بنام خدا
سلام دوستان روز شما بخیر
روزمون رو با تبریک و یک بحث مرتبط با برج ایفل شروع کنیم.
در جریان هستيد که دیروز دوتا مدال المپیک گرفتیم. تبریک به من، تبریک به شما، تبریک به همه!
حالا که بازیهای المپیک توی فرانسه برگزار میشه بد نیست یک نکته جالب در مورد برج ایفل بدونیم.
برجی که عکسش روی لباس، نوشت افزار،ماگ و خیلی از محصولات مصرفی ما نماد باکلاسی هست، یک زمانی قرار بود توسط خود فرانسوی ها تخریب بشه.
چون اون رو مثل زخمی بر تن پاریس میدیدند.
ولی وقتی اشتیاق جهان سومیها برای اومدن به پاریس و عکس گرفتن با برج ایفل رو دیدند، از حذف ایفل صرف نظر کرده و به عنوان یک منبع درآمد از جهانسومیها حفظش کردند!
پ.ن: عکس کتاب مربوط هست به کتاب" خری که در برلین گم شد" ص۱۱۹
حتما یک نگاهی بهش بندازید.
#کتاب_خوب_بخوانیم
#کتابنوشان
✅️ به کتابنوشان ملحق شو👇👇
https://eitaa.com/joinchat/3931898051C0efc288f32
🔸« سفرنامه شیعه باستان دوست »
نویسنده:امیر هاشمی مقدم
🔻در این #سفرنامه نویسنده تلاش کرده است روایتِ تا حدودیْ خود#مردم_نگارانه از #پیادهروی_اربعین ارائه دهد. او در این اثر احساسات و تجربیات خود را از حضور در این #مراسم و برخورد با فرهنگ #عراق و نیز فرهنگ #زائران #ایرانی در طول راه به ثبت رسانده است.
@safarvaname | سفر و نامه
#معرفی_سفرنامه_نهم
#سفرنامه_اربعین
#سفرنامه
#سفر_و_نامه
#مرکز_مطالعات_سفرنامه
#کتاب_خوب_بخوانیم
#کتابنوشان
✅️ به کتابنوشان ملحق شو👇👇
https://eitaa.com/joinchat/3931898051C0efc288f32
خلاصه نویسی دخترم زهرا از کتاب هفتاد دومین غواص.
این کتاب رو خودم هنوز نخوندم و زهرا پیشدستی کرد.
نکته جالب اینه که زهرا ضمن کتاب با شخصیت هایی مواجه شده که قبلا توی کتاب های دیگه در موردشون خونده بوده!
مثل شهید صمد ابراهیمی که توی کتاب "دخترشینا" خاطرات همسر شهید صمد ابراهیمی از زبان همسرش روایت شده و زهرا نزدیک صد دفعه دختر شینا رو خونده!
یا وقتی تو کتاب از عملیات مرصاد میخونده یاد شهید فرانسوی "کمال کورسل" افتاده.
همون کتاب" موسیو کمال" که من فعلا دارم مطالعه اش میکنم.
برام جالب بود گفتم حتما برای شما هم جالب هست!
#کتاب_خوب_بخوانیم
#کتابنوشان
✅️ به کتابنوشان ملحق شو👇👇
https://eitaa.com/joinchat/3931898051C0efc288f32
بنام خدا
خاطرات جنداب، قسمت هشتم
سید بودن حاج آقای گلدوست برخلاف فامیلیش از روی عمامه قابل تشخیص بود.
در پاسخ به سوالات خانم ها همان اول کار، آب پاکی را ریخت رو دستشان و گفت: فعلا پیگیر ثبت رسمی حوزه سلفچگان هستیم و با ثبت ِحوزه مشکل مدرک نخواهید داشت. ولی چون جمعیت بخش سلفچگان کم است و احتمال پذیرش سالانه پایین، ممکن است مرکز مدیریت حوزه های علمیه با ثبت حوزه موافقت نکند.به همین خاطر اگر به قصد کسب مدرک و اشتغال آمدهاید، در تصمیمتان تجدید نظر کنید.
همهمهای از سمت خانمها بلند شد. به نظرم همانجا نصف خانم ها از ادامه تحصیل حوزوی منصرف شدند!
در ادامه حاج آقا جواب بقیه سوالات را داد و تاکید کرد از اول هدفتان مدرک نباشد؛ اصل کار در حوزه علمیه آموزش علوم اهل بیت و بکارگیری آن ها در زندگی شخصی و اجتماعی است.
و بعد خداحافظی کرده و به طبقه بالا رفت.
با رفتن حاجآقا یکی از خانمها به خانمی که تیپ استادی حوزه را داشت رو کرد و گفت: خانم بختی اگر مدرک نمیدین ما دیگه نمیاییم!
یکی دیگر گفت: ما به امید مدرک میآییم ولی آخرش نفهمیدم با مدرک حوزه کجا میشه استخدام شد؟
خانم بختی با لبخند گفت نگران ادامه تحصیل و اشتغال با مدرک حوزوی نباشید. خیلی ها با مدرک حوزوی شاغل هستند.
متوجه شدم دنبال مصداق برای اثبات حرفش است.
لازم دانستم سکوتم را بشکنم و با آوردن مثال، جمع را به مرحلهی "لیطمئن قلبی" برسانم.
با صدای نسبتا بلندی گفتم: خانم ها! سلام ... اگر اجازه بدین بنده هم نظرم رو بگم.
یک دفعه سی چهل صورت به سمتم برگشتند.
گفتم: "خانمها من تحصیلات حوزوی دارم و سطح 3 حوزه که همون ارشد دانشگاه هست رو تمام کردم. البته دفاع پایاننامهام مونده که تا یکی دوهفته اونم انجام میدم. خیلی از دوستان من تو شهرمون تبریز و هادیشهر با مدرک سطح 2 حوزه که میشه لیسانس دانشگاه، تو آزمون آموزش پرورش شرکت کردند و الان به عنوان معلم تو مدارس شهر مشغول هستن.پس نگران اشتغال یا ادامه تحصیل با مدرک حوزوی نباشید."
یک " اگر اینجوریه پس خودت کجا شاغلی" خاصی تو چشماشون بود!
زهرا رو به عنوان سند زندهی حرفم بغل کردم و گفتم: "منم بخاطر دخترم فعلا جایی مشغول نیستم والا پیشنهاد کار توی قم هم داشتم."
خوشحالی را در چهره خانم بختی دیدم! احساس کردم توی دلش به خانم ها میگه بفرمایید، شاهد از غیب رسید!
بحث و گفتگو بین خانم ها ادامه داشت و بعضی بیخیال تحصیل شدند ولی بعضی همچنان مصمم بودند.
دغدغهی بعضیهایشان، امکان تحصیل همزمان در دانشگاه و حوزه بود.
چند نفری دانشجوی دانشگاه سلفچگان بودند و همزمان میخواستند در حوزه هم تحصیل کنند و بابت این مسئله هم مردد بودند و البته حاج اقای گلدوست گفته بود که منعی برای تحصیل همزمان در حوزه و دانشگاه ندارند.
یواش یواش مذاکرات زنانه به انتها میرسید و داشتم آماده رفتن میشدم که خانمی جوان و عینکی به سمتم آمد.
بعد از سلام علیک گفت: "خانم حاج آقا! من نبی گل هستم. از اهالی جنداب. دارم میرم خونهمون، اگر حاج آقا نیستن، وسیله دارم میتونم شما رو هم برسونم خونه."
خدای من! یک خانم طلبهی جندابی!
تشکر کردم و گفتم همسرم طبقه بالا منتظرم هست و مزاحم شما نمیشم.
ایشان هم خداحافظی کرد و رفت.
من هم با بقیه خانمها و خصوصا خانم بختی که فهمیدم همسر روحانی سلفچگان هست و سطح 2 حوزه دارند، خداحافظی کرده و به طبقه بالا رفتم تا با همسرم به خانه برگردیم.
در راه برگشت همسرم گفت: "غیر از حاجآقای گلدوست که ترک تبریز هست، حاج آقای بختی هم ترک تبریز هست و اخیرا ساکن سلفچگان شدند."
به نظرم به مرحلهی اندک اندک جمع مستان میرسد نزدیک میشدیم!
قرار شد بعد از این جلسه، روزهایی که اساتید وقت آزاد برای تدریس در حوزه دارند را مشخص کنند. باید هر چه زودتر درس ها تقسیم میشد و کلاس ها شروع.
ادامه دارد... .
#قسمت_هشتم
#خاطرات_تبلیغی_جنداب
#کتاب_خوب_بخوانیم
#کتابنوشان
✅️ به کتابنوشان ملحق شو👇👇
https://eitaa.com/joinchat/3931898051C0efc288f32