eitaa logo
خانه کتاب کوثر
88 دنبال‌کننده
985 عکس
324 ویدیو
65 فایل
پیشنهادات و انتقادات خود را با مادرمیان بگذارید. ادمین @yaaghelatolarabs
مشاهده در ایتا
دانلود
بلند می شود و شروع می کند به جمع کردن استکان ها. شعور نداریم یا ذهن درگیر داریم که اینطور غلام دست به سـینه مان شـده اسـت. می رود. بچه ها منتظرند تا حرفی بزنم. بلند می شوم و پنجره ی اتاقش را باز می کنم. سروصدای بچه ی همسایه باعث می شود دوباره پنجره را ببنـدم. بـا ظـرف میـوه می آیـد. بـه کمکـش می روم و مقابل بچه هـا تعارف می کنم... آرام که می گیریم، سعید می گوید: - می گفتید... منتظرم بپرسد که چی؟ بحث کجا بود؟ اما می گوید: - بـه نظـر مـن کـه ایـن حـد و حـدودی کـه بـرای مـا آدمـا گذاشـته شـده اصلا چیز غریب و دور از عقلی نیسـت. دیدی گیر می کنی یه جای سـخت، دنبـال یـه قـدرت، یه پناه می گردی؟ ایـن دریافتـت پایـه ی همـه ی این هاسـت دیگـه. تـو وجـودت یـه عقـل گذاشـته کـه قانـون رو می پذیـره. قانـون چـی بخـورم، چی نخورم، چی بگـم، چی نگم، کجا برم، کجا نرم و خیلی ریز و درشت زندگی. می خواهـد حرفـی بزنـد کـه نمی زنـد. دارد بـرای خـودش خیـار پوسـت می کند... نمک می زند، اما می گذارد مقابل من... - حالا چرا اینقدر دخالت. - باشـه اگه تو حس می کنی دخالته. خودت اداره کن. از دنیایی که مخترعش خداست برو بیرون. خودت همه چیز رو تولید کن! - می میری بدبخت. تو هم با این شکم خیکیت. - تـا بیـای فکـرکنـی، خـا ک تولیـد کنـی، عـدس بـکاری. تـازه دونـه ی عدس رو هم باید از همین خدای قبلیت بگیری. معلوم هم نیسـت بهت درست کردن خا ک رو هم یاد بده. متلک های بچه ها تمامی ندارد. سعید عصبانی می گوید: - ببند آرشام! مهدی زود جو را دست می گیرد: - اگـه فقـط یـه بعـدی بـودی، شـاید می تونسـتی بگـی مـن نیـاز بـه دم و دسـتگاه دسـتوری نـدارم. امـا جسـم یه چیـزه، روح یـه چیزه. چند جلد کتاب زیست خوندیم که فقط بدونیم بدن انسان چیه! آخرش هم تمام و کمال یاد نگرفتیم. هفت سال پزشکی می خونن، دو سـال تخصص، دو سال فوق تخصص، دوسه سال هم پروفسوری. آخرش هـم بگـی یـه انسـان رو کامـل بـه مـا توضیـح بـده، می گـه مـن فقـط تو یه قسمت تخصص دارم. خیـار را بـا پوسـت خـرد می کنـم. دو تکـه خیـار برمـی دارم و ظـرف را می گـذارم جلویـش. حـال خوشـی دارم و معده ی ناخوشـی. خوشـم از اینجا بودن و ناخوشم از این دوهفته ی سخت... - سیسـتم های عامل و غیرعاملش رو... بهت می گه من فقط جسـم رو یـاد گرفتـم. اونـم خیلـی از چراهـای مریضی هـا رو نـه. بـا این همـه پیچیدگـی، توقـع نـداری کـه به حـال خودمون رها بشـیم کـه می تونیم اداره کنیم. حرف نزنم می میرم: - راسـت می گه. الآن فرید جسـمش سـالم بود، یه سـکته قلبی بود که تمومش کرد، اما روحش نبود تا حرکتش بده. - خـب حـالا خـدا وکیلـی یـه قلـب از کار می افتـه، پروفسـورش هم نمی تونـه احیا کنه. حـالا مـن و تـو کـه مسـلط بـه جسـم هـم نیسـتیم، می تونیم برای خودمون برنامه بنویسیم که مخلوطی از جسم پیچیده و روح پیچیده تریم. سعید با دهان پر از میوه می گوید: - هیچکس توی مدرسه به ما اینا رو نگفت. آرشام با چاقو پوست میوه ها را جا به جا می کند: - لامصبا فقط گفتند تست بزنید، برای کنکور بخونید. سعید میوه ها را قورت می دهد: - مگه خودشون این حرفها رو می فهمند که حالی ما کنند؟ - سعید اینی که جلوت نشسته خودش معلمه ها! - ناظم ما باید معلم می شد!🌺 - توی مدرسه اگه می گفتید، مطمئن باشید گوش نمی دادیم. @khaneketabkosar
مهدی با هر جمله ی ما، لبخندش چپ و راست و کمرنگ و پررنگ می شود و می گوید: - اگـر شـما تاجـر بشـید، شـا گرد بگیریـد، راه و رسـم تجـارت یـادش ندیـد، می تونیـد توقـع داشـته باشـید کارش رو درسـت انجـام بـده تـا بازخواستش کنید؟ وحید مثل همه ی ما، تکه ی دلخواهش را به مسخره می گیرد: - حالا شما دعا کن تاجر بشیم. کور شیم اگه به شاگردمون یاد ندیم. - کور نباش، ببین شا گردی کردی! مهدی دوباره می آید وسط: - اگـه خـدا کـه بـالا دسـت ماسـت، بهمـون نمی گفـت؛ چـی بخوریـم، چرا بخوریم، کی بخوریم یا برعکسـش. نمی گفت چی بپوشـیم؟ چرا بپوشیم؟ کی بپوشیم و بر عکسش و خلاصه همه ی این راهنمایی ها. بعـد هـم توقع داشـت سـالم زندگـی کنیم، به نظرتون ظالم نبود؟ شـما حاضـر نیسـتید یـه بچـه ی کوچیـک رو تـو شـهر تنهـا ول کنیـد تـا بـه مدرسهای که بهش آدرس ندادید بره. حالا چطور به خدا می گید که شما رو رها کنه و هیچ راهنمایی هم نکنه. اصلا این با فکر خود شما رد شده است. جالبه که ما این کمک و راهنمایی دیگران رو از روی محبـت می دونیـم، امـا راهنمایـی خـدا رو از روی محبـت کـه هیـچ، نشانه ی بد خلقی و تحکم خدا می دونیم که داره دخالت میکنه. - پس بگو اختیار و آزادی چرت دیگه. مجبوریه. - نه. اصلا هیچ اجباری نیست. - خوب انجام ندم، کلی توبیخ داره! - چرا می گی توبیخ؟ چرا نمی گی نتیجه ی عمل. قرصها را نخوری، مریضیت شـدید بشـه به دکتر ربط داره؟ تو آزاد بودی دیگه. اما وقتی بـه خـدا می رسـید می گیـد کـه زورگـو و ظالـم و از ایـن حرف هـا. خـب فریـد کـه الآن فـوت کـرده، بـه نظرتـون بیسـت و پنج سـالگی سـنیه کـه آدم سکته ی قلبی بکنه؟ نه اصلا! اما دستور غذایی، کلامی، خواب و چـه می دونـم همـه ش بـه خاطـر اینـه کـه یـه عمـر طولانـی، سـالم و خوشبخت زندگی کنی. همین. کمی سکوت جمع خوب است، اگر آرشام بگذارد: - سودش هم به خود فرد می رسه دیگه. - آفرین! می گن حرف راست رو از بچه بشنوید. صدای خنده ی جمع که بلند می شـود، مهدی هم میرود بیرون. ته دلم خوشـحالم که توانسـت جواب سـؤال ها را بدهد. هیچ کدامشـان آدم نیسـتند کـه بلنـد شـوند چـای را از دسـتش بگیرنـد. فقـط شـکم گنده کرده اند، شعور پایین ها. مهدی که می نشیند علیرضا که تا حالا ساکت بوده می گوید: - شما می خواهید ما رو قانع کنید که دیندار بشیم. می خندد و سر به نفی تکان می دهد: - نـه، مگـه نیـاز بـه قانـع کردنـه. عقلـی بحث کردیم دیگه. آزادیـد که طبـق دریافت هاتـون فکـر کنیـد. اصلا مـن چه کاره ام. خـود خـدا هـم می گه هیچ اجباری توی دین نیسـت. فقط راه خوب و درسـت و راه بـد و غلـط رو معرفـی می کنـم، هرکی خواست آزاده انتخاب کنـه بـره دنبال راه خودش. اینکه دیگه توی هر راه چه چیزی گیرش می آد، یا چه چیزی رو از دست می ده با خودشه. همین، اجباری هم نیست. - راست می گه دیگه، الآن که توی دلمون مسلمونیم! - ولی خب می گه هر کی اسلام رو انتخاب نکنه گمراهه. - یـه معلـم فیزیـک هـم بـرای حـل مسـئله ی فیزیـک راه حل مشـخص داره. نمی شـه با راه حل شـیمی، نمره ی فیزیک رو بگیری. حالا خدا هـم می گـه راه حـل درسـت زندگـی تـو اسـلامه. توقـع نداری کـه همه ی بشـریت رو بـه حـال خودشـون بـذاره. اینکـه یکی مسـیر درسـت رو هم نشون بده، شما بهش ایراد می گیری. - خوبه بری جلو تو باتلاق بیفتی، فرو بری، خفه شی، بمیری! ایـن را وحید جواب می دهد. چنان مثل آقا معلم حرف زد که فک همه برای چند ثانیه از جویدن خیارها بازمانـد. ایـن دو روز کنـار دسـتش باشـد، همه مـان رو بـا چاقـو ذبـح می کند. مهـدوی می خندد و می گوید: - ایول، من دیگه حرفی ندارم. یکی دو سـاعت طول می کشـد تا شـام سـر هم کنیم. آشـپزخانه ویران می شـود تـا شـکم وامانـده را آبـاد کنـد، هیـچ حـرف جـدی دیگـری نمی زنیـم. غیـر از آرشـام کـه کمـی با تردیـد به مهـدی و کارهایش نگاه می کند، بقیه سرخوشانه همراهی می کنند. @khaneketabkosar
آدم هـا هیـچ مشـکلی بـا خدا ندارند. مشکل شـان با خودشـان اسـت. بفهمنـد کـه هسـتند، چـرا هسـتند، قـرار اسـت چـه کننـد، کجـا بروند و در ایـن دنیـای رو بـه مـرگ دارنـد چـه غلطـی می کننـد کـه لذت شان را خراب کرده! درسـت می شـود البتـه. جـواد باید برگردد بـه خـودش. خـودش را بیـن خوشـی های کوچـک گـم کرده. باید بریزد دور آن هـا را و خودش را پیدا کند. محبوبـه دفتـر را آرام از زیـر دسـتم می کشـد و زیـرش می نویسـد:« ایـن آقا معلم که شوهر من و بابای بچه هامون هم هست، اگر یه کم بیشتر حواسـش به ما، مخصوصا شـخص من باشـد، ما هم از خوشـی های زندگی بهره ی بیشتری می بریم.» *** - خوب جواب می دادا. - شغلشه بابا. کلی کتاب خونده که بتونه باهاش ما رو خر کنه. - خب تـو خر نباش آرشام خان. کسـی کـه جلوتـو نگرفتـه، حرفاشـو قبول نکن. - هـان... تـو می خـوای قبـول کنـی؟! اون وقـت بـا این تعریفـی که اون می گه، کدوم کارای تو با دین می خونه؟ - ایـن یـه بحـث دیگـه اس. مـن خـودم دارم یـه مـدل دیگـه زندگـی میکنم، دلیل نمی شه حرف حق رو قبول نکنم. - حق شناس شدی؟ - نه، حق شـناس اگه بودم که با تو نمی گشـتم. دور لذتم هم نمی تونم خط بکشم. - هه همین آق معلم بهت می گه: رذل، فاسد. - تا حالا که نگفته. - بذار به وقتش زبونش هم باز می شه. دعوای وحید و آرشـام تمامی ندارد. حوصله شـان را ندارم. نی قلیون را پرت می کنم و می گویم: - می شه چند دقیقه ببندید. - وحیـد نـی را برمـی دارد و پـک عمیقـی می زنـد و دود را حلقه حلقـه بیرون می دهد. - ولـی خدا وکیلـی خیلـی خوش انـدام بـود لامصـب. چـی داره ایـن معلم تون؟ جواد! دستم را به نشانه ی برو بابا، توی هوا پرت می کنم. - خیلـی هـم باحـال بـود کـه خونه و زندگی شـو گذاشـت زیر دسـت ما بی جنبه ها و آخرش پشت و رو تحویل گرفت. - کاش ازش پرسـیده بـودم دیـن کـه همه ی لذت هـا رو حروم می کنه، به چی دل مون خوش باشه. - جواد، یه زنگ بزن، ببین کجاست. بگو بیاد جواب این لذت های علیرضا را هم بده. - فکر کردی مثل من و تو علافه؟ کار و زندگی داره. - کار و زندگی چیه؟ وظیفه شه! دلم می خواهد یک مشت بکوبم پای چشم آرشام تا هم کور بشود هم دلم خنک بشود! - علیرضا گوشی اش را می گذارد کنار گوشش! - به به سلام بر آقای مهدوی. چاق سلامتی اش را با تعجب گوش می دهم. نه انگار، راستی راستی تماس گرفته است. یادم می آید که دیشب شماره گرفت. - آره... ا خوب کی...؟ آخر هفته؟ باشه. پس قرار می ذاریم. تـا آخـر هفتـه بشـود چنـد بـاری بحـث می کنیم. سـر اینکه بالاخـره آدم اسـت و لذت بردنش، نمی شـود که جلوی همه چیز را ببندیم که راه و روش غلط است و نباید و باید ها هم کلافه می کند آدم را. اگر لذت بردن خوب نبود، خود خدا چرا خلقش کرد و از این دسـت سـؤال ها. بچه ها هم گاهی به قول خودشان عقلانی حرف می زدند که: - جلوی لذت رو که نگرفته. گفته از مسیر صحیحش برو. دیگه فقط لذت آدم کم میشه. @khaneketabkosar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اگر امام زمان(عج) همین ظهور کند... اگه امام زمان ظهور کنند چیکار میکنی؟ با امام زمان میمونی؟ @khaneketabkosar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صحبت‌های کمتر شنیده شده استاد حسن عباسی از پادگان بزرگی به اسم اسرائیل در سرزمین‌های اشغالی قدس، شهروند غیرنظامی مفهومی ندارد! همه زن‌ها و مردها در دبیرستان 300 ساعت آموزش نظامی می‌گذرانند؛ علاوه بر 3 سال سربازی اجباری از 18 تا 55 سالگی افسر احتیاط هستند و سالی دوماه در رسته خود خدمت می‌کنند... @khaneketabkosar
9.05M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
رسانه‌ها چه بلایی بر سر جایگاه پدری آورده‌اند؟! "استفان مالینو" از تحلیگران اجتماعی در یوتیوب با نزدیک به 1 میلیون دنبال کننده از بحران بی‌پدری و تخریب نقش پدر از سوی رسانه‌ها می‌گوید. @khaneketabkosar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ صبری چنین میانه میدانم آرزوست چی می دانیم تمام وجود را زیر خاک نهادن یعنی چه؟ چه می دانیم انتظار یعنی چه؟ چه می دانیم سوختن و قد خمیده کردن یعنی چه؟ پ.ن: کلیپ بسیار سوزناک 👤 دخترِ بی‌بی مریم 💠 @khaneketabkosar
📚نام کتاب: " السلام زندگی داستانی امام جعفر صادق علیه السلام 🖋نویسنده: محمود پور وهاب 📑انتشارات: کتاب جمکران 📓تعداد صفحات: ۱۳۲ 🍃برگی از کتاب: . آقا!فرزندتان به دنیا آمد. مادرم گفت پسر است، قرص خورشید است. می خواهم زود برگردم. دلم برای دیدنش تنگ است. دخترک به همان شتاب برگشت. خورشید انگار خود را پایین کشیده بود. دل زمین گرم تر می تپید.دخترک لحظه ای ایستاد. نفس تازه کرد. مشتش را باز کرد. در کف دست عرق کرده اش، سکه ای کوچک ، چون قرص خورشید می درخشید؛ سکه ای که امام باقر (ع) همراه با شیرین ترین لبخندها مژدگانی داده بود. و دخترک باز دوید... آن روز هفدهم ربیع الاول سال ۸۳ هجری قمری بود؛ روزی مبارک، هم زمان با سالروز میلاد پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم. نامش را جعفر گذاشتند؛ جعفر صادق علیه السلام @khaneketabkosar
🍃ما آن وقتی میتوانیم حقیقتاً منتظر به حساب بیاییم که زمینه را برای ظهور مهدی موعود آماده کنیم🍃 اکنون زمان آن رسیده که برای تعجیل در ظهور به خط مقدم بیایی بانو... همایش فعالان فرهنگی شهرستان فامنین سخنران مهدوی ازقم 📚نویسنده کتابهای پدر ،مادر، امام من، امام رئوف، سعید ، رنج مقدس، از کدام سو، هوای من، سومن سه #ویژه_بانوان ⏰زمان؛ یک شنبه ۲۶ آبان ماه. ساعت ۱۰الی۱۲ 🏢مکان سالن اجتماعات حوزه علمیه خواهران #میخواهم_یارتوباشم #نشرحداکثری_به_نیت_ظهور
👆👆👆👆👆👆👆 شهید ادواردو آنیلی را می‌گویم. کسی که پدرش صاحب کارخانجات عظیم ماشین سازی🚗 فیات بود و یکی از ثروت‌مندترین💸 انسان‌های دنیا. می‌دانی داستانش چیست؟ در چند خط. قرار بود ثروتی که تو توی خوابت هم نمی‌بینی😇، یکجا به او برسد ثروتی معادل سه برابر درآمد نفتی ایران.💰 ⁉می‌دانی یعنی چه یعنی؟!یعنی سه برابر پول کشور نفت‌خیز مان ریخته شود توی جیب یک نفر! فقط و فقط توی جیب یک نفر! اما... اما این شرط دارد. شرطش هم دست برداشتن ادواردو از ایمانش و اعتقادش بود. اما او از پیامبرش الگو گرفته بود و همچون رسول‌الله به مشرکان زمانه‌اش گفت: اگر صد برابر این ثروت را هم در دست من بگذارید در از اسلامم و پیامبرم برنمی‌دارم. او می‌دانست این کارها به سرنوشت تمام می‌شود و آخرش او را می‌کشند، اما بارها به دوستانش گفته بود: من خود را برای آماده کرده‌ام و می‌دانم روزی من را خواهند کشت! خلاصه کنم این کتاب خاطرات کوتاه از مردی است که دین و ایمانش را به دین به دنیا و مظاهرش نفروخت مردی که ثابت کرد می شود در دره بود اما زنجیر های شیطان را پاره کرد و تا اعلی علیین بهشت پرواز کرد. مردی که بزرگ‌ترین آرزویش این بود که تا وقتی زنده است ظهور کند و از یارانش شود.🌸🍀🌸🍀
💫حتماً در تاریخ خوانده‌اید مشرکان مکه رفتن پیش پیامبر. به پیامبر گفتند ای محمد ما هرچه بخواهی به تو می‌دهیم هر چقدر پول و ثروت و مال و منال بخواهی به تو می‌دهیم هر پست و مقامی هم بخواهی به تو می‌دهیم. اصلاً تو را می‌گذاریم رئیسمان. تو را می‌گذاریم سرورمان. ✴ فقط یک شرط دارد آن‌هم این‌که دست از آیینت برداری. پیامبر اخم‌هایش را توی هم کرد. همان‌جا آب پاکی را ریخت روی دست مشرکان. به‌شان گفت: به خدا قسم اگر خورشید☀ را در دست راست من و ماه🌙 را در دست چپ من بگذارید که دینم و رسالتش را رها کنم هرگز این کار را نخواهم کرد! می‌بینید چه پیامبری داری؟ میبینی چه ولی و پیشوایی داری؟ با خودت می‌گویی ببین چه جور دل از دنیا کنده که دنیا توی نگاهش شده هیچ شده.شده پوچ. ✋یک لحظه بایست. یک لحظه توقف کن! من کسی را می‌شناسم که یه قطره از اقیانوس بی‌پایان رسول الله در کام او ریخته شد و همچون پیامبر به دنیا و همه مافیهایش پشت پا زد. @khaneketabkosar
🔰 بیانات رهبر انقلاب درباره مسائل پیش آمده پس از اجرای طرح مدیریت مصرف سوخت 🔻 بسم الله الرحمن الرحیم و الحمدللّه ربّ العالمین و الصّلاة و السّلام علی سیّدنا محمّد و آله الطّاهرین و لعنة اللّه علی اعدائهم اجمعین 🔹️ قبل از اینکه بحث را شروع بکنیم، من عرض بکنم که در این یکی دو روز خب یک حوادثی به دنبال مصوبه‌ی سران کشور، سران قوا اتفاق افتاد؛ دیروز، دیشب، پریشب، در برخی از شهرهای کشور، و متأسفانه مشکلاتی هم درست شد، تعدادی جان باختند و مراکزی تخریب شد، از این کارها هم شد در این یکی دو روزه. 🔹️ چند نکته را باید توجه داشت؛ اولاً وقتی یک چیزی مصوبه‌ی سران کشور هست، آدم باید با چشم خوشبینی به او نگاه کند، بنده در این قضیه سررشته ندارم یعنی تخصص این کار را ندارم، گفتم هم به آقایان؛ گفتم من چون نظرات کارشناس‌ها هم در این قضیه‌ی بنزین مختلف است، بعضی‌ها آن را لازم و واجب میدانند بعضی‌ها مضر میدانند، بنابراین من هم که صاحبنظر نیستم در این قضایا؛ گفتم من صاحبنظر نیستم لکن اگر سران سه قوه تصمیم بگیرند من حمایت میکنم. من این را گفتم، حمایت هم میکنم. سران قوایند، نشستند با پشتوانه‌ی کارشناسی یک تصمیمی برای کشور گرفتند، باید عمل بشود به آن تصمیم؛ این یک نکته. 🔹️ نکته‌ی دوم اینکه خب بله، یقیناً بعضی از مردم از این تصمیم یا نگران میشوند یا ناراحت میشوند یا به ضررشان است یا خیال میکنند به ضررشان است به هر تقدیر ناراضی میشوند، لکن آتش زدن به فلان بانک این کار مردم نیست، این کار اشرار است؛ کار اشرار است، این را باید توجه داشت. در یک چنین حوادثی معمولاً اشرار، کینه‌ورزان، انسانهای ناباب وارد میدان میشوند، گاهی بعضی از جوانها هم از روی هیجان با اینها همراهی میکنند و این‌جور مفاسد را به بار می‌آوردند. این مفاسد هیچ مشکلی را درست نمیکند جز اینکه علاوه‌ی بر هر مشکلی که هست، ناامنی را هم اضافه میکند. ناامنی بزرگ‌ترین مصیبت برای هر کشوری است، برای هر جامعه‌ای است، اینها قصدشان این است. شما ملاحظه کنید در این دو روز تقریباً یعنی دو شب و یک روزی که از این قضایا گذشته همه‌ی مراکز شرارت دنیا علیه ما این کارها را تشویق کردند، از خانواده‌ی منحوس خبیث خاندان پهلوی تا مجموعه‌ی خبیث و جنایتکار منافقین، اینها دارند مرتباً در فضای مجازی و در جاهای دیگر دارند تشویق میکنند ترغیب میکنند که این شرارتها انجام بگیرد. من عرضم این است هیچ کس به این اشرار کمک نکند، هیچ انسان عاقل و شایسته‌ای که به کشور خودش علاقه مند است، به زندگی راحت خودش علاقه مند است، به اینها نباید کمک بکند؛ اینها اشرارند، این کارها کار مردم معمولی نیست. 🔹️ مسئولین هم البته دقّت کنند، مواظبت کنند، هرچه ممکن است از مشکلات این کار کم کنند. 🔹️ حالا من دیروز دیدم در تلویزیون که بعضی از مسئولین محترم آمدند گفتند که ما مراقبیم که این افزایش قیمت موجب افزایش قیمت اجناس و کالاها نشود؛ خب بله این مهم است، چون الان گرانی هست، بنا باشد باز اضافه بشود گرانی خب این برای مردم خیلی مشکلات درست میکند، باید مراقبت کنند. 🔺️ این مراقبت‌ها را اینها بکنند، مسئولین حفظ امنیت کشور هم به وظایفشان عمل کنند، مردم عزیز ما هم که خوشبختانه در قضایای گوناگون این کشور بصیرت خودشان را، آگاهی خودشان را نشان دادند بدانند که این حوادث تلخ از ناحیه‌ی کیست و چگونه است، این آتش زدن و خراب کردن و ویران کردن و دعوا کردن و ناامنی ایجاد کردن مال چه کسی است، این را بفهمند توجه کنند که میفهمند هم مردم ملتفتند، و از اینها فاصله بگیرند. این آن توصیه‌ی ما است، مسئولین کشور هم به وظایف‌شان به طور جدی عمل کنند. ۹۸.۸.۲۶ @khaneketabkosar