eitaa logo
خاکریز خاطرات شهیدان
5.2هزار دنبال‌کننده
447 عکس
93 ویدیو
10 فایل
سلام ✅️ان‌شاءالله هر روز خاطراتی از شهدا [بصورت عکس‌نوشته‌های گرافیکی] تقدیمتون میشه 💢هرگونه استفاده غیرتجاری از عکس‌نوشته‌ها به نیت ترویج فرهنگ شهدا،موجب خوشنودی و رضایت ماست ♻️با تبلیغ کانال؛در ثواب نشر فرهنگ شهدا شریک شوید ا🆔️پشتیبان: @gomnam65i
مشاهده در ایتا
دانلود
💢 |شهید سالخورده توی خواب بهم گفت: برو به بابام بگو دستمو نبوسه... [حفظ حریم پدر حتی بعد از شهادت] |بعد از شهادتِ محمدتقی یه قاب عکس بزرگ ازش توی خونه زده بودیم. چون قدّم نمی‌رسید که صورتش رو ببوسم؛ همیشه دستهای محمدتقی رو توی عکس می‌بوسیدم... یه روز رفته بودیم به مراسم شهید میثم علیجانی. جمعیت زیادی اومده بودند. همه کنار هم بهم چسبیده و نشسته بودند. دیدم پسر جوانی اومد سمت من. به سختی کنار ما برای خودش جا باز کرد و به زور نشست. با من سلام و احوالپرسی کرد. با تردید و خجالت پرسید: شما پدر شهید سالخورده هستید؟ گفتم: بله پسرم! گفت: راستش حاج آقا! من اصلاً شهید شما رو از نزدیک ندیده بودم، فقط عکسش رو... حرفش نیمه کاره موند و اشکش درآمد. من فقط نگاهش کردم و ادامه داد: دیشب پسرتون اومد به خوابم... به من گفت: به شما بگم دیگه دستش رو [توی قاب عکس] نبوسید... من به پسرتون گفتم: من شما را که نمی شناسم؛ پدرت رو هم نمی شناسم... پسرتون توی خواب همین جا رو که شما الآن نشسته‌اید بهم نشان داد و گفت: فردا پدرم به مراسم می آید و همین جا می نشینه... حالا اشک من هم در آمده بود و هر دو گریه می‌کردیم... 👤راوی: پدر شهید محمدتقی سالخورده 📚منبع: کتاب هفت‌ روز دیگر؛ صفحه۳۱ 🇮🇷 ۲۱ فروردین سالگرد شهادت محمدتقی سالخورده گرامی‌باد ‌‌‌‌____________________ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: @khakriz1_ir ●واژه‌یاب:
💢 |ماجرای شال سبز محمد تقی... |چندماه بعد از عقدمون با همدیگه رفتیم بازار واسه خرید... من دوتا شال خریدم؛ یکیش شال سبز بود که چند بار هم پوشیدمش... اما یه روز محمدتقی بهم گفت: خانوم! اون شال سبزت رو میدیش به من؟ حس خوبی بهم میده.. شما سیدی و وقتی این شال سبز شما همراهمه؛ قوت قلب می‌گیرم... گفتم:آره که میشه... گرفتش و خودش هم دوردوزیش کرد و شد شال گردنش... توی هـر ماموریتی که می‌رفت؛ یا به سرش می‌بست یا دور گردنش می‌انداخت... تو مأموریت آخرش هم همون شال؛ دور گردنش بود که بعد شهـادتش برام آوردند ... محمدم رو که نگاه می‌کردم؛ بهش افتخار می‌کردم. گاهی اوقات توی جمع یا مهمونی که بودیم، فقط بهش نگاه می‌کردم. انگار سالها ندیده بودمش، بعدش همون لحظه بهش پیام می‌دادم و می‌گفتم: بهت افتخار میکنم؛ به خودم میبالم که تو شوهرمی... 💢راوی: همسر شهید محمدتقی سالخورده 🇮🇷۲۱ فروردین؛ سالگرد شهادت محمدتقی سالخورده گرامی‌باد ‌‌‌‌____________________ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: @khakriz1_ir ●واژه‌یاب:
🔸سه توصیه به برادر؛ قبل از شهادت... 🌼|بار آخری که اومد مرخصی؛ قبل از برگشت به جبهه، برا خداحافظی رفت منزل امام جمعه میبد؛ مرحوم حضرت‌ آیت‌الله اعرافی... ایشون مقداری پول به یحیی دادند؛ اما قبول نکرد و گفت: این پول دیگه حق من نیست؛ حق طلبه‌هائیه كه مشغول درس خوندن هستند... حتی وقتی حاج‌آقا بهش اطمینان داد که این پول مربوط به طلاب و بیت‌المال نیست، باز هم قبول نمی‌کرد؛ اما آیت‌الله اونقدر اصرار کرد؛ که تونست یحیی رو راضی کنه... 🌼|قرار شد با موتور ببرمش كنار جاده تا بره جبهه. توی راه سه تا توصیه بهم کرد؛ و گفت: 1⃣ احترام پدر و مادر رو نگه‌دار؛ و جای من دستشون رو ببوس... 2⃣ اگه دنیا می‌خوای نماز شب بخون، اگر آخرت می‌خوای نمازشب بخون، بركاتی توی نمازشب نهفته كه هیچكس ازش آگاه نیست... 3⃣ امام و مستمندان رو تنها نذار؛ و اجازه نده که مساجد خالی بمونه... اینا رو با یه حال معنوی خاصی گفت؛ رفت و با شهادت به خدا رسید.... 🇮🇷۲۶ اردیبهشت؛ سالروز شهادت طلبه‌ی شهید یحیی مصلحی گرامی‌باد ‌‌‌‌____________________ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: @khakriz1_ir ●واژه‌یاب:
۵۹ 🔸رفتار زیبای شهیدهاشمی در بازارچه مقابل پدر و مادرش |اوایل ازدواجمون بود. برای خرید با سیدمجتبی رفتیم بازارچه. در بین راه با پدر و مادرِ آقاسید برخورد کردیم. سیدمجتبی به محض اینکه پدر و مادرش رو دید، در نهایت تواضع و فروتنی خم شد، روی زمین زانو زد و پاهای والدینش رو بوسید. این صحنه برای من بسیار دیدنی بود. آقا سید با اون هیکلِ تنومند و قامت رشید در مقابل پدرو مادرش اینطور فروتن بود و احترام اونا رو تا حد بالایی نگه می‌داشت... 👤خاطره‌ای از زندگی سردار شهید سید مجتبی هاشمی 📚منبع: سالنامه یاران ناب ۱۳۹۳ به نقل از همسر شهید 🔰دانلود کنید:دریافت قاب‌نوشته[طرح مربع] با کیفیت اصلیدریافت قاب‌نوشته[طرح ویژه] با کیفیت اصلیدریافت قاب‌نوشته[طرح مستطیل] با کیفیت اصلی 🇮🇷۲۸ اردیبهشت؛ سالروز شهادت سیدمجتبی هاشمی گرامی‌باد _______________________________ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: @khakriz1_ir ●واژه‌یاب:
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 روایتی زیبا از آخرین دیدار شهید سیدمهدی موسوی [سرتیم حفاظت رئیس‌جمهور] با پدر و مادرش ‌‌‌‌____________________ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: @khakriz1_ir ●واژه‌یاب:
🔸شهید ساعتیان سه نامه برای فرزندش نوشته؛ و توصیه کرده هر کدوم رو در سنِ خاص خودش بخونه | در سنِ هفت تا دوازده سالگی خوانده شود: ✍فرزند عزیزم سلام! من پدر تو هستم. الان در بهشت هستم. اینجا خیلی خوب است. امیدوارم تو هم همراه مامان به بهشت بیایید. اما اگر بخواهی به بهشت بیایی باید گوش به حرف مامان بدهی و خدای نکرده اذیت نکنی. باید درس‌هایت را خوب بخوانی و تکلیف‌هایت را خوب انجام دهی. من تو را خیلی دوست دارم و منتظر شما هستم. (پدرت محمود ۳/ ۱۰/ ۶۶) 🔅نامه‌ی دوم در پست بعدی... __________________________ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: @khakriz1_ir ● واژه‌یاب:
🔸شهید ساعتیان سه نامه برای فرزندش نوشته؛ و توصیه کرده هر کدوم رو در سنِ خاص خودش بخونه |سن ده تا پانزده سالگی خوانده شود: ✍فرزندم! سلام الان حتما جنگ تمام شده و ملت ایران پیروز شده‌اند‌ و همه به رهبری امام آماده رفتن به قدس هستید؛ انشاءالله... البته من الان همه‌ی مسائل را می دانم که چه شده است. چون شهید بر همه‌ی امور آگاه است، ولی چون این نامه را قبل از شهادتم نوشته‌ام، اینطور پیش‌بینی کرده‌ام. شاید هم اینطور نباشد. ابوذر جان! درس‌هایت را خوب بخوان و راه پدرت را ادامه بده. تو باید با کافران بجنگی و انتقام خون پدرت را بگیری. تو قبل از اینکه به تکلیف برسی باید سعی کنی ‌خودت را با نماز آشنا کنی و نمازهایت را بخوانی. سلام مرا به مامانت برسان و روی او را ببوس که او برای تو خیلی زحمت کشیده است. 🔅نامه‌ی سوم در پست بعدی... __________________ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: @khakriz1_ir ● واژه‌یاب:
🔸شهید ساعتیان سه نامه برای فرزندش نوشته؛ و توصیه کرده هر کدوم رو در سنِ خاص خودش بخونه |سنین سیزده تا هفده سالگی خوانده شود: ✍فرزند عزیزم سلام! خدای بزرگ انسان را برای چه آفریده است؟ آیا انسان را خلق کرده تا او هم مانند سایر حیوانات بخورد و بخوابد و دعوا کند و...؟ نه! خدای بزرگ انسان را برای امتحان و آزمایش آفریده است، تا ببیند چه کسانی در این امتحان نمره خوبی می‌آورند تا آن‌ها را داخل بهشت کند و کسانی که در این امتحان رفوزه شوند، به جهنم می‌روند. مواد امتحانی خدا زیاد است، ولی مهم‌ترین آن نماز است که اگر کسی نمره نمازش خوب بشود، [یعنی همه نماز‌هایش را خوب بخواند و معنی آنرا خوب بداند و نمره خوبی بیاورد] امتحان‌های دیگرش نیز خوب می‌شود. زمان این امتحان از وقتی شروع می‌شود که انسان به تکلیف برسد و علائم تکلیف سه چیز است که آن‌ها را می‌توانی در رساله بخوانی، چون وقت زیادی ندارم. بیشتر از این نمی‌توانم برایت بنویسم معذرت می‌خواهم. محمود پدرت __________________ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: @khakriz1_ir ● واژه‌یاب:
۶۵ 🔸 احترام به پدر و مادر یعنی این... | نوجوان که بود؛ یه روز اومد نشست کنارِ مادر. آرام و سر به زیر گفت: مادر! پارگیِ شلوارم خیلی زیاد شده ، تویِ مدرسه ... لحظاتی مکث کرد و ادامه داد: اگه به بابا فشار نمیاد بگین یه شلوار برام بخره... پدرش می‌گفت: محمدجواد خیلی محجوب بود، مواظب بود چیزی نخواهد که در توانمون نباشه... 👤خاطره‌ای از نوجوانی طلبه‌ی شهید محمدجواد باهنر 📚منبع: کتاب هنرِ آسمان ، صفحه ۱۱ 🔰دانلود کنید:دریافت قاب‌نوشته[طرح مربع] با کیفیت اصلیدریافت قاب‌نوشته[طرح ویژه] با کیفیت اصلیدریافت قاب‌نوشته[طرح مستطیل] با کیفیت اصلی __________________ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: @khakriz1_ir ●واژه‌یاب:
🌸 شهید عقیل خلیلی‌زاده رو در ثواب تولیدمحتوای امروز شریک می‌کنیم؛ به امیدی که دستمون رو بگیرند 🔸چند خاطره از شهید... 🌼|۱۲بهمن بدنیا اومد. توی خونه می‌گفتیم:امام آمد؛ عقیل آمد. خودش هم به شوخی می‌گفت: هیچوقت روز تولدم رو فراموش نمی‌کنید، چون حضرت امام(ره) به وطن اومد. شهادتش هم چند روز بعد از سالگرد رحلت امام بود. 🌼 |قبل از اينكه به مأموريت بره، دست من و مادرش رو می‌بوسيد. یه بار هم مادرش رو با اصرار زیاد مجبور کرد بنشینه، و پایش رو بوسید. 🌼|به دوستاش گفته بود ازم عکس شهدایی بگیرید.بعد هم زیرش نوشت: شهید حاج‌عقیل خلیلی‌زاده 🌼|قبل از رفتن به سپاه قدس به قرآن تفال زد؛ آیه اومد: اين راه دشواريست؛ اما سرانجام شهيدان شاهد را بهمراه خواهد داشت. رفت سپاه و با رسیدن به حد قهرمانی در ۱۱رشته ورزشی تونست جزو نيروهای ويژه سپاه قدس قرار بگيره. 🌼|با حاج قاسم دیدار داشتیم، ازم پرسید: مادرش هستید؟ گفتم: بله! با لبخند گفت: می‌شناسمش... حاج‌قاسم توی یادواره مسجد بلال هم از عقيل بعنوان شهدای پيش‌قراول مدافعان حرم ياد كرد و گفت: به علت محفوظات عمليات نمی‌تونستيم تلاش اينگونه‌ افراد را ذکر كنيم. 🌼|همرزمانش و مستشاران توی سوريه می‌گفتند: به عقيل افتخار كنید؛ چون توی تمام پيروزيهای موشكیِ نيروی مقاومت در لبنان و سوريه سهيم بود. اگه روزی اسرائيل نابود بشه، قطعاً عقيل در آن سهم به‌سزايی داره...دریافت پوستر با کیفیت اصلی 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: @khakriz1_ir ● واژه‌یاب:
۷۱ 🔸 نگاه جالب شهید به رضایت پدر.... |چند روز بود که شاد می‌دیدمش. با خودم گفتم شاید هدیه یا چیزی گیرش اومده، که اینطور خوشحاله... اما وقتی علت شادی‌اش رو ازش پرسیدم ، گفت: تو نمی‌دونی پدرم به من چی گفت! حرفی زد که انگار دنیا رو بهم ببخشیده... بابام بهم گفت: من از تو راضی ام ... وقتی پدرم از من راضی است، میخواهی خوشحال نباشم؟!!! 👤خاطره‌ای از روحانی شهید محمدزمان ولی‌پور 📚 منبع: کتاب مسافر ملکوت [انتشارات شهیدکاظمی] صفحه ۷ 🔰دانلود کنید:دریافت قاب‌نوشته[طرح مربع] با کیفیت اصلیدریافت قاب‌نوشته[طرح ویژه] با کیفیت اصلیدریافت قاب‌نوشته[طرح مستطیل] با کیفیت اصلی ______________________ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: @khakriz1_ir ●واژه‌یاب:
🌸 شهید مدافع‌حرم محمدامین کریمیان رو در ثواب تولیدمحتوای امروز شریک می‌کنیم؛ به امیدی که دستمون رو بگیرند 🌼|هنوز پيش‌دبستانی نرفته بود كه مداحی رو شروع کرد. سوم ابتدایی هم موفق به حفظ سه جزء از قرآن و تجوید شد. 🌼|هیچ‌گاه جلوتر از من و پدرش حركت نمی‌كرد. هر وقت منو میديد، دستم رو می‌بوسيد 🌼|پسرم توی رفاه بود، اما لباس ساده می‌پوشيد. وقتی هم بهش اعتراض می‌كردم، می‌گفت: بچه‌هايی هستند كه وضعشون خوب نیست... بخاطر اینکه اونا دلشون نشکنه، ساده می‌پوشید. 🌼|به زبان انگلیسی و عربی مسلط بود. از يه دانشگاه در آلمان هم بورسيه شده بود، اما همه رو رها كرد و برا جهاد رفت سوريه. 🌼|برخی فكر می‌كنن مدافعان‌ حرم برا پول میرن؛ اما پسرم هيچ نياز مالی نداشت. حتی پول بلیط اعزامش به سوريه رو هم پدرش داد. 🌼|گفتم: امين بذار ازت عكس بگيرم. وقتی می‌رفت،گفتم: خيلی خوشگل شدی؛ نكنه شهيد بشی؟ بعد گفتم: امين شهيد شو؛ اما اسير نشو؛ من اسارتت رو نمی‌خوام. گفت: مامان! شيعيان امیرالمؤمنین(ع) اسير نميشن. 🌼|همرزمش می‌گفت: قبل از عملیات محمدامین خوشحال از خواب بیدار شد و گفت: الآن خواب ديدم امشب عملياتی در پيشه؛ فرمانده و من شهيد میشیم، جنازه‌مون هم جا می‌مونه. بعد غسل شهادت کرد و رفت. هم خودش شهید شد، هم فرمانده. جنازه‌شون هم جا موند... ➕ دریافت پوستر با کیفیت اصلی 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: @khakriz1_ir ● واژه‌یاب:
🔸وسایلت رو جمع کن؛ برو... |توی خونه مشکلی برام پیش اومده بود و با ناراحتی رفتم سرکار، حاج احمد تا منو دید، بلافاصله گفت: چی شده؟ چرا ناراحتی؟ گفتم: با مادرم حرفم شده... جزئیات ماجرا رو که توضیح دادم؛ احمد خیلی از دستم عصبانی شد و گفت: وسایلت رو جمع کن و برو... کسی که با مادرش دعوا کرده؛ کار خیرش توی مسجد هم قبول نیست. بعد هم گفت: من هر چه دارم به برکتِ دعای مادرمه... واقعا هم همین طور بود. خیلی به مادرش ارادت داشت و با احترام خاصی با ایشون برخورد می‌کرد. می‌گفت: برا جذب توی سپاه در روند کار اداری‌ام به مشکل برخوردم و کلا ناامید شدم؛ اگه مادرم دعا نمی‌کرد، پاسدار نمی‌شدم. به من هم سفارش کرد: اگه می‌خوای توی دنیا و آخرت عاقبت به خیر بشی؛ حتما باید دمِ مادرت رو ببینی... 🔸۷شهریور؛ سالگرد شهادت پاسدار شهید مدافع‌حرم احمد اعطایی گرامی‌باد ‌‌‌‌____________________ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: @khakriz1_ir ●واژه‌یاب:
💢مطالبی از قبل؛ پیرامون شهیدان رجایی و باهنر در کانال وجود دارد: 🔸 شهید رجایی و میوه‌های لک‌دار پیرمرد دست‌فروش 🔶 شلوار پاره‌ی شهید باهنر با کلیک روی هر گزینه‌ی فوق؛ به مطلب مورد نظر منتقل خواهید شد ‌‌‌ ●واژه‌یاب: