﷽
#اعلام_مراسم
مراسم عزاداری حضرت سیدالشهدا
به صورت مجازی
سخنران : اساتید برجسته کشور
با نوای : مداحان برتر کشور
گلچین بهترین روضه ها،سخنرانی ها و مداحی ها
برگزاری مراسم از طریق کانال
#ما_ملت_امام_حسینیم
#هر_خانه_یک_حسینیه
🌹@khadem_mayamey🌹
[WWW.FOTROS.IR]sa97062201.mp3
9.84M
🥀سخنرانی
🏴حجت الاسلام عالی
🖤@khadem_mayamey🖤
2593093.mp3
6.85M
🔲 #شب_چهارم_محرم_1441
⏯ #شور
🖤 زینبم ، قافله سالار حسین بن علی منسبم
🖤 علت مانایی این مکتبم
🎤 #حاج_سید_مجید_بنی_فاطمه
{🏴إِِلهـِےبِأَمِیرِالمُؤمِنِینِ🏴}
{🥀عَجـِّلْلِوَلِیِّـکـَـالْفَـرَج🥀}
@khadem_mayamey
حاج حسین سیب سرخی_محرم 98 شب چهارم - شعر خوانی - من زینب صبور تو هستم-1567763291.mp3
8.26M
🔲 #شب_چهارم_محرم_1441
⏯ #شعرخوانی
🥀 من زینب صبور تو هستم
🥀 ولی حسین هنگام قتل صبر تو صبرم تمام شد
🎤 #حاج_حسین_سیب_سرخی
{🏴إِِلهـِےبِأَمِیرِالمُؤمِنِینِ🏴}
{🥀عَجـِّلْلِوَلِیِّـکـَـالْفَـرَج🥀}
@khadem_mayamey
حاج حسین سیب سرخی_محرم 98 شب چهارم - شور - به سوی تو قدم قدم-1567762850.mp3
5.74M
🔲 #شب_چهارم_محرم_1441
⏯ #شور
🥀 به سوی تو قدم قدم
🥀 به موی تو قسم قسم
🎤 #حاج_حسین_سیب_سرخی
{🏴إِِلهـِےبِأَمِیرِالمُؤمِنِینِ🏴}
{🥀عَجـِّلْلِوَلِیِّـکـَـالْفَـرَج🥀}
@khadem_mayamey
Majid Banifatemeh - Mohamo Shone Konid-۱.mp3
22M
⏯ #زمینه
🥀 موهامو شونه کنید
🥀 داره میاد بابام
🎤 #حاج_سید_مجید_بنی_فاطمه
{🏴إِِلهـِےبِأَمِیرِالمُؤمِنِینِ🏴}
{🥀عَجـِّلْلِوَلِیِّـکـَـالْفَـرَج🥀}
@khadem_mayamey
حاج حسین سیب سرخی_محرم 98 شب چهارم - روضه - روتو از خواهرت برنگردون داداش-1567762428.mp3
10.69M
🔲 #شب_چهارم_محرم_1441
⏯ #روضه
🎤 #حاج_حسین_سیب_سرخی
{🏴إِِلهـِےبِأَمِیرِالمُؤمِنِینِ🏴}
{🥀عَجـِّلْلِوَلِیِّـکـَـالْفَـرَج🥀}
@khadem_mayamey
4_5911261723976796043.mp3
10.96M
🔲 #شب_چهارم_محرم_1442
⏯ #شور_احساسی
🌴حالا فهمیدم چقدر من از شما دورم
🌴ولی این و هم بگم فقط با تو جورم
🎤 #حسین_سیب_سرخی
{🏴إِِلهـِےبِأَمِیرِالمُؤمِنِینِ🏴}
{🥀عَجـِّلْلِوَلِیِّـکـَـالْفَـرَج🥀}
@khadem_mayamey
16.mp3
4.41M
🔲 #شب_چهارم_محرم_1442
⏯ #شعر_پایانی
🌴یک شب به بیابان نجف خوابیدم
🌴در عالم خواب این ندا بشنیدم
🎤 #حسین_سیب_سرخی
{🏴إِِلهـِےبِأَمِیرِالمُؤمِنِینِ🏴}
{🥀عَجـِّلْلِوَلِیِّـکـَـالْفَـرَج🥀}
@khadem_mayamey
چون گل معطریم .mp3
11.04M
🏴#شب_چهارم _محرم_۹۹
🥀چون گل معطری 🥀
🥀مهتاب و مینامند 🥀
🥀نشکفته پر پری 🥀
🎤#حاج_محمود _کریمی
@khadem_mayamey
[WWW.FOTROS.IR]sa97062201.mp3
9.84M
🥀سخنرانی
🏴حجت الاسلام عالی
🖤@khadem_mayamey🖤
تو خیمه هنوز.mp3
23.07M
🏴#شب_چهارم_محرم_۹۹
🥀توخیمه هنوز 🥀
🥀من سر لشگرتم 🥀
🥀بی تاب لب خشک اصغرتم🥀
🎤#حاج_محمود_کریمی
@khadem_mayamey
هرروز یک آیه
🌸🍃🌸🍃🌸
✨مَنْ جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَيْرٌ مِنْهَا وَمَنْ جَاءَ بِالسَّيِّئَةِ فَلَا يُجْزَى الَّذِينَ عَمِلُوا السَّيِّئَاتِ إِلَّا مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ✨
🌸هر كس نيكى به ميان آورد براى او [پاداشى] بهتر از آن خواهد بود
🌸و هر كس بدى به ميان آورد كسانى كه كارهاى بد كرده اند جز سزاى آنچه كرده اند نخواهند يافت.
🍃🌸🍃
🌸 سوره قصص ✨ آیه 84 🌸
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
@khadem_mayamey
💌 متن قشنگیه، ارزش تا آخر خوندنو داره :
ﻫﻴﭽﻮﻗﺖ ﻭﺍﺭﺩ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﻫﻴﭻ آدمى ﻧﺸﻮ ﻭ ﺯﻳﺮ ﻭ ﺭﻭﺵ
نکن ،حتى ﻋﺰﻳﺰﺗﺮﻳﻨﺖ !
ﺯﻳﺒﺎﺗﺮﻳﻦ ﺑﺎﻏﭽﻪ ﻫﻢ که ﺑﻴﻞ ﺑﺰنى ﺣﺪﺍﻗﻞ ﻳﻪ کرم ﺗﻮﺵ
ﭘﻴﺪﺍ میکنی
ﻫﺮﮔﺰ ﺑﻪ کسی ﺣﺴﺎﺩﺕ نکن ﺑﺨﺎﻃﺮ نعمتی که خدا به ﺍﻭ ﺩﺍﺩﻩ ...
زیرا ﺗﻮ نمیدانی ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﭼﻪ چیزی ﺭﺍ ﺍﺯ ﺍﻭ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺍﺳﺖ ...
ﻭ غمگین ﻣﺒﺎﺵ ﻭقتی ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ چیزی ﺭﺍ ﺍﺯ ﺗﻮ ﮔﺮﻓﺖ ...
ﺯيرا ﺗﻮ نمى دانى ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﭼﻪ چيزى ﺭﺍ ﻋﻮﺽ ﺁﻥ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺩﺍﺩ...
" همیشه شاکر ﺑﺎﺵ ﻭ ﺑﮕﻮ :
خدایا ﺷﻜﺮ ❤️"
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
@khadem_mayamey
#تلنگر
❓وقتی میدونی خطا کردی و میخای بری پیش کسی و طلب بخشش کنی، چطوری میری ؟
🔴 طلبکارانه میری یا سر به زیر و با خجالت و شرمندگی ؟
اره؟
🔔 ببین خدا ی عمر به تو نعمت داد ولی آیا قدر دونستی ؟
یا
✨تا ی چیزی خواستی و نداد گفتی تمومه! دیگه نماز نمیخونم دیگه #حجاب بی حجاب و.... دوس داشتی از بندگیش رها شی اما #خدا،
خدای تو بود، رهات نکرد....هنوزم هست ☺️
👌امروز در خونهی خدا رو بزن با روی خجالتزده با حال پشیمونی با صدای لرزون.....
✅ اونایی که مثل من وضعشون خرابه و میدونن بد کردن، میخوام بهشون بگم👇
👈امروز که میری در خونه ی خدا
با گردن کج برو، دعا و #مناجاتت رو با دل و جونت بخون
💖فک کن یک تویی و یک خدای تو و تمام
😍 اون وقت حس میکنی خدا داره بهت نگاه میکنه حرفاتو میشنوه ، حضورشو حس میکنی...
❤️ پس زیبا با خدای خودت مناجات کن
🍃 با عشق ، دعا رو بخون
🍃 ببین داری چی بهش میگی
🍃 بذار شرمندگی توی چشمات پیداج باشه
🍃 از در خونهش دست پر برمیگردونه تو رو ...
دوست خوبم یقین کن😉
💔از همهتون التماس دعا داريم...
🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤
@khadem_mayamey
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کلیپ تلنگرحتما ببینید
ارزش کمی تعمل را دارد
@khadem_mayamey
#رمان_قدیس
😍😍😍😍
رمان پر طرفدار و زیبای قدیس
📚📚📖📚📚
🌹@khadem_mayamey🌹
🌼🌼🌼🌼
🌺🌺🌺
🌼🌼
🌺
#رمان_قدیس
#قسمت_شصت_نهم
کشیش ماشینش را جلوی کلیسا ،همان جای همیشگی در فرورفتگی حاشیه خیابان پارک کرد .ساعت ۱۱صبح بود .هوا ابری بود و سوز شدید هوا،خبر از بارش زود هنگام برف می داد .
کشیش با قدم های آهسته به طرف در ورودی کلیسا حرکت کرد .
هنوز گرمای داخل ماشین زیر پوستش بود و اجازه نمی داد او در مسیر کوتاه ماشین و کلیسا ،سرما را حس کند تا مجبور شود شال گردن سبزی را که ایرینا روی شانه اش انداخته بود ،تا بالای گردن و بناگوش بالا بکشد .
مقابل در کلیسا ،دو زن میانسال ایستاده بودند با پالتو های مشکی و روسری های بافته شده از کاموایی کلفت .هر دو باهم سلام کردند .
کشیش کلید را به دست گرفته بود و قبل از آن که در را باز کند ،به زن ها نگاه کرد و گفت:«برای دعا که نیامده آید این وقت صبح ؟»
یکی از زن ها که نوک بینی اش از سرما سرخ شده بود گفت :«ما برای اعتراف آمده ایم پدر .»
کشیش در را باز کرد ،کلید را توی جیبش گذاشت و در حالی که دستگیره را به طرف پایین فشار میداد ،گفت:«خدا رحم کند دخترانم !
این چه گناهی است که نتوانستید تا غروب صبر کنید ؟»
بعد لبخند زد ،در را باز کرد وگفت :«بیایید داخل دخترانم»
🌸🌸🌸🌸
#ادامه_دارد.......
🌹@khadem_mayamey🌹
🌼🌼🌼🌼
🌺🌺🌺
🌼🌼
🌺
#رمان_قدیس
#قسمت_هفتاد
کشیش در حالی که به سمت محراب می رفت ،دکمه های پالتویش را باز کرد ،اما وقتی چشمش به محراب افتاد ایستاد،خیره به محراب نگاه کرد؛همه چیز به هم ریخته بود .تریبون سخنرانی واژگون و چهار جا شمعی پایه دار برنجی روی زمین افتاده بود.کشیش و زن ها با دیدن محرابی که تخریب شده بود ،صلیب کشیدند.
کشیش جلوتر رفت و جلوی محراب ایستاد .زن ها در حالی که با وحشت به اطراف خود نگاه می کردند ،کنار کشیش ایستادند .کشیش رو به آنها گفت :«لطفا به چیزی دست نزنید .»
وبا گام های بلند به دفتر کارش رفت که کنار محراب بود .دفتر کارش کاملا به هم ریخته بود . هر دو کشوی میزش باز بودند.اوراق و دفاتر داخل کشو روی زمین پخش و پلا بود .با این که یقین داشت دو هزار دلاری که بابت پول کتاب مرد تاجیک کنار گذاشته بود به سرقت رفته است ، باز دست برد داخل کشوی خالی ؛دلار ها در جای خود نبودند .
کشیش احساس کرد که پاهایش سست شده است .دستش را روی میز تکیه داد .سرقت دو هزار دلاری ،در مقابل کتابی که به دست آورده بود ارزش چندانی نداشت تا به خاطرش رنج بکشد .او چاره ای نداشت جز این که به پلیس زنگ بزند .هرچند ممکن بود با به میان کشیدن پای پلیس ،مساله ی کتاب نیز به خطر بیفتد .
وقتی به پلیس زنگ زد ،نای ایستادن نداشت .روی صندلی نشست و به اتاق به هم ریخته اش نگاه کرد و به کم سابقه ترین سرقتی که ممکن بود بیفتد فکر کرد ؛معمولا سرقت از کلیسا هایی انجام می شد که دارای عتیقه جات گران بودند نه کلیسایی که اشیاء با ارزشی در آن نبود .
🌸🌸🌸🌸
#ادامه_دارد........
🌹@khadem_mayamey🌹
🌼🌼🌼🌼
🌺🌺🌺
🌼🌼
🌺
#رمان_قدیس
#قسمت_هفتاد_یک
کشیش داشت فکر میکرد که سارق یا سارقان از کجا وارد کلیسا شده اند،ناگهان به فکر در پشتی افتاد.از جا برخاست .از اتاق خارج شد .زن ها که وحشت زده و مضطرب وسط سالن ایستاده بودند ،با دیدن او کنار رفتند .کشیش به انتهای سالن رفت .کلید در و قسمتی از چوب آن شکسته شده بود .کشیش چشم هایش را بست و کف هر دو دستش را روی پیشانی گذاشت .
✨✨✨✨
پلیسی که مسن تر بود و درجه ستوانی داشت ،دستش را جلو آورد و دست نحیف و استخوانی کشیش را به گرمی فشرد و گفت:«سلام پدر .من ستوان استپان هستم .ببخشید که کمی دیر رسیدیم .»
پلیس دوم که جوان تر بود و لاغر اندام ،و بند کیف مشکی اش را روی شانه اش انداخته بود، به کشیش سلام کرد و به طرف محراب رفت .
ستوان استپان نگاهی به اطرافش انداخت و رو به کشیش گفت :«متاسفم پدر،سرقت از کلیسا نهایت بی شرمی است ....آیا چیز با ارزشی هم به سرقت رفته است ؟»
کشیش گفت :«به نظر نمی رسد از اموال کلیسا چیزی برده باشند ،اما در کشوی میز کارم دو هزار دلار پول نقد بود که حالا نیست .»
یکی از زن ها آه بلندی کشید .ستوان رو به آنها گفت :«خانم ها !لطفا شما سالن کلیسا را ترک کنید »
سپس رو به کشیش گفت :«سارق یا سارقین از کجا وارد کلیسا شده اند؟»
بعد به دو زن که بین رفتن و ماندن مردد بودند، نگاه کرد ؛در واقع چشم غره رفت .زن ها صلیب کشیدند و به طرف در خروجی به راه افتادند .
🌸🌸🌸🌸
#ادامه_دارد.......
🌹@khadem_mayamey🌹
🌼🌼🌼🌼
🌺🌺🌺
🌼🌼
🌺
#رمان_قدیس
#قسمت_هفتاد_دو
کشیش با دست ، در پشتی را نشان داد و گفت :«قفل آن در شکسته شده است .»
ستوان به طرف در رفت و لحظه ای بعد برگشت و به همکارش که داشت با دقت بهم ریختگی محراب را نگاه می کرد گفت :«سرکار دنیس!لطفا از در پشتی انگشت نگاری کنید .بعد بیاید به دفتر کار جناب کشیش .»
کشیش و ستوان به طرف دفتر کار به راه افتادند. کشیش نمیتوانست به محراب نگاه کند؛بی حرمتی بزرگی که نسبت به ساحت مقدس کلیسا شده بود او را آزار می داد.
ستوان با دیدن دفتر به هم ریخته کشیش پرسید: «آیا شما همیشه در دفتر کارتان مبلغ قابل توجهی پول نگهداری می کنید؟»
کشیش روی یکی از صندلی ها نشست،گفت:«نه! من هیچ وقت پولی در دفترم نگه نمی داشتم. این دو هزار دلار،پول یک مرد توجیه بود که قرار بود بیاید و آن را از من بگیرد.»
ستوان به کشیش خیره شد و گفت: «یک مرد تاجیک؟آیا او می دانست شما دو هزار دلار را در دفتر کارتان نگه می دارید؟»
کشیش که اصلاً حوصله سین جیم های پلیس را نداشت،بی حوصله جواب داد: «خیر! او چیزی نمی دانست. قرارمان دو روز پیش بود،اما نمیدانم چرا نیامد.»
در سوالات ستوان،بوی سوءظن به مشام کشیش رسید:
_ببخشید پدر! آیا شما با این مرد تاجیک،قصد معامله چیزی را داشتید؟
کشیش فکر کرد ای کاش نامی از مرد تاجیک نمیآورد که ذهن ستوان را به سمت معامله کتاب که در روسیه امری غیرقانونی بود نمی کشاند.
🌸🌸🌸🌸
#ادامه_دارد.......
🌹@khadem_mayamey🌹