eitaa logo
🌷❤شهید_همـت _ هادی❤🌷
610 دنبال‌کننده
12.8هزار عکس
3هزار ویدیو
57 فایل
🌹بفکر مثل شهدا مُردن نباش!بفکر مثل شهدا زندگی کردن باش🌹 خادم. @Amraei0 ولادت:۱۲/ ۱/ ۱۳۳۴ شهادت :۱۷/ ۱۲ /۱۳۶۲ عملیات خیبر،طلاییه همت🌷 ولادت: ۱ /۲ / ۱۳۳۶ شهادت:۲۲ /۱۱ /۱۳۶۱ کانال کمیل هادی 🌷کپی مطالب باذکرصلوات مجازمیباشد🌷
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷❤شهید_همـت _ هادی❤🌷
#بسم_رب_الشهدا #قسمت_هفتاد_یکم #بنده_نفس_تا_بنده_شهدا دلم میخاست خدا و ائمه و سایر شهدا را بشنا
ببین حنانه جان خدا در حدیث قدسی (حدیثی ک مستقیم در معراج ب پیامبر نازل شد) میفرمایید فِي الحَديثِ القُدسِيِّ : يَابنَ آدَمَ ، خَلَقتُ الأَشياءَ لِأَجلِك وخَلَقتُكَ لِأَجلي . در حديث قدسى آمده است: «اى آدميزاد! همه چيز را براى تو آفريدم و تو را براى خودم آفريدم» . و حدیث نبوی داریم که برای خداشناسی اول باید خودشناسی کرد ولی ببین خدارا میشه در خلقت های ک خلق کرده فهمید اما بزرگترین معجزه رسالت حضرت محمد (ص) قرآن کریم هست قرآن کریم دوبار بر قلب نازنین رسول الله نازل شده یک بار به طور جامع یه بار به طور مقطعی در ۲۳سال رسالت پیامبر رسالت پیامبر با ۵آیه اول ابتدای سوره علق آغاز میشه چرا قرآن کریم بزرگترین معجزه پیامبر اکرم (ص) است ؟ چون در عصر رسالت رسول الله سخنوری خیلی رایج بود برای همین بزرگترین معجزه رسول الله هست و بعداز گذشت ۱۴۰۰سال کسی نتونسته یک آیه مثل آیاتش بیارد ..... نویسنده: بانو.....ش 📚کپی رمان فقط با ذکر نام نویسنده @khademe_alzahra313
🌷❤شهید_همـت _ هادی❤🌷
#بسم_رب_الشهدا #قسمت_هفتاد_دوم #بنده_نفس_تا_بنده_شهدا ببین حنانه جان خدا در حدیث قدسی (حدیثی ک م
دیانا ادامه داد:حنانه جان پیغمبر معجزات دیگری هم داشته مثل شق القمر ، اعلام پیروزی قبل از جنگ بدر و خندق °°اما قرآن کریم در یک نگاه °° قرآن دارای ۳۰جز ۱۲۰حزب ۶۲۳۶آیه است که در طول ۲۳بر پیامبر نازل شد -بزرگترین سوره قرآن بقره است که دونیم جزقرآن را در برگرفته و کوچکترین سوره قرآن کوثر است ک ۳آیه است که در مورد حضرت زهراست -‌سوره های یوسف،یونس،نوح،هود،ابراهیم، محمد،یس،طه به نام انبیا مزین هستن -سوره توبه تنها سوره ای هست که بسم الله الرحمن الرحیم ندارد -و سوره نمل تنها سوره ای هست که دو بسم الله الرحمن الرحیم دارد -سوره ای مریم تنها سوره ای است که به نام یک بانو است -سوره رم تنها سوره ای که ب نام یک کشور است -سوره قریش هم نام قبیله حضرت رسول -سوره جعمه هم نام یکی از ایام هفته -سوره حج هم نام یکی از فروع دین است -سوره سجده نام یکی از ارکان نماز است دیانا پشت هم میگفت من فکم باز مونده بود ادامه داد اما قرآن در تفسیر -سوره عادیات در معنی منصوب به حضرت علی است -سوره قدر در شان حضرت مهدی (ع)است -سوره فجر درشان امام حسین(ع)است -سوره دهر در شان اهل بیت است -‌سوره حجرات به سوره اخلاق و ادب معروف است -در سوره نساء قوانین مربوط به ازدواج مطرح شده است -در سوره علق خداوند به رسول الله دستور قرائت قرآن داده است -داستان شب تاریخی هجرت رسول الله (ص) از مکه به مدینه در سوره انفال مطرح شده است -داستان جنگ بدر درسوره انفال مطرح است جالب است بدانیم در سوره نسا علاوه بر قوانین ازدواج موضوع اطاعت از رهبری مطرح است ..... نویسنده: بانو.....ش 📚کپی رمان فقط با ذکر نام نویسنده @khademe_alzahra313
🌷❤شهید_همـت _ هادی❤🌷
#بسم_رب_الشهدا #قسمت_هفتاد_چهارم #بنده_نفس_تا_بنده_شهدا -دیاناجون دیانا:جونم عزیزم -چرا اسم اهل
دیانا:خب این درمورد قرآن اما درمورد اهل بیت برو درخونه خودشون پنج روز دیگه محرمه با زینب برو مراسم برو هئیت حنانه عشق به خدا انقدری شیرین هست که گاهی معشوق زمینی ات راهم فراموش میکنی -مگه میشه ؟ دیانا: داستان عشق زلیخا به حضرت یوسف شنیدی؟ -نه زلیخا تو اوج جوانی خواست یوسف با مال مکنت بدست بیاره اما نشد سالیان دراز طول کشید وقتی سلامتی ،زیبایی و مال و مقام ازدست داد یوسف پیدا کرد خداوند تمامی اینارا بهش برگردوند عاشق خدای یوسف شد یوسف را فراموش کرد از خونه دیانا اومدیم بیرون زینب :میخای بیای بریم تکیه ؟ -تکیه😳😳😳چیه ؟ زینب : همون حسینیه -اوهوم بریم ورودی حسینیه دوتا پرچم بزرگ با نوشته یالثارات حسین آویزون بود وارد که شدیم یه سری دختر جوان داشتن کار میکردن یه خانم سن بالای هم بهشون میگفت چیکار کنن یه دختر بچه ۳-۴ساله هم ظرف ها یک بار مصرف از یکی از دخترا میگرفت میبرد آشپزخونه میداد به مامانش زیرلب گفتم این حسین کیست که عالم همه دیوانه اوست ؟ زینب : سلاممممم دخترا خسته نباشید یکی از بچه ها: کم حرف بزن بیا کمک 😉😒 اومدن با من دست بدن یکیشون صورتش خاکی بود درحالی که دستمو میذاشتم تو دستش گفتم ایوای من صورتتون خاکه اون اشک از چشماش ریخت : لیاقت ندارم که گرد غبار حرمش ببینم بذار گرد بار حسینیه اش رو صورتم باشه اون روز تا عصر موندم ب بچه ها کمک کردم .. نویسنده: بانو.....ش 📚کپی رمان فقط با ذکر نام نویسنده @khademe_alzahra313
🌷❤شهید_همـت _ هادی❤🌷
#بسم_رب_الشهدا #قسمت_هفتاد_پنجم #بنده_نفس_تا_بنده_شهدا دیانا:خب این درمورد قرآن اما درمورد اهل ب
اون چهارروز با آشفتگی من گذشت بالاخره شب اول محرم رسید زینب بهم زنگ زد که با داداش و زنداداش میان دنبالم حسین آقا (داداش زینب) تو عید غدیر خم با یه دختر کاملا مذهبی ازدواج کرد بعدش رفتن مشهد واس شروع زندگی جالبش اینجا بود اسم خانم حسین آقا هم زینب بود 🙊🙊🙊 از پله ها رفتم پایین هردو زینب به احترامم پیاده شدن با شیطونی گفتم : وقتی حسین آقا میگه زینب کی جواب میده 😉 زینب: معلومه من چون ب زن داداش یا میگه خانمم یا زینب جان خخخخ تا رسیدن به هئیت زینب برام از ده شب اول محرم گفت که هرشب به نام یک عزیزیه و در مورد اون عزیز روضه و مداحی میکنند شب اول: حضرت مسلم بن عقیل شب دوم: حربن ریاحی شب سوم :رقیه خاتون(س) شب چهارم: فرزندان حضرت زینب شب پنجم : حضرت عبدالله بن الحسن(ع) شب ششم : حضرت علی اصغر(ع) شب هفتم : حضرت قاسم بن الحسن (ع) شب هشتم : حضرت علی اکبر(ع) شب نهم: حضرت ابوالفضل(ع) ماه منیر بنی هاشم شب دهم : شب عاشورا من تو این ده شب ی ذره از امام حسین و یارانش فهمیدم بعد از محرم همچنان تحقیق کردم سال ۹۴در راهیان نور خدا و پیامبر و اهل بیتش شناختم راهیان نور ۹۴ برام فرق داشت بعد از برگشت از راهیان نور ۹۴ ثبت نام کردم برای خادمی ..... نام نویسنده: بانو.....ش 📚کپی رمان فقط با ذکر نام نویسنده @khademe_alzahra313
🌷❤شهید_همـت _ هادی❤🌷
#بسم_رب_الشهدا #قسمت_هفتاد_ششم #بنده_نفس_تا_بنده_شهدا اون چهارروز با آشفتگی من گذشت بالاخره شب ا
تو سال ۹۴کلا زندگیم عوض شد زینب راهی کربلا شد و من با اشک راهیش کردم خودمو هزاربار لعنت کردم که چرا سفر دوم کربلا را نرفتم تو این مدت منم پیگیر خادم الشهدا بودم تو سایت کوله بار عضو شدم شهریور ماه بود که باهام تماس گرفتن که کلاس خادمی داریم من همه ی آرزوم بود که خادم طلائیه و شلمچه باشم اما وقتی تو کلاس خادمی گفتن شرهانی قیافم 😐😐😐😣😣 دیدنی شد ای بابا شرهانی کجاست من اصلا این منطقه را نمیشناختم عجبا خدایا شانس پخش میکردی من کجا بودم رفتم خونه مامان :حنانه چته دختر؟ کشتی هات غرق شده ؟ -خادمیم افتاده شرهانی مامان:بسلامتی خب چته -من دوست داشتم طلائیه یا شلمچه باشم مامان :خدا خیر و صلاح آدما را بهتر میدونه برو لااقل یه ذره درمورد منطقه شرهانی تحقیق کن ببین کجاس و چی داره تا ی شناخت ازش داشته باشی -باشه ..... نویسنده: بانو.....ش 📚کپی رمان فقط با ذکر نام نویسنده @khademe_alzahra313
🌷❤شهید_همـت _ هادی❤🌷
#بسم_رب_الشهدا #قسمت_هفتاد_هفتم #بنده_نفس_تا_بنده_شهدا تو سال ۹۴کلا زندگیم عوض شد زینب راهی کرب
چادرمو گذاشتم رو چوب لباسی پشت لب تاپ نشستم سرچ کردم منطقه جنگی شرهانی مطلب مخصوص خود منطقه شرهانی بود یادداشت کردم شرهاني لفظ عربي است كه برخي از اسامي مردان عرب شرهان است و يك طايفه بزرگ در بين اعراب شرهان مي باشد و از نظر لغوي به معني گوشت جدا شده از استخوان است و اگر با ( ح ) يعني شرحاني نوشته شود مفهوم گستردگي را دارد . به هر حال شرهاني مفهوم چيزي واضح و بدون غل و غش را مي رساند. شرهاني در اوج ارتفاعات جبل الحمرين ( كوههاي سرخ ) واقع شده است .جبل الحمرين رشته ارتفاعاتي است كه از شهر مهران بصورت نواري طبيعي موازي با مرز ايران و عراق بوجود آمده و دقيقا تا منطقه شرهاني ختم مي شود . از شرهاني به سمت فكه ارتفاعات سهل العبور شده تا حدي كه در فكه منطقه بصورت دشت وسيع در مي آيد . از ويژگيهاي طبيعي شرهاني وجود گلهاي سرخ ( شقايق ) در فصل بهار است در شرهاني حدود 5 ماه از سال هوا بسيار معتدل و بهاري و ساير ايام هوا گرم و سوزان است . از نظر ويژگي‌هاي مصنوعي در محل يادمان ، اقدامات زيادي از جمله برپايي پرچم كه به اعتقاد عراقي‌ها (عشايري شيعه عراق ) سرزمين پرچم‌ها نامگذاري شده است همچنين وجود تعداد 10 دستگاه تانك و نفربر به جا مانده از دوران جنگ تحميلي است عشاير عراقي هم مرز با ايران، به اين سرزميني كه داراي گنبدي كوچك و طلايي و صدها پرچم به اهتزاز درآمده است، موقف الاعلام(سرزمين پرچمها) مي گويند، و آن را از مقدسات ملت ايران مي دانند. اين يادمان در واقع مقر گروه تفحص لشگر 14 امام حسين(ع) اصفهان بود كه در اين منطقه و محدوده فكه شمالي و زبيدات عراق به تفحص شهدا مي پرداختند و شهداي تفحص شده را در معراج شهداي آن نگهداري كرده و سپس به اهواز مي فرستادند. در سال 1388 يك شهيد گمنام در اين محل دفن گرديد. ..... نام نویسنده: بانو.....ش 📚کپی رمان فقط با ذکر نام نویسنده @khademe_alzahra313
🌷❤شهید_همـت _ هادی❤🌷
#بسم_رب_الشهدا #قسمت_هفتاد_هشتم #بنده_نفس_تا_بنده_شهدا چادرمو گذاشتم رو چوب لباسی پشت لب تاپ نشس
اولين و برجسته ترين حادثه در شرهاني غرق شدن حدود 400 نفر از نيروهاي تيپ امام حسين ( ع ) در اولين شب عمليات محرم در رودخانه دويرج است . توصيف اين اتفاق به اين صورت است : كه عمليات محرم در دهم آبان ماه 1361 آغاز مي شود آن شب بارندگي شديدي صورت مي گرد . آب رودخانه طغيان مي كنند . نيروهاي عراقي در آن دست رودخانه قرار دارد و نيروهاي خط شكن بايد از رودخانه عبور كنند و كمين هاي دشمن را بزنند و چنانچه اين كار صورت نمي گرفت يگان هاي جناح راست ( لشكر علي ابن ابيطالب + 8 نجف و 25 كربلا به محاصره مي افتند . اما با وجود تاخير در شروع عمليات آب همچنان كاهش پيدا نمي كند . 1 گردان از نيروهاي امام حسين ( ع ) به ميان آب مي زنند كه حدود 376 نفر از بچه ها را آب مي برد و تعداد اندكي از آنها از رودخانه مي گذرند و كمينهاي دشمن را مي زنند . حادثه هاي ديگر آخرين روزهاي دفاع مقدس است رژيم بعثي اين محور عمليات بسيار سنگين را در شرايط نامساعد آب و هوايي ( 52 درجه )‌تدارك نمود و با بمبارانهاي شيميايي و هوايي نيروهاي ارتش را در اين منطقه به محاصره در آورد‌و‌تعداد‌زيادي از آنها را در يك فاجعه انساني به شهادت رساند و يا به اسارت‌در‌آورد نحوه عقب نشيني و نيز تعقيب ‌دشمن و‌ آب‌ و ‌هواي بسيار نا‌مساعد باعث ‌شد كه اين صفحه به عنوان حادثه مهم مرسوم 21/4/67 نامگذاري شود در لب تاپ را بستم و های های گریه کردم خوندنش نفسمو گرفت وای به حال اون رزمندهای که خودشون تو صحنه بودن ..... نام نویسنده: بانو.....ش 📚کپی رمان فقط با ذکر نام نویسنده @khademe_alzahra313
🔮زندگینامه 🌹 در سال 1347 در آبادان متولد شد. مادرم نام میترا را برای او انتخاب کرد. اما بعدها که میترا بزرگ شد، به اسمش اعتراض داشت. بارها به مادرم گفت «مادربزرگ، این هم اسم بود برای من انتخاب کردی؟😔 اگر در آن دنیا از شما بپرسند که چرا اسم مرا میترا گذاشته‌اید، چه جوابی می‌دهید؟ من دوست دارم اسمم زینب باشد.☺️ من می‌خواهم مثل زینب (س) باشم.» میترا همه ما را هم وادار کرد که به جای میترا به او زینب بگوییم. البته یک روز، روزه گرفت و برای افطاری دوستانش را دعوت کرد و نامش را تغییر داد. 🎉 ... @khademe_alzahra313
🌷❤شهید_همـت _ هادی❤🌷
🔮زندگینامه 🌹 #مادر_شهیده #شهیده_میترا در سال 1347 در آبادان متولد شد. مادرم نام میترا را برای او ا
بسم رب الشهدا و الصدیقین 🥀🏴🥀🏴🥀 در دوران کودکی دو بار بیماری سختی گرفت که در بیمارستان بستری شد و خدا را دوباره به من داد. بین بچه‌هایم (7 بچه، 4 دختر و سه پسر) از همه سازگارتر بود. از هیچ چیز ایراد نمی‌گرفت. از همه بچه‌هایم به خودم شبیه‌تر بود. صبور اما فعال بود. از بچه‌گی به من در کارهای خانه کمک می‌کرد. بیشتر از اینکه دنبال لباس و خوردن و بازی می‌باشد، دنبال نماز و روزه و قرآن بود. همیشه به شوهرم می‌گفتم از هفت تا بچه‌ام، سهم من است انگار قلبمان را با هم تقسیم کرده بودیم. ... @khademe_alzahra313
🌷❤شهید_همـت _ هادی❤🌷
بسم رب الشهدا و الصدیقین 🥀🏴🥀🏴🥀 #زینب در دوران کودکی دو بار بیماری سختی گرفت که در بیمارستان بستری ش
✨🌷✨🌷✨🌷 اهل دل بود از دوران بچه‌گی خوابهای عجیبی می‌دید. در چهار یا پنج سالگی خواب دید که همه ستاره‌ها در آسمان به یک ستاره⭐️ تعظیم می‌کنند. وقتی از خواب بیدار شد به من گفت: من فهمیدم که آن ستاره پرنور که همه به او تعظیم می‌کردند کی بود؟ و آن حضرت فاطمه (س) بود. بسیار درسخوان و خیلی مؤمن بود. دوران دبستان به کلاسهای قرآن می‌رفت. بعد از شرکت در این کلاس قرآن علاقه شدیدی به پیدا کرد.  کلاس چهارم دبستان با حجاب شد.مادرم سه تا روسری برایش خرید و با روسری به مدرسه می‌رفت. در مدرسه او را مسخره می‌کردند و اُمّل صدایش می‌زدند. از همان دوران روزه می‌گرفت با وجود گرمای زیاد و شرجی آبادان و لاغری جسمی که داشت. اولین سالی که روزه گرفت ده روز قبل از رمضان پیشواز رفت و روزه می‌گرفت. کوچکترین دخترم بود، در همه راهپیمایی‌های زمان انقلاب شرکت می‌کرد. و فعالیتهای انقلابی‌اش را در مدرسه راهنمایی شهرزاد آبادان شروع کرد. ... @khademe_alzahra313
🌷❤شهید_همـت _ هادی❤🌷
✨🌷✨🌷✨🌷 #زینب اهل دل بود از دوران بچه‌گی خوابهای عجیبی می‌دید. در چهار یا پنج سالگی خواب دید که همه
بسم الله الرحمن الرحیم 🌷🌷🌷 بعد از انقلاب به خاطر پیام حضرت امام خمینی (ره)؛ هر هفته دوشنبه و پنج‌شنبه روزه بود و خیلی مقید به انجام برنامه‌های خودسازی🗓 بود. بعد از انقلاب، تصمیم گرفت برای ادامه تحصیل📚 به حوزه علمیه برود و طلبه بشود.  او می‌گفت «ما باید دین‌مان را خوب بشناسیم تا بتوانیم از آن دفاع کنیم.» هنوز در حال و هوای انقلاب بودیم که ناغافل، جنگ بر سرمان خراب شد. مردم کم‌کم به دلیل بمباران و موشک💣 از شهر خارج شدند ولی بچه‌های من مخالف بودند. هم عاشق آبادان بود. دختران بزرگترم برای کمک به بیمارستان🏨 شرکت نفت رفتند. ولی چون لاغر و ضعیف و هم کم سن و سال بود به جامعه معلمان که فعال بودند می‌رفت و کارهای فرهنگی انجام می‌داد. ... @khademe_alzahra313
🌷❤شهید_همـت _ هادی❤🌷
بسم الله الرحمن الرحیم 🌷🌷🌷 #زینب بعد از انقلاب به خاطر پیام حضرت امام خمینی (ره)؛ هر هفته دوشنبه و
🕊🌷🕊🌷🕊🌷 💎بعد از اینکه امام جمعه آبادان (مرحوم حجت‌الاسلام جمی) دستور تخلیه آبادان را دادند ما به اصفهان رفتیم. البته دو تا از دختران در بسیج و بیمارستان فعالیت داشتند ماندند، ولی که سوم راهنمایی بود و من خیلی به او وابسته بودم به او گفتم که به تو احتیاج دارم، راضی به رفتن به اصفهان با من شد. در اصفهان که این مدت (6 ماه) از درس عقب مانده بود به مدرسه راهنمایی نجمه رفت. مدیر مدرسه همیشه از تعریف می‌کرد و می‌گفت دخترت خیلی مؤمن است.🌺 ... @khademe_alzahra313
🌷❤شهید_همـت _ هادی❤🌷
🕊🌷🕊🌷🕊🌷 💎بعد از اینکه امام جمعه آبادان (مرحوم حجت‌الاسلام جمی) دستور تخلیه آبادان را دادند ما به اصف
بسم رب الشهدا والصدیقین 🌷🌷 ❤️ علاقه زیادی به شهدا داشت. هر بار که برای تشییع آنجا به گلزار شهیدان اصفهان می‌رفت.🌷 مقداری از خاک قبر شهید را می‌آورد و تبرکی نگه می‌داشت. 7⃣هفت تا میوه کاج و هفت خاک تبرکی شهید را در بین وسایلش نگه می‌داشت. یک روز وقتی برای زیارت شهدا به تکیه شهدا در اصفهان رفتیم، مرا سر قبر (یکی از شهدای انقلاب) برد و گفت مامان، نگاه کن، فقط مردها نمی‌شوند. زن‌ها هم می‌شوند.» همیشه ساعتها⌚️ سر قبر می‌نشست و قرآن📖 می‌خواند. ... @khademe_alzahra313
🌷❤شهید_همـت _ هادی❤🌷
بسم رب الشهدا والصدیقین 🌷🌷 ❤️ #زینب علاقه زیادی به شهدا داشت. هر بار که برای تشییع آنجا به گلزار ش
بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷 🌺بعد از مدتی از محله دستگرد اصفهان به شاهین‌شهر رفتیم. اول دبیرستان 🏬بود و تصمیم گرفت به رشته علوم انسانی برود و سپس قصد داشت در آینده به قم برود و درس حوزه علمیه را برای طلبه شدن بخواند. او در شاهین‌شهر فعالیتهای فرهنگی می‌کرد. و علاوه بر فعالیت در دبیرستان به جامعه زنان و بسیج می‌رفت. در دبیرستان گروه سرود و گروه تئاتر به نام «گروه سرود و تئاتر زینب» تشکیل می‌داد. 🦋دبیرستان او از خانه ما فاصله داشت.من هر ماه پولی بابت کرایه ماشین🚌 به او می‌دادم که با تاکسی رفت و آمد کند اما زینب پیاده به مدرسه می‌رفت. ... @khademe_alzahra313
🌷❤شهید_همـت _ هادی❤🌷
بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷 🌺بعد از مدتی از محله دستگرد اصفهان به شاهین‌شهر رفتیم. #زینب اول دبیرستا
بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷 🌸با پولش کتاب📚 برای مجروحین می‌خرید و هفته‌ای یکی دوبار به بیمارستان🏨 عیسی بن مریم یا بیمارستان شهدا می‌رفت و کتاب‌ها را به مجروحین هدیه می‌کرد. چند بار هم با مجروحین مصاحبه کرد و نوار مصاحبه را توی مدرسه سر صف برای دانش‌آموزان پخش می‌کرد. 💎تا آنجا بفهمند و بشنوند که مجروحین و رزمنده‌ها از آنها چه توقعی دارند، مخصوصاً سفارش مجروحین را درباره حجاب پخش می‌کرد.در زمستان اصفهان که وسیله گرم‌کننده🏮 درست و حسابی نداشتیم و همگی در یک اتاق که با یک تکه موکت فرش شده بود می‌خوابیدیم. یک شب که هوا خیلی سرد بود بیدار شدم دیدم در جایش نخوابیده. آرام بلند شدم و دیدم رفته در اتاق خالی در آن سرما مشغول خواندن نماز شب است. بعد از نماز وقتی مرا دید با بغض😢 به من نگاه کرد. ✨دلش نمی‌خواست که من در حال خواندن نماز شب او را ببینم. در تمام عمرم کمتر کسی را دیدم که مثل از نمازخواندن آن قدر لذت ببرد. ... @khademe_alzahra313
🌷❤شهید_همـت _ هادی❤🌷
بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷 🌸با پولش کتاب📚 برای مجروحین می‌خرید و هفته‌ای یکی دوبار به بیمارستان🏨 عیس
بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷 ✨ شبی که دعای نور حضرت زهرا (س)را حفظ کرد، خواب عجیبی دیده: «یک زن سیاه‌پوش در کنارش می‌نشیند و دعای نور📖 را برای او تفسیر می‌کند. آن قدر زیبا تفسیر را می‌گوید که در خواب گریه می‌کند.😭 🌸 در همان عالم خواب وقتی تفسیر دعا را یاد می‌گیرد، به یک گروه کودک تفسیر را یاد می‌دهد، کودکانی که در حکم انبیا بودند. دعا را می‌خواند، رودخانه و زمین و کوه⛰ هم گریه می‌کردند.» ❤️ آن شب در عالم خواب حرفهایی را شنیده و صحنه‌هایی را دیده بود که خبر از یک عالم دیگری می‌داد. او از خواهرش شهلا که این خواب را تعریف می‌کند سفارش می‌کند که خوابش را برای هیچ کس تعریف نکند. ... @khademe_alzahra313
🌷❤شهید_همـت _ هادی❤🌷
بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷 ✨#زینب شبی که دعای نور حضرت زهرا (س)را حفظ کرد، خواب عجیبی دیده: «یک زن
بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷 🌸یک شب سر نماز، سجده‌اش خیلی طولانی شد و حسابی گریه کرد.😭 بلندش کردم. گفتم «مامان، تو را به خدا این همه گریه نکن. آخر تو چه ناراحتی داری؟»😔 با چشم‌های مشکی و قشنگش که از شدت گریه سرخ شده بود. گفت: «مامان، برای امام خمینی گریه می‌کنم، امام تنهاست. به امام خیلی فشار می‌آید. به خاطر جنگ، مملکت خیلی مشکل دارد. امام بیشتر از همه غصه می‌خورد.» 🌹 هر روز ظهر که از مدرسه🏬 برمی‌گشت اول به مسجد المهدی🕌 می‌رفت، نماز می‌خواند و بعد به خانه می‌آمد. ... @khademe_alzahra313
🌷❤شهید_همـت _ هادی❤🌷
بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷 🌸یک شب سر نماز، سجده‌اش خیلی طولانی شد و حسابی گریه کرد.😭 بلندش کردم. گفت
بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷 🌹در اول فروردین سال 1361 هنگام برگشت از مسجد🕌 توسط منافقین ربوده شد و با خفه کردن او با چادرش او را به رساندند و پیکر پاکش بعد از سه روز جستجوی نیروهای امنیتی و خانواده کشف گردید.🌷 🦋 منافقین در طی ارسال نامه✉️ و تماس تلفنی📞 مسئولیت ترور را برعهده گرفتند. 🖤 چهارده ساله و اولین دبیرستانی همراه با شهدای عملیات فتح‌المبین (160 شهید) در اصفهان تشییع شد و در گلستان شهدای اصفهان به خاک سپرده شد. بعد از دفن با تعجب دیدم که قبر زینب زیر یک درخت کاج قرار دارد و تازه رمز جمع‌آوری درخت میوه کاج را توسط فهمیدم. ✨ قبل از شهادت توسط منافقین تهدید شده بود. ... @khademe_alzahra313
🌷❤شهید_همـت _ هادی❤🌷
بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷 🌹در اول فروردین سال 1361 هنگام برگشت از مسجد🕌 توسط منافقین ربوده شد و با
بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷 🖤 دو تا وصیت‌نامه داشت. من سواد کمی داشتم و آرزو داشتم که به راحتی و روانی، آنها را بخوانم.😔 یک شب به خوابم آمد و گفت: «مامان، ناراحت نباش.» یک روز وصیت‌نامه مرا از اول تا آخر بدون غلط می‌خوانی؛ آن روز نزدیک است.»☺️ 🥀صبح که از خواب بیدار شدم. سریع به نهضت سوادآموزی رفتم و ثبت‌نام کردم و خوب درس خواندم تا بالاخره به راحتی وصیت‌نامه را می‌خوانم و حتی بعضی جملاتش را حفظ نمودم. وصیت‌نامه دومش را در 13/12/1360 یعنی هجده روز قبل از شهادتش نوشته بود. نامه‌ها و دست‌نوشته‌های شبیه به نامه‌های یک رزمنده در جبهه بود.🌷 ... @khademe_alzahra313
🌷❤شهید_همـت _ هادی❤🌷
بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷 🌺گوشه ای از نامه ی #زینب به دوستش زهرا که در ۱۴سالگی نوشته: ✨بنام او که
بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷 🖤امروز داغ مثل روز اول رفتنش هنوز داغ داغ است؛ داغی که هیچ وقت سرد نمی‌شوند. هیچ وقت کهنه نمی‌شود. باید دنیا بداند که منافقین چه کسانی را و به چه جرمی به رساندند. بعضی شبها🌌 خواب گلزار اصفهان را می‌بینیم. خواب درخت‌های کاج،🌲 درختهایی که سایبان قبرهای ، قبر هستند. صدای نسیمی را که میان برگ‌های🌿 آنان می‌پیچد، می‌شنوم. یک تکه از جگر من، از قلب❤️ من، زیر آن درخت‌هاست. گمشده من آنجا خوابیده است. خوشا به حال درختهای کاج. ... @khademe_alzahra313
🌷❤شهید_همـت _ هادی❤🌷
بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷 🖤امروز داغ #زینب مثل روز اول رفتنش هنوز داغ داغ است؛ داغی که هیچ وقت سرد
بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷 (مهری کمایی): 🌸من و (مهری کمایی) و خواهرم مینا کمایی از اول جنگ در منطقه جنگی آبادان حضور فعال داشتیم و در بیمارستان امام‌خمینی(شرکت نفت) از طرف بسیج خواهران فعال بوده و به مجروحین خدمت‌رسانی می‌کردیم. این فعالیت و خدمت‌رسانی تا سال 65-64 ادامه داشت. خانواده‌ام یک سال بعد از جنگ💣 از آبادان به اصفهان نقل‌مکان کردند. به علت مشکلات عدیده و خواهرم () برای زمان کوتاهی به نزد خانواده برگشتیم. باز هم برای عملیات دیگر تا سال 68 به طور غیرمستمر در جبهه حضور داشتیم. 🌹کل خاطرات در کتاب📚 دختران او پی دی انتشارات سوره مهر ذکر شده است. اصالتاً آبادانی هستیم. با شروع جنگ تمام اعضای خانواده در آبادان ماندیم. ولی بعد از مدتی مادر و خواهرم () با یک برادر کوچکتر به اصفهان رفتند. 🦋پدرم به دلیل تعصب ایرانی، اسم تک‌تک بچه‌های خانواده ما ایرانی بود. (مهران، مهرداد، مهری، مینا، شهلا، میترا، شهرام) همه بچه‌ها به فاصله دو سال از دیگری اختلاف سن دارند. پدرم کارگری ساده بود. و به مسائل مذهبی و نماز و روزه ما کاری نداشت، ولی به درس و تحصیل خیلی اهمیت می‌داد. ❣ مادر برخلاف پدر بود. بسیار مذهبی بود. ماه محرم ما را به روضه می‌برد. عصر روز تاسوعا، مراسم حلیم‌پزان داشتیم. عصر عاشورا هم شربت زعفران درست می‌کردیم و به مسجد🕌 قدس می‌بردیم که نزدیک خانه ما در ایستگاه شش (در آبادان) بود. ... @khademe_alzahra313
🌷❤شهید_همـت _ هادی❤🌷
بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷 #خاطرات #رزمنده(مهری کمایی): 🌸من و (مهری کمایی) و خواهرم مینا کمایی از
بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷 ❤️پدرم بیشتر سر کار بود و چندان در خانه نبود. به همین دلیل، وقتی مهران بزرگتر شد. برای ما حکم پدر را پیدا کرد. مهران با وجود مهربانی زیاد، خیلی متعصب بود. ما هرگز، مانند دختران مدرسه‌ای دیگر، لباس نمی‌پوشیدیم. 🌸 مانتوهای ما فوق‌العاده گشاد و ماکسی بود. علاوه بر سخت‌گیری‌های مهران، مادر ما را طوری تربیت کرده بود که خودمان همه مسائل را رعایت می‌کردیم. با مردها، خصوصاً غیرمحارم خیلی کم حرف می‌زدم. ... @khademe_alzahra313
🌷❤شهید_همـت _ هادی❤🌷
بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷 ❤️پدرم بیشتر سر کار بود و چندان در خانه نبود. به همین دلیل، وقتی مهران بز
بسم رب الشهدا والصدیقین🌷 🦋من و مینا و میترا درس احکام و قرآن را از دختر همسایه‌مان اقدس کریمی یاد گرفتیم. به همراه مینا و میترا و برادران در راهپیمایی شرکت می‌کردیم. بعد از پیروزی انقلاب، جوّ آبادان به خاطر خلق عرب متشنج شده بود. طرفداران خلق عرب می‌خواستند خرمشهر را بگیرند و خلیج عربی درست کنند.مجاهدین در مدارس و خانه‌ها اعلامیه می‌ریختند. یک بار با بچه‌های محل جمع شدیم و نزدیک خانه تیمی مجاهدین رفتیم، مجاهدین به طرف ما کوکتل مولوتف ریختند. ما هم به ساختمان آنها حمله کردیم و همه چیز را به هم ریختیم. بعد از تشکیل انجمن اسلامی برای بالا بردن معلومات عقیدتی و مذهبی در کلاسهای انجمن شرکت می‌کردیم، همچنین در دوره امدادگری مسجد محل شرکت می‌کردیم. با بچه‌های جهاد برای کمک به روستائیان به روستاها می‌رفتیم. در روستا زمینها را شخم می‌زدیم. تابستان سال 59 سپاه برایمان کلاس نظامی (آموزش اسلحه🔫 و میدان تیر و ...) گذاشت. در 31 شهریور 59 با مهری در حال رفتن به جلسه کانون فتح (زیر نظر آموزش و پرورش) بودیم که ناگهان آژیر خطر کشیدند. حمله هوایی شد. خانه ما نزدیک پالایشگاه بود. مرتب پالایشگاه را می‌زدند. ... @khademe_alzahra313
🌷❤شهید_همـت _ هادی❤🌷
بسم رب الشهدا والصدیقین🌷 🦋من و مینا و میترا درس احکام و قرآن را از دختر همسایه‌مان اقدس کریمی یاد
بسم رب الشهدا والصدیقین🌷 ❣فردای آن روز، مردم با هر وسیله‌ای که گیرشان آمد، از شهر بیرون می‌رفتند. چند روز بعد با خواهرم مینا برای کمک به بیمارستان هلال احمر🏥 رفتیم. هنوز امدادگری و پرستاری از مجروحان را خوب بلد نبودیم. روز بعد به مسجد پیروز در ایستگاه 7 منطقه پیروزآباد که برای رزمندگان غذا درست می‌کردند و نیرو کم داشتند، رفتیم. خانواده‌مان تصمیم گرفتند که با دختران(من ـ مینا ـ شهلا ـ میترا) و برادر کوچکتر (شهرام)) از آبادان خارج شویم. بعد از مدتی با لنج دوباره به آبادان برگشتیم. من و مینا در بیمارستان شرکت نفت امام خمینی آبادان پذیرش گرفتیم و همراه دیگر دوستان شبها در خوابگاه آنجا می‌خوابیدیم، چون خانواده‌ام به اصفهان رفته بودند. در بیمارستان🏨 علاوه بر آموزش امدادگری، کارهای فرهنگی هم می‌کردیم. در خردادماه 60 بسیج خواهران آبادان تأسیس شد و ما هم علاوه بر امدادگری در بیمارستان، در بسیج هم فعالیت می‌کردیم. وقتی با مینا به اورژانس منتقل شدیم با مجروحان بدحال بیشتر در تماس بودیم. مهران (برادرم) در آموزش و پرورش و مساجد فعالیت می‌کرد. گاهی هم با بچه‌های سپاه به خط می‌رفت.مواقعی که برای دیدن ما به بیمارستان می‌آمد. خبرهای شهر و گزارش کارهایش را برایمان می‌آورد.  🌹اوایل مهرماه (5 مهر ماه 1360) که عملیات ثامن‌الائمه شده بود تعداد مجروحان خیلی زیاد بود و مینا برای کمک به بیمارستان طالقانی (نزدیک خرمشهر)رفت، بعد از چند روز به بیمارستان شرکت نفت برگشت. پس از شکست حصر آبادان، در کلاس درس رزمندگان شرکت کردیم (باید در سال چهارم علوم تجربی درس می‌خواندیم). شبها موقع خواب ما شروع به درس خواندن می‌کردیم. ... @khademe_alzahra313
🌷❤شهید_همـت _ هادی❤🌷
بسم رب الشهدا والصدیقین🌷 ❣فردای آن روز، مردم با هر وسیله‌ای که گیرشان آمد، از شهر بیرون می‌رفتند.
بسم رب الشهدا والصدیقین🌷 🌸روز آخری که می‌خواستیم با آمبولانس🚐 به آبادان برگردیم خبر شهادت خواهرم میترا () در شاهین‌شهر اصفهان را دادند. همان موقع به اصفهان رفتیم و صبح که رسیدیم، را همراه با 300 شهید عملیات اخیراً تشییع کردند. 🕊 دوست داشت در تکیه شهدای اصفهان دفن شود که به آرزوی‌اش رسید. دو هفته در شاهین‌شهر ماندیم و بعد به آبادان برگشتیم. در آبادان کارهای بسیج را در دست گرفتیم. مینا مسؤول آموزشی و من مسؤول پرسنلی شدم. در عملیات آزادسازی خرمشهر در اورژانس💉 در حال آماده‌باش بودیم. مجروحان زیادی به اورژانس آوردند. بالاخره خرمشهر آزاد شد. وقتی خبر آزادسازی خرمشهر از بلندگوها📢 پخش شد، به یاد خیلی گریه کردم. مامان می‌گفت: « برای آزادسازی خرمشهر خیلی دعا می‌کرد.» دو هفته بعد از آزادسازی خرمشهر به آنجا رفتیم. بعد از آن بیشتر فعالیت‌مان را با بچه‌های بسیج بودیم. ولی در عملیاتهای مختلف به بیمارستانهای🏨 افشار دزفول، سینای اهواز و بیمارستان ماهشهر برای کمک می‌رفتیم. بعد از ازدواج برادرم مهران از هتل به منزل او آمدیم و با آنها زندگی کردیم. بعد از حمله وحشیانه مجددی که عراق به آبادان کرد شهر کاملاً تخلیه شد و ما به همراه برادرم مهران به ماهشهر رفتیم و از آنجا در بیمارستان گلستان اهواز مشغول به کار شدیم. مرتب به شاهین‌شهر به خانواده‌مان سر می‌زدیم. برای عملیاتها به اهواز برمی‌گشتیم. در آخرین باری که به اهواز آمدیم. در هلال احمر در قسمت خیاطی💈 با مینا مشغول به کار شدیم. برای ادامه تحصیل، در دانشگاه تهران در رشته الهیات پذیرفته شدم و شغل دبیری را برگزیدم و از سال 73 به استخدام آموزش و پرورش درآمدم. هم اکنون در آموزش و پرورش منطقه 10 تهران به عنوان دبیر مشغول به کار هستم. ولی هیچ وقت خاطره‌های زیبای دوران جنگ از یادم نخواهد رفت. ... @khademe_alzahra313
بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷 «» در 21 رمضان 1346 در ساری به دنیا آمد. کودکی بیش نبود که والدینش از هم جدا شدند و او تحت سرپرستی مستقیم مادرش قرار گرفت. پس از مدتی، به همراه مادر به تهران نقل مکان کرد و دوره ابتدائی را در مدرسه ملی تهران به پایان رساند. با شروع انقلاب اسلامی، با وجود سن کمش، به همراه مادر در راهپیمائی‌هایی که علیه رژیم پهلوی صورت می‌گرفت، شرکت می‌کرد. پس از مدتی، دوباره به ساری بازگشتند و دوره راهنمائی را در مدرسه «فردوسی» ساری سپری کرد. در همین دوران بود که بر اثر ارتباط مستقیمی که با دائی‌اش «محمودنیک‌دوست» داشت، از نظر شخصیتی متحول شد. به‌طوری که دائماً برای خواندن نماز و نوحه سرائی برای اهل بیت، در مسجد حضور پیدا می‌کرد. ... @khademe_alzahra313
🌷❤شهید_همـت _ هادی❤🌷
بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷 #زندگینامه_شهیدسیدعلی_دوامی «#سیدعلی» در 21 رمضان 1346 در ساری به دنیا
بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷 سیدعلی پس از پایان سال سوم راهنمایی به خاطر اعزام به جبهه، ترک تحصیل کرد. او معتقد بود که باید به جبهه رفت و از دین و کشور دفاع کرد. می‌گفت: «اگر زمان امام حسین(ع) بود، حتما به یاری‌اش می‌شتافتم.» او با چنین تفکری بود که در سال 62، در حالی که شانزده ساله بود، به جبهه‌های نبرد اعزام شد. سیدعلی، در بهمن 66، به عضویت رسمی سپاه در آمد و مدتی در ساری، به عنوان نیروی پرسنلی سپاه مشغول به کار شد؛ اما نتوانست دوری از منطقه و هم‌رزمانش را تحمل کند. بنابراین بار دیگر عزم رفتن کرد. ... @khademe_alzahra313
🌷❤شهید_همـت _ هادی❤🌷
🌷 بسم رب الشهدا و الصدیقین او با اینکه بیست سال بیشتر نداشت، به سمت فرماندهی گردان مسلم‌بن‌عقیل رس
🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین در آخرین اعزامش در سال 67 که هم‌زمان با ماه مبارک رمضان بود، به جبهه اعزام شد. او قبل از رفتن، وصیت‌نامه‌ای نوشت که فرازهایی از آن به شرح زیر است: «من با آگاهی کامل وارد سپاه شدم؛ چون می‌دانم که سپاه، مدرسه عشق است؛ عشق به لقاءالله. عشقی که می‌توان خودسازی کرد و پا به جبهه‌های نبرد گذاشت. می‌دانم که میدان جنگ، لحظات مرگ و زندگی است. بار الها من نمی‌خواهم که در بستر بمیرم و آرزویم این است که همچون مردان خدا، در دل سنگر بمیرم. می‌دانم که به شهادت می‌رسم. از خداوند متعال می‌خواهم اگر لیاقتش را داشتم، بدنم مانند بدن فاطمه زهرا(س) مفقودالجسد باشد.» ... @khademe_alzahra313
🌷 بسم رب الشهدا و الصدیقین ❣(رسول)خلیلی  20 آذر 1365 در زمان جنگ تحمیلی عراق در تهران به دنیا آمد. پدرشان همیشه در جبهه ها بود و ایشان را خیلی کم میدیدند. وی فرزند دوم خانواده است و برخلاف برادرش شخصیت آرام و ساکتی داشت و خیلی شیطنت نمی کرد. از همان دوران کودکی نیزبا اعتقاد و مومن بود. 🌸تا تمام شدن جنگ تحمیلی همراه خانواده در تهران زندگی می کرد و پس از اتمام جنگ به کرج رفتند.اما در سن هجده سالگی بار دیگر به تهران بازگشتند. ✨او مصادف با ولادت امام حسن عسگری علیه السلام به دنیا آمد به همین علت نامش را گذاشتند اما در خانه رسول صدایش می کردند. 🕊زمانی که  ماموریت بود وضرورت داشت که اسم مستعارانتخاب کنند؛ رسول اسم مستعار «ابوخلیل» را انتخاب کرده بود. ... @khademe_alzahra313
🌷❤شهید_همـت _ هادی❤🌷
🌷 بسم رب الشهدا و الصدیقین ❣#شهیدمحمدحسن(رسول)خلیلی  20 آذر 1365 در زمان جنگ تحمیلی عراق در تهران
🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌺او در دبیرستان🏢 رشته علوم انسانی را خواند و در دانشگاه رشته مدیریت را ادامه داد. در سن 13 سالگی بود که وارد بسیج شد اوایل چون سنش کمتر از حداقل مورد نظر بود، قبول نمی‌کردند اما بالاخره رفت و عضو شد. 🍀شهید رسول خلیلی یک بعدی نبود، کوهنوردی⛰ می‌رفت، ورزش می‌رفت، دعای ندبه می‌رفت. شب‌های جمعه به بهشت زهرا(س) و از آنجا هم به شاه عبدالعظیم می‌رفت. ✨در هیئت‌های مختلفی شرکت می‌کرد از جمله هیئت ریحانه‌النبی را خیلی دوست داشت.او از دوران کودکی به نحوی تربیت شده بود که درتمام مجالس مذهبی شرکت می کرد. بصیرتی که در دفاع از حریم ولایت داشت این مجالس مذهبی بود که در استحکام ستون‌های زندگی‌ اش مؤثر بود. ... @khademe_alzahra313