202030_515369796.pdf
4.61M
📥 #دانلود_کتاب
📔 زندگانی امام حسین علیهالسلام
🖌 نویسنده: سیدهاشم رسولی
#مذهبی
#اربعین
#امام_حسین
🆔 https://eitaa.com/joinchat/695271612C6bdeec85a5
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
202030_1421505072.pdf
1.94M
📥 #دانلود_کتاب
📔 ماه در فرات
تحلیلی بر زندگی حضرت عباس علیهالسلام
🖌 نویسنده: ابوالفضل هادی منش
#مذهبی
#اربعین
#حضرت_ابالفضل
🆔 https://eitaa.com/joinchat/695271612C6bdeec85a5
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
فیش جامع روضه.apk
17M
📲 #دانلود_نرم_افزار
🔍 #فیش_جامع_روضه
➿ نسخه 3⃣
♻️ #معرفی_برنامه
⚫️ یک برنامه جامع هم روش روضه و هم محتوای روضه ارائه میدهد.
🔻ثبت حدود ۳۰۰ روضه جدید از تمامی معصومین و امام زادگان و اصحاب و...
🔺ثبت حدود ۳۰۰ روضه صوتی و مکتوب جدید از سخنرانان مشهور
🔶در قالب مرثیههای مناسبتی:
🔹فاطمیه
🔹محرم
🔹صفر
🔹ماه رمضان
🔷برزورسانی قالبهای ذکر مصیبت در سخنرانی
🔶۱۴ قالب و روش ذکر مصیبت با نمونههای مکتوب و صوتی سخنرانان مشهور کشوری
🔷 مراسمات کامل قرآن بسر در ماه مبارک رمضان
📥دانلود مستقیم
🔗http://talabeyar.ir/2019/12/rovze
#روضه
#اربعین
#نرم_افزار
🆔 https://eitaa.com/joinchat/695271612C6bdeec85a5
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
📖 #معرفی_کتاب
📙 #سیریدرسیرهائمه
🖌 نویسنده: استاد متفکر شهید مرتضی مطهری
📻 تهیه شده در رادیو ایران صدا
🎙 با صدای محمد تقی مختار ملکی
⚪️ در یازده قسمت از فصل اول تا هفتم
🌐 لینک دانلود کتاب صوتی " سیری در سیره ائمه" از گوگل درایو👇👇
https://drive.google.com/folderview?id=1ZtDexPs-LkyDXF2jMz7gt9VH0G-bnOum
#مذهبی
#شهید_مطهری
#کتاب_صوتی
🆔 https://eitaa.com/joinchat/695271612C6bdeec85a5
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
📖 #معرفی_کتاب
▪️کتاب #سیری_در_سیره_ائمه از مجموعه خلاصه آثار استاد مطهری دفتر دوم سیری در سیره معصومین انتخاب شده است.
▫️کتاب حاضر در اطراف سیرهی ائمه اطهار علیهم السلام خصوصاً از نظر چگونگی برخورد با مسئله خلافت و حکومت میباشد.
▪️کتاب شامل عناوین زیر میشود:
🔸 مقایسه روش امام حسین علیهالسلام با سایر ائمه
🔹 مشکلات علی علیه السلام
🔸 صلح امام حسن علیه السلام (۱)
🔹 صلح امام حسن علیه السلام (۲)
🔸 سخنی پیرامون امام زین العابدین علیه السلام
🔹 امام صادق علیه السلام و مسئله خلافت(۱)
🔸 امام صادق علیه السلام و مسئله خلافت(۲)
🔹 موجبات شهادت امام موسی کاظم علیه السلام
🔸 مسئله ولایتعهد امام رضا علیه السلام(۱)
🔹 مسئله ولایتعهد امام رضا علیه السلام(۲)
🔸 سخنی درباره امام حسن عسکری علیه السلام
🔹 مهدی موعود عج الله
🖍کتاب صوتی ذیل تا فصل هفتم گردآوری شده است.
🆔 https://eitaa.com/joinchat/695271612C6bdeec85a5
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
Part01_سیری در سیره ائمه اطهار.mp3
9.96M
📻 #دانلود_فایل_صوتی
📔 سیری در سیره ائمه
1⃣ قسمت اول
#مذهبی
#سیاسی
#کتاب_صوتی
🆔 https://eitaa.com/joinchat/695271612C6bdeec85a5
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
Part02_سیری در سیره ائمه اطهار.mp3
13.53M
📻 #دانلود_فایل_صوتی
📔 سیری در سیره ائمه
2⃣ قسمت دوم
🆔 https://eitaa.com/joinchat/695271612C6bdeec85a5
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
Part03_سیری در سیره ائمه اطهار.mp3
12.69M
📻 #دانلود_فایل_صوتی
📔 سیری در سیره ائمه
3⃣ قسمت سوم
🆔 https://eitaa.com/joinchat/695271612C6bdeec85a5
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
Part04_سیری در سیره ائمه اطهار.mp3
11.49M
📻 #دانلود_فایل_صوتی
📔 سیری در سیره ائمه
4⃣ قسمت چهارم
🆔 https://eitaa.com/joinchat/695271612C6bdeec85a5
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
Part05_سیری در سیره ائمه اطهار.mp3
14.53M
📻 #دانلود_فایل_صوتی
📔 سیری در سیره ائمه
5⃣ قسمت پنجم
🆔 https://eitaa.com/joinchat/695271612C6bdeec85a5
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
Part06_سیری در سیره ائمه اطهار.mp3
8.93M
📻 #دانلود_فایل_صوتی
📔 سیری در سیره ائمه
6⃣ قسمت ششم
🆔 https://eitaa.com/joinchat/695271612C6bdeec85a5
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
Part07_سیری در سیره ائمه اطهار.mp3
12.35M
📻 #دانلود_فایل_صوتی
📔 سیری در سیره ائمه
7⃣ قسمت هفتم
🆔 https://eitaa.com/joinchat/695271612C6bdeec85a5
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
Part08_سیری در سیره ائمه اطهار.mp3
6.27M
📻 #دانلود_فایل_صوتی
📔 سیری در سیره ائمه
8⃣ قسمت هشتم
🆔 https://eitaa.com/joinchat/695271612C6bdeec85a5
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
Part09_سیری در سیره ائمه اطهار.mp3
14.42M
📻 #دانلود_فایل_صوتی
📔 سیری در سیره ائمه
9⃣ قسمت نهم
🆔 https://eitaa.com/joinchat/695271612C6bdeec85a5
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
Part10_سیری در سیره ائمه اطهار.mp3
10.38M
📻 #دانلود_فایل_صوتی
📔 سیری در سیره ائمه
🔟 قسمت دهم
🆔 https://eitaa.com/joinchat/695271612C6bdeec85a5
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
Part11_سیری در سیره ائمه اطهار.mp3
13.94M
📻 #دانلود_فایل_صوتی
📔 سیری در سیره ائمه
1⃣1⃣ قسمت یازدهم
🆔 https://eitaa.com/joinchat/695271612C6bdeec85a5
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
کتاب یار
─इई─इई 📚 ईइ═ईइ═ ﷽ 🌐 #رمان_آنلاین 🌀 #بدون_تو_هرگز ◀️ قسمت: #اول همیشه از پدرم متنفر بودم ... مادر
─इई─इई 📚 ईइ═ईइ═
﷽
🌐 #رمان_آنلاین
🌀 #بدون_تو_هرگز
◀️ قسمت: #نهم
شلوغیها به شدت به دانشگاهها کشیده شده بود...
اونقدر اوضاع به هم ریخته بود که نفهمیدن یه زندانی سیاسی برگشته دانشگاه...
منم از فرصت استفاده کردم با قدرت و تمام توان درس میخوندم...
ترم آخرم و تموم شدن درسم با فرار شاه و آزادی تمام زندانیهای سیاسی همزمان شد
التهاب مبارزه اون روزها شیرینی فرار شاه با آزادی علی همراه شده بود😊
صدای زنگ در بلند شد... در رو که باز کردم علی بود😍
علی ۲۶ ساله من... مثل یه مرد چهل ساله شده بود
چهره شکسته... بدن پوست به استخوان چسبیده... با موهایی که میشد تارهای سفید رو بینشون دید و پایی که میلنگید...
زینب یک سال و نیمه بود که علی رو بردن و مریم هرگز پدرش رو ندیده بود...
حالا زینبم داشت وارد هفت سال میشد و سن مدرسه رفتنش شده بود...مریم به شدت با علی غریبی میکرد...
میترسید به پدرش نزدیک بشه و پشت زینب قایم شده بود😔
من اصلا توی حال و هوای خودم نبودم... نمیفهمیدم باید چه کار کنم... به زحمت خودم رو کنترل میکردم
دست مریم و زینب رو گرفتم و آوردم جلو...
- بچهها بیاید... یادتونه از بابا براتون تعریف میکردم... ببینید بابا اومده... بابایی برگشته خونه😊😢
علی با چشمهای سرخ، تا یه ساعت پیش حتی نمیدونست بچه دوممون دختره...
خیلی آروم دستش رو آورد سمت مریم... مریم خودش رو جمع کرد و دستش رو از توی دست علی کشید...چرخیدم سمت مریم
- مریم مامان... بابایی اومده
علی با سر بهم اشاره کرد ولش کنم، چشمها و لبهاش میلرزید...دیگه نمیتونستم اون صحنه رو ببینم... چشمهام آتش گرفته بود و قدرتی برای کنترل اشکهام نداشتم... صورتم رو چرخوندم و بلند شدم
- میرم برات شربت بیارم علیجان😢
چند قدم دور نشده بودم
که یهو بغض زینبم شکست و خودش رو پرت کرد توی بغل علی😭 بغض علی هم شکست😭 محکم زینب رو بغل کرده بود و بیامان گریه میکرد...
من پای در آشپزخونه، زینب توی بغل علی و مریم غریبیکنان...
شادترین لحظات اون سالهام به سختترین شکل میگذشت...
بدترین لحظه، زمانی بود که صدای در دوباره بلند شد...
پدر و مادر علی، سریع خودشون رو رسونده بودن...
مادرش با اشتیاق و شتاب علی گویان دوید داخل... تا چشمش به علی افتاد از هوش رفت...
علی من، پیر شده بود😭😔
روزهای التهاب بود...
ارتش از هم پاشیده بود، قرار بود امام برگرده... هنوز دولت جایگزین شاه، سر کار بود
خواهرم با اجبار و زور شوهرش از ایران رفتن 😒اون یه افسر شاه دوست بود و مملکت بدون شاه برای اون معنایی نداشت...
حتی نتونستم برای آخرین بار خواهرم رو ببینم 😕
علی با اون حالش بیشتر اوقات توی خیابون بود... تازه اون موقع بود که فهمیدم کار با سلاح رو عالی بلده...
توی مسجد به جوانها، کار با سلاح و گشت زنی رو یاد میداد...
پیش یه چریک لبنانی توی کوههای اطراف تهران آموزش دیده بود
اسلحه میگرفت دستش و ساعتها با اون وضعش توی خیابونها گشت میزد
هر چند وقت یه بار خبر درگیری عوامل شاه و گارد با مردم پخش میشد ✊ اون روزها امنیت شهر، دست مردم عادی مثل علی بود...
🌺و امام آمد ...🌺
ما هم مثل بقیه ریختیم توی خیابون...مسیر آمدن امام و شهر رو تمیز میکردیم...
اون روزها اصلا علی رو ندیدم رفته بود برای حفظ امنیت مسیر حرکت امام...همه چیزش امام بود، نفسش بود و امام بود، نفسمون بود و امام بود😊
با اون پای مشکلدارش، پا به پای همه کار میکرد... برمیگشت خونه اما چه برگشتنی...
گاهی از شدت خستگی، نشسته خوابش میبرد...
میرفتم براش چای بیارم، وقتی برمیگشتم خواب خواب بود، نیم ساعت، یه ساعت همونطوری میخوابید و دوباره میرفت بیرون...
هر چند زمان اندکی توی خونه بود ولی توی همون زمان کم هم دل بچهها رو برد
عاشقش شده بودن مخصوصا زینب...
هر چند خاطرهای ازش نداشت اما حسش نسبت به علی قویتر از محبتش نسبت به من بود...
توی التهاب حکومت نوپایی که هنوز دولتش موقت بود
آتش درگیری و جنگ شروع شد؛
کشوری که بنیان و اساسش نابود شده بود، ثروتش به تاراج رفته بود، ارتشش از هم پاشیده شده بود...
حالا داشت طعم جنگ و بیخانمان شدن مردم رو هم میچشید...
و علی مردی نبود که فقط نگاه کنه و منم کسی نبودم که از علی جدا بشم؛ سریع رفتم دنبال کارهای درسیم...
تنها شانسم این بود که درسم قبل از انقلاب فرهنگی و تعطیل شدن دانشگاهها تموم شد... بلافاصله پیگیر کارهای طرحم شدم...
اون روزها کمبود نیروی پزشکی و پرستاری غوغا میکرد...
اون شب علی مثل همیشه دیر وقت و خسته خونه اومد، رفتم جلو در استقبالش بعد هم سریع رفتم براش شام بیارم...
دنبالم اومد توی آشپزخونه...
_چرا اینقدر گرفتهای؟
⏯ ادامه دارد...
✍نویسنده: طاها ایمانی
از زبان همسر و فرزند #شهید_سید_علی_حسینی
#رمان
#شهیدمدافعحرم
🆔 https://eitaa.com/joinchat/695271612C6bdeec85a5
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
Ta Khoda Rahi Nist 13.mp3
767K
#داسـتان_شـب
🎧 گـوش کنیـد
📚 کتاب جـذاب و شنیـدنی
تا خدا راهی نیست
"چهل حدیث قدسی"
🎙 باصدای: دکتر مهدی خدامیان
🌀 پارت سیزدهم
#کتاب_صوتی
🆔 @ketabyarr
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
📚 #برشی_از_کتاب
به امروز بنگر! زیرا زندگی همین است، همه زندگى در امروز است. همهٔ واقعیتهای وجودی تو در امروز نهفته است: موهبتِ رشد، شکوه اعمال و کردارهایت، و افتخار پیروزیهای تو.
دیروز رویایی بیش نیست و فردا یک توهم است. اگر امروز را خوب بگذرانی فردای تو شادیبخش میشود و فردای تو امیدبخش. بنابراین به امروز خود خوب بنگر و به سپیدهدم سلام کن!
📕 نام اثر: #آیین_زندگی
✍🏻 نویسنده: #دیل_کارنگی
🆔https://eitaa.com/joinchat/695271612C6bdeec85a5
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
4_5913721494696888690.pdf
3.15M
📥 #دانلود_کتاب
📔 سرگذشت کندوها
🖌 نویسنده: جلال آل احمد
📌جلال آلاحمد در «سرگذشت کندوها» دو داستان را به صورت موازی پیش میبرد.
یکی داستان کمندعلیبک و طمعورزی او و دیگری سرگذشت کندوها و زنبورهای کمندعلیبک را.
#داستانی
#جلال_آل_احمد
🆔 https://eitaa.com/joinchat/695271612C6bdeec85a5
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
4_222506862442973833.pdf
609.7K
📥 #دانلود_کتاب
📔 نفرین زمین
🖌 نویسنده: جلال آل احمد
#داستانی
#جلال_آل_احمد
🆔 https://eitaa.com/joinchat/695271612C6bdeec85a5
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
4_222506862442973852.pdf
1.65M
📥 #دانلود_کتاب
📔 غرب زدگی
🖌 نویسنده: جلال آل احمد
📌غرب زدگی مهمترین و تاثیرگذارترین اثر جلال آلاحمد است نگارش این کتاب در سال ۱۳۴۰ به پایان رسید و در سال ۱۳۴۱ انتشار یافت.
نسخه کاملتری از کتاب در سال ۱۳۴۲ آماده چاپ بود اما در زیر چاپ توقیف شد.
#داستانی
#جلال_آل_احمد
🆔 https://eitaa.com/joinchat/695271612C6bdeec85a5
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
#یک_جرعه_کتاب
✨ من چندتا قانون درست و حسابی و واقعی در مورد عشق و ازدواج بلدم:
اگر به دیگری احترام نگذاری،
مشکل پیدا میکنی.
اگر توافق و مصالحه بلد نباشی،
مشکل پیدا میکنی.
اگر بلد نباشی آزادانه از آنچه که بین شما اتفاق میافتد،
راحت حرف بزنی، مشکل پیدا میکنی
و اگر ارزش گذاریهایتان یکسان و مشترک نباشد،
مشکل پیدا میکنید.
ارزش هایتان باید مشابه باشند!
📙 #سه_شنبه_ها_با_موری
✍🏻 #میچ_آلبوم
🆔https://eitaa.com/joinchat/695271612C6bdeec85a5
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
1_1676694877.pdf
6.61M
📥 #دانلود_کتاب
📔 ره توشه مبلغان اربعین
🖌 نویسنده: حسین ملانوری
📌کتاب «ره توشه مبلغان اربعین» ویژه مبلغان #اربعین_حسینی است که توسط جمعی از اساتید برجسته امر تبلیغ تحت اشراف حجت الاسلام والمسلمین دکتر حسین ملانوری تدوین شده و حاوی مطالب کاربردی و مورد نیاز مبلغان گرامی است.
#تبلیغ
#اربعین
🆔 https://eitaa.com/joinchat/695271612C6bdeec85a5
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
ضیافت اربعین.pdf
6.54M
📥 #دانلود_کتاب
📔 ضیافت #اربعین
مجموعه سخنرانی کوتاه روشمند ویژه مبلغین #اربعین_حسینی
🖌 نویسنده: موسسه تخصصی خطابه امیربیان
📖 #درباره_کتاب
◽️۲۶ سخنرانی و روضه ویژه سفر کربلا خصوصا اربعین
◾️سخنرانی ویژه ورودی نجف و حضوردر نجف اشرف
◽️سخنرانی ویژه ورودی کربلا و حضور در کربلا
◾️ سخنرانی کوتاه عربی
◽️نکات ناب جهت بهرهمندی از سفر اربعین
#تبلیغ
#سخنرانی
#متن_سخنرانی
🆔 https://eitaa.com/joinchat/695271612C6bdeec85a5
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
─इई─इई 📚 ईइ═ईइ═
﷽
🌐 #رمان_آنلاین
🌀 #بدون_تو_هرگز
◀️ قسمت: #دهم
دنبالم اومد توی آشپزخونه...
_چرا اینقدر گرفتهای؟
حسابی جا خوردم...من که با لبخند و خوشحالی رفته بودم استقبال! با تعجب چشمهام رو ریز کردم و زل زدم بهش...
خندهاش گرفت...
-اینبار دیگه چرا اینطور نگام میکنی؟
-علی... جون من رو قسم بخور تو ذهن آدمها رو میخونی؟
صدای خندهاش بلندتر شد😂 نیشگونش گرفتم
-ساکت باش بچهها خوابن...
صداش رو آورد پایینتر، هنوز میخندید
-قسم خوردن که خوب نیست... ولی بخوای قسمم میخورم، نیازی به ذهن خونی نیست روی پیشونیت نوشته...
رفت توی حال و همونجا ولو شد
-دیگه جون ندارم روی پا بایستم
با چای رفتم کنارش نشستم
-راستش امروز هر کار کردم نتونستم رگ پیدا کنم... آخر سر گریه همه دراومد دیگه هیچکی نذاشت ازش رگ بگیرم😔 تا بهشون نگاه میکردم مثل صاعقه در میرفتن
-اینکه ناراحتی نداره، بیا روی رگهای من تمرین کن
-جدی؟😳
لای چشمش رو باز کرد
-رگ مفته...جایی برای فرار کردن هم ندارم و دوباره خندید منم با خنده سرم رو بردم در گوشش
-پیشنهاد خودت بودها...وسط کار جازدی، نزدی
وبا خنده مرموزانهای رفتم توی اتاق و وسایلم رو آوردم...
بیچاره نمیدونست بنده چند عدد سوزن و آمپول در سایزهای مختلف توی خونه داشتم...
با دیدن من و وسایلم خنده مظلومانهای کرد و بلند شد نشست
از حالتش خندهام گرفت...
-بذار اول بهت شام بدم وسط کار غش نکنی که بخوام بهت سرم هم بزنم
کارم رو شروع کردم...
یا رگ رو پیدا نمیکردم یا تا سوزن رو میکردم توی دستش، رگ گم میشد هی سوزن رو میکردم و درمیاوردم...
میانداختم دور بعدی رو برمیداشتم نزدیک ساعت ۳ صبح بود که بالاخره تونستم رگش رو پیدا کنم...ناخودآگاه و بیهوا، از خوشحالی داد زدم
-آخجون... بالاخره خونت دراومد...
یهو دیدم زینب توی در اتاق ایستاده زل زده بود به ما...
با چشمهای متعجب و وحشت زده بهمون نگاه میکرد
خندیدم و گفتم
-مامان برو بخواب، چیزی نیست...
انگار با جمله من تازه به خودش اومده بود...
-چیزی نیست؟بابام رو تیکه تیکه کردی اونوقت میگی چیزی نیست...تو جلادی یا مامان مایی؟
و حمله کرد سمت من...
علی پرید و بین زمین و آسمون گرفتش محکم بغلش کرد...
-چیزی نشده زینب گلم... بابایی مَرده، مردها راحت دردشون نمیاد
سعی میکرد آرومش کنه اما فایدهای نداشت... محکم علی رو بغل کرده و برای باباش گریه میکرد
حتی نگذاشت بهش دست بزنم ...اون لحظه تازه به خودم اومدم...اونقدر محو کار شده بودم که اصلا نفهمیدم هر دو دست علی کبود و قلوه کن شده بود...
تا روز خداحافظی، هنوز زینب باهام سرسنگین بود.
تلاشهای بیوقفه من و علی هم فایدهای نداشت…
علی رفت و منم چند روز بعد دنبالش…
تا جایی که میشد سعی کردم بهش نزدیک باشم
لیلی و مجنون شده بودیم
اون لیلای من؛ منم مجنون اون
روزهای سخت توی بیمارستان صحرایی یکی پس از دیگری میگذشت؛ مجروح پشت مجروح…
کم خوابی و پرکاری
تازه حس اون روزهای علی رو میفهمیدم که نشسته خوابش میبرد
من گاهی به خاطر بچهها برمیگشتم اما برای علی برگشتی نبود…اون میموند و من باز دنبالش…
بو میکشیدم کجاست…
تنها خوشحالیم این بود که بین مجروحها، علی رو نمیدیدم
هر شب با خودم میگفتم خدا رو شکر امروز هم علی من سالمه
همهاش نگران بودم با اون تن رنجور و داغون از شکنجه، مجروح هم بشه…
بیش از یه سال از شروع جنگ میگذشت…
داشتم توی بیمارستان، پانسمان زخم یه مجروح رو عوض میکردم که یهو بند دلم پاره شد…
حس کردم یکی داره جانم رو از بدنم بیرون میکشه زمان زیادی نگذشته بود که شروع کردن به مجروح آوردن…
این وضع تا نزدیک غروب ادامه داشت و من با همون شرایط به مجروحها میرسیدم
تعداد ما کم بود و تعداد اونها هر لحظه بیشتر میشد…تو اون اوضاع یهو چشمم به علی افتاد
یه گوشه روی زمین…تمام پیراهن و شلوارش غرق خون بود
با عجله رفتم سمتش خیلی بیحال شده بود یه نفر، عمامه علی رو بسته بود دور شکمش، تا دست به عمامهاش زدم، دستم پرخون شد...عمامه سیاهش اصلا نشون نمیداد اما فقط خون بود
چشمهای بیرمقش رو باز کرد تا نگاهش بهم افتاد
دستم رو پس زد زبانش به سختی کار میکرد
_برو بگو یکی دیگه بیاد
بیتوجه به حرفش دوباره دستم رو جلو بردم که بازش کنم، دوباره پسش زد…قدرت حرف زدن نداشت،سرش داد زدم…
-میزاری کارم رو بکنم یا نه؟
مجروحی که کمی با فاصله از علی روی زمین خوابیده بود سرش رو بلند کرد و گفت
-خواهر… مراعات برادر ما رو بکن… روحانیه…شاید با شما معذبه
با عصبانیت بهش چشم غره رفتم…
-برادرتون غلط کرده…من زنشم؛ دردش اینجاست که نمیخواد من زخمش رو ببینم…
محکم دست علی رو پس زدم و عمامه اش رو با قیچی پاره کردم،تازه فهمیدم چرا نمیخواست زخمش رو ببینم...
⏯ ادامه دارد...
✍نویسنده: طاها ایمانی
از زبان همسر و فرزند #شهید_سید_علی_حسینی
#رمان
#شهیدمدافعحرم
🆔https://eitaa.com/joinchat/69527161
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
Ta Khoda Rahi Nist 14.mp3
1.3M
#داسـتان_شـب
🎧 گـوش کنیـد
📚 کتاب جـذاب و شنیـدنی
تا خدا راهی نیست
"چهل حدیث قدسی"
🎙 باصدای: دکتر مهدی خدامیان
🌀 پارت چهاردهم
#کتاب_صوتی
🆔 @ketabyarr
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
21.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
﷽
🎥 #کلیپ_تصویری
🔴تذکر مهم دربارۀ رابطۀ اربعین و امام زمان(عج)
🔻متأسفانه خیلی از هیئتیها و انقلابیها هنوز اهمیت اربعین را اساساً درک نکردند!
🔻و خیلی از اربعینیها، هنوز اهمیت یاد امام زمان(عج) در اربعین را درک نکردند!
#اربعین
#پناهیان
#امام_زمان
📡جهت حمایت از کانال مطالب را با نام کانال نشر دهید.
................ یا ؏ــلے ...............
🆔 @ketabyarr
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈