eitaa logo
شادی و نکات مومنانه
64.9هزار دنبال‌کننده
12.3هزار عکس
24هزار ویدیو
329 فایل
در صورت رضایت صلوات برای #مادر_بنده و همه اموات مومنین بفرستید لطفا @Yaasnabi   @BaSELEBRTY @zendegiitv4 @menoeslami @jazabbb @shiriniyeh @mazehaa @cakekhaneh @farzandbano @T_ASHPAZE @didanii @sotikodak تبلیغات @momenaneHhh
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥⭕️ مسلمان شدن یک آمریکایی فقط با این تکه فیلم از امام خمینی در استقبال از ماه مبارک رمضان 👤 خاطره حجت الاسلام آقاطهرانی از مسلمان شدن یک آمریکایی با همین فیلم : من زمانی در کاروان خارجی‌های حج بودم. جمعی از جوانان امريكایی با ما بودند. آقایی به نام برادر مجاهد بود که تقریبا 70 ساله بود و در‌‌ همان سن مسلمان شده بود. یعنی انسان تا حیات دارد، می‌تواند تغییر و تحول داشته باشد. ‌‌‌بنده از آقای مجاهد پرسیدم که چه شد كه مسلمان شدی؟! پاسخ داد من یک نوار دیدم، کارم را‌‌ همان نوار تمام کرد. پرسیدم چه نواری بود؟ ‌‌‌گفت یک ویدئوکاستی بود از امام خمینی(ره) که به دستم رسید. این نوار را که دیدم و گوش دادم، اول سخنرانی امام را دیدم كه گفت: « ! we are nothing». ناگهان تکان عجیبی در من ایجاد شد. یعنی واقعاً ما هیچی نیستیم؟ آمدم دنبال اینکه ببینم این فرد کیست و کجاست. همین مسأله موجب شد تا با اسلام و تشیع و اهل بیت(عليهم‌السلام) آشنا و نهایتاً مسلمان بشوم؛ با همین یك نوار. این ارزش‌مند است که یک نفر می‌تواند با یک نوار، چنین تحولی در انسان‌ها ایجاد کند. ┄┅┅❅🔸🔹🔶🔲🔶🔹🔸❅┅┅┄ @khandehpak
شادی و نکات مومنانه
✨🌸🍃🌼🌸🍃🌼🌸🍃🌼 🌸🍃🌼🌸🍃🌼 🍃🌼 🌸 ✨ #داستان وقتی دری به تخته‌ای بخورد #نفیسه_محمدی #طنز 1️⃣ #قسمت_اول داستا
✨🌸🍃🌼🌸🍃🌼🌸🍃🌼 🌸🍃🌼🌸🍃🌼 🍃🌼 🌸 ✨ 3️⃣ قسمت سوم ... مادر بزرگم داشت مثل همه‌ی مادر بزرگ‌های خوب راه و رسم شوهرداری و از همه مهم‌تر مادرشوهرداری را یادم می‌داد و پدر و مادرم هم بر سر مهریه و شیربها و جهیزیه بحث می‌کردند که ناگهان اقدس خانم که رابط بین خانواده‌ی داماد و ما بود در خانه را به صدا درآورد و ضمن ایراد نکاتی در مورد لزوم انجام امر خیر، مادر داماد را که پشت سرش بود نشان داده و گفت: «مثل اینکه صفدر اوضاش برا زن گرفتن خوب نیس. انگشترشونو بدین برن. ایشالا یکی دیگه برا بمانی پیدا می‌کنم.» مادرم هر چه با مادر داماد حرف زد فایده‌ای نداشت. در نهایت با اکراه و ناراحتی انگشتر را پس داد و خداحافظی کرد. چند دقیقه‌ای از رفتن اقدس خانم و همراهش نگذشته بود که دوباره در به صدا درآمد. مادرم به امید این­که مادر داماد برگشته باشد تمام حیاط سه متری‌مان را دوید اما پشت در کسی نبود جز دلال مهر و محبت، اقدس خانم! که با صدای لرزانی گفت: «تقصیر این زیبای ذلیل شدس نمی‌دونم موهاشو آتیش زده بودن که فهمید امشب عقد کنون دارید! رفته در خونه‌ی صفدر، هر چی تونسته پشت سر بمانی صفحه گذاشته. بهت بگم آرام جان، تا این زنیکه با تو و دخترت لجه، دخترت رو دستت باد می‌کنه و می‌ترشه، یه جور از سرت بازش کن! حالا خود دانی!» موقع رفتن دوباره برگشت و رو به مادرم گفت: «راستی جریان انشای بمانی چی بوده که زیبا اینقد گُر گرفته؟» که داغ مادرم تازه شد و پس از نثار بد و بیراه‌هایی به «زیبا خاتون » سراغ من آمد و هر چه توانست محبت کرد و گفت که بدبخت شدم و دیگر کسی سراغم نخواهد آمد و الهی که زبانم را مار بزند. آری! چه بگویم که آن شب به جای رفتن به خانه‌ی بخت، کتک مفصلی خوردم، از آن طرف هم با ریختن همسایه‌ها به کوچه، دعوای مادرم و زیبا خاموش شد هر چند مادرم بارها گفت که نقشه‌های قشنگی برای زیبا دارد چرا که دخترش را بدبخت کرده است. فصل پاییز هم گذشت و گویا تک دختر خانواده‌ی «اربابی» واقعاً پشت بخت مانده بود چرا که هیچ خواستگاری درِ خانه‌مان را نزد. چه دردسرتان بدهم که مادرم با گفتن جملات محبت آمیز در شروع هر صبح که می‌خواستم به مدرسه بروم حسابی کوله‌بارم را از امید پر می‌کرد. _ برو ننه جون برو! برو مدرسه بلکم زبونت درازتر شه. خونه نشین که شدی کم‌کم بوی ترشی هم می‌دی. ها، تقصیر تو نیستا، تقصیر این دادا عروجه که تو رو گذاش مدرسه تا بدبخت بشی. زبونت دراز بشه و این بلا سرت بیاد. از بخت بد من هم کسی نبود که به مادرم بگوید دختر سیزده ساله کلی وقت برای زندگی کردن دارد. چند روزی که حسابی از این طرز برخورد ناآگاهانه گذشت بالاخره تصمیم گرفتم خودم این مطلب را به عرض مادر برسانم که چنان جوابی گرفتم که نگو و نپرس! _ خجالت بکش دختره‌ی بی چشم و رو! کاشکی تو هم مثل اون شیش تا مرده بودی. من هم سن تو که بودم دو تا بچه بارم رفته بود، یکی هم تو راه داشتم. تو از کجا عقلت می‌رسه که کی موقعه شوهر رفتنته! بله این اوضاع ما بود. از آن پس دست به دعا برداشتم تا کوری، کچلی ... بیاید و مرا با خود سوار گاری سفید خوشبختی کند و ببرد اما مگر کسی پیدا می‌شد؟ خیر! همه‌ی پسرها در یک آن واحد مرده بودند و هیچ خبری نبود. دیگر کم مانده بود دور بیفتم و بروم در خانه‌ها و بپرسم: «شما یه عروس خوب نمی‌خواید؟» شاید هم زیبا نمی‌گذاشت کسی به خانه‌ی ما پا بگذارد. یک روز در همین فکرها بودم که باید نقشه‌ای برای زیبا جور کنم تا دمش را بیندازد روی کولش و برود که در خانه را زدند. مادرم در حیاط مشغول درست کردن سرکه بود. چادر به سر انداخت و در را گشود. باورتان نمی­شود چه کسی پشت در بود: زیبا خاتون! ادامه دارد..... 🌸🍃🌼🌸🍃🌼┄┅┅❅🔸🔹🔶🔲🔶🔹🔸❅┅┅┄ @khandehpak
2777794.mp3
4.05M
تند خوانی ترتیل جز دوم قران کریم ┄┅┅❅🔸🔹🔶🔲🔶🔹🔸❅┅┅┄ @khandehpak
هدایت شده از سوتی،طنز،دیدنی ها
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بریم به دنیای بچه ها😍😄 ┄┅┅❅👧😂😍😂👶❅┅┅┄ @sotikodak
+ بهار به سمانه و ستاره و فرانک هم گفتی راستی مریم و زهره هم یادت نره یه وقت😱 - آره عزیزم به همه گفتم😁 روسری های فروشگاه حجاب الزهرا (س) مفته نمیزارم از دستمون بره😅 به همه گفتم برن بخرن + آره واقعا مفته قیمت بازار ۱۵۰ هزار، تو فروشگاه میده ۷۹ هزار فقط😳 قیمت پارساله 😍 - بله به همه باید خبر بدیم برن بخرن حیفه، تو این گرونی یه منصف ارزون فروش پیدا شده بی بهره نمونیم☺️ +آره لینک کانالشو میدم به همه بدید استفاده کنند👇👇 جانمونه کسی👏 https://eitaa.com/joinchat/2691760149C505dd3e785
هدایت شده از تبلیغات شادی و نکات مومنانه
خانومای شیک پوش😍 ست کیف و روسری برای بهار براتون آوردم👏 بزنید روی 👇ست کیف و روسری👇که بهترین ها منتظرتونن با بهترین قیمت🤩👏👇 ـ🔴 ـ 🔴 ـ 🔴 ـ 🔴 🔵 ـ 🔴 ـ 🔴 🔴🔴 ـ 🔴 🔴 🔴 🔴 ســـتـــــ 🔴 ـ 🔴🔴🔴🔴🔴🔴🔴🔴🔴🔴🔴 ـ و روســـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرے ـ 🔵🔵
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پدر نمونه که سعی میکنه با بچه ش اینطوری خوش بگذرونه😂 ┄┅┅❅🤰🤱👶👩‍🦰🤰🤱❅┅┅┄ @farzandbano
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روحانی: اگر بگذارید در 100 روز آخر هم یک‌بار دیگر تحریم را می‌شکنیم صد روز آخر👆🤦‍♂️ ┄┅┅❅🔸🔹🔶🔲🔶🔹🔸❅┅┅┄ @khandehpak
📛‏این یخچالِ یه نوعروسه که پدرِ عروس مجبوره علاوه بر خریدِ جهیزیه، یخچالِ خونه عروس رو هم پر کنه ک مبادا دخترش جلو فامیلِ شوهر سرشکسته بشه تا کی قراره این رسم و رسومات رو ادامه بدیم ؟! مگه با سوپرمارکت ازدواج کرده طرف؟! ┄┅┅❅🔸🔹🔶🔲🔶🔹🔸❅┅┅┄ @khandehpak
از یه ماجرای واقعی من یک دختر مذهبی هستم و خیلی پایبند عقاید اسلامی ... نماز اول وقتم ترک نمیشه الحمدالله حتی در سختترین شرایط.. همیشه یه بطری کوچیک تو کیفم هست ،هر جا صدای اذان میشنوم وضو میگیرم و نماز میخونم اخه از نماز اول وقت خیلی چیزها دیده بودم جونم بند نماز اول وقت بود.😍 معتقد نماز اول وقت بودم اگر نیم ساعت میگذشت واقعا دلم میخواست داد بزنم از ناراحتی ... دانشگاه یک شهردیگه قبول شدم و در رفت و امد بودم ، باوجودی که خیلی مراقبت داشتم نمازهام اول وقت باشه بااین حال گاهی چنان از دستم در میرفت با تاخیر نماز میخوندم که خودم شوکه میشدم اخه چرا؟🤔 من که خیلی مراقبم 😔 مثلا وضو میگرفتم یهو تلفن زنگ میخورد یا همچین اتفاقایی پیش می اومد که باعث تاخیر نمازم میشد چون دست خودم نبود یه جور سلب توفیق بود انگار😢 دیگ بعد چند بار از خودم بدم اومده بود، دلم زنگار گرفته بود قلبم سبک نبود، تا باخودم گفتم باید بفهمم علتش چیه؟🤔 اومدم تاریخ تاخیرهای که داشتم یادداشت کردم، از ده دقیقه تاخیر نماز اول وقت داشتم تا نیم ساعت...😭 داشتم دیوونه میشدم چرا من باید بعد نیم ساعت از اول وقت نماز بخونم من که مدام مراقبم، همه رو سعی کردم به یاد بیارم تا نتیجه بگیرم بعد یادداشت کردن تاریخ ها، اومدم فک کردم چند ساعت قبلش چه کارا کرده بودم و کجاها رفته بودم ؟ بعد صرف یکی دوساعت تموم شد.. حالا باید یه چیز مشترک از تو اونها میکشیدم بیرون... بعد نگاه کردن به همه اونها یه چیز نظرمو جلب کرد تو بیشتر اونها یه نکته مشترک بود😳 میپرسید چی؟ میگم عجله نکنید نکته مشترک تو بیشتر اون تاریخ ها، رستورانی بود که من تو شهر دانشگاهم اونجا میرفتم برای غذا خوردن🙄 اخه هم قیمتش مناسب بود هم حس میکردم طعم غداهای مامانمو میده برای رفع دلتنگی اونجا میرفتم غذا میخوردم چه رازی در اون رستوران بود؟ آیا علتو اونجا باید پیدا کنم؟🤔 تصمیم گرفتم ریشه ای برم تحقیق کنم گفتم باید سر دربیارم چه ارتباطی هست ؟ اولین کار تحقیق در باره اون رستوران بود رفتم داخل رستوران از گارسنی که اونجا منو میشناخت پرسبدم اینجا چندتا آشپز داره؟ گفت یه دونه سراشپز داریم گفتم چند سالشه گفت ۳۰ سالشه گفتم میشه بیشتر درباره ش بگی گفت کارشو خوب بلده تو این سن و سال آشپز قابلی هستو ما مشتریامونو مدیون او هستیم گفتم ادرس خونه شو میدین؟ خلاصه با کلی اصرار و التماس و جلب اعتماد ادرسو داد منم سریع رفتم در خونه ش،دستمو رو زنگ خونه گذاشتم یه پیر زن اومد درو باز کرد گفتم منزل فلانی گفت بله گفتم .... دارد آشپزی اسلامی کانال اشپزی متفاوت👇 🍎🍏🍎🍏🍎 @menoeslami
مواظب فیشینگ باشید اینترنت هدیه کد ملی لازم نداره تا حالا از طریق همین بنر ۲۷ میلیون تومان از مردم کلاه برداری شده قربانی با وارد کردن اطلاعات حیاتی حسابش عملا دست کلاهبرداران را برای دسترسی به حسابهایش باز میگذارد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وقتی عاقد در مورد داماد می گه جوان عاقل و رشید 😂 ┄┅┅❅🔸🔹🔶🔲🔶🔹🔸❅┅┅┄ @khandehpak
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جالب برای خط عابر پیاده😃 ┄┅┅❅🔸🔹🔶🔲🔶🔹🔸❅┅┅┄ @khandehpak
شادی و نکات مومنانه
✨🌸🍃🌼🌸🍃🌼🌸🍃🌼 🌸🍃🌼🌸🍃🌼 🍃🌼 🌸 ✨ #داستان #وقتی_دری_به_تخته‌ای_بخورد #نفیسه_محمدی #طنز 3️⃣ قسمت سوم ... ما
✨🌸🍃🌼🌸🍃🌼🌸🍃🌼 🌸🍃🌼🌸🍃🌼 🍃🌼 🌸 ✨ 4️⃣ قسمت چهارم ... همین که در باز شد زیبا خودش را در آغوش مادر انداخت و با کلی معذرت‌خواهی، در مذمت دعوای دو همسایه سخنرانی کرد و وقت گرفت تا شب به اتفاق خواهرزاده‌اش آقای «درست‌کار» که در خانه‌ی بزرگان خدمت می‌کرد برای امر خیر به خانه‌مان بیایند. مادر و بی‌بی در یک آن، همه‌ی دعواها و گیس‌کشیدن‌ها را فراموش کردند و به‌به و چه‌چه کنان مقدمات برنامه‌ی شب را چیدند. من هم کتاب و دفترم را جمع کردم و آماده‌ی رفتن به خانه‌ی بخت شدم آن هم چه خانه‌ای؟ طبق گفته‌ی زیبا، قصر! البته قضیه کمی عجیب به نظر می‌رسید ولی جرات ابراز احساسات نداشتم. شب که شد داماد با یک بسته گز اعلاء و یک گل‌دان شمعدانی وارد خانه شد. همان جا از تعجب شاخ‌هایم زد بیرون چرا که هیچ طوری قضیه برایم هضم نمی‌شد. مخصوصاً وقتی زیبا می‌گفت که قرار بوده ارباب آقای «درست‌کار» دختر خودش را به او بدهد و آقای «درست‌کار» قبول نکرده و فرموده من باید از قماش خودم زن بگیرم. آخر جوانی به رعنایی و زیبایی «بیژن درست‌کار» چرا به خواستگاری من آمده بود آن هم با سابقه‌ی دعوای من و خاله‌اش! تصوراتم را برای مادرم گفتم و او فقط به چند کلمه جواب طبق معمول، دندان شکن اکتفا کرد: «قربون خدا برم! حالا که می‌بینی شده. بالاخره ما هم سری تو سرا در آوردیم.» پدرم بدو بدو دنبال عاقد رفت اما از شانس بد یا خوب‌مان عاقد نبود به همین دلیل پدرم طبق توافق، انگشتر را قبول کرد و قرار شد فردا شب برای مراسم اجرای عقد همه دور هم جمع شویم. از همه دیدنی‌تر رفتار مادرم و زیبا بود که انگار دو یار جدا نشدنی بودند. شبِ بعد مهمانها در میان بوی سرکه و خورش قیمه بادمجان از راه رسیدند. این بار آقا داماد با چند دست لباس و یک گردن‌بند قیمتی به عنوان پیش‌کش، چشم همه به خصوص اقدس خانم را که در محفل حضور داشت کور کرد. من که دیگر خودم را تا یک قدمی قصر می‌دیدم چادر سفیدی بر سر انداختم تا در حضور همگان بله‌ی کش‌داری گفته و همه را خوشحال کنم اما همین که عاقد خواست شروع کند دسته‌ای از برادران وظیفه شناس کمیته، بدون دعوت، به خانه‌ی ما ریختند و آقای داماد را به همراه پدر و «زیبا خاتون» بردند... آدامه دارد.. 🌸🍃🌼🌸🍃🌼 ┄┅┅❅🔸🔹🔶🔲🔶🔹🔸❅┅┅┄ @khandehpak
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کرونا از چین اومده ایران که مسلمون بشه 😄 اخبار داغ سلبریتی ها ┄┅┅❅📀🖥📀❅┅┅┄ @BaSELEBRTY
⚠️با کفر سر میز مذاکره نشستن، خصلت قاسطین و مارقین و ناکثین است..نه خصلت متقین 🌹 اخبار داغ سلبریتی ها ┄┅┅❅📀🖥📀❅┅┅┄ @BaSELEBRTY
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گزارش چند سال قبل بی بی سی از نتایج جالب تحقیق بر روی فواید روزه و گرسنگی بر سلامتی ┄┅┅❅🔸🔹🔶🔲🔶🔹🔸❅┅┅┄ @khandehpak
🌺 سجده‌های راهگشایِ شهید خرّازی... بی‌سیم‌چی حاج حسین بودم. یه وقت‌هایی که خبرهای خوب از خط می‌رسید، من به ایشون می‌گفتم. حاجی هم با شنیدنِ خبرِ خوب، به سجده می‌رفت و خدا رو شکر می‌کرد... هر چه خبر بهتر بود، سجده‌های حاج حسین خرازی هم طولانی‌تر می‌شد. گاهی هم دو رکعت نماز می‌خواند... 🌹 خاطره‌ای از زندگی سردار شهید حاج حسین خرّازی 📚منبع: یادگاران " کتاب شهید خرازی" ، صفحه 62 @Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
49.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سال‌های دور از خانه - قسمت 12 سریال نوستالژی دهه شصت ☺️ قسمتهای بعدی هم درج میشه کپی برای کانالدارها ممنوع رضایت نداریم❌ اخبار داغ سلبریتی ها ┄┅┅❅📀🖥📀❅┅┅┄ @BaSELEBRTY
جمله زیبایی که مفهوم ، ، رو برامون آشکار میکنه وقتی پدر 50 ساله‌ای از پسر پانزده ساله‌اش می‌خواهد که دو سال دیگر صبر کند تا صاحب اتومبیلی برای خودش شود، این فاصله ی 730 روزه، فقط 4 درصد عمر پدر را تشکیل می‌دهد اما این دو سال، 13 درصد از عمر پسر را در بر می‌گیرد. پس عجیب نیست اگر برای پسر، این مدت، سه یا چهار بار طولانی‌تر باشد. به همین صورت، دو ساعت از زندگی یک کودک 4 ساله، مساوی است با دوازده ساعت از زندگی مادر 24 ساله‌اش یعنی اگر از کودک بخواهیم که برای گرفتن یک آب نبات، دو ساعت صبر کند، مثل این است که از مادرش بخواهیم برای خوردن یک فنجان قهوه، دوازده ساعت انتظار بکشد. ┄┅┅❅🔸🔹🔶🔲🔶🔹🔸❅┅┅┄ @khandehpak