eitaa logo
⚘هادیان نور خواهران شهرستان میامی ⚘
79 دنبال‌کننده
3.4هزار عکس
803 ویدیو
14 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
😍😍😍😍 رمان پر طرفدار و زیبای قدیس 📚📚📖📚📚 🌹@khadem_mayamey🌹
🌼🌼🌼🌼 🌺🌺🌺 🌼🌼 🌺 کشیش ماشینش را جلوی کلیسا ،همان جای همیشگی در فرورفتگی حاشیه خیابان پارک کرد .ساعت ۱۱صبح بود .هوا ابری بود و سوز شدید هوا،خبر از بارش زود هنگام برف می داد . کشیش با قدم های آهسته به طرف در ورودی کلیسا حرکت کرد . هنوز گرمای داخل ماشین زیر پوستش بود و اجازه نمی داد او در مسیر کوتاه ماشین و کلیسا ،سرما را حس کند تا مجبور شود شال گردن سبزی را که ایرینا روی شانه اش انداخته بود ،تا بالای گردن و بناگوش بالا بکشد . مقابل در کلیسا ،دو زن میانسال ایستاده بودند با پالتو های مشکی و روسری های بافته شده از کاموایی کلفت .هر دو باهم سلام کردند . کشیش کلید را به دست گرفته بود و قبل از آن که در را باز کند ،به زن ها نگاه کرد و گفت:«برای دعا که نیامده آید این وقت صبح ؟» یکی از زن ها که نوک بینی اش از سرما سرخ شده بود گفت :«ما برای اعتراف آمده ایم پدر .» کشیش در را باز کرد ،کلید را توی جیبش گذاشت و در حالی که دستگیره را به طرف پایین فشار میداد ،گفت:«خدا رحم کند دخترانم ! این چه گناهی است که نتوانستید تا غروب صبر کنید ؟» بعد لبخند زد ،در را باز کرد وگفت :«بیایید داخل دخترانم» 🌸🌸🌸🌸 ....... 🌹@khadem_mayamey🌹
🌼🌼🌼🌼 🌺🌺🌺 🌼🌼 🌺 کشیش در حالی که به سمت محراب می رفت ،دکمه های پالتویش را باز کرد ،اما وقتی چشمش به محراب افتاد ایستاد،خیره به محراب نگاه کرد؛همه چیز به هم ریخته بود .تریبون سخنرانی واژگون و چهار جا شمعی پایه دار برنجی روی زمین افتاده بود.کشیش و زن ها با دیدن محرابی که تخریب شده بود ،صلیب کشیدند. کشیش جلوتر رفت و جلوی محراب ایستاد .زن ها در حالی که با وحشت به اطراف خود نگاه می کردند ،کنار کشیش ایستادند .کشیش رو به آنها گفت :«لطفا به چیزی دست نزنید .» وبا گام های بلند به دفتر کارش رفت که کنار محراب بود .دفتر کارش کاملا به هم ریخته بود . هر دو کشوی میزش باز بودند.اوراق و دفاتر داخل کشو روی زمین پخش و پلا بود .با این که یقین داشت دو هزار دلاری که بابت پول کتاب مرد تاجیک کنار گذاشته بود به سرقت رفته است ، باز دست برد داخل کشوی خالی ؛دلار ها در جای خود نبودند . کشیش احساس کرد که پاهایش سست شده است .دستش را روی میز تکیه داد .سرقت دو هزار دلاری ،در مقابل کتابی که به دست آورده بود ارزش چندانی نداشت تا به خاطرش رنج بکشد .او چاره ای نداشت جز این که به پلیس زنگ بزند .هرچند ممکن بود با به میان کشیدن پای پلیس ،مساله ی کتاب نیز به خطر بیفتد . وقتی به پلیس زنگ زد ،نای ایستادن نداشت .روی صندلی نشست و به اتاق به هم ریخته اش نگاه کرد و به کم سابقه ترین سرقتی که ممکن بود بیفتد فکر کرد ؛معمولا سرقت از کلیسا هایی انجام می شد که دارای عتیقه جات گران بودند نه کلیسایی که اشیاء با ارزشی در آن نبود . 🌸🌸🌸🌸 ........ 🌹@khadem_mayamey🌹
🌼🌼🌼🌼 🌺🌺🌺 🌼🌼 🌺 کشیش داشت فکر میکرد که سارق یا سارقان از کجا وارد کلیسا شده اند،ناگهان به فکر در پشتی افتاد.از جا برخاست .از اتاق خارج شد .زن ها که وحشت زده و مضطرب وسط سالن ایستاده بودند ،با دیدن او کنار رفتند .کشیش به انتهای سالن رفت .کلید در و قسمتی از چوب آن شکسته شده بود .کشیش چشم هایش را بست و کف هر دو دستش را روی پیشانی گذاشت . ⁦ ✨✨✨✨ پلیسی که مسن تر بود و درجه ستوانی داشت ،دستش را جلو آورد و دست نحیف و استخوانی کشیش را به گرمی فشرد و گفت:«سلام پدر .من ستوان استپان هستم .ببخشید که کمی دیر رسیدیم .» پلیس دوم که جوان تر بود و لاغر اندام ،و بند کیف مشکی اش را روی شانه اش انداخته بود، به کشیش سلام کرد و به طرف محراب رفت . ستوان استپان نگاهی به اطرافش انداخت و رو به کشیش گفت :«متاسفم پدر،سرقت از کلیسا نهایت بی شرمی است ....آیا چیز با ارزشی هم به سرقت رفته است ؟» کشیش گفت :«به نظر نمی رسد از اموال کلیسا چیزی برده باشند ،اما در کشوی میز کارم دو هزار دلار پول نقد بود که حالا نیست .» یکی از زن ها آه بلندی کشید .ستوان رو به آنها گفت :«خانم ها !لطفا شما سالن کلیسا را ترک کنید » سپس رو به کشیش گفت :«سارق یا سارقین از کجا وارد کلیسا شده اند؟» بعد به دو زن که بین رفتن و ماندن مردد بودند، نگاه کرد ؛در واقع چشم غره رفت .زن ها صلیب کشیدند و به طرف در خروجی به راه افتادند . 🌸🌸🌸🌸 ....... 🌹@khadem_mayamey🌹
🌼🌼🌼🌼 🌺🌺🌺 🌼🌼 🌺 کشیش با دست ، در پشتی را نشان داد و گفت :«قفل آن در شکسته شده است .» ستوان به طرف در رفت و لحظه ای بعد برگشت و به همکارش که داشت با دقت بهم ریختگی محراب را نگاه می کرد گفت :«سرکار دنیس!لطفا از در پشتی انگشت نگاری کنید .بعد بیاید به دفتر کار جناب کشیش .» کشیش و ستوان به طرف دفتر کار به راه افتادند. کشیش نمی‌توانست به محراب نگاه کند؛بی حرمتی بزرگی که نسبت به ساحت مقدس کلیسا شده بود او را آزار می داد. ستوان با دیدن دفتر به هم ریخته کشیش پرسید: «آیا شما همیشه در دفتر کارتان مبلغ قابل توجهی پول نگهداری می کنید؟» کشیش روی یکی از صندلی ها نشست،گفت:«نه! من هیچ وقت پولی در دفترم نگه نمی داشتم. این دو هزار دلار،پول یک مرد توجیه بود که قرار بود بیاید و آن را از من بگیرد.» ستوان به کشیش خیره شد و گفت: «یک مرد تاجیک؟آیا او می دانست شما دو هزار دلار را در دفتر کارتان نگه می دارید؟» کشیش که اصلاً حوصله سین جیم های پلیس را نداشت،بی حوصله جواب داد: «خیر! او چیزی نمی دانست. قرارمان دو روز پیش بود،اما نمی‌دانم چرا نیامد.» در سوالات ستوان،بوی سوءظن به مشام کشیش رسید: _ببخشید پدر! آیا شما با این مرد تاجیک،قصد معامله چیزی را داشتید؟ کشیش فکر کرد ای کاش نامی از مرد تاجیک نمی‌آورد که ذهن ستوان را به سمت معامله کتاب که در روسیه امری غیرقانونی بود نمی کشاند. 🌸🌸🌸🌸 ....... 🌹@khadem_mayamey🌹
مراسم عزاداری حضرت سیدالشهدا به صورت مجازی سخنران : اساتید برجسته کشور با نوای : مداحان برتر کشور گلچین بهترین روضه ها،سخنرانی ها و مداحی ها برگزاری مراسم از طریق کانال 🌹@khadem_mayamey🌹
637034586420341290.mp3
5.24M
🔲 🎤 {🏴إِِلهـِے‌بِأَمِیرِالمُؤمِنِینِ🏴} {🥀عَجـِّلْ‌لِوَلِیِّـکـَـ‌الْفَـرَج🥀} 🌹@khadem_mayamey🌹
637034586465341375.mp3
7.23M
🔲 🖤 خون از چشمام پاک کردم دیدم 🖤 بین لشکر دنبالم می گردی 🎤 {🏴إِِلهـِے‌بِأَمِیرِالمُؤمِنِینِ🏴} {🥀عَجـِّلْ‌لِوَلِیِّـکـَـ‌الْفَـرَج🥀} 🌹@khadem_mayamey🌹
637034586514717773.mp3
5.01M
🔲 🖤 می نویسم تو دفترم 🖤 اسم تو رو امام حسین 🎤 👌 {🏴إِِلهـِے‌بِأَمِیرِالمُؤمِنِینِ🏴} {🥀عَجـِّلْ‌لِوَلِیِّـکـَـ‌الْفَـرَج🥀} 🌹@khadem_mayamey🌹
637034586573625593.mp3
3.04M
🔲 🖤 تمام ماه محرم کران کران حسن است 🖤 حسن حسین شده پس حسین جان حسن است 🎤 👌 {🏴إِِلهـِے‌بِأَمِیرِالمُؤمِنِینِ🏴} {🥀عَجـِّلْ‌لِوَلِیِّـکـَـ‌الْفَـرَج🥀} 🌹@khadem_mayamey🌹
637034586696910741.mp3
2.56M
🔲 🖤 یا حسن انظر الینا حسن 🖤 هستی طاها حسن 🎤 {🏴إِِلهـِے‌بِأَمِیرِالمُؤمِنِینِ🏴} {🥀عَجـِّلْ‌لِوَلِیِّـکـَـ‌الْفَـرَج🥀} 🌹@khadem_mayamey🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▪️تقدیم به ساحت مقدّس حضرت زیـنـب (سلام‌الله‌علیها) 🎙 | رحمة اللّه الواسعه با نوای 🎤حاج حسين سيب سرخي 🎤كربلايي محمدفصولي {🏴إِِلهـِے‌بِأَمِیرِالمُؤمِنِینِ🏴} {🥀عَجـِّلْ‌لِوَلِیِّـکـَـ‌الْفَـرَج🥀} 🌹@khadem_mayamey🌹
637034586648315479.mp3
2.84M
🔲 🖤 من برات با چشمای ناقابل گریه کنم 🖤 منم اونکه برات از ته دل گریه می کنم 🎤 {🏴إِِلهـِے‌بِأَمِیرِالمُؤمِنِینِ🏴} {🥀عَجـِّلْ‌لِوَلِیِّـکـَـ‌الْفَـرَج🥀} 🌹@khadem_mayamey🌹
637034586734411339.mp3
4.35M
🔲 🖤 ای کاش میشد توی گریه ها بمیرم 🖤 ای کاش میشد با نگات بها بگیرم 🎤 {🏴إِِلهـِے‌بِأَمِیرِالمُؤمِنِینِ🏴} {🥀عَجـِّلْ‌لِوَلِیِّـکـَـ‌الْفَـرَج🥀} 🌹@khadem_mayamey🌹
سیب-سرخی-شب5محرم-شور9802.mp3
7.1M
🔲 🥀 عشق یعنی کربلا 🥀 یعنی دو حرم 🎤 👌 {🏴إِِلهـِے‌بِأَمِیرِالمُؤمِنِینِ🏴} {🥀عَجـِّلْ‌لِوَلِیِّـکـَـ‌الْفَـرَج🥀} 🌹@khadem_mayamey🌹
سیب-سرخی-شب5محرم-شور9803.mp3
12.03M
🔲 🥀 همه جا گفتم و بازم میگم 🥀 تا ابد به زیر دین حسنم 🎤 {🏴إِِلهـِے‌بِأَمِیرِالمُؤمِنِینِ🏴} {🥀عَجـِّلْ‌لِوَلِیِّـکـَـ‌الْفَـرَج🥀} 🌹@khadem_mayamey🌹
سیب-سرخی-شب5محرم-زمینه9801.mp3
23.26M
🔲 🥀 به نام کریم اهل بیت، به نام حسن 🥀 به خاتم کربلا منم عقیق یمن 🎤 {🏴إِِلهـِے‌بِأَمِیرِالمُؤمِنِینِ🏴} {🥀عَجـِّلْ‌لِوَلِیِّـکـَـ‌الْفَـرَج🥀} 🌹@khadem_mayamey🌹
سیب-سرخی-شب5محرم-شور9805.mp3
26.71M
🔲 🥀 روحی قلبی لدیک 🥀 صلی الله علیک 🎤 {🏴إِِلهـِے‌بِأَمِیرِالمُؤمِنِینِ🏴} {🥀عَجـِّلْ‌لِوَلِیِّـکـَـ‌الْفَـرَج🥀} 🌹@khadem_mayamey🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ﺣﺘﻤﺎﺑﺒﻳﻨﻴﺪ👌👌👌 🥀نقل یک رویای صادقه از امام حسین علیه السلام در بحبوحه جنگ با داعش 😭 ✍راوی: حاج قاسم سلیمانی ⏪انتشار برای اولین بار✅✅ {🏴إِِلهـِے‌بِأَمِیرِالمُؤمِنِینِ🏴} {🥀عَجـِّلْ‌لِوَلِیِّـکـَـ‌الْفَـرَج🥀} 🌹@khadem_mayamey🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎤مداحی حاج مهدی رسولی 💠میگن روضه دلمردگیه 🔴 {🏴إِِلهـِے‌بِأَمِیرِالمُؤمِنِینِ🏴} {🥀عَجـِّلْ‌لِوَلِیِّـکـَـ‌الْفَـرَج🥀} 🌹@khadem_mayamey🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا