4_5819105602843970654.pdf
3.31M
📥 #دانلود_کتاب
📔 وحی در قرآن
🖌 نویسنده: محمود عبداللهی
#وحى_در_قرآن نوشتارى است كه بررسى موضوع وحى از ديدگاه قرآن كريم میپردازد.
وحى، ركن اساسى نبوت و همه اديان آسمانى است. اما درباره ماهيت آن سخنان گوناگونى بيان شده است. برخى آن را انكار و گروهى ديگر به گونهاى آن را تحليل كردهاند.
#علوم_قرآنی
#لبیک_یا_خامنه_ای
🆔 @ketabyarr
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
4_6046266496143853703.pdf
1.57M
📥 #دانلود_کتاب
📔 از پرندههای مهاجر بپرس؛ مجموعه داستان
🖌 نویسنده: سیمین دانشور
#ایران
#داستانی
#سیمین_دانشور
🆔 @ketabyarr
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
202030_1265342138.pdf
749.1K
📥 #دانلود_کتاب
📔 پرورش کودک خداشناس
🖌 نویسنده: ابراهیم اخوی
#کودک
#خداشناسی
🆔 @ketabyarr
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
ஜ۩۞۩ஜ
◦•●◉✿ ࡅ߳ܠܝ̇ߺܭَܝߊܝ̇ߺܘ ✿◉●•◦
دوام بیاور ...
حتی اگر طنابِ طاقتت به باریکترین رشتهاش رسید؛
حتی اگر از زمین و زمانه بریدی
حتی اگر به بدترین شکلِ ممکن، کم آوردی!
در ذهنت مرور کن؛
تمامِ آرزوهایِ محال دیروز را که امروز ، زیرِ دست و پایِ روزمرگیات، جولان میدهند!
تمامِ آن ثانیههایی که مطمئن بودی نمیشود، اما شد!!!
تمامِ آن لحظههایی که فکر میکردی پایانِ راه است، اما نبود !
میبینی ؟! خدا حواسش به همه چیز هست؛
دوام بیاور ...
#تلنگر
#لبیک_یا_خامنه_ای
🆔 @ketabyarr
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
─इई─इई 📚 ईइ═ईइ═
﷽
🌐 #رمان_آنلاین
🌀 #قصه_دلبری
◀️ قسمت: #شانزدهم
انتهای اتاق دری باز میشد که آنجا را آشپزخانه کرده بود.
به زور دو نفر پای سماور میایستادند و بعد از روضه چایی میدادند.
به نظرم همه کاره آنجا حاج محمود بود.
از من قول گرفت به هیچکس نگویم که آمدهام اینجا.
در آن آشپزخانه پلههایی آهنی بود که میرفت روی سقف اتاق.
شرط دیگری هم گذاشت: نباید صدات بیرون بیاد!
خواستی گریه بکنی، یه چیزی بگیر جلو دهنت!
بعد از روضه باید صبر میکردم همه بروند و خوب که آبها از آسیاب افتاد، بیام پایین.
اول تا آخر روضه آنجا نشستم و طبق قولی که داده بودم، چادرم را گرفتم جلوی دهانم تا صدای گریهام بیرون نرود.
آن پایین غوغا بود.
یک نفر روضه را شروع کرد؛ باء بسم الله را که گفت، صدای ناله بلند شد.
همینطور این روضه دست به دست میچرخید.
یکی گوشهای از روضه قبلی را میگرفت و ادامه میداد.
گاهی روضه در روضه میشد.
تا آن موقع مجلسی به این شکل ندیده بودم.
حتی حاج محمود همانطور که در آشپزخانه چایی میریخت، با جمع هم ناله بود.
نمیدانم بخاطر نفس روضهخوانهایش بود یا روح آن اتاق، هیچ کجا چنین حالی را تجربه نکرده بودم.
توصیف نشدنی بود.
فقط میدانم گریه آقایان تا آخر قطع نشد، گریهای شبیه مادر جوان از دست داده.
چند دقیقه یک بار روضه به اوج خود میرسید،
و صدای سیلیهایی که به صورتشان میزدند به گوشم میخورد.
پایین که آمدم به حاج محمود گفتم: حالا که اینقدر ساکت بودم، اجازه بدین فردا هم بیام!
بنده خدا سرش پایین بود،
مکثی کرد و گفت: من هنوز خانم خودم رو نیاوردم اینجا! ولی چه کنم!
باورم نمیشد قبول کند.
نمیرفت از خدام تقاضای تبرکی کند. میگفت: آقا خودشون زوار رو میبینن، اگه لازم باشه خدام رو وسیله قرار میدن!
معتقد بود: همون آب سقاخونهها و نفسی که تو حرم میکشیم، همه مال خود آقاست!
روزی قبل از روضه داخل رواق، هوس چای کردم.
گفتم: الان اگه چایی بود چقدر میچسبید!
هنوز صدای روضه میآمد که یکی از خدام دوتا چایی برایمان آورد.
خیلی مزه داد.
برنامه ریزی میکرد تا نماز را در حرم باشیم.
تا حال زیارت داشت در حرم میماندیم.
خسته که میشد یا میفهمید من دیگر کشش ندارم، میگفت: نشستن بیخودیه!
خیلی اصرار نداشت دستش را به ضریح برساند.
مراسم صحن گردی داشت.
راه میافتاد در صحنهای حرم میچرخید، درست شبیه طواف.
از صحن جامع رضوی راه میافتادیم میرفتیم صحن کوثر بعد انقلاب و آزادی و جمهوری تا میرسیدیم باز به صحن جامع رضوی.
گاهی هم در صحن قدس یا رو به روی پنجره فولاد داخل غرفهها مینشست و دعا میخواند و مناجات میکرد.
چند بار زنگ زدم اصفهان، جواب نداد.
خودش تماس گرفت.
وقتی بهش گفتم پدر شدی، بال درآورد.
برخلاف من که خیلی یخ برخورد کردم.
گیج بودم؛ نه خوشحال نه ناراحت!
پنجشنبه جمعه مرخصی گرفت و زود خودش را رساند یزد.
با جعبه کیک وارد شد، زنگ زد به پدر مادرش مژده داد.
اهل بریز و بپاش که بود، چند برابر هم شد.
از چیزهایی که خوشحالم میکرد دریغ نمیکرد:
از خرید عطر و پاستیل و لواشک گرفته تا موتور سواری.
با موتور من را میبرد هیأت.
حتی در تهران با موتور عمویش از مینی سیتی رفتیم بهشت زهرا (س).
هرکس میشنید، کلی بد و بیراه بارمان میکرد: که مگه دیوونه شدین؟
میخواین دستی دستی بچتون رو به کشتن بدین؟
حتی نقشه کشیدیم بی سروصدا برویم قم ، پدرش بو برد و مخالفت کرد.
پشت موتور میخواند و سینه میزد.
حال و هوای شیرینی بود، دوست داشتم.
تمام چلههایی که در کتاب ریحانه بهشتی آمده، پا به پای من انجام میداد.
بهش میگفتم: این دستورات مال مادر بچهس!
میگفت: خب منم پدرشم، جای دوری نمیره که!
خیلی مواظب خوردنم بود.
اینکه هر چیزی را از دست هر کسی نخورم.
اگر میفهمید مال شبههناکی خوردهام، سریع میرفت رد مظالم میداد.
گفت: بیا بریم لبنان!
میخواست هم زیارتی برویم هم آب و هوایی عوض کنم.
آن موقع هنوز داعش و اینا نبود.
بار اولم بود میرفتم لبنان.
اون قبلا رفته بود و همه جا رو میشناخت.
⏯ادامه دارد...
روایت زندگے #شهیدمحمدحسینمحمدخانے
بہ روایت همسر
✍ به قلم محمد علی جعفری
#امام_زمان
#شهیدمدافعحرم
#لبیک_یا_خامنه_ای
🆔 @ketabyarr
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
4_5882247944287030182.mp3
1.78M
#داسـتان_شـب
🎧 گـوش کنیـد
📚 کتاب جـذاب و شنیـدنی
با من مهربان باش
🎙 باصدای: دکتر مهدی خدامیان
🌀 پارت پنجم / فصل چهارم
#کتاب_صوتی
🆔 @ketabyarr
https://eitaa.com/joinchat/695271612C6bdeec85a5
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄
👩💻 #کارگاهمقالهنویسی
🔅 #جلسه_پنجم
🔘کلیدواژه:
#کلیدواژه که در انتهای متن چکید ذکر میشود، واژهها و كلماتی است که مفاهیم کلی و اساسی مرتبط با موضوع اصلی مقاله را دربرداردند؛
✔️در اصطلاح امروزی و در فضای مجازی همان هشتگهایی است که برای پست ارسالی درج میشود.
🔸کلیدواژهها به خواننده کمك میکند تا پس از خواندن چکیده و آشنایی اجمالی با روند تحقیق، بفهمد چه مفاهیم و موضوعاتی در این اثر مورد توجه قرار گرفته است.
🔹کلیدواژهها با علامت « ؛ » از هم جدا میشوند.
🔸کلیدواژهها در مقاله، شامل ۳ تا ۵ کلمه و به ترتیب حروف الفبا ذکر میشوند.
ــــــــــ
🔘مقدمه نویسی:
#مقدمه مقاله همان روزنه ورود به موضوع مقاله میباشد، در این بخش، محتوا از کلیت موضوع شروع شده و در انتها به مسئله پژوهش (عنوان مقاله) میرسد.
⭕️مقدمه در حكم نقشه راه است.
🔺وظایف اصلی مقدمه، روشن ساختن موضوع، مشخص نمودن هدف و بدست دادن طرح و نقشه ارایه مطالب برای خواندن كل مقاله است.
🔘ارکان مقدمه:
🔻نیاز ؛ علت انتخاب این مسئله چه بوده است؟
🔻ضرورت؛ هر نیازی، ضروری نیست، حال علت اینکه احساس میکنید مسئله شما ضرورت دارد، چیست؟
🔻اهداف؛ توضیح دهید چه هدف یا اهداف علمی را مد نظر دارید؟
🔻تاریخچه؛ ذکر مشخصات اجمالی اولین مقاله علمی که مرتبط با موضوع مقاله شما نگاشته شده است از قبیل عنوان مقاله و سال تالیف
🔻روش تحقیق؛ به چه نحوی مقاله را انچام دادهاید؟ کتابخانهای، میدانی، مصاحبهای، البته یک مقاله میتواند برگرفته از روشهای متعدد باشد.
🔘نکاتی پیرامون نگارش مقدمه مقاله:
🔸مقدمه از كليات شروع و به سمت جزئيات حركت كند.
🔹در ابتداي مقدمه سعي شود زمينه مسأله و سپس خود مسأله بيان شود.
🔸زمينه مسأله بايد شواهدي دال بر وجود مسأله با استناد به نظرات متخصصان و يا نتايج پژوهشهاي پژوهشگران مطرح كند.
🔹زمينه مسأله بايد علل احتمالي بروز مسأله، محدوده مسأله و ويژگيهاي آن را مشخص سازد.
🔸زمينه مسأله در حد يك پاراگراف و بيان مسأله در حد يك تا دو جمله باشد.
🔹بيان مسأله در واقع همان هدف كلي تحقيق است و ميتواند به صورت يك سوال كلي نيز مطرح شود.
🔸اگر پژوهش مبتني بر نظريه يا نظريههاي خاصي است در حد يك پاراگراف مباني نظري پژوهش ذكر شود.
🔹پيشينه پژوهش كوتاه باشد و صرفاً نتايج مطالعات كاملاً مرتبط و اصلي به گونه انتقادي بازنگري شود.
🔴ذكر اين نكته ضروري است كه منظور از بررسي ادبيات پژوهش، نقل آن نيست، بلكه يك بازنگري انتقادي است كه از خلال اين بازنگري، مسأله پژوهشي تصريح ميشود.
🔸پيشينه به گونهاي بيان شود كه مطالعه شما را در چهارچوب پژوهشهاي انجام شده و وسيعتر قرار دهد.
🔵به عبارت فنيتر، ضرورت مطالعه خود را بر اساس شكاف در يافتههاي قبلي توجيه كنيد.
⏯ ادامه دارد...
#نکات_پژوهشی
#دوشنبه ۱۴۰۱/۰۷/۲۵
🆔 @ketabyarr
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
4_5906590839668213192.pdf
1.07M
📥 #دانلود_کتاب
📔 اقامه نماز در دوران کودکی و نوجوانی
🖌 نویسنده: علی قائمی
#اعتقادی
#لبیک_یا_خامنه_ای
🆔 @ketabyarr
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
4_5911310553459983618.pdf
1.69M
📥 #دانلود_کتاب
📔 چگونه خدا را بشناسیم
🖌 نویسنده: آیت الله مکارم شیرازی
#اعتقادی
#خداشناسی
#لبیک_یا_خامنه_ای
🆔 @ketabyarr
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
36804809599789.pdf
2.03M
📥 #دانلود_کتاب
📔 اعتماد به نفس؛ دستیابی به آن و زندگی با آن
🖌 نویسنده: باربارا دی آنجلیس
📝 مترجم: هادی ابراهیمی
#روانشناسی
🆔 @ketabyarr
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
تفسیر_و_مفسران,_محمدهادی_معرفت,فارسی.pdf
8.98M
📥 #دانلود_کتاب
📔 تفسیر و مفسران
🖌 نویسنده: محمدهادی معرفت
#علوم_قرآنی
#لبیک_یا_خامنه_ای
🆔 @ketabyarr
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
4_6032721457782457377.pdf
906.2K
📥 #دانلود_جزوه
📔 جزوه متون فقه
🖌 نویسنده: استاد شبخیز
✔️ویژه آزمونهای کارشناسی ارشد و دکتری حقوق
#حقوقی
#لبیک_یا_خامنه_ای
🆔 @ketabyarr
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
─इई─इई 📚 ईइ═ईइ═
﷽
🌐 #رمان_آنلاین
🌀 #قصه_دلبری
◀️ قسمت: #هفدهم
هر روز پیاده میرفتیم روضه الشهیدین.
آنجا مسقف، تزیین شده و خیلی با صفا بود.
بهش میگفتم: کاش بهشت زهرا هم اجازه میدادن مثه اینجا هر ساعت از شبانه روز میخواستی بری!
شهدای آنجا را برایم معرفی کرد؛
و توضیح میداد که عماد مغنیه و پسر سید حسن نصرالله چطور به شهادت رسیدهاند.
وقتی زنان بیحجاب را میدید، اذیت میشد.
ناراحتی را در چهرهاش میدیدم.
در کل به چشم پاکی بین فامیل و دوست و آشنا شهره بود.
سنگ تمام گذاشت و هرچیزی که به سلیقه و مزاجم جور میآمد، میخرید.
تمام ساندویچها و غذاهای محلیشان را امتحان کردم، حتی تمام میوههای خاص آنجا را.
رفتیم ملیتا، موزه مقاومت حزب الله لبنان.
ملیتا را در لبنان با این شعار میشناسند: ملیتا، حکایت الارض للسماء؛ ملیتا روایت زمین برای آسمان.
از جادههای کوهستانی و از کنار باغهای سیب رد شدیم.
تصاویر شهدا، پرچمهای حزب الله و خانههای مخروبه از جنگ ۳۳ روزه.
محوطهای بود شبیه به پارک.
از داخل راهروهای سنگچین جلو رفتیم.
دو طرف، ادوات نظامی، جعبههای مهمات، تانکها و سازهها جاسازی شده بود.
از همه جالبتر مرکاواهایی بود که لوله آن را گره زده بودند.
طرف دیگر این محوطه روی دیواری نارنجی رنگی، تصویری از یک کبوتر و یک امضا دیده میشد. گفتند نمونه امضای عماد مغنیه است.
به دهانه تونل رسیدیم؛
همان تونل معروفی که حزبالله در هشتاد متر زیر زمین حفاری کرده است.
در راهرو، فقط من و محمدحسین میتوانستیم شانه به شانه هم راه برویم.
ارتفاعش هم طوری بود که بتوانی بایستی.
عکسهای زیادی از حضرت امام، حضرت آقا، سید عباس موسوی و دیگر فرماندهان مقاومت را نصب کرده بودند.
محلی هم مشخص بود که سید عباس موسوی در آن نماز میخوانده، مناجات حضرت علی در مسجد کوفه که از زبان خودش ضبط شده بود، پخش میشد.
از تونل که بیرون آمدیم، رفتیم کنار سیمهای خاردار.
خط مرزی لبنان و اسرائیل. آنجا محمد حسین گفت: سختترین جنگ، جنگ توی جنگله!
یک روز هم رفتیم بعلبک. اول مزار دختر امام حسین را زیارت کردیم، حضرت خولته بنت الحسین.
اولین باری بود شنیدم امام حسین همچین دختری هم داشتهاند.
محمد حسین ماجرایش را تعریف کرد که: وقتی کاروان اسرای کربلا به این شهر میرسند، دختر امام حسین در این مکان شهید میشه.
امام سجاد ایشون رو اینجا دفن میکنند و عصاشون رو برای نشونه، بالای قبر توی زمین فرو میکنن!
از معجزات آنجا همین بوده که آن عصا تبدیل میشود به درخت و آن درخت هنوز کنار مقبره است که زائران به آن دخیل میبندن.
نمیدانم از کجا با متولی آنجا آشنا بود. رفت خوش و بش کرد و بعد آمد که: بیا برویم روی پشت بوم!
رفتیم آن بالا و عکس گرفتیم.
میخندید و میگفت: ما که تکلیفمون رو انجام دادیم، عکسمونم گرفتیم!
بعد رفتیم روستای شیث نبی.
روستای سرسبز و قشنگی بود بالای کوه.
بعد از زیارت حضرت شیث نبی، رفتیم مقبره شهید سید عباس موسوی، دومین دبیر کل حزب الله.
محمد حسین گفت: از بس مردم دوسش داشتن، براش بارگاه ساختن!
قبر زن و بچهاش هم در آن ضریح بود، با هم در یک ماشین شهید شده بودند.
هلیکوپتر اسرائیلیها ماشینشان را با موشک زده بود.
برایم زیبا بود که خانوادگی شهید شدهاند.
پشت آرامگاه، به ماشین سوخته شهید هم سری زدیم.
ناهار را در بعلبک خوردیم هم من غذای لبنانی را میپسندیدم، هم او با ولع میخورد.
خدا را شکر میکرد، بعد هم در حق آشپزش دعا.
آخر سر هم گفت: بهبه! عجب چیزی زدیم بر بدن!
زود میرفت دستور پخت آن غذا را میگرفت که بعداً در خانه بپزیم.
نماز مغرب را در مسجد رأسالحسین خواندیم.
مسجد بزرگی که اسرای کربلا شبی را در آنجا بیتوته کردند.
در این مسجد، مکانی به عنوان جایگاه عبادت امام سجاد مشخص شده بود، قسمتی هم به عنوان محل نگهداری از سر مبارک امام حسین.
همانجا نشست زیارت عاشورا خواندن، لابه لایش روضه هم میخواند.
«رأس تو میرود بالای نیزهها/ من زار میزنم در پای نیزهها
آه ای ستاره دنبالهدار من/ زخمیترین سر نیزه سوار من
با گریه آمدم اطراف قتلگاه/ گفتی که خواهرم برگرد خیمهگاه
بعد از دقایقی دیدم که پیکرت/ در خون فتاده و بر نیزهها سرت
ای بیکفن چه با این پاره تن کنم؟/ با چادرم تو را باید کفن کنم
من میروم ولی جانم کنار توست/ تا سالهای سال شمع مزار توست»
بعد هم دم گرفت:
عمهجانم، عمهجانم، عمهجان مهربانم!
عمهجانم، عمهجانم، عمهجان نگرانم!
عمهجانم، عمهجانم، عمهجان قد کمانم!
⏯ادامه دارد...
روایت زندگے #شهیدمحمدحسینمحمدخانے
بہ روایت همسر
✍ به قلم محمد علی جعفری
#رمان
#شهیدمدافعحرم
#لبیک_یا_خامنه_ای
🆔 @ketabyarr
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
4_5882247944287030183.mp3
1.49M
#داسـتان_شـب
🎧 گـوش کنیـد
📚 کتاب جـذاب و شنیـدنی
با من مهربان باش
🎙 باصدای: دکتر مهدی خدامیان
🌀 پارت ششم / فصل پنجم
#کتاب_صوتی
🆔 @ketabyarr
https://eitaa.com/joinchat/695271612C6bdeec85a5
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
📚 #برشی_از_کتاب
جهان را باید مثل کتابی ببینی؛
مثل کتابی که در انتظار خوانندهاش است، هر روزش را باید جداگانه خواند.
نه روی گذشته باید تمرکز کنی، نه روی آینده!
اصل این لحظه است.
باید صفحه به صفحه پیش بروی!
📙 نام اثر:#بعد_از_عشق
✍نویسنده: #الیف_شافاک
🆔 @ketabyarr
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
گناه شناسی استاد قرائتی.pdf
1.31M
📥 #دانلود_کتاب
📔 گناه شناسی
🖌 نویسنده: محمد مهدی اشتهاردی
#اعتقادی
#لبیک_یا_خامنه_ای
🆔 @ketabyarr
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
m8ol_کتاب-صعود-چهل-ساله-1.pdf
17.85M
📥 #دانلود_کتاب
📔 صعود چهل ساله
🖌 نویسنده: سید محمد راجی
✔️مروری بر دستاوردهای چهل ساله انقلاب اسلامی براساس آمارهای بین المللی
#سیاسی
#لبیک_یا_خامنه_ای
🆔 @ketabyarr
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
هستی و زمان (هایدگر).pdf
22.08M
📥 #دانلود_کتاب
📔 هستی و زمان
🖌 نویسنده: مارتین هایدگر
📝 مترجم: سیاوش جمادی
#علمی
#هستی_شناسی
🆔 @ketabyarr
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
سفر به ولایت عزرائیل.pdf
5.79M
📥 #دانلود_کتاب
📔 سفر به ولایت عزرائیل
🖌 نویسنده: جلال آل احمد
📖 معرفی کتاب:
جلال و سیمین چهارده روز در زمستان سال چهل و یک به اسرائیل میروند و جلال یاداشتهای روزانهای از آن سفر مینویسد و بعد تبدیلش میکند به سفرنامه.
این سفرنامه بیشتر از آنکه به حال و هوای آن وقت بپردازد تحلیلی هوشمندانه است از نسبت بین اعراب، غرب، اسرائیل و ایران
#داستانی
#لبیک_یا_خامنه_ای
🆔 @ketabyarr
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
─इई─इई 📚 ईइ═ईइ═
﷽
🌐 #رمان_آنلاین
🌀 #قصه_دلبری
◀️ قسمت: #هجدهم
موقع برگشتن از لبنان رفتیم سوریه.
از هتل تا حرم حضرت رقیه راهی نبود، پیاده میرفتیم.
حرم حضرت زینب که نمیشد پیاده رفت، ماشین میگرفتیم.
حال و هوای حرم حضرت زینب رو شبیه حرم امام رضا و امام حسین دیدم.
بعد از زیارت، سر صبر نقطه به نقطه مکانها را نشانم داد و معرفی کرد: دروازه ساعات، مسجد اموی، خرابه شام، محل سخنرانی حضرت زینب.
هرجا را هم که بلد نبود، از اهالی و مسئول مسجد اموی به عربی میپرسید و به من میگفت.
از محمد حسین سوال کردم: کجا به لبای امام حسین چوب خیزران میزدن؟
ریخت بهم؛ گفت: من هیچ وقت اینطوری نیومده بودم زیارت!
گاهی من روضه میخواندم، گاهی او.
میخواستم از فضای بازار و زرق و برقهای آنجا خارج شوم و خودم را ببرم آن زمان، تصویرسازی کنم در ذهنم،
یکدفعه دیدیم حاج محمود کریمی در حال ورود به دروازه ساعات است.
تنها بود، آستینش را به دهان گرفته بود و برای خودش روضه میخواند.
حال خوشی داشت.
به محمد حسین گفتم: برو ببین اجازه میده همراهش تا حرم بریم؟
به قول خودش: تا آخر بازار ما را بازی داد!
کوتاه بود ولی پر معنویت.
به حرم که رسیدیم احساس کردیم میخواهد تنها باشد، از او خدا حافظی کردیم.
ماه هفتم در یزد رفتم سونوگرافی.
دکتر گفت: مایع آمنیوتیک دور بچه خیلی کمه؛ باید استراحت مطلق داشته باشی!
دوباره در یزد ماندگار شدم.
میرفت و میآمد، خیلی بهش سخت میگذشت.
آن موقع میرفت بیابان.
وقتی بیرون از محل کار میرفت مانور یا آموزش، میگفت: میرم بیابون!
شرایط خیلی سختتر از زمانی بود که میرفت دانشکده.
میگفت: عذابه، خسته و کوفته برم توی اون خونه سوت و کور!
از صبح برم سرکار و بعدازظهر هم برم توی خونهای که تو نباشی!
دکتر ممنوع السفرم کرده بود، نمیتوانستم بروم تهران.
سونوگرافیها بیشتر شد.
یواش یواش به من فهماندند ریه بچه مشکل دارد.
آب دور بچه که کم میشد مشخص نبود کجا میرود.
هرکسی نظری میداد:
-آب به ریش میره!
-اصلا هوا به ریش نمیرسه!
-الان باید سزارین بشی!
دکترها نظرات متفاوتی داشتند.
دکتری گفت: شاید وقتی به دنیا بیاد، ظاهر بدی داشته باشه!
چندتا از پزشکان گفتند: میتونیم نامه بدیم به پزشک قانونی، که بچه رو سقط کنی!
اصلا تسلیم چنین کاری نمیشدم، فکرش هم عذاب بود.
با علما صحبت کرد ببیند آیا حاکم شرع اجازه چنین کاری را به ما میدهد یا نه.
اطرافیان تحت فشارم گذاشتند که:اگه دکترا اینطور میگن و حاکم شرع هم اجازه میده بچه رو بنداز؛ خودت راحت، بچه هم راحت.
زیربار نمیرفتم.
میگفتم: نه پیش پزشک قانونی میام، نه پیش حاکم شرع!
یکی از دکترها میگفت: اگه منم جای تو بودم، تسلیم هیچ کدوم از این حرفا نمیشدم، جز تسلیم خود خدا!
میدانستم آن کسی که این بچه را آفریده، میتواند نجاتش بدهد.
چون روح در این بچه دمیده شده بود، سقط کردن را قتل میدانستم.
اگر تن به اینکار میدادم تا آخر عمر خودم را نمی بخشیدم.
اطرافیان میگفتن: شما جوونین و هنوز فرصت دارید!
با هر تماسی بهم میریختم، حرف و حدیثها کشنده بود.
حتی یکی از دکترها وجهه مذهبیمان را زیر سوال برد.
خیلی ما را سوزاند، با عصبانیت گفت: شماها میگین حکومت جمهوری اسلامی باشه! شماها میگین جانم فدای رهبر! شماها میگین ریش! شماها میگین چادر! اگه اینا نبود میتونستم توی همین بیمارستان خصوصی کارو تمام کنم!
شماها که مدافع این حکومتید، پس تاوانش رو هم بدین!
داشت توضیح میداد که میتواند بدون نامه پزشکی قانونی و حاکم شرع بچه را بیندازد.
نگذاشتیم جملهاش تمام شود، وسط حرفش بلند شدیم آمدیم بیرون.
خودم را در اتاقی زندانی کردم.
تند تند برایمان نسخه جدید میپیچیدند .
گوشیام را پرت کردم گوشهای و سیم تلفن را کشیدم بیرون.
به پدر مادرم هم گفتم: اگه کسی زنگ زد احوال بپرسه، گوشی رو برام نیارین!
هر هفته باید میومد یزد.
بیشتر از من اذیت میشد، هم نگران من بود، هم نگران بچه.
حواسش دست خودش نبود، گاهی بیهوا از پیادهرو میرفت وسط خیابان، مثل دیوانهها.
به دنبال نقطهای میگشتم ببینم که چرا این داستان تلخ برای ما رخ داده است؟
دفتر هیچ مرجعی نبود که زنگ نزنیم.
حرف همشان یکی بود: در گذشته دنبال چیزی نگردید، بالاترین مقام نزد خدا تسلیم بودنه!
⏯ادامه دارد...
روایت زندگے #شهیدمحمدحسینمحمدخانے
بہ روایت همسر
✍ به قلم محمد علی جعفری
#رمان
#شهیدمدافعحرم
#لبیک_یا_خامنه_ای
🆔 @ketabyarr
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
4_5882247944287030184.mp3
1.53M
#داسـتان_شـب
🎧 گـوش کنیـد
📚 کتاب جـذاب و شنیـدنی
با من مهربان باش
🎙 باصدای: دکتر مهدی خدامیان
🌀 پارت هفتم / فصل ششم
#کتاب_صوتی
🆔 @ketabyarr
https://eitaa.com/joinchat/695271612C6bdeec85a5
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
﷽
🎥 #کلیپ_تصویری
⭕️ جذب حداکثری
🎞 خاطرهای جالب از سید قطب به روایت رهبر انقلاب؛ سوء استفاده کنندگان از مفهوم جذب حداکثری
🔸متاسفانه جریان کج فهم و خطرناکی در بین نیروهای انقلابی وجود دارد که به اسم جذب حداکثری، ذلیلانه میخواهد همه را جذب کند
و نمیفهمد اگر جذب همه انسانها ممکن بود، امام علی علیهالسلام که نماد انسان کامل به حساب میآمد چه در زمان خودش و چه در قرنها بعد، این همه دشمن نداشت.
🎤 بیانات مقام معظم رهبری
#حجاب
#لبیک_یا_خامنه_ای
🆔 @ketabyarr
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
سلوک - محمود دولت آبادی.pdf
3.14M
📥 #دانلود_کتاب
📔 سلوک
🖌 نویسنده: محمود دولت آبادی
#داستانی
#لبیک_یا_خامنه_ای
🆔 @ketabyarr
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
صد_سال_تنهایی_گابریل_گارسیا_مارکز.pdf
8.67M
📥 #دانلود_کتاب
📔 صد سال تنهایی
🖌 نویسنده: گابریل گارسیا مارکز
📝 مترجم: بهمن فرزانه
#داستانی
#گابریل_گارسیا_مارکز
🆔 @ketabyarr
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
متون فقه کانون وکلا.pdf
2.03M
📥 #دانلود_کتاب
📔 متون فقه کانون وکلا
🖌 نویسنده: امید سلطانی
🔻ابواب حدود، وکالت و شهادت از کتاب تحریرالوسیله امام خمینی (ره)
🔻ویژه آزمون وکالت کانون وکلای دادگستری
#حقوقی
#لبیک_یا_خامنه_ای
🆔 @ketabyarr
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈