eitaa logo
خانه کتاب کوثر
88 دنبال‌کننده
985 عکس
324 ویدیو
65 فایل
پیشنهادات و انتقادات خود را با مادرمیان بگذارید. ادمین @yaaghelatolarabs
مشاهده در ایتا
دانلود
📚درباره کتاب: وقتی دوستی این کتاب را با ذوق معرفی کرد خیلی توجه نکردم، بعد که دوباره پافشاری کرد شروع به خواندن کتاب کردم. 5صفحه  اولش به این فکر میکردم که حیف وقتم! اما وقتی علی و شیرین شکل گرفت دیگر نتوانستم از کتاب دل بکنم. شما هم عجله نکنید در قضاوت، عجیب پرکشش و پرماجراست این کتاب...!!! 📖خلاصه کتاب : زندگانی یک پسر روستایی است که با آمدن یک روحانی تبعیدی به نام سید رسول به ده آنها مسیر زندگی اش عوض شده و جوانی می‌شود.برای ادامه تحصیل به شهر می‌رود آنجا هم فعالیت انقلابی دارد تا ساواک دستگیرش می‌کند و زندانی می‌شود.در شکنجه های ساواک از او می‌خواهند که محل اختفای سید رسول را لو بدهد اما او مقاومت میکند.دست آخر سید رسول با نامی جعلی دست گیر می‌کنند.یکی از زندانیان هویت واقعی اش را فاش می‌کند و سید رسول را اعدام می‌کنند 💠namaktab.ir 🔶namaktab.blog.ir
نميدونم کجاييد اما... دلم گواهي ميده همين نزديکي هاييد #زمزمه_های_ظهور
#کتاب_و_کتابخوانی #من_و_کتاب #سخنان_امام_خامنه_ای لینک دانلود سخنان امام خامنه ای👇👇👇👇 http://namaktab.blog.ir/1396/11/16/
۷تا۹سال تو هرجا که دلت خواست می توانی کنی. من بیست و چهار ساعت بیدارم و هرگز نمی خوابم. برای شنیدن دعای تو همیشه آماده ام. کاری هم ندارم کجا هستی. تو اگر در چرخ و فلک هم باشی می توانی دعا کنی.....دعا در هیچ جا ممنونع نیست. کتاب «خدایا اجازه!» پاسخ های زیبا و ساده ای به پرسش های گوناگون کودکان در زمینه های و داده است که باعث تقویت روحیه کودک می شود! 💠namaktab.ir 🔶namaktab.blog.ir @khaneketabkosar
دانلود فایل صوتی از اینجا👇👇👇 http://namaktab.ir/کتاب-صوتی-شاهرخ،-حر-انقلاب-اسلامی 📚معرفی: شاهرخ یه لات بود . حال لات های محله دیگه رو هم گرفته بود، تو کاباره یهودی ها کار می کرد.بعد از انقلاب حکم اعدامش هم اومد... ✏برشی از کتاب: توی محل شاهرخ را همه می شناختند. خیلی قوی بود. اما برای اینکه جلوی کسی کم نیاره رفت سراغ کشتی. ...در مسابقات درخششش خیره کننده بود. جوان تهرانی قهرمان سنگین وزن مسابقات شد. ...همیشه چهار یا پنج نفر بدنبال شاهرخ بودند. همیشه هم او رفقا را مهمان می کرد. صاحب آنجا شخصی به نام ناصر جهود از یهودیان قدیمی تهران بود. یک روز بعد از اینکه کار ما تمام شد ناصرجهود من را صدا کرد و خیلی آهسته گفت: این جوانی که هیکل درشتی داره اسمش چیه؟! چیکاره است؟!... در پس هیکل درشت و ظاهر خشنی که شاهرخ داشت، باطنی متفاوت وجود داشت که او را از بسیاری از همردیفانش جدامی‌ساخت... 💠namaktab.ir 🔶namaktab.blog.ir 🔷@khaneketabkosar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
انسان های بزرگ شغل های بزرگ دارن سخت ترین شغل عالم چیه؟ #انسان_های_بزرگ #سخت_ترین_شغل_عالم #مادر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#هم_خوانی #بنی فاطمه اسم تو میبارد از نفس باران نور رخت دارد جلوه ی بی پایات
فکر کن در شلوغي تهران... عصر پاييز در به در باشي... شهر را با خودت قدم بزني... غرق روياي يک نفر باشي #زمزمه_های_ظهور
دانلود از کتاب صوتی اینجا👇👇👇 سلام بر ابراهیم۱ http://namaktab.ir/کتاب-صوتی-سلام-بر-ابراهیم-۱ سلام بر ابراهیم۲ http://namaktab.ir/کتاب-صوتی-سلام-بر-ابراهیم-۲ 📚درباره کتاب: هم درس‌خوان بود هم جوانی خوش بر و رو و با همه ... اگر سودای متفاوت بودن در سر داری و می‌خواهی مثل همه نباشی با یک زندگی تکراری! چندساعتی همنشین و هم صحبت شو با ابراهیم ✏برشی از کتاب: تا ابراهیم وارد باشگاه شد بهش گفتم وهیکلت خیلی جالب شده.تو راه دوتا پشت سرت مدام از تو حرف می‌زدن. خیلی ناراحت شد. فردا که اومد باشگاه خنده‌ام گرفت . پیراهن بلند و شلوار گشاد پوشیده بود. و لباس‌هایش را به جای ساک ورزشی داخل کیسه پلاستیکی انداخته بود. 💠namaktab.ir 🔶namaktab.blog.ir @khaneketabkosar
سال ۱۳۱۲ شمسی، تهران، خانی آباد، خانه اعیانی حاج فتاح، صاحب کوره آجرپزی فردوس، باب جون علی و مریم. علی، رفیق شش دانگ کریم، پسر اسکندر و ننه (نوکر و کلفت خانه فتاح) بود. اسکندر و ننه یک "مهتاب" هم داشتند‌. علی "برای خود آرام زمزمه کرد 'مهتاب'. ته دلش دوباره لرزید. حالا او هم برای خودش چیزی، رازی، یا کسی داشت!" درویش مصطفی اما از رازش خبر داشت: "تنها بنایی که اگر بلرزد محکم‌تر می‌شود، دل است." پدر علی رفته بود باکو بار شکر بیاورد. اما هیچ وقت برنگشت... . جنازه را که برگشت یک انگشتش را بریده بودند کسی نفهمید ماجرا از چه قرار بوده. اما سید مجتبا نواب صفوی، رفیق علی، می‌گفت کار حکومت است. گذشت و گذشت تا سال‌های کشف حجاب. پاسبان عزتی، روسری از سر مریم کشید..‌‌. مریم دیگر تاب نیاورد. کند و رفت. جایی که بتواند آن جور که می‌خواهد زندگی کند‌ و یک چیزهایی را فراموش کند. چند سال بعد هم مهتاب به او ملحق شد تا او هم چیزهای را فراموش کند... کریم هم که... سرنوشت (آبجی مریم) مهتاب(معشوقه) کریم(رفیق نیمه راه) باب جون(مهربان) مامان (حساس و دل نازک) و علی آقای ما،که عاقبت بخیر میشه همه و همه در این کتاب، خواندنیییییی است... اگر دنبال یه رمان متفاوت از رضا امیرخانی هستی، من او رو از دست نده...📚
هدایت شده از خانه کتاب کوثر
📖خلاصه کتاب: سال ۱۳۱۲ شمسی، تهران، خانی آباد، خانه اعیانی حاج فتاح، صاحب کوره آجرپزی فردوس، باب جون علی و مریم. علی، رفیق شش دانگ کریم، پسر اسکندر و ننه (نوکر و کلفت خانه فتاح) بود. اسکندر و ننه یک "مهتاب" هم داشتند‌. علی "برای خود آرام زمزمه کرد 'مهتاب'. ته دلش دوباره لرزید. حالا او هم برای خودش چیزی، رازی، یا کسی داشت!"  درویش مصطفی اما از رازش خبر داشت: "تنها بنایی که اگر بلرزد محکم‌تر می‌شود، دل است." پدر علی رفته بود باکو بار شکر بیاورد. اما هیچ وقت برنگشت... . یک انگشتش را بریده بودند. کسی نفهمید ماجرا از چه قرار بوده. اما سید مجتبی نواب صفوی، رفیق علی، می‌گفت کار حکومت است. گذشت و گذشت تا سال‌های کشف حجاب. پاسبان عزتی، روسری از سر مریم کشید..‌‌. . مریم دیگر تاب نیاورد. کند و رفت. جایی که بتواند آن جور که می‌خواهد زندگی کند‌ و یک چیزهایی را فراموش کند. چند سال بعد هم مهتاب به او ملحق شد تا او هم چیزهای دیگری را فراموش کند... 💠namaktab.ir 🔶namaktab.blog.ir 🔷@khaneketabkosar