eitaa logo
کتابنوشان
1.2هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
411 ویدیو
10 فایل
سلام و ادب با "کتابنوشان" همراه شوید و هر روز جرعه ای کتاب بنوشید! ما اهل تک خوری نیستیم! باهم کتاب نوش جان میکنیم. ارتباط با رامیان: @OFOQRAMIYAN
مشاهده در ایتا
دانلود
جرعه ای کتاب بنوشیم🍀 📝 برشِ چهارم از کتاب تاریخ استعمار جلد۵ در سال هایی که سفید پوست ها سرخپوست ها را از سرزمین هایشان می راندند، سیاهپوست ها هم با کشتی از آفریقا به آمریکا منتقل می شدند تا در مزارع پنبه و نیشکر بردگی کنند. برده هایی که از ظلم سفیدها به تنگ می آمدند گاه فرار می کردند و به قبیله های سرخپوست ها پناهنده می شدند. یکی از قبیله هایی که این برده ها را پناه می داد قبیله ای در جنوب آمریکا به نام "سمینول" بود. سیاهان در دهکده های سرخپوستان سمینول به آرامش می رسیدند، با دختران سرخپوست ازدواج می کردند و فرزندانشان را به صورت انسان هایی آزاد بزرگ می کردند. سرزمین سمینول ها در چشم دولت آمریکا زمینی بسیار حاصلخیز بود که می توانست به کشتزارهای عظیم پنبه تبدیل شود؛ اما حضور سرخپوست ها در این منطقه، که روزگارشان را با شکار می گذراندند و به مزارع کوچک ذرت بسنده می کردند، مانع بزرگی برای به ثمر رسیدن اندیشه های اقتصادی بزرگ بود. چیزی نگذشت که فرار برده‌ها به دهکده‌های سرخپوستی بهانه ی خوبی به دست آمریکایی ها داد. آن ها اعلام کردند که سرخپوست‌ها، برده‌ها را به فرار تحریک می کنند و چادرهای آن ها پناهگاه برده های فراری و تبهکار است. ادامه در پست بعدی... . ✅️ به کتابنوشان ملحق شو👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3931898051C0efc288f32
جرعه ای کتاب بنوشیم🍀 📝 برشِ پنجم از کتاب تاریخ استعمار جلد۵ ادامه ی پست قبل: دولت بدون هیچ هشداری حمله به دهکده های سرخپوست نشین را آغاز کرد و بدون آنکه در جست و جوی برده ها باشد، چادرها را به آتش کشید و مرد و زن و کودک را به قتل می رساند. کشتار سمینول‌ها سرزمین وسیعی را در اختیار دولت آمریکا گذاشت که آن را با قیمت خوبی به سرمایه‌داران سفید فروخت. با نابودی سمینول ها و آماده شدن زمین های آن ها برای کشت پنبه، قیمت برده در آمریکا به شدت بالا رفت؛ برده هایی که باید این زمین ها را به مزارع بزرگ پنبه تبدیل می کردند. آزادی این زمین ها سنگ بنای برپایی "امپراتوری‌پنبه" در آمریکا بود. این امپراتور آمریکا را به بزرگ ترین تولید کننده ی پنبه در جهان تبدیل کرد. پنبه ای که از این مزارع به دست می آمد به انگلستان صادر می شد تا چرخ کارخانه های ریسندگی منچستر به گردش بیفتد. پارچه های منچستر نیز صنایع پارچه بافی بسیاری از کشورهای مشرق زمین را به نابودی کشاندند. اکنون این کشورها برای به دست آوردن لباسی که تنشان را بپوشاند به آمریکا و انگلستان وابسته بودند. ✅️ به کتابنوشان ملحق شو👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3931898051C0efc288f32
جرعه ای کتاب بنوشیم🍀 📝 برشِ ششم از کتاب تاریخ استعمار جلد۵ " جرونیمو " آخرین رئیس قبیله ی آپاچی ها بود که در سال ۱۸۸۶ میلادی پس از سال ها جنگ و کشمکش با ارتش آمریکا خودش را به آن ها تسلیم کرد. هنگامی که او در مرز مکزیک سلاحش را به سربازان ارتش تحویل داد، لباس هایش پاره و مندرس بود، از خستگی توان ایستادن نداشت و گرسنگی امانش را بریده بود. تمام افراد قبیله همین وضعیت را داشتند. آپاچی ها به قرارگاهی در فلوریدا اعزام شدند. آنجا، در میان خواربار و آذوقه ای که برای آن ها آماده شده بود، بیش از هر چیز شیشه های شراب دیده می شد. پیش از ورود اروپایی ها به قاره ی امریکا سرخپوست ها با شراب آشنا نبودند. سفید پوست ها با فروش شراب به سرخپوست ها معامله های بسیار سودآوری انجام می دادند و از طرفی تلاش می کردند روحیه سلحشوری آن ها را با اعتیاد به این نوشیدنی از بین ببرند. جرونیمو پس از مدتی تمام دار و ندارش را برای خریدن مشروب فروخت. سرخپوست شجاعی که سفید پوستان تا سال ها از شنیدن نامش به لرزه می افتادند در یکی از روزهای سرد فوریه ی ۱۹۰۹ برای فروختن تنها یادگار دوران عظمت و سلحشوری اش از خانه بیرون رفت. او باید تیر و کمانش را می فروخت تا بتواند با آن شیشه ای مشروب بخرد. پیرمرد مست هنگام بازگشت به خانه از گاری اش پایین افتاد و زیر باران سردی که می بارید از دنیا رفت. ✅️ به کتابنوشان ملحق شو👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3931898051C0efc288f32 _
جرعه ای کتاب بنوشیم🍀 📝 برشِ هفتم از کتاب تاریخ استعمار جلد۵ سفیدها در معتاد کردن سرخپوست ها به این نوشیدنی موفق بودند. حتی اکنون هم سرخپوست های اندکی که در آمریکا باقی مانده اند به اعتیاد به الکل و شرابخواری و بد مستی معروف اند. آمریکایی هایی که در آغاز فقط مناطق شرقی قاره ی امریکای شمالی را در اختیار داشتند، رسیدن به غرب قاره و تشکیل کشوری را که از اقیانوس اطلس تا اقیانوس آرام گسترده بود "سرنوشت نمایان " نام گذاشته بودند. دولت آمريکا هیچ گاه به صورت رسمی به این سیاست اشاره نکرد و تنها تاجران و ماجراجویان از آن یاد می کردند. اما عقب راندن سرخپوست ها به صورت گام به گام سیاست دائمی دولت امریکا در قرن نوزدهم بود. کشف طلا، نقره و نفت، جویندگان ثروت را به سرزمین سرخپوست ها می کشاند و دولت به سرخپوست ها اعلام می کرد که نمی تواند جلوی این افراد را بگیرد! از سویی دشت های وسیعی که سرخپوست ها در اختیار داشتند به کشتزارهای عظیمی تبدیل می شد که اقتصاد جهان را تحت تاثیر قرار می داد. در سال۱۸۶۰ تا ۱۸۹۰ میلادی، یعنی دقیقاً سال هایی که "عملیات پاکسازی" تکمیل می شد، انقلابی به نام " انقلاب کشاورزی" در امریکا صورت گرفت. در این سی سال، تعداد مزارع در امریکا سه برابر شد و از دو میلیون به شش میلیون مزرعه رسید. مساحت این کشتزارها هم از۱۶۰میلیون به ۳۲۵میلیون هکتار رسید. تمام این زمین ها با کشتار مردان، زنان و کودکان سرخپوست به دست آمده بود‌. در پایان قرن، از تمام مساحت کشور امریکا فقط ۲۲۰۰۰ کیلومتر مربع آن در اختیار سرخپوست ها قرار داشت. منطقه ای که اکنون نیز به سرخپوست ها تعلق دارد. نسبت این عدد به مساحت کل آمریکا (۹۸۲۶۶۳۰) مشخص می کند که دولت امریکا فقط یک چهارصد و پنجاهم از زمین های کشور را به صاحبان اصلی آن اختصاص داده است. ✅️ به کتابنوشان ملحق شو👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3931898051C0efc288f32
جرعه ای کتاب بنوشیم🍀 📝 برشِ اول از کتاب تاریخ استعمار جلد۶ سرمایه داران برای پیشرفت بیشتر مایل بودند همه مردم یا در کشتزارها و چراگاه ها به کار مشغول باشند و یا در کارخانه ها. حکومت هم که به پول این ثروتمندان نیاز داشت به جان افراد بیکار و ولگرد افتاد. «قانون مجازات ولگردان» که در انگلستان تصویب شده بود، تأکید می‌کرد که اگر شخص تندرستی به ولگردی مشغول شد، پلیس او را دستگیر خواهد کرد و روی سینه اش به شکل حرفV داغی زده خواهد شد. این شخص ولگرد به یکی از اهالی محل سپرده خواهد شد تا به مدت دو سال برای او بردگی کند و تنها آب ، نان و آشغال گوشت بخورد.اگر پس از این مدت باز هم ولگردی می کرد.روی پیشانی اش با حرف S داغ زده می شد و برای همه عمر به بردگی محکوم می شد. در قانون دیگری حکم شده بود که افراد بیکار را پشت ارابه ها ببندند و به آن ها تازیانه بزنند و بعد حلقه های آهنین و سنگینی را روی گردن‌هاشان بیندازند. قانون دیگری که علیه گداها تصویب شده بود، آن ها را به سوزاندن و سوراخ کردن گوش راستشان تهدید می‌کرد و اگر باز هم گدایی می کردند، اعدام می شدند. تمام این قوانین برای بیشتر شدن تعداد کارگران و پایین ماندن میزان دستمزدها تصویب می شد. در فرانسه کسانی که شغلی نداشتند باید بین اخراج از کشور و پاروزنی یکی را انتخاب می کردند. حکومت هلند و فرانسه برای یافتن افرادی که کار پاروزنی در کشتی‌ها را انجام می دادند «سازمان شکار ولگردان» را تأسیس کردند. آنها حتی دادگاه ها را مجبور می کردند تا برای جرم های کوچک هم مجازات پاروزنی را تعیین کنند.کارخانه‌دارها حتی کودکان را به کار در کنار دستگاه های عظیم وا می داشتند. در بلژیک صنعت توربافی کاملاً در دست بچه ها بود و استخدام دخترانی که بیش از دوازده سال سن داشتند در این صنعت ممنوع بود.کودکان دستورهای کارفرمای خود را به آسانی قبول می کردند. یک سوم تا یک ششم بزرگ‌ترها حقوق می گرفتند و حتی گاهی غذای ناچیزی که در کارخانه ها می خوردند دستمزدشان محسوب می شد. در انگلستان بسیاری از سازمان های خیریه که برای حمایت از کودکان ساخته شده بودند این بچه ها را به کارخانه داران می فروختند. کارخانه های «لانکشایر» پر بود از چنین کودکانی، رئیسان این سازمان های خیریه به بچه ها می گفتند مردان و زنانی مهربان در کارخانه انتظارشان را می کشند. به آنها گوشت بریان و مسقطی آلو می دهند. آن ها را بر اسب های خودشان سوار خواهند کرد و به آنها ساعت های طلایی و پول خواهند داد. در «بیرمنگام» بچه‌های هفت ساله وارد کارخانه می شدند؛ اما در شمال و جنوب غربی انگلیس کودکان پنج ساله و حتی چهار ساله هم در کنار دستگاه های ریسندگی به کار گرفته می شدند. هنگامی که در سال ۱۷۹۶ میلادی کارخانه‌دارها به دولت اعلام کردند که نمی‌توانند مالیات های جدید را بپردازند دولت انگلستان پاسخ داد:«کودکان را به کار گیرید تا هزینه هایتان کاهش یابد.» کار بچه ها در کارخانه ها ۱۲ تا ۱۸ ساعت طول می‌کشید. ✅️ به کتابنوشان ملحق شو👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3931898051C0efc288f32
سلام دوستان کتابنوشانی 🍃 📚 کتاب‌های معرفی شده‌ی دی ماه: (داستانی اجتماعی تاریخی و کمی تا قسمت عاشقانه) (خاطرات بزرگ مردِ ایران حاج قاسم) (جبهه‌ی مقاومت و ایستادگی در برابر ظالم، مخصوص نوجوان‌ها) (جلد هشتم از مجموعه ۱۵جلدی سرگذشت استعمار، به مباحث مربوط به هندوستان و بهره کشی انگلیسی‌ها از مردم این کشور ثروتمند و متمدن پرداخته‌است.) ◀️ خاطرات کربلای منتشر شده در دی ماه: از قسمت۳۳ تا ۴۰ تا ◀️ موکب‌های برگزار شده در دی ماه: ✅ به کتابنوشان ملحق شو👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3931898051C0efc288f32
سلام دوستان کتاب‌خون و کتاب‌دوست! عجب تاریخی داریم امروز! ۳.۲.۱ یعنی جزو خاص ترین تاریخ هاست! در هر حال مهم اینه که بالاخره فروردین ماه هم تمام شد و رسیدیم به اردیبهشت‌ماه. ماه نمایشگاه بین المللی کتاب!😍😍 فعلا تا احساسات نمایشگاهیم فوران نکرده بریم سراغ معرفی کتاب این هفته که اتفاقا اونم تاریخی هست! در یک تاریخ خاص، معرفی کتاب تاریخی رو شروع می‌کنیم! آیا این پیام خاصی دارد؟!😎 این شما و این هشتاد و نهمین معرفی کتابنوشان یعنی کتاب سرگذشت استعمار. ✅️ به کتابنوشان ملحق شو👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3931898051C0efc288f32
جرعه‌ای کتاب بنوشیم🍀 📝 برشِ اول از کتاب تاریخ استعمار جلد۱۰ نادر قلی بیگ در مسیر جنگ با عثمانی به قزوین رسید. در این شهر تصمیم گرفت عده ای از مردان توانا و رزم دیده را به سپاه خود اضافه کند. برای همین از کسانی که می توانستند با تفنگ تیراندازی کنند دعوت کرد تا در یک مسابقه شرکت کنند. نادرقلی حلقه انگشترش را روی تنه درختی نصب کرد و سپس به تیراندازان شهر که به آنها جزایرچی می گفتند دستور داد به حلقه انگشتر شلیک کنند. بسیاری از گلوله ها به خطا می رفت، اما در این میان گلوله مردی دقیقاً به وسط حلقه اصابت کرد. نادر از او خواست دوباره شلیک کند، مرد حلقه را نشانه رفت و دوباره گلوله اش را در وسط هدف نشاند. نادر که از دقت تیراندازی او شگفت زده شده بود از او خواست یک بار دیگر هم حلقه را هدف گیری کند. مرد قزوینی این بار هم به هدف زد. نادر با نگاهی پر از ستایش به طرف او رفت و گفت: «وقتی افغان ها حمله کردند، تو کجا بودی؟» و منظورش این بود که با وجود جزایرچی هایی با این قدرت، دشمن چگونه توانست کشور را اشغال کند. مرد قزوینی به سرعت پاسخ داد:«من بودم، نادر قلی نبود!» جواب مرد، نادر را به سکوت وا داشت. منظور جزایرچی این بود که سربازان خوب و سلحشور به یک فرمانده و رهبر توانا نیاز دارند تا با دشمن بجنگند و آن ها اکنون این سردار توانا را یافته بودند. مادر قلی بیگ با کمک همین مردان به جنگ عثمانی رفت. نیروهای عثمانی در این چند سال، از حمله افغان ها سوء استفاده کرده و نه تنها سرزمین های غربی ایران را تصرف کرده بودند، بلکه تا مرکز ایران و شهرهای ملایر و گلپایگان هم پیش آمده بودند. نادر قلی در جنگ هایی سریع لرستان، کرمانشاه، کردستان و خوزستان را از ارتش عثمانی پس گرفت و سپس راهی آذربایجان شد. ✅️ به کتابنوشان ملحق شو👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3931898051C0efc288f32
جرعه‌ای کتاب بنوشیم🍀 📝 برشِ دوم از کتاب تاریخ استعمار جلد۱۰ مردم شنیده بودند نادر به افراد درویش توجه مخصوصی دارد و به حرف آن ها گوش می کند. برای همین درویشی را به سراغ او فرستادند تا از او بخواهد دست از این همه ظلم و ستم بردارد. درویش به نادر گفت: «اگر خدایی، با بندگانت بهتر از این باش و اگر شاهی زیر دستانت را آزار نده.» نادر به آسودگی جواب داد: «نه شاهم، نه خدایم؛ نادر قلی ام و پول می خواهم.» در اصفهان دستور داد حاکم شهر را شکنجه کنند و پیش از تنبیه به او گفت زیر شکنجه فریاد بزند که تاجران ارمنی شهر ده هزار تومان به او بدهکارند. نمایش انجام شد و شاه با همین نیرنگ به سراغ تاجران ارمنی فرستاد، اما پولی در بساط آنها نبود که به نادر بدهند. شاهنشاه که نمی خواست دست خالی از شهر بیرون برود دستور داد روی بزها مالیات ببندند. مردم مجبور شدند به جان گله ها بیفتند و حیوان ها را بکشند تا مالیات ندهند! نادر در آخرین ماه های عمر به دژ کلات در خراسان رفت تا از تماشای گنجینه هایی که از هند آورده بود، روحیه تازه ای بگیرد. معماران هندی ساختمان زیبایی را برای خزانه های او در کلات ساخته بودند. سنگ های مرمر این ساختمان از مراغه به خراسان حمل شده بود که بعضی از آن ها بین چهارده تا هفده تن وزن داشت! کارگران روی سه قطعه از این مرمرها نام های عجیبی گذاشته بودند؛ ایران خراب، مالیات عالم و عالم خراب! نادر که به همه اطرافیانش بدگمان شده بود شبی که در فتح آباد قوچان اردو زده بود، تصمیم گرفت صبح روز بعد گروهی از سردارانش را به قتل برساند. این خبر به سرداران رسید و آنها پیشدستی کردند، شبانه به چادر نادر ریختند و سرش را جدا کردند. این حادثه در سال ۱۱۶۰ هجری قمری رخ داد. ✅️ به کتابنوشان ملحق شو👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3931898051C0efc288f32
جرعه‌ای کتاب بنوشیم🍀 📝 برشِ سوم از کتاب تاریخ استعمار جلد۱۰ در سال ۱۱۸۱ هجری قمری به کریم خان اطلاع دادند گروهی از تاجران انگلیسی به شیراز آمده اند تا با او دیدار کنند. انگلیسی ها در آشوب های پس از قتل نادر، هنگامی که راهزنان چندین بار به تجارتخانه هایشان دستبرد زدند، نمایندگی‌های خود را تعطیل کرده و از ایران بیرون رفته بودند. در این دوره، انگلیسی ها توانسته بودند، بخش های بزرگی از جنوب و شرق هند را به تصرف درآورند. نه سال پیش از آن در سال ۱۱۷۲ هجری قمری یا ۱۷۵۷ میلادی انگلیسی ها در جنگ «پلاسی» پیروز شده و ایالت بزرگ بنگال را در هند اشغال کرده بودند. اخبار نفوذ آرام انگلیسی ها در هند به ایران هم رسیده بود و بسیاری از مردم می دانستند که آن ها در روزهای اول فقط به نام تاجرانی آبرومند به هند قدم گذاشته و پس از آن، روز به روز، قدرت خود را در آن سرزمین بیشتر کرده بودند. کریم خان که با شنیدن همین خبرها به انگلیسی ها بدگمان شده بود پاسخ داد که شاه ایران در آباده است و بهتر است با او ملاقات کنند! منظورش هم میرزا ابوتراب بود که در خانه اش مشغول نقاشی و چاقوسازی بود. انگلیسی ها که متوجه ریشخند کریم خان شده بودند بر درخواست خود اصرار کردند و اجازه خواستند تا حداقل هدایایی را که همراه آورده بودند به او تقدیم کنند. سرانجام کریم خان آنها را به حضور پذیرفت. رئیس گروه دستور داد بسته‌های هدایا را پیش روی خان باز کنند. کریم خان با دقت آنچه را که از بسته بندی ها بیرون می آمد نگاه می کرد و در یک لحظه اشاره کرد تا یکی از بشقاب های چینی که یکی از مردان انگلیسی با مراقبت، آن را در دست گرفته بود به او بدهند. مرد انگلیسی با اشتیاق جلو رفت و بشقاب را به خان تقدیم کرد. کریم خان بشقاب را با یک دست گرفت، نگاهی به نقش و نگار زیبای آن انداخت و سپس آن را جلوی پایش، روی زمین انداخت. بشقاب چینی کاملاً خرد شد. کریم خان رو به یکی از خدمتکاران خود گفت: «یکی از آن مس های کاشی را بیاور.» خدمتکار دوید و بشقابی مسی را که در کاشان ساخته شده بود، به دست کریم خان داد. کریم خان بشقاب را بر زمین انداخت، بشقاب سالم مانده بود. به انگلیسی ها گفت: «می بینید؟ مردم ایران بهتر است از همین ظرف های مسی استفاده کنند. آن ها به کالاهای شما نیاز ندارند.» خان زند، انگلیسی ها را با همین جمله از ادامه گفت و گو ناامید کرد. نمایندگان شرکت هند شرقی انگلیس بدون هیچ نتیجه ای به بمبئی، بندری در غرب هند که در تصرف آن ها بود، بازگشتند؛ اما دست بردار نبودند و انتظار فرصت تازه ای را می کشیدند. ✅️ به کتابنوشان ملحق شو👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3931898051C0efc288f32
جرعه‌ای کتاب بنوشیم🍀 📝 برشِ سوم از کتاب تاریخ استعمار جلد۱۱ عباس میرزا در اردوگاه به سربازان و چادرهای آن ها سرکشی می کرد که در یکی از چادرها با سرباز مجروحی روبه رو شد. سردار کنار مجروح نشست؛ به سینه خونین او نگاه کرد و گفت: «تیر به سینه ات خورده است؟» سرباز به آرامی سرش را تکان داد. عباس میرزا گفت: «دوام می آوری. نگران نباش. می گویم روستایی را به مالکیت تو درآورند.» و به سرعت از جا بلند شد و بیرون رفت. سربازانی که در چادر بودند با هیجان دور سرباز مجروح حلقه زدند، باورشان نمی شد که عباس میرزا چنین پاداشی را برای او در نظر گرفته باشد. هنوز هیجان سربازان فروکش نکرده بود که سردار دوباره مقابل درِ چادر ظاهر شد. کنار سرباز مجروح نشست و گفت: «چون تیر به سینه ات خورده بود چنین پاداشی داشت اگر تیر به پشتت می خورد، چیزی نصیبت نمی شد.» و از چادر بیرون رفت. سرداری که با هر بهانه ای به دنبال تشویق سربازانش به نبرد سلحشورانه بود این روزها و با وجود پیروزی های پی درپی، مورد بی مهری شاه قرار گرفته بود. شاه از سویی به درخواست‌های عباس میرزا برای پرداخت هزینه های جنگ توجه نمی کرد و از طرفی نقشه های او را در میدان جنگ نمی پسندید. سرانجام اعلی‌حضرت تصمیم گرفت فرماندهی بخشی از سپاه را به صدر‌اعظم جدیدش، اللهیار خان آصف الدوله، بسپارد. اکنون او و عباس میرزا، در کنار هم، فرماندهی جنگ را به عهده داشتند. اولین نتیجه این فرماندهی مشترک در جنگی که در نزدیکی گنجه رخ داد، مشخص شد. سربازان ژنرال پاسکیویچ به لشکر ایران هجوم آوردند. شلیک توپخانه ایران، تعداد زیادی از سربازان روس را از پا درآورد؛ اما آصف الدوله، همین که احساس کرد سواران روس می توانند قرارگاه او را تهدید کنند، از مقابل دشمن فرار کرد و سربازانش هم به دنبال او میدان را خالی کردند. آصف الدوله تا ساحل ارس به پشت نگاه نکرد! در این هنگام سربازان عباس میرزا هم که فرار نیمی از سپاه را شاهد بودند و می ترسیدند دشمن آن ها را محاصره کند روحیه خود را از دست دادند و بدون هیچ مقاومتی شروع به عقب نشینی کردند. روس ها با استفاده از این فرصت به سوی گنجه رفتند. دفاع از قلعه گنجه به فردی به نام نظر علی خان مرندی سپرده شده بود. قلعه گنجه به اندازه ای مستحکم بود که می توانست ماه ها در برابر دشمن مقاومت کند. اما نظر علی خان که از فرار آصف الدوله باخبر شده بود از قلعه فرار کرد و شهر به آسانی به دست روس ها افتاد. دربند هم مدتی بعد دوباره به اشغال آن ها درآمد. ✅️ به کتابنوشان ملحق شو👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3931898051C0efc288f32
سلام و عرض ادب این هفته با سرگذشت استعمار میریم سراغ داستان نفت. همون طلای سیاهی که با کشفش معادلات جهان به خصوص خاورمیانه دستخوش تغییرات حسابی شد. ✅️ به کتابنوشان ملحق شو👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3931898051C0efc288f32