ஜ۩۞۩ஜ 🌺🌺🌺 ஜ۩۞۩ஜ
#یک_جرعه_کتاب
⭕️وقتی کسی به همدلی نیاز دارد اطمینان بخشیدن و یا نصیحت کردن معمولا آزاردهنده است.
دخترم به من درسی داد که قبل از گفتن هر نصیحت یا اطمینان بخشیدن، از وجود چنین تقاضایی اطمینان یابم؛
🔸یک روز وقتی در آینه نگاه میکرد گفت: من به زشتی یک خوکم گفتم: "تو زیباترین مخلوقی هستی که خدا تاکنون بر روی کره زمین قرار داده است.
و او با اوقات تلخی نگاهی به من انداخت و فریاد کشید: "اه، بابا!" از اطاق بیرون رفت و در را هم، بهم کوبید بعداً فهمیدم که او به جای اطمینان بخشیدن بیموقع من، همدلی میخواست.
❌ میتوانستم بپرسم: "آیا تو امروز از قیافه ظاهریات احساس ناامیدی میکنی؟"
📙 #زبان_زندگی
✍🏻 #مارشال_روزنبرگ
🆔 @ketabyarr
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
4_5884263078517804434.mp3
7.63M
●━━━━━━─────── ⇆
ㅤㅤ ◁ ㅤ❚❚ㅤ▷
🎧 گوش کنید
📻 #نمایش_رادیویی
🎵 #سووشون اثر سیمین دانشور
3⃣قسمت سوم
#نمایشنامه
#سیمین_دانشور
🆔 @ketabyarr
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
─इई─इई 📚 ईइ═ईइ═
﷽
🌐 #رمان_آنلاین
🌀 #قصه_دلبری
◀️ قسمت: #سیزدهم
به شهید چمران انس و علاقه خاصی داشت، به خصوص به مناجاتهایش.
شهید محمد عبدی را هم خیلی دوست داشت، اسم جهادیاش را گذاشته بود عمار عبدی.
عمار از کلیدواژه «أین عمار» حضرت آقا و عبدی را از شهید عبدی گرفته بود.
بعضیها هم میگفتند از نظر صورت، شبیه محمد عبدی و منتظر قائم هستی. ذوق میکرد تا آن را میشنید.
الگویش در ریش گذاشتن شهید محسن دین شعاری بود.
زمانی که جهاد مغنیه شهید شد، واقعا بهم ریخت، داشتیم اسباب اثاثیه خانهمان را مرتب میکردیم؛
میخواستم چینش دکور را تغییر بدهم، کارمان تعطیل شد. از طرفی هم خیلی خوشحال شد و میگفت آقا زادهای که روی همه را کم کرد.
تا چند وقت عکس رسول خلیلی را روی ماشین و داخل اتاق داشت.
همه شهدا را زنده فرض میکرد که: اینا حیات دارند ولی ما نمیبینیم.
تمام سنگ قبرهای شهدا را دست میکشید و میبوسید، بعضی وقتها در اصفهان و یزد اگر کسی نبود پابرهنه میشد ولی در بهشتزهرا هیچوقت ندیدم کفشش را دربیاورد.
تاریخ تولد شهدا را که میخواند میزد تو سرش که: ببین اینا چه زندگی پر ثمری داشتن، ولی من با این سن هیچ خاصیتی ندارم!
تازه وارد سپاه شده بود، نه ماه بعد از عروسی.
برای دوره آموزش پاسداری رفت اصفهان؛ پنجشنبه و جمعهها میآمد یزد.
ماه رمضان که شد پانزده روز من را هم با خودش برد.
از طرف سپاه بهش سوئیت داده بودن، صبحها ساعت هشت میرفت تا دو بعد از ظهر.
میخوابیدم تا نزدیک ظهر بعد هم تا ختم قرآن روزانهام رو میخواندم میرسید استراحتی میکرد و میزدیم بیرون و افطاری رو بیرون میخوردیم.
خیلی وقتها پیاده میرفتیم تا تخته فولاد و گلستان شهدا، به مکانهای تاریخی اصفهان هم سر زدیم: سی و سه پل و پل خواجو.
همانجا هم تکه کلامی افتاد سر زبانش: امام و شهدا.
هروقت میخاست بپیچاند میگفت:امام و شهدا!
_کجا میری؟
پیش امام و شهدا
_با کی میری؟
با امام و شهدا
کم کم روحیاتش دستم آمده بود.
زیاد کتاب میخواند، رمانهای انقلاب، کتاب خاطرات عزتشاهی و زندگینامه شهدا.
کتابهای شهدا به روایت همسرشان رو خیلی دوست داشت: شهید چمران، همت و مدق.
همیشه میگفت: دوست دارم اگه شهید شدم، کتاب زندگیام رو روایت فتح چاپ کنه!
حتی اسم برد که در قالب کتابهای نیمه پنهان ماه باشد.
میگفت در خاطراتت چه چیزهایی رو بگو چه چیزهایی رو نگو.
شعرهایش را تایپ و در فایل جدا در کامپیوتر ذخیره کرد و گفت اینا رو هم ته کتاب اضافه کن!
عادت نداشتیم هرکس برای خودش کتاب بخواند. به قول خودش یا باید آن یکی را بازی میداد یا خودش بازی نمیکرد.
بلند میخواند که بشنوم.
در آشپزی خودش را بازی میداد اما زیاد راهش نمیدادم که بخواهد تنهایی پخت و پز کند.
چون ریخت و پاش میکرد و کارم دو برابر میشد؛ بهش میگفتم شما کمک نکنید بهتره.
آدم منظمی نبود، راستش اصلا برایش مهم نبود؛
در قوطی زردچوبه و نمک را جابجا میگذاشت، ظرف و ظروف را طوری میچید لبه اُپن که شتر با بارش آنجا گم میشد.
روزه هم اگر میگرفتیم باید باید باهم نیت میکردیم.
عادت داشت مناسبتها روزه بگیرد مثل عرفه، رجب، شعبان.
گاهی سحری درست میکردم، گاهی دیر شام میخوردیم به جای سحری.
اگر به هر دلیلی یکی از ما نمیتوانست روزه بگیرد، قرار بر این بود که آن یکی به روزهدار تعارف کند.
جزو شرطمان بود که آن یکی باید روزهاش را افطار کند، اینطوری ثوابش هم میبرد.
برای خواندن نماز شب کاری به من نداشت،
اصرار نمیکرد با هم بخوانیم.
خیلی مقید نبود که بخواهم بگویم هر شب بلند میشد برای تجهد؛
نه، هر وقت امکان و فضا مهیا بود، از دست نمیداد.
گاهی فقط به همان شفع و وتر اکتفا میکرد؛ گاهی هم فقط یک سجده.
کم پیش میآمد مفصل و با اعمالش بخواند.
میگفت آقای بهجت فرمودند اگه بیدار شدی و دیدی هنوز اذان نگفته فقط یه سجده شکر به جا بیاور که سحر بیدار شدی، همونم خوبه.
⏯ادامه دارد...
روایت زندگے #شهیدمحمدحسینمحمدخانے
بہ روایت همسر
✍ به قلم محمد علی جعفری
#رمان
#عاشقانه
#شهیدمدافعحرم
#لبیک_یا_خامنه_ای
🆔 @ketabyarr
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
4_5882247944287030179.mp3
1.81M
#داسـتان_شـب
🎧 گـوش کنیـد
📚 کتاب جـذاب و شنیـدنی
با من مهربان باش
🎙 باصدای: دکتر مهدی خدامیان
🌀 پارت دوم / فصل اول
#کتاب_صوتی
🆔 @ketabyarr
https://eitaa.com/joinchat/695271612C6bdeec85a5
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄
#حدیث_روز
🔘 #پیامبر_اکرم (صلیاللهعلیهوآله): المُسلِمونَ إخوَةٌ، لا فَضلَ لِأَحَدٍ عَلى أحَدٍ إلّا بِالتَّقوى .
مسلمانان، با هم برادرند؛ هيچ يك را بر ديگرى برترى نيست، جز به تقوا .
📚 #المعجم_الكبير : ج ٤ ص ٢٥ ح ٣٥٤٧
🆔 @ketabyarr
https://eitaa.com/joinchat/695271612C6bdeec85a5
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
_1_.pdf
2.12M
📥 #دانلود_کتاب
📔 فقه 1⃣؛ شرح لمعه دمشقیه
🖌 نویسنده: شهید ثانی
📝 مترجم: حمید مسجدسرایی
#فقه
#شرح_ترجمه
🆔 @ketabyarr
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
2.pdf
1.33M
📥 #دانلود_کتاب
📔 فقه 2⃣؛ شرح لمعه دمشقیه
🖌 نویسنده: شهید ثانی
📝 مترجم: عباس زراعت
#فقه
#حقوقی
🆔 @ketabyarr
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
3.pdf
1.24M
📥 #دانلود_کتاب
📔 فقه 3⃣؛ شرح لمعه دمشقیه
🖌 نویسنده: شهید ثانی
📝 مترجم: عباس زراعت
#فقه
#حقوقی
🆔 @ketabyarr
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
_4_-1 (1).pdf
2.22M
📥 #دانلود_کتاب
📔 فقه 4⃣؛ شرح لمعه دمشقیه
🖌 نویسنده: شهید ثانی
📝 مترجم: حمید مسجدسرایی
#فقه
#حقوقی
🆔 @ketabyarr
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
_5_-1.pdf
1.84M
📥 #دانلود_کتاب
📔 فقه 5⃣؛ شرح لمعه دمشقیه
🖌 نویسنده: شهید ثانی
📝 مترجم: حمید مسجدسرایی
#فقه
#حقوقی
🆔 @ketabyarr
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
15564583686_.pdf
2.8M
📥 #دانلود_کتاب
📔 فقه 6⃣؛ شرح لمعه دمشقیه
🖌 نویسنده: شهید ثانی
📝 مترجم: عباس زراعت
#فقه
#حقوقی
🆔 @ketabyarr
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈