eitaa logo
خاکریز خاطرات شهیدان
5.2هزار دنبال‌کننده
447 عکس
94 ویدیو
10 فایل
سلام ✅️ان‌شاءالله هر روز خاطراتی از شهدا [بصورت عکس‌نوشته‌های گرافیکی] تقدیمتون میشه 💢هرگونه استفاده غیرتجاری از عکس‌نوشته‌ها به نیت ترویج فرهنگ شهدا،موجب خوشنودی و رضایت ماست ♻️با تبلیغ کانال؛در ثواب نشر فرهنگ شهدا شریک شوید ا🆔️پشتیبان: @gomnam65i
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸 شهید مدافع‌حرم محمدامین کریمیان رو در ثواب تولیدمحتوای امروز شریک می‌کنیم؛ به امیدی که دستمون رو بگیرند 🌼|هنوز پيش‌دبستانی نرفته بود كه مداحی رو شروع کرد. سوم ابتدایی هم موفق به حفظ سه جزء از قرآن و تجوید شد. 🌼|هیچ‌گاه جلوتر از من و پدرش حركت نمی‌كرد. هر وقت منو میديد، دستم رو می‌بوسيد 🌼|پسرم توی رفاه بود، اما لباس ساده می‌پوشيد. وقتی هم بهش اعتراض می‌كردم، می‌گفت: بچه‌هايی هستند كه وضعشون خوب نیست... بخاطر اینکه اونا دلشون نشکنه، ساده می‌پوشید. 🌼|به زبان انگلیسی و عربی مسلط بود. از يه دانشگاه در آلمان هم بورسيه شده بود، اما همه رو رها كرد و برا جهاد رفت سوريه. 🌼|برخی فكر می‌كنن مدافعان‌ حرم برا پول میرن؛ اما پسرم هيچ نياز مالی نداشت. حتی پول بلیط اعزامش به سوريه رو هم پدرش داد. 🌼|گفتم: امين بذار ازت عكس بگيرم. وقتی می‌رفت،گفتم: خيلی خوشگل شدی؛ نكنه شهيد بشی؟ بعد گفتم: امين شهيد شو؛ اما اسير نشو؛ من اسارتت رو نمی‌خوام. گفت: مامان! شيعيان امیرالمؤمنین(ع) اسير نميشن. 🌼|همرزمش می‌گفت: قبل از عملیات محمدامین خوشحال از خواب بیدار شد و گفت: الآن خواب ديدم امشب عملياتی در پيشه؛ فرمانده و من شهيد میشیم، جنازه‌مون هم جا می‌مونه. بعد غسل شهادت کرد و رفت. هم خودش شهید شد، هم فرمانده. جنازه‌شون هم جا موند... ➕ دریافت پوستر با کیفیت اصلی 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: @khakriz1_ir ● واژه‌یاب:
🌸سردار شهید محمدرضا یوسفیان رو در ثواب تولیدمحتوای امروز شریک می‌کنیم؛ به امیدی که دستمون رو بگیرند 🌼|توی عالم بچگی از یه کوچه‌ باغ‌ رد می‌شدیم. چشممون خورد به چند درخت‌ از یه باغ‌، که تعدادی از میوه‌های‌ آبدارش ریخته بود توی کوچه. بچه‌ها شروع کردند به جمع کردن میوه‌ها. محمدرضا هم اینکار رو کرد، اما یه دونه هم نخورد و گفت‌: صاحبش‌ برا اینا زحمت‌ کشیده‌؛ می‌خوام ببرم بهش تحویل بدم 🌼|از۱۲الی۱۳سالگی‌ سعی‌ می‌کرد روی‌ پای‌ خودش‌ بایسته و از بابا پول نگیره. برا همین روزهای‌ تعطیل‌ کار می‌کرد. کارهایی مثل: پنبه‌‌جمع‌‌کنی‌ جمع‌آوری زیره‌، دروِ گندم‌؛ میوه‌ چینی‌... نه خسته شد، نه خجالت کشید. من‌ هرگز یادم نمیاد از بابا برا خودش‌ پولی‌ بگیره 🌼|دوست داشت مجلس‌ مردانه‌ عروسی‌اش توی هیئت‌ محله‌ باشه. بعضیا مخالف‌ بودند و می‌گفتند: هیئت‌ جای‌این‌ کارها نیست‌. اما محمدرضا می‌گفت: هیئت‌ فقط‌ جای‌ عزا نیست‌؛ می‌تونه جای‌ شادی‌ِ حلال هم‌ باشه... و بالاخره اونجا مراسم گرفت 🌼|با وجود کار زیاد، برا کمک به خانمش بعضی‌ وقتا تا ساعت‌ یک‌ شب‌ ظرف‌ها رو می‌شست‌؛ بچه‌ها رو حمام‌ می‌برد؛ یخچال‌ و میوه‌ها رو تمیز می‌کرد. لباس‌ها رو می‌شست‌ 🌼|بعد از شهادت محمدرضا خواب‌ دیدم‌ سوار بر اسب‌ سفیدی‌ داره جلو میاد. بهش گفتم‌: شما که‌ شهید شدی؛ از کجا میای؟ جواب داد: من‌ از کربلا و مکه‌ میام‌. اومدم‌ به پدر و مادر و اقوام‌ سر بزنم و برم‌ 🔰دانلود کنید:دریافت پوستر با کیفیت اصلی @khakriz1_ir ● واژه‌یاب: