#معلم_شهید
🔸چند روایت از شهیدی که نوجوانان در تشییع او غش کردند/قسمتاول
🌼 #معرفی|حاجعباس نجفی معلم بود و توی جنگ از ناحیهی سر مجروح شد؛ و ۱۸ ترکش تا پایان عمر مهمون سرش بود.
🌼 #تا_چهل_سالگی|پروفسور سمیعی بعد از معاینه حاجعباس و موقعیت حساس ترکشها گفت: یا این ترکشها حرکت میکنند و آرومآروم روی پوسته مغز اومده و با عمل ساده جراحی خارج میشن؛ یا سر جاشون میمونن و نهایتاً تا ۴۰ سالگی زنده میمونی... و دقیقاً اتفاق دوم افتاد و تا ۴۰سالگی بیشتر زنده نموندند
🌼 #دعا_کن_کم_نیارم|میدیدم که درد میکشه و کم نمیاره. به برادراش هم گفته بود: این مدت اونقدر درد کشیدهام که حد نداره؛ ولی نخواستم کسی بفهمه و بهم ترحم کنه... معتقد بود درد و رنج روح آدم رو جلا میده. توی بیمارستان همسرش رو صدا زد و گفت: دعا نکن درد نکشم؛ دعا کن کم نیارم.
🌼 #نماز_اول_وقت|نیمهی شعبان قرار بود برا تهیهی وسایل آذینبندی با حاج عباس بریم جایی. نماز ظهرم رو نخونده بودم.گفتم:حاجی!بریم وقتی برگشتیم نمازم رو میخونم. حاجعباس گفت: نه! هیچوقت واجبت رو به مستحب ترجیح نده
🌼 #پول_قرضی|عدهای مییومدند و از حاجعباس پول قرض میگرفتند. یه بار بهش گفتم: حاجی! یه جا بنویس کیا اومدند و چقدر ازت قرض گرفتند؛ تا بدونی چی به چیه و از کیا طلبکاری... حاجعباس گفت: نمیخواد! اونی که داره؛ هر وقت تونست میاد و قرض رو پس میده. اونی هم که نداره؛ نداره دیگه؛ نمیشه به زور رفت و ازش پول گرفت که.
> ادامه دارد
🔰 دانلود عکس با کیفیت اصلی
🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت میکنیم:
@khakriz1_ir
●واژهیاب:
#شهید_نجفی #شهدای_مرکزی #مزار_گلزاراراک
.
🔸چند روایت از شهیدی که نوجوانان در تشییع او غش کردند/۲
🌼#پول_نزول|رفته بود یه اداره برا دیدن دوستِ کارمندش. اونجا آقایی رو دید که از حرفاش معلوم بود بخاطر مشکل مالی میخواد از جایی نزول بگیره. حاجعباس با اینکه اون آقا رو نمیشناخت، بهش کمک کرد و نذاشت کار به جایی برسه که اسیرِ پولِ نزول بشه. اونقد هم مخفیانه اینکار رو کرد که پسرش میگه: ما تا مدتها بعد از شهادتش هم از این ماجرا خبر نداشتیم.
🌼#دوربین|حاجعباس فوتبالیست بود و با هم میرفتیم فوتبال. اون ایام توی مدرسه یکی از دوستای دخترم بهش گفته بود که پدرش دوربین داره و توی خونه ازشون فیلم گرفته. دخترم هم اومد و این قضیه رو برام تعریف کرد... یه صبح جمعه که داشتیم با حاجعباس میرفتیم زمین چمن؛ ترک موتورش این قضیه رو براش تعریف کردم... از فوتبال که برگشتیم، حاجی بهم گفت: یکی دو ساعت دیگه میام دنبالت بریم نماز جمعه...
ظهر داشتم آماده میشدم که حاج عباس اومد.گفت: یا الله بگو میخوام یه سر بیام توی خونه... دیدم حاجی رفته دوربین فیلمبرداری جور کرده. دخترم خیلی خوشحال شد و شب براش جشن تکلیف گرفتیم و فیلمبرداری کردیم
🌼#فرزندان_شهدا|وقتی فرزند شهیدی میخواست کنکور بده؛ انگار خود حاجی کنکور داشت؛ دنبال جزوه میدوید و... همسر شهید میگه: روزهای آخر دائم سفارش بچههای شهدا رو میکرد و میگفت: نگران بچههای خودم نیستم، چون تو هستی؛ اما بچههای شهدا امانت همرزمان ما؛ و نورچشم هستند.
🌼#عشق_به_معلم|اونقد دانش آموزا دوستش داشتند که تشییعش پر بود از دانشآموز. حتی چند تا دانشآموز توی تشییعش غش کردند
#شهدای_مرکزی #شهید_نجفی #مزار_گلزاراراک
11.07M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#معلم_شهید
🎥 همیشه اینجوری نمیمونه آقا خوشکله...
روایتی کوتاه از عشق سرشارِ شهید نجفی و همسرش
🇮🇷 چهارم اردیبهشت؛ سالگرد شهادت معلم شهید حاجعباس نجفی گرامیباد
____________________
🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت میکنیم:
@khakriz1_ir
●واژهیاب:
#شهید_نجفی #جانباز_شهید #شهدای_مرکزی #مستند #عشق #شهدای_معلم #مزار_گلزاراراک
#شریک_جهاد
🌸 شهید مدافعحرم علیرضا بابایی رو در ثواب تولیدمحتوا و انتشار مطالب امروز شریک میکنیم؛ به امیدی که دستمون رو بگیرند
#معرفی_اجمالی|شهید علیرضا بابایی متولد ۱۳۵۱ و کارمند دانشگاه اراک بود. ایشان ۲۵ اردیبهشت ۱۳۹۵؛ در راه دفاع از حریم اهل بیت علیهمالسلام، در فلوجه عراق، با تلهی انفجاری تروریستهای تکفیری، به درجهی رفیع شهادت نائل آمد.
🔰دانلود کنید:
➕ دریافت پوستر مشخصات شهید علیرضا بابایی با کیفیت اصلی
____________________________
🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت میکنیم:
@khakriz1_ir
● واژهیاب:
#شهید_بابایی #شهدای_مرکزی #مشخصات_شهید #خاکریز_خاطرات #مزار_گلزاراراک
33.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#فیلم
🎥 وداعِ عاشقانهی شهید مدافعحرم علیرضا بابایی با دختربچهاش
دلم نیومد کلیپ رو کوتاهتر از این کنم
ببخشید اگه چشماتون بارونی میشه...
🇮🇷۲۵ اردیبهشت؛ سالگرد شهادت علیرضا بابایی گرامیباد
____________________
🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت میکنیم:
@khakriz1_ir
●واژهیاب:
#شهید_بابایی #شهدای_مدافعحرم #شهدای_مرکزی #دختر #خاکریز_خاطرات #مزار_گلزاراراک
#یک_خاطره
🔸زرنگ بود؛ بدون غُر زدن همهی ثوابها رو جمع کرد
#متن_خاطره|سال ۸۳ پدرمون فوت كرد. من و بقیهی خواهر برادرها كه از سیدمحسن بزرگتر بوديم، خارج از روستا زندگی میكرديم، برا همین سرپرستی مادر و سه برادر و خواهر كوچیکترمون به دوش سيد محسن افتاد. مرحوم پدرمون كار كشاورزی میكرد و سرزدن به زمين و ساير مشغوليتهایی كه روستايیها دارند كار سادهای نيست؛ اما سیدمحسن انجامش میداد... حتی سال ۸۵ وقتی توی دانشكده افسری قبول شد و رفت تهران؛ هر هفته پنجشنبه جمعهها از تهران میومد خمین و بعدشم خودشو میرسوند به روستا. توی همين زمان كم به سرعت كارهای کشاورزی و خونه رو سر و سامان میداد و دوباره برمیگشت تهران.... جالبه که توی این مدت يکبار هم به روی هيچكدوم از ما خواهر و برادراش نياورد كه چرا بايد مسئوليت مادر و دو برادر و یه خواهر كوچیکترش به دوشش افتاده....
👤خاطرهای از شهید سیدمحسن قریشی
📚منبع: مصاحبه روزنامه جوان با برادر شهید
____________________
🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت میکنیم:
@khakriz1_ir
●واژهیاب:
#شهید_قریشی #احترام_به_والدین #شهدای_مرکزی #پرکاری #مادر #مزار_گلزاراراک