💢#خاکریزخاطرات ۳۲
🔸گذشت در اوجِ نیاز ... بخوانید و لذت ببرید از این همه مردانگی
#متن_خاطره|نشسته بودم و تماشایش میکردم. لبهاش بدجوری از تشنگی تَرَک خورده بود. هر کسی از آب، یه سهم داشت. سهمِ آبِ خودش رو گرفت و اومد توی سایه نشست. یهو دید یه اسیر عراقی داره نگاهش میکنه. بلند شد و سهمِ آبِ خودش رو داد به اسیر عراقی...
👤 نام رزمنده در منبع نیامده
📚منبع: مجموعه روزگاران۹ (کتاب غواصان لشکر۱۴) صفحه ۹۴
🔰دانلود کنید:
➕ دریافت قابنوشته[طرح مربع] با کیفیت اصلی
➕ دریافت قابنوشته[طرح ویژه] با کیفیت اصلی
➕ دریافت قابنوشته[طرح مستطیل] با کیفیت اصلی
➕دریافت قابنوشته [ طرح خطنویس]
_______________________
🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت میکنیم:
@khakriz1_ir
●واژهیاب:
#ایثار #گذشت #فداکاری #ویژه_یادمانشهدا
#چند_روایت
🔸خاطراتی از سردار شهید مهدی شرعپسند
🌼 #دوستداشتی|اونقدر آقا بود و رزمندهها دوستش داشتند که تا خبر رسید تیپ سلمان فارسی به فرماندهی آقا مهدی تاسیس شده؛ همه هجوم آوردند برا ملحق شدن به این تیپ، و خیلی زود ظرفیت تکمیل شد. حتی بیش از ظرفیت هم مراجعه کردند، و مجبور شدیم نیروهایهای اضافی رو بفرستیم جاهای دیگه...
🌼 #مرد_عمل|آقامهدی برا رزمندهها کلاس نهجالبلاغه میگذاشت و خطبهی همام رو واسهشون تفسیر میکرد. بچهها تا خبردار میشدند، همهشون میرفتند سنگر کلاس؛ جالبه با اینکه آقامهدی بارها خطبهی همام و ويژگی پرهيزكاران رو از زبان حضرت امیر ع نقل كرده بود، اما هر بار نيروها و سربازان ايرانی با تشنگی و عطش خاصی به حرفاش گوش میدادند. میگفتند: تمام صفاتی که آقا مهدی از خطبه همام تفسیر میکنه، توی وجود خودش میبینیم
🌼 #خرمشهر|آقا مهدی اولين نفری بود كه بعد از آزادی خرمشهر، پرچم سه رنگ ايران رو بر فراز مسجد جامع این شهر به اهتزاز در آورد تا دل ميليونها ايرانی شاد بشه.
🌼 #گذشت|مجروح شده بود و رفتم بیمارستان ملاقاتش. وارد اتاقش شدم؛ اما دیدم روی تختی که پرستار گفته بود، یه پسربچهی مجروح خوابیده. به پرستار گفتم و باهام اومد ببینه چه خبره. دیدیم مهدی پتوش رو پهن کرده، و روی زمین خوابیده؛ تختش رو هم داده به پسر بچهی مجروحی که توی راهرو روی زمین بوده...
📚منبع: نوید شاهد
🔸۲ اسفند؛ سالروز شهادت مهدی شرعپسند گرامیباد
____________________
🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت میکنیم:
@khakriz1_ir
●واژهیاب:
#شهید_شرعپسند #گذشت #شهدای_البرز #فداکاری #مزار_امامزادهمحمد
#چند_خاطره
🌼 #ایثار|وقتی سرِ سفره مینشستیم؛ اگه غذا کم میومد، حاضر بود خودش نخوره و به برادر و خواهر و پدرش بده...
🌼 #احترام_به_والدین|خیلی اهل مراعات بود توی احترام به پدر و مادر. بعضی اوقات ما برادر و خواهرها لج میکردیم و پول توجیبی میخواستیم. علیاصغر سهم پول توجیبی خودش رو به ما میداد و میگفت: «الآن مامان و بابا ندارند! چقدر شما سخت میگیرید!»
🌼 #پیشگویی|وقتی میخواست بره واسه عملیات. روی دیوار اتاقِ امور مالی سروآباد کردستان؛ با خط خودش نوشت: اینجانب علیاصغر مهردادی، اعزامی از بهشهر؛ پایان مأموریت و تاریخ شهادت!... انگار بهش الهام شده بود کِی شهید میشه... حتی به دوستاش گفته بود: من تیر به پیشونیام میخوره... و همینطور هم شد...
👤خاطراتی از زندگی شهید علیاصغر مهردادی
📚منبع: کنگره شهدای استان مازندران
▫️۱۳خرداد؛ سالروز شهادت علیاصغر مهردادی گرامیباد
____________________
🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت میکنیم:
@khakriz1_ir
●واژهیاب:
#شهید_مهردادی #پدر_و_مادر #ادب #گذشت #فداکاری #شهدای_مازندران #مزار_گلزاربهشهر
#چند_خاطره
🎥 نوجوانیت رو مثلِ شهید ناصر کاظمی سپری کردی؟!!
🌼 #رفیق_خوب|بچهها با يکی از همبازیهامون که زبونش میگرفت، شوخی میکردند. بندهخدا اومده بود پیش ناصر و گلایه میکرد. ناصر بهش گفت: بچهها دوستت دارند و منظور بدی ندارند. بعدش هم اومد پیش بچهها و گفت: کارتون زشته؛ نباید رفیقمون رو برنجونیم... خلاصه با هزار دلیل بقیه رو قانع کرد که رفیقمون رو دست نیندازند.
🌼 #همبازی|دوران بچگی، هر کدوم توی یه تیم بازی میکردیم. بازيكنی بود كه بخاطر بازی ضعیفترش بچهها بهش بازی نمیدادند. یه روز ناصر متوجه شد و خودش رفت بیرون تا اون بندهخدا هم بازی کنه. وقتی هم بقیه اعتراض کردند، ناصر گفت: ایشون هم جزو بازيكنان تیممونه و باید بازی کنه.
🌼 #گرمکن|توی مسابقات محله ناصر بعنوان خوشاخلاقترين بازيكن انتخاب شد و بهش یه گرمكن دادند؛ اما هیچوقت ندیدم به تن کنه... حتی یه بار ازش پرسیدم: چرا گرمکن رو نمیپوشی؟ ایشون هم چیزی نگفت، انا بعد از مدتی فهمیدم که گرمکن رو بخشیده به یکی از بچههای فقیر مدرسه...
🌼 #کتونی|مسابقه داشتیم و یکی از بچهها كفش مناسب نداشت. ناصر كفش ورزشی خودش رو در آورد و داد بهش. اما کفش واسه بندهخدا بزرگ بود. ناصر رفت و کفی خرید براش تا اندازهش بشه... بهش گفتم: ناصر خودت چی میپوشی پس؟ گفت: خدا کریمه... بعد هم رفت و کفشای پارهی اون بنده خدا رو پوشید. اون روز کفش کهنه، پاره و تنگ خیلی اذیتش کرد، حتی بعد از بازی چند جای پاش زخمی شده بود، اما دم نزد...
📚 منبع: نویدشاهد
@khakriz1_ir
#شهید_کاظمی #ایثار #فداکاری #گذشت #شهدای_تهران #مزار_بهشتزهرا #نوجوانی_شهدا