تفسیر_و_مفسران,_محمدهادی_معرفت,فارسی.pdf
8.98M
📥 #دانلود_کتاب
📔 تفسیر و مفسران
🖌 نویسنده: محمدهادی معرفت
#علوم_قرآنی
#لبیک_یا_خامنه_ای
🆔 @ketabyarr
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
4_6032721457782457377.pdf
906.2K
📥 #دانلود_جزوه
📔 جزوه متون فقه
🖌 نویسنده: استاد شبخیز
✔️ویژه آزمونهای کارشناسی ارشد و دکتری حقوق
#حقوقی
#لبیک_یا_خامنه_ای
🆔 @ketabyarr
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
─इई─इई 📚 ईइ═ईइ═
﷽
🌐 #رمان_آنلاین
🌀 #قصه_دلبری
◀️ قسمت: #هفدهم
هر روز پیاده میرفتیم روضه الشهیدین.
آنجا مسقف، تزیین شده و خیلی با صفا بود.
بهش میگفتم: کاش بهشت زهرا هم اجازه میدادن مثه اینجا هر ساعت از شبانه روز میخواستی بری!
شهدای آنجا را برایم معرفی کرد؛
و توضیح میداد که عماد مغنیه و پسر سید حسن نصرالله چطور به شهادت رسیدهاند.
وقتی زنان بیحجاب را میدید، اذیت میشد.
ناراحتی را در چهرهاش میدیدم.
در کل به چشم پاکی بین فامیل و دوست و آشنا شهره بود.
سنگ تمام گذاشت و هرچیزی که به سلیقه و مزاجم جور میآمد، میخرید.
تمام ساندویچها و غذاهای محلیشان را امتحان کردم، حتی تمام میوههای خاص آنجا را.
رفتیم ملیتا، موزه مقاومت حزب الله لبنان.
ملیتا را در لبنان با این شعار میشناسند: ملیتا، حکایت الارض للسماء؛ ملیتا روایت زمین برای آسمان.
از جادههای کوهستانی و از کنار باغهای سیب رد شدیم.
تصاویر شهدا، پرچمهای حزب الله و خانههای مخروبه از جنگ ۳۳ روزه.
محوطهای بود شبیه به پارک.
از داخل راهروهای سنگچین جلو رفتیم.
دو طرف، ادوات نظامی، جعبههای مهمات، تانکها و سازهها جاسازی شده بود.
از همه جالبتر مرکاواهایی بود که لوله آن را گره زده بودند.
طرف دیگر این محوطه روی دیواری نارنجی رنگی، تصویری از یک کبوتر و یک امضا دیده میشد. گفتند نمونه امضای عماد مغنیه است.
به دهانه تونل رسیدیم؛
همان تونل معروفی که حزبالله در هشتاد متر زیر زمین حفاری کرده است.
در راهرو، فقط من و محمدحسین میتوانستیم شانه به شانه هم راه برویم.
ارتفاعش هم طوری بود که بتوانی بایستی.
عکسهای زیادی از حضرت امام، حضرت آقا، سید عباس موسوی و دیگر فرماندهان مقاومت را نصب کرده بودند.
محلی هم مشخص بود که سید عباس موسوی در آن نماز میخوانده، مناجات حضرت علی در مسجد کوفه که از زبان خودش ضبط شده بود، پخش میشد.
از تونل که بیرون آمدیم، رفتیم کنار سیمهای خاردار.
خط مرزی لبنان و اسرائیل. آنجا محمد حسین گفت: سختترین جنگ، جنگ توی جنگله!
یک روز هم رفتیم بعلبک. اول مزار دختر امام حسین را زیارت کردیم، حضرت خولته بنت الحسین.
اولین باری بود شنیدم امام حسین همچین دختری هم داشتهاند.
محمد حسین ماجرایش را تعریف کرد که: وقتی کاروان اسرای کربلا به این شهر میرسند، دختر امام حسین در این مکان شهید میشه.
امام سجاد ایشون رو اینجا دفن میکنند و عصاشون رو برای نشونه، بالای قبر توی زمین فرو میکنن!
از معجزات آنجا همین بوده که آن عصا تبدیل میشود به درخت و آن درخت هنوز کنار مقبره است که زائران به آن دخیل میبندن.
نمیدانم از کجا با متولی آنجا آشنا بود. رفت خوش و بش کرد و بعد آمد که: بیا برویم روی پشت بوم!
رفتیم آن بالا و عکس گرفتیم.
میخندید و میگفت: ما که تکلیفمون رو انجام دادیم، عکسمونم گرفتیم!
بعد رفتیم روستای شیث نبی.
روستای سرسبز و قشنگی بود بالای کوه.
بعد از زیارت حضرت شیث نبی، رفتیم مقبره شهید سید عباس موسوی، دومین دبیر کل حزب الله.
محمد حسین گفت: از بس مردم دوسش داشتن، براش بارگاه ساختن!
قبر زن و بچهاش هم در آن ضریح بود، با هم در یک ماشین شهید شده بودند.
هلیکوپتر اسرائیلیها ماشینشان را با موشک زده بود.
برایم زیبا بود که خانوادگی شهید شدهاند.
پشت آرامگاه، به ماشین سوخته شهید هم سری زدیم.
ناهار را در بعلبک خوردیم هم من غذای لبنانی را میپسندیدم، هم او با ولع میخورد.
خدا را شکر میکرد، بعد هم در حق آشپزش دعا.
آخر سر هم گفت: بهبه! عجب چیزی زدیم بر بدن!
زود میرفت دستور پخت آن غذا را میگرفت که بعداً در خانه بپزیم.
نماز مغرب را در مسجد رأسالحسین خواندیم.
مسجد بزرگی که اسرای کربلا شبی را در آنجا بیتوته کردند.
در این مسجد، مکانی به عنوان جایگاه عبادت امام سجاد مشخص شده بود، قسمتی هم به عنوان محل نگهداری از سر مبارک امام حسین.
همانجا نشست زیارت عاشورا خواندن، لابه لایش روضه هم میخواند.
«رأس تو میرود بالای نیزهها/ من زار میزنم در پای نیزهها
آه ای ستاره دنبالهدار من/ زخمیترین سر نیزه سوار من
با گریه آمدم اطراف قتلگاه/ گفتی که خواهرم برگرد خیمهگاه
بعد از دقایقی دیدم که پیکرت/ در خون فتاده و بر نیزهها سرت
ای بیکفن چه با این پاره تن کنم؟/ با چادرم تو را باید کفن کنم
من میروم ولی جانم کنار توست/ تا سالهای سال شمع مزار توست»
بعد هم دم گرفت:
عمهجانم، عمهجانم، عمهجان مهربانم!
عمهجانم، عمهجانم، عمهجان نگرانم!
عمهجانم، عمهجانم، عمهجان قد کمانم!
⏯ادامه دارد...
روایت زندگے #شهیدمحمدحسینمحمدخانے
بہ روایت همسر
✍ به قلم محمد علی جعفری
#رمان
#شهیدمدافعحرم
#لبیک_یا_خامنه_ای
🆔 @ketabyarr
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
4_5882247944287030183.mp3
1.49M
#داسـتان_شـب
🎧 گـوش کنیـد
📚 کتاب جـذاب و شنیـدنی
با من مهربان باش
🎙 باصدای: دکتر مهدی خدامیان
🌀 پارت ششم / فصل پنجم
#کتاب_صوتی
🆔 @ketabyarr
https://eitaa.com/joinchat/695271612C6bdeec85a5
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
📚 #برشی_از_کتاب
جهان را باید مثل کتابی ببینی؛
مثل کتابی که در انتظار خوانندهاش است، هر روزش را باید جداگانه خواند.
نه روی گذشته باید تمرکز کنی، نه روی آینده!
اصل این لحظه است.
باید صفحه به صفحه پیش بروی!
📙 نام اثر:#بعد_از_عشق
✍نویسنده: #الیف_شافاک
🆔 @ketabyarr
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
گناه شناسی استاد قرائتی.pdf
1.31M
📥 #دانلود_کتاب
📔 گناه شناسی
🖌 نویسنده: محمد مهدی اشتهاردی
#اعتقادی
#لبیک_یا_خامنه_ای
🆔 @ketabyarr
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
m8ol_کتاب-صعود-چهل-ساله-1.pdf
17.85M
📥 #دانلود_کتاب
📔 صعود چهل ساله
🖌 نویسنده: سید محمد راجی
✔️مروری بر دستاوردهای چهل ساله انقلاب اسلامی براساس آمارهای بین المللی
#سیاسی
#لبیک_یا_خامنه_ای
🆔 @ketabyarr
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
هستی و زمان (هایدگر).pdf
22.08M
📥 #دانلود_کتاب
📔 هستی و زمان
🖌 نویسنده: مارتین هایدگر
📝 مترجم: سیاوش جمادی
#علمی
#هستی_شناسی
🆔 @ketabyarr
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
سفر به ولایت عزرائیل.pdf
5.79M
📥 #دانلود_کتاب
📔 سفر به ولایت عزرائیل
🖌 نویسنده: جلال آل احمد
📖 معرفی کتاب:
جلال و سیمین چهارده روز در زمستان سال چهل و یک به اسرائیل میروند و جلال یاداشتهای روزانهای از آن سفر مینویسد و بعد تبدیلش میکند به سفرنامه.
این سفرنامه بیشتر از آنکه به حال و هوای آن وقت بپردازد تحلیلی هوشمندانه است از نسبت بین اعراب، غرب، اسرائیل و ایران
#داستانی
#لبیک_یا_خامنه_ای
🆔 @ketabyarr
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
─इई─इई 📚 ईइ═ईइ═
﷽
🌐 #رمان_آنلاین
🌀 #قصه_دلبری
◀️ قسمت: #هجدهم
موقع برگشتن از لبنان رفتیم سوریه.
از هتل تا حرم حضرت رقیه راهی نبود، پیاده میرفتیم.
حرم حضرت زینب که نمیشد پیاده رفت، ماشین میگرفتیم.
حال و هوای حرم حضرت زینب رو شبیه حرم امام رضا و امام حسین دیدم.
بعد از زیارت، سر صبر نقطه به نقطه مکانها را نشانم داد و معرفی کرد: دروازه ساعات، مسجد اموی، خرابه شام، محل سخنرانی حضرت زینب.
هرجا را هم که بلد نبود، از اهالی و مسئول مسجد اموی به عربی میپرسید و به من میگفت.
از محمد حسین سوال کردم: کجا به لبای امام حسین چوب خیزران میزدن؟
ریخت بهم؛ گفت: من هیچ وقت اینطوری نیومده بودم زیارت!
گاهی من روضه میخواندم، گاهی او.
میخواستم از فضای بازار و زرق و برقهای آنجا خارج شوم و خودم را ببرم آن زمان، تصویرسازی کنم در ذهنم،
یکدفعه دیدیم حاج محمود کریمی در حال ورود به دروازه ساعات است.
تنها بود، آستینش را به دهان گرفته بود و برای خودش روضه میخواند.
حال خوشی داشت.
به محمد حسین گفتم: برو ببین اجازه میده همراهش تا حرم بریم؟
به قول خودش: تا آخر بازار ما را بازی داد!
کوتاه بود ولی پر معنویت.
به حرم که رسیدیم احساس کردیم میخواهد تنها باشد، از او خدا حافظی کردیم.
ماه هفتم در یزد رفتم سونوگرافی.
دکتر گفت: مایع آمنیوتیک دور بچه خیلی کمه؛ باید استراحت مطلق داشته باشی!
دوباره در یزد ماندگار شدم.
میرفت و میآمد، خیلی بهش سخت میگذشت.
آن موقع میرفت بیابان.
وقتی بیرون از محل کار میرفت مانور یا آموزش، میگفت: میرم بیابون!
شرایط خیلی سختتر از زمانی بود که میرفت دانشکده.
میگفت: عذابه، خسته و کوفته برم توی اون خونه سوت و کور!
از صبح برم سرکار و بعدازظهر هم برم توی خونهای که تو نباشی!
دکتر ممنوع السفرم کرده بود، نمیتوانستم بروم تهران.
سونوگرافیها بیشتر شد.
یواش یواش به من فهماندند ریه بچه مشکل دارد.
آب دور بچه که کم میشد مشخص نبود کجا میرود.
هرکسی نظری میداد:
-آب به ریش میره!
-اصلا هوا به ریش نمیرسه!
-الان باید سزارین بشی!
دکترها نظرات متفاوتی داشتند.
دکتری گفت: شاید وقتی به دنیا بیاد، ظاهر بدی داشته باشه!
چندتا از پزشکان گفتند: میتونیم نامه بدیم به پزشک قانونی، که بچه رو سقط کنی!
اصلا تسلیم چنین کاری نمیشدم، فکرش هم عذاب بود.
با علما صحبت کرد ببیند آیا حاکم شرع اجازه چنین کاری را به ما میدهد یا نه.
اطرافیان تحت فشارم گذاشتند که:اگه دکترا اینطور میگن و حاکم شرع هم اجازه میده بچه رو بنداز؛ خودت راحت، بچه هم راحت.
زیربار نمیرفتم.
میگفتم: نه پیش پزشک قانونی میام، نه پیش حاکم شرع!
یکی از دکترها میگفت: اگه منم جای تو بودم، تسلیم هیچ کدوم از این حرفا نمیشدم، جز تسلیم خود خدا!
میدانستم آن کسی که این بچه را آفریده، میتواند نجاتش بدهد.
چون روح در این بچه دمیده شده بود، سقط کردن را قتل میدانستم.
اگر تن به اینکار میدادم تا آخر عمر خودم را نمی بخشیدم.
اطرافیان میگفتن: شما جوونین و هنوز فرصت دارید!
با هر تماسی بهم میریختم، حرف و حدیثها کشنده بود.
حتی یکی از دکترها وجهه مذهبیمان را زیر سوال برد.
خیلی ما را سوزاند، با عصبانیت گفت: شماها میگین حکومت جمهوری اسلامی باشه! شماها میگین جانم فدای رهبر! شماها میگین ریش! شماها میگین چادر! اگه اینا نبود میتونستم توی همین بیمارستان خصوصی کارو تمام کنم!
شماها که مدافع این حکومتید، پس تاوانش رو هم بدین!
داشت توضیح میداد که میتواند بدون نامه پزشکی قانونی و حاکم شرع بچه را بیندازد.
نگذاشتیم جملهاش تمام شود، وسط حرفش بلند شدیم آمدیم بیرون.
خودم را در اتاقی زندانی کردم.
تند تند برایمان نسخه جدید میپیچیدند .
گوشیام را پرت کردم گوشهای و سیم تلفن را کشیدم بیرون.
به پدر مادرم هم گفتم: اگه کسی زنگ زد احوال بپرسه، گوشی رو برام نیارین!
هر هفته باید میومد یزد.
بیشتر از من اذیت میشد، هم نگران من بود، هم نگران بچه.
حواسش دست خودش نبود، گاهی بیهوا از پیادهرو میرفت وسط خیابان، مثل دیوانهها.
به دنبال نقطهای میگشتم ببینم که چرا این داستان تلخ برای ما رخ داده است؟
دفتر هیچ مرجعی نبود که زنگ نزنیم.
حرف همشان یکی بود: در گذشته دنبال چیزی نگردید، بالاترین مقام نزد خدا تسلیم بودنه!
⏯ادامه دارد...
روایت زندگے #شهیدمحمدحسینمحمدخانے
بہ روایت همسر
✍ به قلم محمد علی جعفری
#رمان
#شهیدمدافعحرم
#لبیک_یا_خامنه_ای
🆔 @ketabyarr
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
4_5882247944287030184.mp3
1.53M
#داسـتان_شـب
🎧 گـوش کنیـد
📚 کتاب جـذاب و شنیـدنی
با من مهربان باش
🎙 باصدای: دکتر مهدی خدامیان
🌀 پارت هفتم / فصل ششم
#کتاب_صوتی
🆔 @ketabyarr
https://eitaa.com/joinchat/695271612C6bdeec85a5
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
﷽
🎥 #کلیپ_تصویری
⭕️ جذب حداکثری
🎞 خاطرهای جالب از سید قطب به روایت رهبر انقلاب؛ سوء استفاده کنندگان از مفهوم جذب حداکثری
🔸متاسفانه جریان کج فهم و خطرناکی در بین نیروهای انقلابی وجود دارد که به اسم جذب حداکثری، ذلیلانه میخواهد همه را جذب کند
و نمیفهمد اگر جذب همه انسانها ممکن بود، امام علی علیهالسلام که نماد انسان کامل به حساب میآمد چه در زمان خودش و چه در قرنها بعد، این همه دشمن نداشت.
🎤 بیانات مقام معظم رهبری
#حجاب
#لبیک_یا_خامنه_ای
🆔 @ketabyarr
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
سلوک - محمود دولت آبادی.pdf
3.14M
📥 #دانلود_کتاب
📔 سلوک
🖌 نویسنده: محمود دولت آبادی
#داستانی
#لبیک_یا_خامنه_ای
🆔 @ketabyarr
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
صد_سال_تنهایی_گابریل_گارسیا_مارکز.pdf
8.67M
📥 #دانلود_کتاب
📔 صد سال تنهایی
🖌 نویسنده: گابریل گارسیا مارکز
📝 مترجم: بهمن فرزانه
#داستانی
#گابریل_گارسیا_مارکز
🆔 @ketabyarr
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
متون فقه کانون وکلا.pdf
2.03M
📥 #دانلود_کتاب
📔 متون فقه کانون وکلا
🖌 نویسنده: امید سلطانی
🔻ابواب حدود، وکالت و شهادت از کتاب تحریرالوسیله امام خمینی (ره)
🔻ویژه آزمون وکالت کانون وکلای دادگستری
#حقوقی
#لبیک_یا_خامنه_ای
🆔 @ketabyarr
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
ஜ۩۞۩ஜ 🌺🌺🌺 ஜ۩۞۩ஜ
#یک_جرعه_کتاب
🔹جادهای که انسان برای خروج از غم و اندوه در آن سفر میکند هرگز مستقیم نیست...
🔸روزهای خوب و روزهای بد وجود دارند. امروز فقط یک روز بد است ، مثل پیچ جاده ، باید از آن عبور کرد و به سلامت به مقصد رسید...
✍🏽 #جوجو_مویز
📕 #من_پس_از_تو
🆔 @ketabyarr
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
752-fa-hukomat-bar-delha.pdf
2.43M
📥 #دانلود_کتاب
📔 حکومت بر دلها
🖌 نویسنده: محمد شفیعی
⭕️اولین و آخرین خطبه پیامبراعظم
#مذهبی
#لبیک_یا_خامنه_ای
🆔 @ketabyarr
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
14021-fa-hadith-va-ravan-shenasi.pdf
3.33M
📥 #دانلود_کتاب
📔 حدیث و روانشناسی
🖌 نویسنده: محمد عثمان نجاتی
#روانشناسی
#لبیک_یا_خامنه_ای
🆔 @ketabyarr
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 ببینید | پایان دادن به حکومتهای طاغوتی سختی داره؛
🔚 پایان این شب سیاه و ظلمانی قطعا طلوع خورشید است!!!
🎙 استاد شجاعی
#امام_زمان
#لبیک_یا_خامنه_ای
🆔 @ketabyarr
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
─इई─इई 📚 ईइ═ईइ═
﷽
🌐 #رمان_آنلاین
🌀 #قصه_دلبری
◀️ قسمت: #نوزدهم
در علم پزشکی، راهکاری برای این موضوع وجود نداشت.
یا باید بچه را خارج کنند و در دستگاه بگذارند یا اینکه همینطور بماند.
دکتر میگفت: در طول تجربه پزشکیام، به چنین موردی برنخورده بودم.
بیماری این جنین خیلی عجیبه!
عکسالعملش از بچه طبیعی بهتره ولی از اونطرف چیزایی رو میبینم که طبیعی نیست!
هیچ کدوم از علائمش با هم همخونی نداره!
نصف شب درد شدیدی حس کردم.
پدرم زود مرا رساند بیمارستان.
نبودن محمدحسین بیشتر از درد آزارم میداد.
دکتر فکر میکرد بچه مرده است، حتی در سونوگرافیها گفتند ضربان قلب ندارد.
استرس و نگرانی افتاده بود به جانم که وقتی بچه به دنیا بیاید، گریه میکند یا نه.
دکتر به هوای اینکه بچه مرده است، سزارینم کرد.
هرچه را که در اتاق عمل اتفاق میافتاد متوجه میشدم.
رفت و آمدها، گفت و شنودهای دکتر و پرستارها.
در بیابان بود.
میگفت انگار به من الهام شد.
نصف شب زنگ زده بود به گوشیام که مادرم گفته بود بستری شده.
همان لحظه بدون اینکه برگه مرخصی امضا کند، راه افتاده بود سمت یزد.
صدای گریهاش آرامم کرد.
نفس راحتی کشیدم.
دکتر گفت: بچه رو مرده دنیا آوردم، ولی به محض دنیا اومدن گریه کرد!
اجازه ندادند بچه را ببینم.
دکتر تأکید کرد اگه نبینی به نفعه خودته!
گفتم: یعنی مشکلی داره؟
گفت: نه، هنوز موندن یا رفتنش معلوم نیست! احتمال رفتنش زیاده، بهتره نبینیش!
وقتی به هوش آمدم محمد حسین رو دیدم.
حدود هشت صبح بود و از شدت خستگی داشت وا میرفت، نا و نفسی برایش نمانده بود.
آنقدر گریه کرده بود که چشمش شده بود مثله کاسه خون.
هرچه بهش میگفتند که اینجا بخش زنان است و باید بروی بیرون به خرجش نمیرفت.
اعصابش خرد بود و با همه دعوا میکرد.
سه نصف شب حرکت کرده بود.
میگفت: نمیدونم چطور رسیدم اینجا!
وقتی دکتر برگه ترخیصم رو امضا کرد، گفتم: میخوام ببینمش!
باز اجازه ندادند.
گفتند: بچه رو بردن اتاق عمل، شما برین خونه و بعد بیاین ببینیدش!
محمدحسین و مادرم بچه رو دیده بودند. روز چهارم پنجم رفتم بیمارستان دیدمش.
هیچ فرقی با بچههای دیگر نداشت. طبیعی طبیعی.
فقط کمی ریز بود، دو کیلو و نیم وزنش بود و چشمان کوچک معصومانهاش باز بود.
بخیههای روی شکمش را که دیدم، دلم برایش سوخت.
هنوز هیچ چیز نشده، رفته بود زیر تیغ جراحی.
دوبار ریهاش را عمل کردند، جواب نداد.
نمیتوانست دوتا کار را همزمان انجام بدهد:
اینکه هم نفس بکشد و هم شیر بخورد.
پرسنل بیمارستان میگفتند: تا ازش دل نکنی، این بچه نمیره!
دوباره پیشنهاد و نسخههایشان مثله خوره افتاد به جانم.
- با دستگاه زندس؛ اگه دستگاه رو جدا کنی، بچه میمیره!
- رضایت بدین دستگاه رو جدا کنیم. هم به نفع خودتونه هم به نفع بچه.
اگه بمونه تا آخر عمرش باید کپسول اکسیژن ببنده به کولش!
وقتی میشد با دستگاه زنده بماند، چرا باید اجازه میدادیم جدا کنند!
۲۴ساعته اجازه ملاقات داشتیم، ولی نه من حال و روز خوبی داشتم، نه محمدحسین.
هردو مثل جنازهای متحرک خودمان را به زور نگه میداشتیم.
نامنظم میرفتیم و به بچه سر میزدیم.
عجیب بود برایم.
یکی دوبار تا رسیدیم إن آی سی یو، مسئول بخش گفت: به تو الهام میشه؟ همین الان بچه رو احیا کردیم!
ناگهان یکی از پرستارها گفت: این بچه آرومه و درست قبل از رسیدن شما گریهش شروع میشه!
میگفت: انگار بو میکشه که اومدین!
میخواست کارش رو ول کند، روز به روز شکستهتر میشد.
رفت کلی پرچم و کتیبه از هیئت آورد و خانه پدرم را سیاهی زد و شب وفات حضرت امالبنین مجلس گرفت.
مهمانها که رفتند، خودش دوباره نشست به روضه خواندن: روضه حضرت علی اصغر، روضه حضرت رباب.
خیلی صدقه دادیم و قربانی کردیم.
همه طلاها و سکههایی را که در مراسم عقد و عروسی به من هدیه داده بودند، یکجا دادیم برای عتبات.
میگفتند: نذر کنین اگه خوب شد، بعد بدین!
قبول نکردیم. محمدحسین گذاشت کف دستشان که: معامله که نیست!
در ساعات مشخصی به من میگفتند بروم به بچه شیر بدهم.
وقتی میرفتم، قطرهای شیر نداشتم.
تا کمی شیر میآمد، زنگ میزدم که: الان بیام بهش شیر بدم؟
میگفتند: الان نه، اگه میخوای بده به بچههای دیگه!
محمدحسین اجازه نمیداد، خوشش نمیآمد از این کار.
⏯ادامه دارد...
روایت زندگے #شهیدمحمدحسینمحمدخانے
بہ روایت همسر
✍ به قلم محمد علی جعفری
#رمان
#شهیدمدافعحرم
#لبیک_یا_خامنه_ای
🆔 @ketabyarr
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
4_5882247944287030185.mp3
2.61M
#داسـتان_شـب
🎧 گـوش کنیـد
📚 کتاب جـذاب و شنیـدنی
با من مهربان باش
🎙 باصدای: دکتر مهدی خدامیان
🌀 پارت هشتم / فصل هفتم
#کتاب_صوتی
🆔 @ketabyarr
https://eitaa.com/joinchat/695271612C6bdeec85a5
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
༻⃘⃕࿇﷽༻⃘⃕❀༅
#سخن_بزرگان
🔘 ببینید | ظرفیت علمآموزی
علم مثل غذای شکم و دستگاه گوارش نيست، آن که رفت جا پُر میکند و راه را براي ديگری میبندد، اما علم وقتی وارد صحنه دل شد، ظرفيت اين دل را توسعه می دهد، خاصيت اين علم آن است که اين ظرف را توسعه میدهد
يعنی اگر طلبهای وقتی شرح لمعه خواند، همين که اين غذای علمی آمد، از اين به بعد میتواند مکاسب را بفهمد؛
يعنی اين علم که مظروف است اين ظرف را توسعه میدهد.
🗣 حضرت آیتالله جوادی آملی
#لبیک_یا_خامنه_ای
🆔 @ketabyarr
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
تغییر_از_من_آغاز_می_شود_نوشته_مسعود_لعلی.pdf
3M
📥 #دانلود_کتاب
📔 تغییر از من آغاز میشود
🖌 نویسنده: مسعود لعلی
📌مجموعه حکایات، مقالات و نقلقولهای مدیریتی، سازمانی و شغلی
#حکایت
#لبیک_یا_خامنه_ای
🆔 @ketabyarr
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
540-fa-salamate-tano-ravan.pdf
2.9M
📥 #دانلود_کتاب
📔 سلامتی تن و روان
🖌 نویسنده: محمود بهشتی
#لبیک_یا_خامنه_ای
🆔 @ketabyarr
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
1400.04.26 - ولایت فقیه.pdf
2.92M
📥 #دانلود_کتاب
📔 ولایت فقیه؛ نگرش کلامی به مسئله ولایت فقیه
🖌 نویسنده: علی محمدی هوشیار
#ولایت_فقیه
#لبیک_یا_خامنه_ای
🆔 @ketabyarr
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈