4_5882247944287030183.mp3
1.49M
#داسـتان_شـب
🎧 گـوش کنیـد
📚 کتاب جـذاب و شنیـدنی
با من مهربان باش
🎙 باصدای: دکتر مهدی خدامیان
🌀 پارت ششم / فصل پنجم
#کتاب_صوتی
🆔 @ketabyarr
https://eitaa.com/joinchat/695271612C6bdeec85a5
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
📚 #برشی_از_کتاب
جهان را باید مثل کتابی ببینی؛
مثل کتابی که در انتظار خوانندهاش است، هر روزش را باید جداگانه خواند.
نه روی گذشته باید تمرکز کنی، نه روی آینده!
اصل این لحظه است.
باید صفحه به صفحه پیش بروی!
📙 نام اثر:#بعد_از_عشق
✍نویسنده: #الیف_شافاک
🆔 @ketabyarr
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
گناه شناسی استاد قرائتی.pdf
1.31M
📥 #دانلود_کتاب
📔 گناه شناسی
🖌 نویسنده: محمد مهدی اشتهاردی
#اعتقادی
#لبیک_یا_خامنه_ای
🆔 @ketabyarr
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
m8ol_کتاب-صعود-چهل-ساله-1.pdf
17.85M
📥 #دانلود_کتاب
📔 صعود چهل ساله
🖌 نویسنده: سید محمد راجی
✔️مروری بر دستاوردهای چهل ساله انقلاب اسلامی براساس آمارهای بین المللی
#سیاسی
#لبیک_یا_خامنه_ای
🆔 @ketabyarr
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
هستی و زمان (هایدگر).pdf
22.08M
📥 #دانلود_کتاب
📔 هستی و زمان
🖌 نویسنده: مارتین هایدگر
📝 مترجم: سیاوش جمادی
#علمی
#هستی_شناسی
🆔 @ketabyarr
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
سفر به ولایت عزرائیل.pdf
5.79M
📥 #دانلود_کتاب
📔 سفر به ولایت عزرائیل
🖌 نویسنده: جلال آل احمد
📖 معرفی کتاب:
جلال و سیمین چهارده روز در زمستان سال چهل و یک به اسرائیل میروند و جلال یاداشتهای روزانهای از آن سفر مینویسد و بعد تبدیلش میکند به سفرنامه.
این سفرنامه بیشتر از آنکه به حال و هوای آن وقت بپردازد تحلیلی هوشمندانه است از نسبت بین اعراب، غرب، اسرائیل و ایران
#داستانی
#لبیک_یا_خامنه_ای
🆔 @ketabyarr
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
─इई─इई 📚 ईइ═ईइ═
﷽
🌐 #رمان_آنلاین
🌀 #قصه_دلبری
◀️ قسمت: #هجدهم
موقع برگشتن از لبنان رفتیم سوریه.
از هتل تا حرم حضرت رقیه راهی نبود، پیاده میرفتیم.
حرم حضرت زینب که نمیشد پیاده رفت، ماشین میگرفتیم.
حال و هوای حرم حضرت زینب رو شبیه حرم امام رضا و امام حسین دیدم.
بعد از زیارت، سر صبر نقطه به نقطه مکانها را نشانم داد و معرفی کرد: دروازه ساعات، مسجد اموی، خرابه شام، محل سخنرانی حضرت زینب.
هرجا را هم که بلد نبود، از اهالی و مسئول مسجد اموی به عربی میپرسید و به من میگفت.
از محمد حسین سوال کردم: کجا به لبای امام حسین چوب خیزران میزدن؟
ریخت بهم؛ گفت: من هیچ وقت اینطوری نیومده بودم زیارت!
گاهی من روضه میخواندم، گاهی او.
میخواستم از فضای بازار و زرق و برقهای آنجا خارج شوم و خودم را ببرم آن زمان، تصویرسازی کنم در ذهنم،
یکدفعه دیدیم حاج محمود کریمی در حال ورود به دروازه ساعات است.
تنها بود، آستینش را به دهان گرفته بود و برای خودش روضه میخواند.
حال خوشی داشت.
به محمد حسین گفتم: برو ببین اجازه میده همراهش تا حرم بریم؟
به قول خودش: تا آخر بازار ما را بازی داد!
کوتاه بود ولی پر معنویت.
به حرم که رسیدیم احساس کردیم میخواهد تنها باشد، از او خدا حافظی کردیم.
ماه هفتم در یزد رفتم سونوگرافی.
دکتر گفت: مایع آمنیوتیک دور بچه خیلی کمه؛ باید استراحت مطلق داشته باشی!
دوباره در یزد ماندگار شدم.
میرفت و میآمد، خیلی بهش سخت میگذشت.
آن موقع میرفت بیابان.
وقتی بیرون از محل کار میرفت مانور یا آموزش، میگفت: میرم بیابون!
شرایط خیلی سختتر از زمانی بود که میرفت دانشکده.
میگفت: عذابه، خسته و کوفته برم توی اون خونه سوت و کور!
از صبح برم سرکار و بعدازظهر هم برم توی خونهای که تو نباشی!
دکتر ممنوع السفرم کرده بود، نمیتوانستم بروم تهران.
سونوگرافیها بیشتر شد.
یواش یواش به من فهماندند ریه بچه مشکل دارد.
آب دور بچه که کم میشد مشخص نبود کجا میرود.
هرکسی نظری میداد:
-آب به ریش میره!
-اصلا هوا به ریش نمیرسه!
-الان باید سزارین بشی!
دکترها نظرات متفاوتی داشتند.
دکتری گفت: شاید وقتی به دنیا بیاد، ظاهر بدی داشته باشه!
چندتا از پزشکان گفتند: میتونیم نامه بدیم به پزشک قانونی، که بچه رو سقط کنی!
اصلا تسلیم چنین کاری نمیشدم، فکرش هم عذاب بود.
با علما صحبت کرد ببیند آیا حاکم شرع اجازه چنین کاری را به ما میدهد یا نه.
اطرافیان تحت فشارم گذاشتند که:اگه دکترا اینطور میگن و حاکم شرع هم اجازه میده بچه رو بنداز؛ خودت راحت، بچه هم راحت.
زیربار نمیرفتم.
میگفتم: نه پیش پزشک قانونی میام، نه پیش حاکم شرع!
یکی از دکترها میگفت: اگه منم جای تو بودم، تسلیم هیچ کدوم از این حرفا نمیشدم، جز تسلیم خود خدا!
میدانستم آن کسی که این بچه را آفریده، میتواند نجاتش بدهد.
چون روح در این بچه دمیده شده بود، سقط کردن را قتل میدانستم.
اگر تن به اینکار میدادم تا آخر عمر خودم را نمی بخشیدم.
اطرافیان میگفتن: شما جوونین و هنوز فرصت دارید!
با هر تماسی بهم میریختم، حرف و حدیثها کشنده بود.
حتی یکی از دکترها وجهه مذهبیمان را زیر سوال برد.
خیلی ما را سوزاند، با عصبانیت گفت: شماها میگین حکومت جمهوری اسلامی باشه! شماها میگین جانم فدای رهبر! شماها میگین ریش! شماها میگین چادر! اگه اینا نبود میتونستم توی همین بیمارستان خصوصی کارو تمام کنم!
شماها که مدافع این حکومتید، پس تاوانش رو هم بدین!
داشت توضیح میداد که میتواند بدون نامه پزشکی قانونی و حاکم شرع بچه را بیندازد.
نگذاشتیم جملهاش تمام شود، وسط حرفش بلند شدیم آمدیم بیرون.
خودم را در اتاقی زندانی کردم.
تند تند برایمان نسخه جدید میپیچیدند .
گوشیام را پرت کردم گوشهای و سیم تلفن را کشیدم بیرون.
به پدر مادرم هم گفتم: اگه کسی زنگ زد احوال بپرسه، گوشی رو برام نیارین!
هر هفته باید میومد یزد.
بیشتر از من اذیت میشد، هم نگران من بود، هم نگران بچه.
حواسش دست خودش نبود، گاهی بیهوا از پیادهرو میرفت وسط خیابان، مثل دیوانهها.
به دنبال نقطهای میگشتم ببینم که چرا این داستان تلخ برای ما رخ داده است؟
دفتر هیچ مرجعی نبود که زنگ نزنیم.
حرف همشان یکی بود: در گذشته دنبال چیزی نگردید، بالاترین مقام نزد خدا تسلیم بودنه!
⏯ادامه دارد...
روایت زندگے #شهیدمحمدحسینمحمدخانے
بہ روایت همسر
✍ به قلم محمد علی جعفری
#رمان
#شهیدمدافعحرم
#لبیک_یا_خامنه_ای
🆔 @ketabyarr
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
4_5882247944287030184.mp3
1.53M
#داسـتان_شـب
🎧 گـوش کنیـد
📚 کتاب جـذاب و شنیـدنی
با من مهربان باش
🎙 باصدای: دکتر مهدی خدامیان
🌀 پارت هفتم / فصل ششم
#کتاب_صوتی
🆔 @ketabyarr
https://eitaa.com/joinchat/695271612C6bdeec85a5
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
﷽
🎥 #کلیپ_تصویری
⭕️ جذب حداکثری
🎞 خاطرهای جالب از سید قطب به روایت رهبر انقلاب؛ سوء استفاده کنندگان از مفهوم جذب حداکثری
🔸متاسفانه جریان کج فهم و خطرناکی در بین نیروهای انقلابی وجود دارد که به اسم جذب حداکثری، ذلیلانه میخواهد همه را جذب کند
و نمیفهمد اگر جذب همه انسانها ممکن بود، امام علی علیهالسلام که نماد انسان کامل به حساب میآمد چه در زمان خودش و چه در قرنها بعد، این همه دشمن نداشت.
🎤 بیانات مقام معظم رهبری
#حجاب
#لبیک_یا_خامنه_ای
🆔 @ketabyarr
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
سلوک - محمود دولت آبادی.pdf
3.14M
📥 #دانلود_کتاب
📔 سلوک
🖌 نویسنده: محمود دولت آبادی
#داستانی
#لبیک_یا_خامنه_ای
🆔 @ketabyarr
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
صد_سال_تنهایی_گابریل_گارسیا_مارکز.pdf
8.67M
📥 #دانلود_کتاب
📔 صد سال تنهایی
🖌 نویسنده: گابریل گارسیا مارکز
📝 مترجم: بهمن فرزانه
#داستانی
#گابریل_گارسیا_مارکز
🆔 @ketabyarr
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
متون فقه کانون وکلا.pdf
2.03M
📥 #دانلود_کتاب
📔 متون فقه کانون وکلا
🖌 نویسنده: امید سلطانی
🔻ابواب حدود، وکالت و شهادت از کتاب تحریرالوسیله امام خمینی (ره)
🔻ویژه آزمون وکالت کانون وکلای دادگستری
#حقوقی
#لبیک_یا_خامنه_ای
🆔 @ketabyarr
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
ஜ۩۞۩ஜ 🌺🌺🌺 ஜ۩۞۩ஜ
#یک_جرعه_کتاب
🔹جادهای که انسان برای خروج از غم و اندوه در آن سفر میکند هرگز مستقیم نیست...
🔸روزهای خوب و روزهای بد وجود دارند. امروز فقط یک روز بد است ، مثل پیچ جاده ، باید از آن عبور کرد و به سلامت به مقصد رسید...
✍🏽 #جوجو_مویز
📕 #من_پس_از_تو
🆔 @ketabyarr
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
752-fa-hukomat-bar-delha.pdf
2.43M
📥 #دانلود_کتاب
📔 حکومت بر دلها
🖌 نویسنده: محمد شفیعی
⭕️اولین و آخرین خطبه پیامبراعظم
#مذهبی
#لبیک_یا_خامنه_ای
🆔 @ketabyarr
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
14021-fa-hadith-va-ravan-shenasi.pdf
3.33M
📥 #دانلود_کتاب
📔 حدیث و روانشناسی
🖌 نویسنده: محمد عثمان نجاتی
#روانشناسی
#لبیک_یا_خامنه_ای
🆔 @ketabyarr
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 ببینید | پایان دادن به حکومتهای طاغوتی سختی داره؛
🔚 پایان این شب سیاه و ظلمانی قطعا طلوع خورشید است!!!
🎙 استاد شجاعی
#امام_زمان
#لبیک_یا_خامنه_ای
🆔 @ketabyarr
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
─इई─इई 📚 ईइ═ईइ═
﷽
🌐 #رمان_آنلاین
🌀 #قصه_دلبری
◀️ قسمت: #نوزدهم
در علم پزشکی، راهکاری برای این موضوع وجود نداشت.
یا باید بچه را خارج کنند و در دستگاه بگذارند یا اینکه همینطور بماند.
دکتر میگفت: در طول تجربه پزشکیام، به چنین موردی برنخورده بودم.
بیماری این جنین خیلی عجیبه!
عکسالعملش از بچه طبیعی بهتره ولی از اونطرف چیزایی رو میبینم که طبیعی نیست!
هیچ کدوم از علائمش با هم همخونی نداره!
نصف شب درد شدیدی حس کردم.
پدرم زود مرا رساند بیمارستان.
نبودن محمدحسین بیشتر از درد آزارم میداد.
دکتر فکر میکرد بچه مرده است، حتی در سونوگرافیها گفتند ضربان قلب ندارد.
استرس و نگرانی افتاده بود به جانم که وقتی بچه به دنیا بیاید، گریه میکند یا نه.
دکتر به هوای اینکه بچه مرده است، سزارینم کرد.
هرچه را که در اتاق عمل اتفاق میافتاد متوجه میشدم.
رفت و آمدها، گفت و شنودهای دکتر و پرستارها.
در بیابان بود.
میگفت انگار به من الهام شد.
نصف شب زنگ زده بود به گوشیام که مادرم گفته بود بستری شده.
همان لحظه بدون اینکه برگه مرخصی امضا کند، راه افتاده بود سمت یزد.
صدای گریهاش آرامم کرد.
نفس راحتی کشیدم.
دکتر گفت: بچه رو مرده دنیا آوردم، ولی به محض دنیا اومدن گریه کرد!
اجازه ندادند بچه را ببینم.
دکتر تأکید کرد اگه نبینی به نفعه خودته!
گفتم: یعنی مشکلی داره؟
گفت: نه، هنوز موندن یا رفتنش معلوم نیست! احتمال رفتنش زیاده، بهتره نبینیش!
وقتی به هوش آمدم محمد حسین رو دیدم.
حدود هشت صبح بود و از شدت خستگی داشت وا میرفت، نا و نفسی برایش نمانده بود.
آنقدر گریه کرده بود که چشمش شده بود مثله کاسه خون.
هرچه بهش میگفتند که اینجا بخش زنان است و باید بروی بیرون به خرجش نمیرفت.
اعصابش خرد بود و با همه دعوا میکرد.
سه نصف شب حرکت کرده بود.
میگفت: نمیدونم چطور رسیدم اینجا!
وقتی دکتر برگه ترخیصم رو امضا کرد، گفتم: میخوام ببینمش!
باز اجازه ندادند.
گفتند: بچه رو بردن اتاق عمل، شما برین خونه و بعد بیاین ببینیدش!
محمدحسین و مادرم بچه رو دیده بودند. روز چهارم پنجم رفتم بیمارستان دیدمش.
هیچ فرقی با بچههای دیگر نداشت. طبیعی طبیعی.
فقط کمی ریز بود، دو کیلو و نیم وزنش بود و چشمان کوچک معصومانهاش باز بود.
بخیههای روی شکمش را که دیدم، دلم برایش سوخت.
هنوز هیچ چیز نشده، رفته بود زیر تیغ جراحی.
دوبار ریهاش را عمل کردند، جواب نداد.
نمیتوانست دوتا کار را همزمان انجام بدهد:
اینکه هم نفس بکشد و هم شیر بخورد.
پرسنل بیمارستان میگفتند: تا ازش دل نکنی، این بچه نمیره!
دوباره پیشنهاد و نسخههایشان مثله خوره افتاد به جانم.
- با دستگاه زندس؛ اگه دستگاه رو جدا کنی، بچه میمیره!
- رضایت بدین دستگاه رو جدا کنیم. هم به نفع خودتونه هم به نفع بچه.
اگه بمونه تا آخر عمرش باید کپسول اکسیژن ببنده به کولش!
وقتی میشد با دستگاه زنده بماند، چرا باید اجازه میدادیم جدا کنند!
۲۴ساعته اجازه ملاقات داشتیم، ولی نه من حال و روز خوبی داشتم، نه محمدحسین.
هردو مثل جنازهای متحرک خودمان را به زور نگه میداشتیم.
نامنظم میرفتیم و به بچه سر میزدیم.
عجیب بود برایم.
یکی دوبار تا رسیدیم إن آی سی یو، مسئول بخش گفت: به تو الهام میشه؟ همین الان بچه رو احیا کردیم!
ناگهان یکی از پرستارها گفت: این بچه آرومه و درست قبل از رسیدن شما گریهش شروع میشه!
میگفت: انگار بو میکشه که اومدین!
میخواست کارش رو ول کند، روز به روز شکستهتر میشد.
رفت کلی پرچم و کتیبه از هیئت آورد و خانه پدرم را سیاهی زد و شب وفات حضرت امالبنین مجلس گرفت.
مهمانها که رفتند، خودش دوباره نشست به روضه خواندن: روضه حضرت علی اصغر، روضه حضرت رباب.
خیلی صدقه دادیم و قربانی کردیم.
همه طلاها و سکههایی را که در مراسم عقد و عروسی به من هدیه داده بودند، یکجا دادیم برای عتبات.
میگفتند: نذر کنین اگه خوب شد، بعد بدین!
قبول نکردیم. محمدحسین گذاشت کف دستشان که: معامله که نیست!
در ساعات مشخصی به من میگفتند بروم به بچه شیر بدهم.
وقتی میرفتم، قطرهای شیر نداشتم.
تا کمی شیر میآمد، زنگ میزدم که: الان بیام بهش شیر بدم؟
میگفتند: الان نه، اگه میخوای بده به بچههای دیگه!
محمدحسین اجازه نمیداد، خوشش نمیآمد از این کار.
⏯ادامه دارد...
روایت زندگے #شهیدمحمدحسینمحمدخانے
بہ روایت همسر
✍ به قلم محمد علی جعفری
#رمان
#شهیدمدافعحرم
#لبیک_یا_خامنه_ای
🆔 @ketabyarr
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
4_5882247944287030185.mp3
2.61M
#داسـتان_شـب
🎧 گـوش کنیـد
📚 کتاب جـذاب و شنیـدنی
با من مهربان باش
🎙 باصدای: دکتر مهدی خدامیان
🌀 پارت هشتم / فصل هفتم
#کتاب_صوتی
🆔 @ketabyarr
https://eitaa.com/joinchat/695271612C6bdeec85a5
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
༻⃘⃕࿇﷽༻⃘⃕❀༅
#سخن_بزرگان
🔘 ببینید | ظرفیت علمآموزی
علم مثل غذای شکم و دستگاه گوارش نيست، آن که رفت جا پُر میکند و راه را براي ديگری میبندد، اما علم وقتی وارد صحنه دل شد، ظرفيت اين دل را توسعه می دهد، خاصيت اين علم آن است که اين ظرف را توسعه میدهد
يعنی اگر طلبهای وقتی شرح لمعه خواند، همين که اين غذای علمی آمد، از اين به بعد میتواند مکاسب را بفهمد؛
يعنی اين علم که مظروف است اين ظرف را توسعه میدهد.
🗣 حضرت آیتالله جوادی آملی
#لبیک_یا_خامنه_ای
🆔 @ketabyarr
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
تغییر_از_من_آغاز_می_شود_نوشته_مسعود_لعلی.pdf
3M
📥 #دانلود_کتاب
📔 تغییر از من آغاز میشود
🖌 نویسنده: مسعود لعلی
📌مجموعه حکایات، مقالات و نقلقولهای مدیریتی، سازمانی و شغلی
#حکایت
#لبیک_یا_خامنه_ای
🆔 @ketabyarr
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
540-fa-salamate-tano-ravan.pdf
2.9M
📥 #دانلود_کتاب
📔 سلامتی تن و روان
🖌 نویسنده: محمود بهشتی
#لبیک_یا_خامنه_ای
🆔 @ketabyarr
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
1400.04.26 - ولایت فقیه.pdf
2.92M
📥 #دانلود_کتاب
📔 ولایت فقیه؛ نگرش کلامی به مسئله ولایت فقیه
🖌 نویسنده: علی محمدی هوشیار
#ولایت_فقیه
#لبیک_یا_خامنه_ای
🆔 @ketabyarr
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
@BookTopمرداب روح.pdf
4.19M
📥 #دانلود_کتاب
📔 مرداب روح؛ رنجها حرفی برای گفتن دارند.
🖌 نویسنده: جیمز هولیس
📝 مترجم: فریبا مقدم
📌کتاب مرداب روح به قلم جیمز هولیس، جایگاه و نقش تاثیرگذار رنجها و سختیها در رشد روحی انسان را مورد بررسی قرار داده و نشان میدهد در گذر از این رنجهاست که هدف، شان و عمیقترین معنای زندگی بر انسان آشکار میشود.
#روانشناسی
🆔 @ketabyarr
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
ஜ۩۞۩ஜ
◦•●◉✿ ࡅ߳ܠܝ̇ߺܭَܝߊܝ̇ߺܘ ✿◉●•◦
🌸 معجزهی خدا رو ببین ...
زمانی که نداری بخشنده باش !
زمانی که تو اوج عصبانیتی صبوری کن !
زمانی که غمگینی دل کسی رو،
از غم خالی کن...!
تو اینجور مواقع هست که میتونی
معجزه خدا رو تو زندگیت ببینی ...
تو اگه دست خدا بشی برای دیگران
دیگران هم دست خدا میشن
تو زندگی تو ...
این یه قانونه رفیق !
از هر دستی که بدی از
همون دست پس میگیری ...!
جهان ما جهان داد و ستدهاست ...
#تلنگر
#امام_زمان
🆔 @ketabyarr
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
کتاب یار
📻 #نمایش_رادیویی 📙 #سووشون 🖌 نویسنده: سیمین دانشور 🎬 کارگردان: حمید منوچهری این نمایش رادیویی بر
4_5884263078517804435.mp3
8.4M
●━━━━━━─────── ⇆
ㅤㅤ ◁ ㅤ❚❚ㅤ▷
📻 #نمایش_رادیویی
🎧 گوش کنید
🎵 #نمایش_رادیویی_سووشون
4⃣ قسمت چهارم
#نمایشنامه
#سیمین_دانشور
🆔 @ketabyarr
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
─इई─इई 📚 ईइ═ईइ═
﷽
🌐 #رمان_آنلاین
🌀 #قصه_دلبری
◀️ قسمت: #بیستم
دو دفعه رفت آن دنیا و احیا شد، برگشت.
مرخصش که کردند، همه خوشحال شدیم که حالش رو به بهبودی رفته است.
پدرم که تا آن روز راضی نشده بود بیاید دیدنش، در خانه تا نگاهش به او افتاد، یک دل نه صد دل عاشقش شد.
مثل پروانه دورش میچرخید و قربان صدقهاش میرفت.
اما این شادی و شعف چند ساعتی بیشتر دوام نیاورد.
دیدم بچه نمیتواند نفس بکشد، هی سیاه میشد.
حتی نمیتوانست راحت گریه کند.
تا شب صبر کردیم اما فایدهای نداشت.
به دلهره افتادیم که نکند طوری بشود.
پدرم با عصبانیت میگفت: از عمد بچه رو مرخص کردن که توی خونه تموم کنه!
سریع رساندیمش بیمارستان.
بچه را بستری کردند و ما را فرستادند خانه.
حال و روز همه بدتر شد.
تا نیاورده بودیمش خانه، اینقدر بهم نریخته بودیم.
پدرم دور خانه راه میرفت و گریه میکرد و میگفت: این بچه یه شب اومد خونه، همه رو وابسته و بیچاره خودش کرد و رفت!
محمدحسین باید میرفت.
اوایل ماه رمضان بود.
گفتم: تو برو، اگه خبری شد زنگ میزنیم!
سحر همان شب از بیمارستان مستقیم به گوشی خودم زنگ زدند و گفتند بچه تمام کرد.
شب دیوانه کنندهای بود.
بعد از پنجاه روز امیر محمد مرده بود و حالا شیر داشتم.
دور خانه راه میرفتم، گریه میکردم و روضه حضرت رباب میخواندم.
مادرم سیسمونیها را جمع کرد که جلوی چشمم نباشه.
عکسها، سونوگرافیها و هرچیزی که نشانهای از بچه داشت، گذاشت زیر تخت.
با پدر مادرش برگشت.
میخواست برایش مراسم ختم بگیرد: خاکسپاری، سوم، هفتم، چهلم.
خانوادهاش گفتند: بچه کوچک این مراسما رو نداره!
حرف حرفه خودش بود.
پدرش با حاج آقا مهدوینژاد که روحانی سرشناسی در یزد بود صحبت کرد تا متقاعدش کند.
محمدحسین روی حرفش حرف نمیزد،
خیلی باهم رفیق بودند.
از من پرسید: راضی هستی این مراسمها رو نگیریم؟
چون دیدم خیلی حالش بد است، رضایت دادم که بیخیال مراسم شود.
گفت: پس کسی حق نداره بیاد خلد برین (قبرستان یزد) برای خاکسپاری.
خودم همه کارهاش رو انجام میدم!
در غسالخانه دیدمش.
بچه را همراه با یکی از رفقایش غسل داده و کفن کرده بود.
حاج آقا مهدوی نژاد و دوسه تا روحانی دیگر از رفقایش هم بودند.
به من قول داده بود اگر موقع تحویل بچه نروم بیمارستان، درست وحسابی اجازه میدهد بچه را ببینم، آن هم تنها!
بعد از غسل و کفن چند لحظهای باهم کنارش تنها نشستيم؛
خیلی بچه را بوسیدیم و با روضه حضرت علی اصغر با او وداع کردیم با آن روضهای که امام حسین (ع) مستأصل، قنداقه را بردند پشت خیمه.
میترسیدم بالای سر بچه جان بدهد.
تازه میفهمیدم چرا میگویند امان از دل رباب!
سعی میکردم خیلی ناله و ضجه نزنم.
میدانستم اگر بیتابیام را ببیند، بیشتر به او سخت میگذرد و همه را میریختم در خودم.
بردیمش قطعه نونهالان، خودش رفت پایین قبر.
کفن بچه را سر دست گرفته بود و خیلی بیتابی میکرد، شروع کرد به روضه خواندن.
همه به حال او و روضههایش میسوختند۔
حاج آقا مهدوی نژاد وسط خواندنش دم گرفت تا فضا را از دستش بگیرد.
بچه را گذاشت داخل قبر اما بالا نمیآمد، کسی جرئت نداشت بهش بگوید بیا بیرون، یک دفعه قاطی میکرد و داد میزد.
پدرش رفت و گفت: «دیگه بسه!»
فایده نداشت؛ من هم رفتم و بهش التماس کردم صدقه سر روضههای امام حسین بود که زود به خود آمدیم.
چیز دیگری نمیتوانست این موضوع را جمع کند.
برای سنگ قبر امیرمحمد، خودش شعر گفت:
ارباب من حسین،
داغی بده که حس کنم تو را
داغ لب ترک ترک اصغر تو را
طفلم فدای روضه صد پاره اصغرت
داغی بده که حس کنم آن ماتم تو را...
⏯ادامه دارد...
روایت زندگے #شهیدمحمدحسینمحمدخانے
بہ روایت همسر
✍ به قلم محمد علی جعفری
#رمان
#شهیدمدافعحرم
#لبیک_یا_خامنه_ای
🆔 @ketabyarr
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈