💛🌿💛🌿💛🌿💛
🌿💛🌿💛🌿💛
💛🌿💛🌿💛
🌿💛🌿💛
💛🌿💛
🌿💛
💛
📜 #رمان_آدم_و_حوا
#عاشقانه_مذهبی
#قسمت_دویست_و_چهل_و_چهار
❌فصل دوم❌
من ... زیر بار این همه تلخی باید چیکار میکردم ؟ کلمات بعدیش شد جریان برقی که شوک داد به قلب و مغزم و من به ناگاه دست بر دهن گرفتم :
- از روزی که بریم زیر یه سقف هم بهت یک ماه فرصت میدم تا برای رابطه آماده بشی فقط کافیه قید شوهرت رو بزنی مطمئن باش دنیا رو به پات میریزم !
احساس میکردم دست های نامرئی به قلبم ناخن میکشن و خراشش میدن
درون قفسه ی سینه م درد گرفته بود و من حس خفگی داشتم ... من ... ملکه ی امیرمهدی ... کسی که تن داده بود به تندیس شدن آماج چه حمله ی ناجوانمردانه ای واقع شده بودم
درست مثل مردمی که سی و یک شهریور آماج توپ و تانک عراقی ها شدن ... نتونستم بیشتر از این سکوت کنم برگشتم و با عصبانیت و تندی گفتم :
- خفه شو عوضی من رو با فک و فامیل خودت اشتباه گرفتی !
لبخند زد که کاش پوزخند رو جایگزینش میکرد که کمتر از اون لبخند خاص دل می سوزوند ... حین ابرو بالا انداختن گفت :
- میخوامت
و برای بار چندم حالت تهوع پیشی گرفت بر تموم حس هام ... چرابالا نمی اوردم ؟
برای هضم اون حال خراب به نفس نفس افتادم ... می دونست با بیان پر از شهوت اون فعل چی به روزم میاره یا ندونسته تیشه میزد؟
نفس نفس میزدم و تو هر نفس حس می کردم هوا کمه ... پس نفس ها منقطع شد و تند و بی وقفه توانایی ایستادن و شنیدن سه باره ی اون فعل رو نداشتم
هوای اونجا برای من زیادی سنگین و برای ریه هام زیادی نا مآنوس بود
راه خروج رو در پی گرفتم ... صدام زد
- مگه نمیخواستی شوهرت رو ببینی ؟
و " شوهرت " رو کشیده و با تمسخر گفت
حق نداشت امیرمهدی من رو به باد تمسخر بگیره ... خون به چشمام هجوم اورد ... پر حرص برگشتم و با بدترین حالت گفتم :
- اینجا بوی تعفن آشغالی مثل تو جایی برای نفس کشیدن نذاشته
و پا تند کردم برای اینکه حرفی باقی نمونه ... حالم خراب بود و میدونستم تنها جایی که میتونه آرومم کنه خونه ست
همون اتاق خودم و روی همون تشکی که یک شب تا صبح با امیرمهدی بودم
همون تشک که به نظرم هنوز بوی امیرمهدی رو میداد و من چقدر معتاد بودم به اون شمیم برای آرامش.
چقدر دردناک بود که سهم من از مردَم یه تشک بود و رایحه ای که تو مرور روزها کم و کم تر میشد
بغض کردم از تلخی بختم ... از روزگاری که میدونست من مرد میدون نبرد نیستم و من رو به اجبار وارد این وادی کرد
اشک هام زودتر از اینکه بخوام براشون سدی درست کنم سیل وار راه گرفتن به هوایی که عطر نفس های امیرمهدی رو کم داشت
تاکسی دربست گرفتم و خودم رو رسوندم خونه
#گیسوی_پاییز
#کپی_بدون_نام_نویسنده_پیگرد_الهی_دارد
💛
🌿💛
💛🌿💛
🌿💛🌿💛
💛🌿💛🌿💛
🌿💛🌿💛🌿💛༄⸙|@khacmeraj
هدایت شده از ....
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام به همراهان گرامی کانال
رنگ جدید عروسک دخترانه ی با حجاب
تقدیم نگاه پر مهرتون🌹
عزیزانی که اربعین عازم کربلا هستند میتونند این عروسکا رو برای هدیه به بچه های عراقی تهیه کنند😍
#نذر_حضرت_رقیه
قد ۱۵ سانت
قیمت تک ۴۰
قیمت بالای ۱۰ عدد ۳۵ ت
@namad_banoooo
پیج اینسـتا را هم دنبال کنید😍🙏
@namadbanoooo
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
📲🍂
بِأَیِّ ذَنبٍ قُتِلَت؟!
سالهاست شیوه آنها حمله
به انسانهای بیگناه است.
#شیراز_تسلیت
#شاهچراغ
#ایران_تسلیت
#تلـنگرانہ🌻✨
#رفیق یادت باشهـ
جاییـ که تو دستتـ نمیرسهـ؛
#خدا شاخهـ رو میارهـ پایینـ!
منــ این صحنهـ رو زیاد دیدمـ...🦋✨
هدایت شده از •ساجِـــده•
نميشه راحت از كنار كربلا بگذرم_۲۰۲۳_۰۸_۱۵_۲۳_۰۵_۴۳_۴۰۴.mp3
8.98M
زَخمـیشدهپَــرمحــسیــن
بِطلَــــبحَـــرمحــسیــن...💔
«رزقِهفتــــــگی»
#التماسدعا
#شبجمعـه
•
نزدیک مۍشویم بھ تپشهـٰاۍ اربعین ؛
یککربلا بدھ ؛ نخورد نوکرتزمیـن . .
.
7.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کرک و پرتون بریزه
برای سگشون آپارتمان ۵ میلیاردی تو پونک خریدن سندشم به نام خودش کردن😳😄 بعد همینا میگن چرا پولتو خرج نذری کردی😁
🔻 همه ما جمع شدیم 5 میلیارد جمع شد بعد میگن اخوندا مذهبی ها میخورن. از کجا میارن این پولارو😒
💢کانال شیخ فرهاد فتحی👇❌
http://eitaa.com/joinchat/1246560365Ca5e65155c1
🏷️ عضو شوید☝️💢
خواب نمیبرد مرا ..
و اما اشک ؛
خونی است که در اثر سوزش قلب، رگهایی که اتصال به چشم دارد دهان باز می کند ، وآن خون از راه رگها انتقال به چشم پیدا می کند، پس از استحاله شدن و تبدیل به اشک شدن و رنگ خود را از دست دادن و طاهر شدن از چشم جاری می شود، و گاهی ممکن است که در اثر شدت و زیادی سوزش قلب استحاله نشده و به صورت خون از دیده جاری گردد، چنانچه در زیارت وارد شده:
«ولأَبکِیَنَّ عَلَیکَ بَدَلَ الدُّمُوعِ دَما..»