eitaa logo
「خـــاكِ‌مِــعـــ‌راج」
1.4هزار دنبال‌کننده
2.6هزار عکس
1.1هزار ویدیو
21 فایل
. به‌نـام‌ خـالـقِ‌ عشق🤍𓏲ּ ֶָ - بـه امـید روزی کـه پـایـان‌ یـابـد ایـن‌ فـراق‌...! • پُشـت‌جـبهـہ @animatooor کـــپی ؟! مـشکـلـی نـیــسـت لطفا محتوایی که دارای لوگوی خودِ کانال هستن فوروارد بشن ‹: ناشناسمونہ ↓((: https://daigo.ir/secret/55698875
مشاهده در ایتا
دانلود
شآ آ آ آ آ آه چراغ ایران تسلیت
9.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بشنویم از حضرت عشق...❤️ ‹♥️'@khacmeraj⸾⸾••خاک‌معراج˼‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
💛🌿💛🌿💛🌿💛 🌿💛🌿💛🌿💛 💛🌿💛🌿💛 🌿💛🌿💛 💛🌿💛 🌿💛 💛 📜 ❌فصل دوم❌ در عین اینکه مطمئن بودم با اون حالم هیچ جوابی برای حرفش ندارم پشت کردم که به سمت پله ها برم و خودم رو به اتاق امیرمهدی برسونم تا شاید با دیدنش آرامش از دست رفته رو به دست بیارم و یا حداقل فراموش کنم اون حال بد رو اماصدای پورمند مانع شد: - منتظری نفس هاش قطع بشه تا دست از سرش برداری ؟ مگه عقل تو سرِ تو نیست ؟ بابا شوهر تو با مرده فرقی نداره فقط این داره با کمک دستگاه نفس می کشه همین ! با حرص چرخیدم به سمتش : - مثل اینکه شما مشتاقی تا اون ... و حتی نتونستم جمله م رو تموم کنم که بی رحمانه ترین جمله ی عالم بود ... فقط نگاهم کرد نگاهم کرد و سرش رو بالا پایین کرد نگاهم کرد و نفس پر حرصی کشید مطمئناً جوابی نداشت که سکوت کرده بود پس ترجیج دادم به جای تلف کردن وقتم زودتر برم سراغ منبع آرامشم باز هم چرخیدم ... خدا رو شکر اول راهروی داخلی بیمارستان بودیم و کسی اونجا نبود که ما رو در حین ادای اون کلمات قصار ببینه اولین قدم رو که برداشتم صداش آوار شد رو سرم : - با ازدواج سفید موافقی ؟ رگ های بدنم یخ زد ... قلبم پمپاژ کردن رو فراموش کرد ... مغزم دست از فرمانروایی برداشت و به سکون رسید مردن راحت تر بود تا شنیدن این واژه های بی رحم و ویرانگر ... گویی زلزله ای به شهر وجودم زده بود و کل من رو زیر و رو کرده و جز تلی از خاک چیزی برای پیشکش کردن بهم باقی نذاشته بود ازدواج سفید.... اون مارال چند ماه پیش هم از شنیدن این دو کلمه به هم میریخت چه برسه مارال امیرمهدی تنزل تا چه حد ؟ تنزل تا کدوم پایه ؟ زندگی با یه مرد بدون عقد محضری و در عین حال داشتن رابطه ی زناشویی ؟ بی تعهد به هم ؟ بدون مسئولیت در قبال هم ؟ و در عین حال اجازه ی برقرار کردن رابطه با هر کس که دوست دارم ؟ همون موقع هم که پویا تو زندگیم بود به هیچ کس اجازه ندادم چنین پیشنهادی بهم بده همون موقع با همون پوشش و با همون طرز تفکر هیچ مردی حق نداشت شخصیتم رو انقدر پایین بیاره و من رو سهل الوصول بدونه ! و درست وسط باتلاق فشارهای روانی و سختی های روزگار عجب دستی برای یاری به طرفم دراز شده بود ! فرو رفتن تو باتلاق و یا مردن زیر دست و پای آدما بسی بهتر بود از قبول کردن اون دست کاش میمرد کاش میمرد و این حرف رو به زبون نمی اورد کاش قبل از گفتن واژه ها لال میشد 💛 🌿💛 💛🌿💛 🌿💛🌿💛 💛🌿💛🌿💛 🌿💛🌿💛🌿💛༄⸙|@khacmeraj
💛🌿💛🌿💛🌿💛 🌿💛🌿💛🌿💛 💛🌿💛🌿💛 🌿💛🌿💛 💛🌿💛 🌿💛 💛 📜 ❌فصل دوم❌ من ... زیر بار این همه تلخی باید چیکار میکردم ؟ کلمات بعدیش شد جریان برقی که شوک داد به قلب و مغزم و من به ناگاه دست بر دهن گرفتم : - از روزی که بریم زیر یه سقف هم بهت یک ماه فرصت میدم تا برای رابطه آماده بشی فقط کافیه قید شوهرت رو بزنی مطمئن باش دنیا رو به پات میریزم ! احساس میکردم دست های نامرئی به قلبم ناخن میکشن و خراشش میدن درون قفسه ی سینه م درد گرفته بود و من حس خفگی داشتم ... من ... ملکه ی امیرمهدی ... کسی که تن داده بود به تندیس شدن آماج چه حمله ی ناجوانمردانه ای واقع شده بودم درست مثل مردمی که سی و یک شهریور آماج توپ و تانک عراقی ها شدن ... نتونستم بیشتر از این سکوت کنم برگشتم و با عصبانیت و تندی گفتم : - خفه شو عوضی من رو با فک و فامیل خودت اشتباه گرفتی ! لبخند زد که کاش پوزخند رو جایگزینش میکرد که کمتر از اون لبخند خاص دل می سوزوند ... حین ابرو بالا انداختن گفت : - میخوامت و برای بار چندم حالت تهوع پیشی گرفت بر تموم حس هام ... چرابالا نمی اوردم ؟ برای هضم اون حال خراب به نفس نفس افتادم ... می دونست با بیان پر از شهوت اون فعل چی به روزم میاره یا ندونسته تیشه میزد؟ نفس نفس میزدم و تو هر نفس حس می کردم هوا کمه ... پس نفس ها منقطع شد و تند و بی وقفه توانایی ایستادن و شنیدن سه باره ی اون فعل رو نداشتم هوای اونجا برای من زیادی سنگین و برای ریه هام زیادی نا مآنوس بود راه خروج رو در پی گرفتم ... صدام زد - مگه نمیخواستی شوهرت رو ببینی ؟ و " شوهرت " رو کشیده و با تمسخر گفت حق نداشت امیرمهدی من رو به باد تمسخر بگیره ... خون به چشمام هجوم اورد ... پر حرص برگشتم و با بدترین حالت گفتم : - اینجا بوی تعفن آشغالی مثل تو جایی برای نفس کشیدن نذاشته و پا تند کردم برای اینکه حرفی باقی نمونه ... حالم خراب بود و میدونستم تنها جایی که میتونه آرومم کنه خونه ست همون اتاق خودم و روی همون تشکی که یک شب تا صبح با امیرمهدی بودم همون تشک که به نظرم هنوز بوی امیرمهدی رو میداد و من چقدر معتاد بودم به اون شمیم برای آرامش. چقدر دردناک بود که سهم من از مردَم یه تشک بود و رایحه ای که تو مرور روزها کم و کم تر میشد بغض کردم از تلخی بختم ... از روزگاری که میدونست من مرد میدون نبرد نیستم و من رو به اجبار وارد این وادی کرد اشک هام زودتر از اینکه بخوام براشون سدی درست کنم سیل وار راه گرفتن به هوایی که عطر نفس های امیرمهدی رو کم داشت تاکسی دربست گرفتم و خودم رو رسوندم خونه 💛 🌿💛 💛🌿💛 🌿💛🌿💛 💛🌿💛🌿💛 🌿💛🌿💛🌿💛༄⸙|@khacmeraj
هدایت شده از ....
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام به همراهان گرامی کانال رنگ جدید عروسک دخترانه ی با حجاب تقدیم نگاه پر مهرتون🌹 عزیزانی که اربعین عازم کربلا هستند میتونند این عروسکا رو برای هدیه به بچه های عراقی تهیه کنند😍 قد ۱۵ سانت قیمت تک ۴۰ قیمت بالای ۱۰ عدد ۳۵ ت @namad_banoooo پیج اینسـتا را هم دنبال کنید😍🙏 @namadbanoooo
با ما جگری هست که دست دگران نیست از جرئت ما کیست خبر داشته باشد... خاک معراج
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
📲🍂 بِأَیِّ ذَنبٍ قُتِلَت؟! سالهاست شیوه آنها حمله به انسان‌های بیگناه است.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌻✨ یادت باشهـ جاییـ که تو دستتـ نمیرسهـ؛ شاخهـ رو میارهـ پایینـ! منــ این صحنهـ رو زیاد دیدمـ...🦋✨‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
هدایت شده از •ساجِـــ‌ده• ‌
نميشه راحت از كنار كربلا بگذرم_۲۰۲۳_۰۸_۱۵_۲۳_۰۵_۴۳_۴۰۴.mp3
8.98M
زَخمـی‌شده‌پَــرم‌حــسیــن ‌بِطلَــــب‌حَـــرم‌حــسیــن...💔 «رزقِ‌هفتــــــگی»