "معاویه با آرامش خاطر نفس می کشد. از خطر بزرگی به سلامت جسته است. نزدیک است سپیدی دولتش بدمد... آرزویی که شب های زیادی فکرش را مشغول کرده بود ، اکنون رشد یافته، شاخ و برگ رویانده، شکوفا شده، جوانه زده و بالاخره به ثمر نشسته است. 🔺خبرهای خوش یکی پس از دیگری به او می رسد.. در اردوگاه علی تفرقه بیداد کرده است..نبرد نهروان ، نبرد دشمنان معاویه با یکدیگر ، از هر دو طرف، کشندگان بسیاری به جا گذاشته است. 🔻بسیاری ، خویشان و دوستان و اقوام خود را از دست داده اند، عزادارند و تخم اختلاف بین آنها جوانه زده است. چرا معاویه خوشحال نباشد وقتی که علی را نه با شمشیرهای مردم شام، بلکه با نیرنگ های خودش ، عمروعاص و جاسوسانی که در میان مردم کوفه بذر نفاق می پاشند، از پای درخواهد آورد⁉️ چرا معاویه در گفتگو با مردم و یاران ابله و ساده اندیش خود، این پیروزی را ارمغانی از سوی خدا نخواند⁉️ ادامه دارد... 🎚۱۰۱ @ketabkhanehmodafean
5.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
‍ فردای بی علی امروز، روز شهادت علی است.🏴🏴 علی رستگار می شود و آوای رستگاری او، در مسجد کوفه و در گوش زمان، فریاد می شود. اما امّت محمد را چه خواهد شد!؟ کوفه می ماند و دردِ دهشتناکِ تنهایی و غربتِ یتیمی!🏴🏴 کوفه می ماند و مسجدی که دیگر، آوای مناجاتِ علی را نخواهد شنید. کوفه می ماند و صفحه ی سیاه روزگار. فرزندان علی نیز، باید خود را برای غربتی سهمگین تر از فاجعه ی ضربتِ محراب، آماده کنند. مجتبی، باید تنهاترین سرداریِ تاریخ را تجربه نماید و حسین نیز از همینک به کربلا سلام کند. زینب باید مدالِ را بر سینه آویزد و جهاز سفر به کربلا را حمایل کند. کوفه، همینک در گوش نواده ی رسولِ خدا، را نجوا و سفر شام را ظالمانه روایتگری می کند. زینب، همینک‌ باید دورانِ خوشِ در خانه ی علی را فراموش کند و تازیانه ی حرامیانِ کوفی را در لابلای وحشتِ طفلانِ مظلومِ برادر، بر تنِ خود تصویر کند. اما . . ما می توانیم تاریخ را آن گونه که شایسته ی ولایت علی است، بسازیم.🏴🏴 می توانیم خود را در بستر ببینیم و عمّارِ روشنگرِ زمانِ خود باشیم. می توانیم یار پسرِ علی بن ابیطالب، مهدی موعود باشیم و برای سپاه او نیز کنیم.🏴🏴 باید بدانیم که ظهور، یک فرآیند است و ما در شیب آخرالزمانیم.🏴🏴 پرچمِ اینک اما در دست دیگری است و او است. باید یاریگرش باشیم تا این لشکر را به سپاهِ برسانیم.🏴🏴 سالروزِ شهادتِ اولین شهید محراب، امیرالمومنین، علی علیه السلام تسلیت باد. 📚🏴 @ketabkhanehmodafean
●━━━━━━─────── ⇆ ㅤㅤ ◁ ㅤ❚❚ㅤ▷   ㅤ↻ 🎧 داستان صوتے نوید ݪحظات بی نظیرے براِے شماست.. 🍰🍷🍰🍷🍰🍷 عجب تمثیلی است اینکه مولود کعبه است؛ یعنی باطن قبله را در امام پیدا کن! اما ظاهرگرایان از کعبه نیز تنها سنگ‌هایش را می‌پرستند! + از امروز با کتاب صوتی در خدمتتون هستیم☺️ 🎧❤️ @ketabkhanehmodafean
ما پرچمِ خونینِ حق‌طلبیِ مولایمان را به دوش می‌کشیم، بی آنکه او را دیده باشیم. ما سلمانِ پارسی و بلالِ حبشی را از اعماقِ قلبمان می‌ستاییم، گرچه هرگز ایشان را ندیده‌ایم. 🍀 شرطِ اعتقاد به رهبری، دیدنِ شخصِ رهبر نیست، بلکه دیدنِ نتایجِ اعمال اوست؛ شرطِ پیوستن به یک نهضت، ملاقات با سرانِ آن نهضت نیست، بل برداشتنِ محصولِ مبارزه‌ی افرادِ آن نهضت است. 🍀 آقای ما برای این حسین نشده است که ما او را دیده‌ایم، دستش را بوسیده‌ایم، در آغوشش گرفته‌ایم، خاک پایش را سرمه‌ی چشمانمان کرده‌ایم، یا او از نقشه‌هایی که برای رهایی فرزندانش دارد، چیزهایی به ما گفته… 🍀 نه … ما را دوست داریم به خاطرِ آنکه با نامِ او، عِطرِ نجابت در فضا پراکنده می‌شود؛ عِطرِ ایمان، عطرِ مقاومت در برابرِ ظلم – از این سو تا آن سویِ جهان، از زمین تا ستارگان... 🍀 حتی اگر حسینی هم وجود نداشت، این عطرِ حسینیِ پیچیده در فضا کافی بود تا ما را به ارادتِ حسین و مرکزِ شهادت بکشاند. این که دستِ من – دست هایِ من – هرگز به قبای نمی رسد [و] به خاطرِ او شمشیر می‌زنم و به هوای وصلِ او با کرور کرور اجنبی می‌جنگم، حسین را حسین نگه می‌دارد. 🍀 ، حسین نشد برایِ آنکه آفتابِ حضورش، سرمازدگانِ بی پناه را گرم کند، داغ کند و بسوزاند؛ بل شد به خاطرِ حضور ازلی‌اش در ذهنِ هرکس که می‌خواهد در راه عدالت شمشیر بزند. 🍀 @ketabkhanehmodafean
🔰 را وقتی شهید کردند ، هلهله و شادی کردند و روباه صفتان اموی 💠 اما وقتی یاد حدیث معروف پیامبر (ص) افتادند که فرموده بود را گروهی باغی و متجاوز شهید می کنند ، رفتار خود را عوض کردند و گفتند قاتل عمار ، خود بوده که او را به میدان آورد !!!!! 👈 امروز همین رفتار را در های امروزی و های مکار می بینیم ، 👌اول از کشتن نیروهای حافظ امنیت خوشحالی می کنند ، بعد که دیدند بچه بی گناه در بین آنان است ، گفتند کار است. 📚 @ketabkhanehmodafean
7.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌺 شکافت و فاطمه بنت اسد، آسمان را بر زمین آورد.. تا مومنان باشد.. تا باشد.. تا مولای متقیان باشد.. تا باشد.. و او هموست که خداوند در شان او آیه را نازل فرمود.. همانا ولی شما خداوند، پیامبرش و آنان مومنانی اند که برپا میدارند و میدهند درحالیکه در رکوع اند.. ✨✨✨✨✨✨ دل هر چه نظر به وسعت عالم تافت🌹 جز نور تو در عرصه ی آفاق نیافت.. هنگام نهادن قدم بر سر خاک🌹 دیوار حرم به احترام تو شکافت... —·—·—·—·— ·𖧷· —·—·—·—·— @ketabkhanehmodafean —·—·—·—·— ·𖧷· —·—·—·—·—